فیلم با یک تیتراژ فانتزی و جدید آغاز میشود این تیتراژ بر روی تمبرهای پستی ایران و خارجی که به صورت مختلف، کنار هم قرار گرفتند ساخته شده است. گویا کودکی در حال جمعآوری تمبر خارجی است البته کودک را نمیبینیم اما گویی آلبوم تمبر او را ورق میزنیم حسی که از مشاهده این تیتراژ به مخاطب دست میدهد حسی از نگاه انترناسیونال، جهان شمول و جهان محوری است اینکه همه جای دنیا سرای من است و میخواهم با همه جا داد و ستد داشته باشم به مخاطب القاء میشود و طبعا این حس با پیامی که در پایان فیلم وجود دارد که میخواهد خود را یک پیام جهانی نشان دهد، مطابقت دارد. مخاطب از همین تیتراژ اول احساس میکند که تعداد تمبرهای پستی که بر روی آن عکس ملکه الیزابت انگلیس، نقش بسته از فراوانی بیشتری برخوردار است. شاید کارگردان میخواسته ملکه الیزابت را برجستهتر از دیگران نشان دهد شاید میخواهد. این مفهوم را میتوان از مکث دوربین در فرازهای مختلف بر روی تمبرهای ملکه انگلیس، دریافت که به نظر خالی از مقصود و معنی خاص نیست. اسامی عوامل فیلم نوشته میشود و مشاهده میکنیم که فراوانی اسامی ارامنه بیشتر است گویا عوامل فنی این فیلم عمدتا هموطنان ارمنی هستند.
در ادامه چند نوبت تیتراژ بر روی عالم کودکان و تصوراتشان تاکید کرده و نهایتا تیتراژ به گروهی از بچههای جنوبی که در ساحل بازی میکنند، کات میخورد. ناگهان در یک نمای کاملا خیالی و شبیه به گیمهای خارجی، جنگندههای رادار گریز آمریکایی (چیزی شبیه هواپیماهای استیلت) از دور سر میرسند آنها به ساحل نزدیک شده و ظاهرا قصد بمباران سواحل ایران و بعدا متوجه میشویم که میخواهند نیروگاه هستهای بوشهر را بمباران کنند. رنجرو پسرک قهرمان داستان در حالی که لباس رنجری پوشیده به سمت ضدهوایی دولول 23 میلیمتری که در کنار ساحل قرار دارد رفته و پشت آن مینشیند و به سوی هواپیما شکلیک میکند و آن را مورد اصابت قرار داده و سرنگون میکند بچهها به افتخار او هورا کشیده و او را تشویق میکنند این صحنه بخشی از خواب این پسر جنوبی است. مخاطب احساس میکند که پسری رویاهای قهرمانانه سن نوجوانی که در این سنین طبیعی نیز میباشد را تجربه میکند و مخاطب نیز در این تجربه شریک شده است.
به دنبال آن ما شاهد این صحنه هستیم: یک کشتی روسی به سمت بندر جنووا در حال حرکت است. در این کشتی یک خانم روسی میخواهد با کاپیتان کشتی گفتگو کند او اسرار دارد که باید با یک ماجرای کاملا حیاتی را برای وی تعریف کند. کاپیتان نیز او را به حضور پذیرفته و زن، قصه خود را اینگونه آغاز میکند. ظاهرا وی میخواهد که یک راز را برای او نقل کند این راز گویا یک اتفاق مهم برای بشریت است.
داستان به بوشهر کات میخورد کودکی که ما در خواب با رویای او سهیم بودیم اکنون در حال تعریف کردن خواب خود برای غلام، سرباز خدمه ضد هوایی دو لول 23 میلیمتری که در ساحل قرار دارد، میباشد. او میگوید که چنین خوابی دیده است: هواپیمای دشمن آمد و او بر پشت ضد هوایی نشست آن را سرنگون کرد. این تعریف کردن بسیار با شور و نشاط و با حس و حال بیان میشود به گونهای که کاملا مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد ظاهرا دوستانش او را به دلیل همین شور و حال و لباس که بر تن کرده و کلاه خاص که بر سر دارد که شبیه کلاه رنجرهاست، رنجرو مینامند. غلام که سرباز تنومندی است، قدری به خواب او میخندد فرمانده قبضه که ظاهرا با رنجرو بد است بر سر غلام داد و فریاد کرده و رنجرو را از دور قبضه رانده و به غلام تشر میزند که با این پسر محشور نباشد اما ما بارها درگیری و شوخی رنجرو را با غلام تا پایان فیلم مشاهده میکنیم.
در سکانسی دیگر، بندر عمومی بوشهر نشان داده میشود کشتیهای بزرگ خارجی را در بندر مشاهده میکنیم. کودکان ایرانی هر کدام برای خدمتی یا حمل باری با اجازه کاپیتان خارجی وارد کشتی او شده و پس از پایان کار مشاهده میکنیم که آنان با بستههای هدایا که شامل چای، شامپو، شکلات و ... است از کشتی خارج میشوند به گونهای این تصاویر نشان دهنده آن است که تا چه اندازه کودک ایرانی به کالاهای خارجی وابسته است و آنها را دوست دارد. کودکان ایرانی این کالاها را به عنوان مزد از کاپیتانهای خارجی دریافت میکنند. این صحنه به گونهای حقارت کودکان ایرانی را به تصویر میکشد.
رنجرو به دلیل رفت و آمدهایی که به شهرک روسیها (شهرکی که برای شاغلین روسی در کنار نیروگاه هستهای بوشهر ساختهاند) دارد، مختصری زبان روسی را یاد گرفته او ماهیهایی که صید شده را در شهرک روسها میفروشد. مخاطب از جنب و جوش رنجرو و قدرت ارتباط گیری او خوشش آمده و وی را بچهای زبر و زرنگ تصور میکند.
روزی در همین رفت و آمدها با یک پسر روس که یکی دو سال از او کوچکتر است بنام الک که بور و چشم آبی آست آشنا میشود. ظاهرا مادرش در یک بیماررستان روانی و پدرش مهندس ارشد سایت انرژی اتمی است که گویا مدیریتی نیز درآنجا برعهده دارد. این دوستی، زمینهساز رفت و آمد رنجرو به خاک الک را فراهم میآورد.
روزی دیگر رنجرو در رویاهایش در بالای نیروگاه اتمی بشقاب پرندهای را مشاهده میکند از این سفینه یک آدم فضایی سبز رنگ پیاده میشود رنجرو تصور میکند که نیروگاه، توجه آدم فضاییها را به خود جلب کرده و آنها برای مطالعه بیشتر به بوشهر میآیند و چون خیلی ذهن خیالپرداری دارد به تصور اینکه بشقاب پرنده با آدم فضاییها به سمت نیروگاه آمدند این موضوع را با خانواده و دوستانش مطرح کرده اما همگی به او میخندند و مسخرهاش میکنند زمانی که رنجرو به خانه الک میرود در آنجا او را با تلسکوپش مشاهده میکند که به آسمان خیره شده است گویا به دنبال چیزی است رنجرو همین که در مییابد او به امور فضایی علاقهمند است و در اتاقش عکسهایی در همین ارتباط میبیند با زبان پانتومیم با الک داستان بشقاب پرندهای که در بالای نیروگاه اتمی بوشهر آمده بود را تعریف میکند پسرک روس کاملا تحت تاثیر داستانی که از رنجرو میشنود قرار گرفته و احساس میکند که با دوست ایرانیش به یک همزبانی دست یافته است. هر دو خیال پردازند، هر دو در آسمان به دنبال موجودات فضایی میباشند و به پروژههای فضایی علاقهمندند. تنها مشکل آنان این است که زبان یکدیگر را نمیفهمند و باید با زبان پانتومیم صحبت کنند. برای این کار چارهای میاندیشند. یک زن روس جوان و مجردی که او نیز جزء مهندسان نیروگاه است و به زبان فارسی آشنایی کافی دارد و تنها در یک آپارتمان زندگی میکند به نام الگا را مییابند که قادر است زبان آنها را برای یکدیگر ترجمه کند. ظاهرا الگا به پدر الک نیم نگاهی دارد و بدش نمیآید که پدر الک با وی ازدواج کند اما پدر نسبت به او بیتفاوت است و توجهی به وی ندارد به نظر میرسد الگا افسرده است و بیشتر شبها در خلوت خود فرو رفته است او سردردهای میگرنی داشته و از این ناراحتی رنج میبرد اما آن شب که بچهها به سراغش میروند و با عجله درب منزلش را میزنند و در باز شده و بچهها از او خواهش میکنند که حرفهای آنها را برای هم ترجمه کند او نیز به رابطه این دو پسر بچه با یکدیگر علاقهمند شده و با آنکه به قصه بشقاب پرنده آنها میخندد قصه بشقاب پرنده را برای آنها ترجمه میکند و آن دو میفهمند که هر دو به یک چیز اعتقاد دارند. مخاطب با دیدن الگا در مییابد که این همان زن روسی است که در سکانس ابتدایی فیلم در کشتی به اتاق کاپیتان رفته و اصرار داشت ماجرای مهمی را برای او توضیح دهد.
با ورود الگا به ماجرا دوستی آن دو عمیقتر شده و الگا نیز از رابطه دوستانه آنها لذت میبرد کم کم پسرک روس میتواند چند کلمه فارسی را بگوید و رنجرو به خانه الک نیز رفت و آمد میکند آنها لحظات شادی را با یکدیگر میگذرانند. عکسهای خانوادگی الک و عکسهای فضایی او را با یکدیگر میبینند. کم کم ریشههای این دوستی در انشاءهای رنجرو آشکار میشود او این انشاءها را در کلاس میخواند و حرفهای عجیب و غریبی میزند او میگوید که میخواهد یک نویسنده بزرگ بشود مانند چخوف و تولستوی، معلم به او میگوید که ازنویسندگان و شاعران داخلی چطور؟ رنجور میگوید که سعید و عمر خیام را نمیشناسد و ...
با این دیالوگ به گونهای زمینه روشنفکر چپ شدن را در رنجرو مشاهده میکنیم به عبارت دیگر او بزرگان ادبیات کشورش را نمیشناسد اما متقابلا دوست دارد جزء ادیبان روس باشد و همانند آنها یک شخصیت جهانی پیدا کند، شاید هم تلنگری باشد به اینکه با تاریخ خود بیگانه است.
دوستی آن دو، عمیق تر شده و به خانههای یکدیگر رفت وآمد میکنند آنها گاه به کشتی رستوران کنار ساحل رفته و رنجرو برای پسر روس پپسی باز میکند. الک آنگاه که با پدر تنها میشود از رفاقتش با رنجرو صحبت میکند اما پدر نظر خاصی ابزار نمیکند او آنقدر گرفتار است که همین که میبیند پسرش دوستی در اینجا پیدا کرده برایش کافی است.
دایی رنجرو به نام خالو داوود از قدیم با روسها بد بوده و دارای یک نگاه ضد کمونیستی است، در فیلم چهره او به عنوان یک شخصیت منفی جلوه میکند که دائما از رفت و آمد رنجرو با الک ناراضی است او به شغل فروش ذغالسنگ مشغول است و اصرار دارد رنجرو کنار او کار کند او به شدت تمایلات ضدکمونیستی و روسی دارد. روزی که الک به خانه رنجرو آمده و پدر الک به دنبالش آمده روی به رنجرو میگوید که تو یک روز کمونیست بی شرفی میشوی ولی رنجرو همچنان دوست دارد چخوف و تولستوی شود.
کم کم اهل محل بر طبق تئوریهای خالو داوود به روابط رنجرو و پسر روس مشکوک شده و دوستان رنجرو از او فاصله میگیرند آنها معتقدند رنجرو چون روزهای گذشته به سراغ آنها نمیرود و با ایشان بازی نمیکند.
رنجرو و الک در تخیلات خودشان ناظر به بحث بشقاب پرنده لاک پشتی را مییابند که تصور میکنند آدم فضایی تبدیل به لاکپشت شده است. آنها لاکپشت را در قایق شکستهای که آن را پر از آب کرده و برایش سقفی قرار دادهاند نگهداری میکنند تا اگر روزی دوستان او آمدند و خواستند وی را با خود ببرند آدم فضایی از مهربانیهای زمینیها با آنها صحبت کند به گونهای که این صحنهها تداعی کننده دنیای خاص کودکانه در افکار عمومی مخاطبین است به عبارتی این صحنهها بیانگر دیدگاههای انترناسیونال است.
روزی دوستان رنجرو روزنامهای را به او نشان میدهند که حاکی از تیره شدن روابط ایران و اروپا است در این خبر گروه 1+5 در جلساتش با ایران به نتیجه نرسیده است و قرار است ایران مشمول تحریمهایی در این خصوص شود که به واسطه آن روسیه در معاهدات هستهایاش با ایران عقبنشینی کرده و کار نیروگاه را به اتمام نمیرساند، از این واقعه به شدت دوستان رنجرو به او طعنه زده و میگویند که دوست روس تو خائن از آب درآمد و آنها دارند به ما خیانت میکنند. آنگاه که رنجرو متوجه این ماجرا میشود خیلی دلش میشکند او هم، وطن دوست است و هم به الک علاقه دارد ابتدا او چند روزی الک را تحویل نمیگیرد و میگوید که نباید ما با هم صحبت کنیم چرا که کشورت با کشور ما اختلاف پیدا کرده است. پس از آن الک ماجرا را با پدرش مطرح میکند و علایم افسردگی را در چهره او مشاهده میکند.
در این فیلم روسها خیلی مظلوم به تصویر درآمدند گویا مرتکب هیچ خطایی نشدند آنها به شدت انسانند و طالب روابط انسانی جلوه میکنند اما چه میشود کرد؟ دولتی که دیده نمیشود این روابط خوب را بر هم میزند.
در ادامه مشاهده میکنیم که خاله الگا در جریان کدورت این دو پسربچه قرار گرفته و به شدت نگران آنها میشود اما کاری نمیتواند انجام دهد. رنجرو با همه وجودش پسر روس را دوست دارد اما مجبور است از او فاصله بگیرد تا به اهل محل نشان دهد که یک میهن دوست ایرانی است او میان میهندوستی و رفاقت گیر افتاده و باید یکی را برگزیند الک در ابراز دوستی صادق تر جلوه میکند اما نمیداند چه باید بکند. او مجبور است به تنهایی به گذشتهاش برگردد و شبها گریه و زاری میکند.
مادر رنجرو نگران او است او به دنبال تبلیغات منفی خالو داوود، یک روز به سراغ رنجرو آمده و از او با عطوفت میپرسد که آیا او کمونیست شده است؟ (مخاطب به این سوال مادر میخندد) سپس از او اصول دینش را میپرسد تا مطمئن شود دین او از بین نرفته است و باز هم این موضوع سبب خنده تماشاچیان میشود.
رنجرو از رد شدن بسته پیشنهادی ایران توسط اروپا، پکر میشود. او به روسها به دید بدی نگاه کرده و پس از این ماجراست که به دنبال اصرارهای خالو داوود به مغازه ذغالفروشی او رفته و هر روز با سر و روی سیاه ذغالسنگها را جابهجا میکند این صحنه تداعیکننده این است که دنیای زیبا و پاک او با سیاهی ذغالسنگ مکدر شده. دیگر رنجرو آن زیبایی و نشاط را ندارد و افسرده شده است.
پس از این ماجرا روسها در چند نوبت سوار بر اتوبوسها شده و از نیروگاه خارج شده و با هواپیما به روسیه برمیگردند. از این واقعه دل رنجرو میشکند و او در میان یک دو راهی به جستوجوی راه مفری است سرانجام روزی رنجرو علیه این شرایط قیام کرده و در یک عصیان آشکار چمدانش را برداشته و از خانواده و دوستانش خداحافظی میکند وقتی از او میپرسند که میخواهی کجا بروی؟ در جواب میگوید میخواهم به کره دیگری بروم. میتوان از این صحنهها این نتیجه را گرفت که او حتی از مملکت خویش نیز دل بریده است به عبارتی اکنون که وطندوستی سبب آن شد که وی از دوست روسش جدا شود، ترجیح میدهد که در ایران نیز نباشد و شاید هم دیگر تمایلی ندارد که حتی ایرانی هم باشد. جالب است که به این قسمت از فیلم، عموم مخاطبین توجهی نمیکنند. شاید به دلیل خندهدار بودن فیلم و لهجه غلیظ جنوبی رنجرو به سادگی از آن عبور میکنند.
رنجرو چمدان به دست عازم کنار دریا شده و منتظر سفینهای میماند که او را با خود به کرهای دیگر ببرد اما هرچه به لاکپشت نگاه میکند که چه زمانی دوستانش به آنجا میآیند که او را نیز با خود ببرند، خبری نیست. او از این ماجرا کاملاً دلشکسته شده و دوستانش به مسخره کردن او میپردازند چرا که فضا رفتنش با شکست مواجه شده است. اکنون برای او تنها یک راه بیشتر باقی نمانده است. ظاهراً این راه واقعگرایانهتر است او ابتدا وسایلی که برای یک سفر طولانی لازم دارد را جمعآوری کرده و در این میان نیز دوستانش به وی مدد میرسانند آنها وقتی میبینند رنجرو افسرده شده دیگر وی را مسخره نکرده و سعی میکنند او را در هدف بزرگی که دارد، یاری کنند حال این سوال مطرح است که آن هدف بزرگ چیست؟
رنجرو میخواهد به صورت مخفیانه سوار یکی از کشتیهای بزرگی که در بندر است شود و سپس به بندر جنووا و از آنجا به نیویورک به مقر سازمان ملل برود و به سران کشورها بگوید که چرا با یکدیگر به دعوا و مجادله میپردازید؟ شما با این دعا، رفاقت ما بچهها را به هم میریزید و...
این طرح خیلی رویایی است اما به ذائقه بچهها خوش میآید تا پیش از این در اتاق رنجرو مشاهده میکنیم که تمام اخبار ناگوار هستهای ایران را از روزنامهها بریده و به در و دیوار چسبانده است انگار تمام اخبار را دنبال کرده است. کمکم احساس میکنیم که رنجرو به یک سیاستمدار کوچک تبدیل شده است و میخواهد با این شیوه بین سیاستمداران دنیا که از نظر او بیجهت با هم میجنگند صلح و دوستی برقرار کند. این بخش از فیلم خیلی جالب است، چرا که به همان میزان که سیاستمداران خارجی مقصر هستند، طرف داخلی هم مقصر است در اینجا رنجرو میخواهد آن حرفها را برای همه آنها اعم از داخلی و خارجی بزند.
در ادامه مشاهده میکنیم که دوستان رنجرو با تمهیداتی او را سوار یک کشتی روسی کرده و وی در انبار جایی برای خود پیدا میکند. او میخواهد پنهانی تا بندر جنووا و از آنجا به سازمان ملل رفته و در آنجا خطابه بلند ضدجنگش را بخواند.
خاله الگا که در جریان این ماجرا است به اتاق کاپیتان کشتی آمده تا این راز را با او در میان گذارد کاپیتان که از شنیدن این داستان تحت تاثیر قرار گرفته میگوید که ما این پیام کودکان را جهانی خواهیم کرد او میگوید که وقتی به جنووا رسیدیم خبرنگاران را مطلع خواهیم کرد تا رنجرو خطابهاش را برای آنها ایراد کند و سرانجام نامه رنجرو که برای همکلاسیانش فرستاده است اینگونه آغاز میشود.
«... از بین همه شغلهای دنیا تو فکر یک دکه کوچک سر نبش پیادهروی جلوی سازمان ملل هستم، اسم هم برایش انتخاب کردم، دکه پرزیدنت. اسم خوراکیها و قیمت ارزانشان را میچسبانم زیر برف پاککن ماشین رئیسجمهورها، کی از ارزانی بدش میآید؟ همه رئیسجمهورها که مشتریام شدند شغل آیندهام شروع میشود آقا من فکر میکنم رئیسجمهور یکی را میخواهد که اسم رفیقهای کلاس چهارم و پنجمش را یادش بیاورد، رئیسجمهور اگر وقتی رنگینکش را کلهکله میخورد به حرفهای من گوش کند، رئیسجمهور اگر پایش را مثل ما پتی کند و ظهر داغ... برود از کارخانه وزیری یخ بیاورد، رئیسجمهور اگر وقتی شاهین سقوط میکند کنار ما بنشیند و سه روز و سه شب خوراکش بشود اشک، رئیسجمهور اگر با ما زیر تابوت شهدایی را که هنوز از یک جنگ مال 30 سال پیش جسدشان را پیدا میکنند در میآورند بیاید، شبانه باک بنزین همه هواپیماهای جنگی را سوراخ میکند، رئیسجمهور اگر هفت شب و روز کمک ما کاه گل بکشد بالا که زمستانی سقف چکه نکند روی قالی و زندگیمان دیگر نمیآید سقف خانهها را سوراخهای درشت بکند، رئیسجمهور اگر تا ته حرفهای من را بشنود رنگینکش که تمام شد برنمیگردد به سازمان ملل، محال ممکن است، میگوید رنجرو فندک داری؟ بعد سیگاری روشن میکند و پشت به همه چیز آرام آرام قدم میزند و دور میشود و من روی پیادهروی جلوی سازمان ملل به خواب آرامی میروم که هیچ وقت نرفتهام».
تیتراژ پایانی خطاب به سران مملکت ایران خوانده میشود زیرا که رئیسجمهور ایران را مورد خطاب قرار میدهد. این نامه پایان فیلم است، جایی که مخاطب برای پایان فیلم به افتخارش کف میزنند.
این فیلم کاملا یک پروژه انترناسیونال با تم روسوفیل غالب است. به نظر میرسد فیلم بیش از آنکه به منافع ملی بیندیشد، فضای ایران را به هم ریخته نشان میدهد که به دلیل سیاستهای غلط داخلی، دوستان خود را در دنیا از دست میدهد و روند منزوی شدن ایران را در سیاستهای خارجی به تصویر میکشد. فضای امنیتی بوشهر و اینکه چگونه ارتش در حال مستقر شدن است و اینکه به نیروها آمادهباش دادهاند و نیروهای ویژه استقرار یافتند، فیلم حس قریبالوقوع بودن جنگ و حمله به نیروگاه بوشهر را در مخاطب تداعی کرده و اینکه الک با رنجرو دوستیاش به هم میخورد حس منزوی شدن جهانی را در تماشاچی زنده میکند تو گویی ایران قرار است تنها و منزوی شود. به نظر میرسد در یک جمعبندی کلی این فیلم آنچنان که باید معطوف به منافع ملی با نگاهی فعال کار نشده است به بهانه بیان روابط دوستانه دو پسربچه روس و ایرانی، فیلم کاملاً حرفهای خاص خود را میزند.
در مذاکرات 1+5 اگرچه در محافل خصوصی همواره روسیه و چین از موضع ایران دفاع میکردند اما هیچگاه از حق ایران در جمع دیگر دولتهای استعمارگر حمایت نمیکردند. چنانکه در همین توافقنامه اخیر نیز شاهد آن بودیم. آن دو کشور اگرچه از موضع ایران دفاع میکردند اما هیچ وقت فرانسه را به خاطر موضع ضدایرانیاش تحت فشار نمیگذاشتند. این فیلم بهترین دفاع را از موضع روسیه به عمل آورد، چرا که رنجرو به کمک یک کشتی روسی میخواهد به سمت سازمان ملل حرکت کند و به کمک یک کاپیتان روس و خاله الگا پیام رنجرو جهانی میشود.