صراط: سرتیپ معتمدی قبل از اعدام گفت: «من معتقد هستم در هفتههای آخر، وقتی شاه دید مردم طالب او نیستند، نمیبایست میرفت و مردم را رودرروی هم قرار میداد. به نظر من از روزی که قیام ملی و انقلاب ایران تحقق بیشتری پیدا کرد، باید شاه و اطرافیانش، آن را تشخیص میدادند و شخصیت آیتالله خمینی را میفهمیدند. ما اطلاعات زیادی درباره آیتالله خمینی نداشتیم، ولی انتظار داشتیم فرماندهان ما، سر تعظیم در مقابلشان فرود بیاورند. ارتش ما ارتش خیابانی نبود. ما آماده شده بودیم با روس و انگلیس و آمریکا بجنگیم، نه با مردم خودمان. من و امثال من حتی زمینی برای مردن نداریم و حتی یک اتومبیل ساده هم در اختیار زن و بچهمان نیست، چرا باید محکوم شویم؟ شاه بیشتر مقصر است که در چنین حالتی، ما را ترک کرد. میتوانست فرمان بدهد که ما هم کنار برویم و در سیاست دخالت نکنیم و روبهروی ملت قرار نگیریم. به شرفم قسم میخورم که من دستور تیراندازی به سوی هیچکس را ندادهام.»
این سخنان مردی است که قبل از تیرباران و گرفتار خشم انقلابی مردم شود برای سرکوب مردم و به هراس انداختن آنها در دیماه 1357 در این شهر دست به کشتار زد و حمام خون به راه انداخت.
در قزوین آیتالله باریکبین، رهبری جریانات انقلاب را بر عهده داشت و حکومت نظامی به خاطر حضور پر دامنه مردم و جوش و خروش آنها دست به جنایت زده بود.
در این اقدام، بیش از 400 دستگاه ماشین به وسیلهی تانکها از بین رفت و خانهی تعداد زیادی از انقلابیون به آتش کشیده شد. عمال حکومت نظامی درصدد بودند تا با این اقدام، جو خفقان را بر قزوین حاکم نمایند.
ما نیز در مشورتی که با دوستان داشتیم، حجةالاسلام مروارید امام جماعت مسجد مهدی سهراه تهرانویلا توصیه کرد که دستهجمعی به قزوین رفته و با راه انداختن تظاهرات، دوباره مردم را به صحنه بکشانیم.
همچنین یکی از دوستان به نام حاجبابا فقهی به من گفت: که تعداد زیادی مجروح در خانههای مردم هستند که به دکتر و دارو نیاز دارند، ولی جرأت نمیکنند از خانههایشان بیرون بروند. ب
نابراین ما از تهران یک گروه شش، هفت نفره پزشک و پرستار را - که توسط دکتر شیبانی معرفی شده بودند - به قزوین فرستادیم. آنان همان شب برگشته و گفتند ما به سراغ هر خانهای که میرفتیم، چون ما را نمیشناختند اعتماد نمیکردند و میترسیدند که ما مأمور رژیم باشیم از اینرو میگفتند ما در منزل مجروحی نداریم،
در حالی که واقعیت چیز دیگری بود. برای به کارگیری مجدد این پزشکان و به راه انداختن تظاهرات در این شهر با چند ماشین به قزوین رفتیم و در میدانی نزدیک بازار، پلاکاردهایی را که در تهران تهیه کرده بودیم برپا کرده و شروع به سر دادن شعار کردیم.
ما نزدیک به سی نفر بودیم و با شعارهایمان که «لااله الاالله» و «الله اکبر» بود تظاهرات کوچکی راه انداختیم. از حدود ساعت 9 صبح کارمان را شروع کردیم و یک ساعت بعد حدوداً جمعیت ما صد نفر شد.
همگی تصمیم گرفتیم تا به سمت امامزاده حسین که چهار کیلومتر با ما فاصله داشت حرکت کنیم. بین راه بتدریج بر جمعیت ما اضافه شد. وقتی جمعیت بالغ بر 400، 500 نفر شد بتدریج شعارها نیز عوض شد به طوری که همگی شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» و «نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه» را سر دادیم. وقتی به امامزاده رسیدیم، انتهای جمعیت دیده نمیشد. پیش از آن دوستان به علت ازدیاد جمعیت، دور امامزاه تعدادی بلندگو نصب کرده بودند.
با این که نیروهای امنیتی و انتظامی دور جمعیت را گرفته بودند، ولی کاری نمیتوانستند انجام دهند. وقتی به امامزاده رسیدیم دیگر شعار مرگ بر شاه را نیز سر داده بودیم. در امامزاده، آقای مروارید ضمن سخنرانی پرشوری که انجام داد، به حکومت و جنایات آن نیز حمله کرد.
مردم نیز با تکبیر، صحبتهای ایشان را تأیید کرده و همراهی خود را نشان میدادند. هنگام ظهر به اتفاق دوستان به منزل آقای باریکبین رفتیم و در آنجا به اتفاق 30، 40 نفر روحانی نهار را صرف کردیم. با این اقدام ما، روحیهی مردم قزوین تغییر کرد و ما مجدداً گروه پزشکی مذکور را برای مداوای مجروحین به آن شهر فرستادیم. آنها سه، چهار روز در آن شهر ماندند و به زخمیهای جنایات رژیم کمک کردند. بنابراین گزارش، سرتیپ نعمتالله معتمدی فرماندهی تیپ زرهی و فرماندار نظامی قزوین که مسؤول این کشتار بود. در تاریخ 1357/12/01 به حکم دادگاه انقلاب اسلامی، به اعدام محکوم و حکم اجرا گردید.