افسوس که یادگاران تختی دور از ایران زندگی می کنند. تا جایی که چند سال پیش غلامرضا تختی – نوه او- در مدرسهای آمریکایی با این پرسش معلم روبهرو شد که این غلامرضا تختی که در اینترنت این همه از او یاد میشود چه نسبتی با تو دارد و پاسخ شنید پدربزرگ من بوده است.
بابک- فرزند تختی- اهل ادبیات و کتاب و ترجمه است و علاقهای به بحث درباره علت و چگونگی مرگ پدرش ندارد و همچون احسان شریعتی معتقد است حتی اگر ساواک شاه دخالت مستقیم در مرگ پدرش نداشته باشد باز هم مسوول است چرا که یک استاد دانشگاه را به کوچ از وطن وا میدارد و درباره تختی نیز بابک به همین مسوولیت به دلایل دیگر باور دارد. اما اصراری نشان نمیدهد از پدر خود با لفظ "شهید" یاد کند و تقریبا فرضیه قتل را منتفی میداند.
داستان زندگی و مرگ تختی چنان جذاب بود و هست که فیلمسازان را نیز طبعا علاقهمند میساخت و علی حاتمی کارگردان نامدار ایرانی در سال 1375 در حالی درگذشت که پروژه بزرگ جهان پهلوان تختی را در دست داشت و بخشهای مربوط به کودکی تختی نیز آماده شده بود.
طبعا همه میخواستند بدانند او مرگ تختی را چگونه روایت میکند. اما مرگ سراغ خود کارگردان آمد و این مجال را نیافت که فیلم را به پایان رساند. کارگردان جدید – بهروز افخمی – نیز مسیر فیلم را به گونهای دیگر هدایت کرد و برای حل معما نکوشید.
علی حاتمی اما پیشتر در فیلمنامه جهان پهلوان سناریوی مرگ تختی را آماده کرده بود.
بخش آخر فیلمنامه جهان پهلوان تختی – بی آن که بدانیم تا چه اندازه از قوه خیال خود بهره گرفته و تا چه اندازه مستند به واقعیت است- از این قرار است:
صدای تلفن: همه چیزو نمیتونم تلفنی بهت بگم. تو به خانوادهات بگو باید بری سفر برای دو سه روز حفظ ظاهر کن. چمدون بردار بیا هتل آتلانتیک یک اتاق بگیر. سعی کن اتاق شماره 23 باشه. خالیه
دو صفحه بعد و پس از شرح دیدار با فردی به نام دکتر کاشفی
دکتر: شتاب نکن. دانسته تصمیم بگیر. من با تو طرفیتی ندارم. اونا خودشون هم میتونستن به بهانه دیگری یا حتی با پای خودت تو رو بیارن. این کارو از من خواستن که منو در اول کار بشکنن. این قضیه برای سیاسی کردن من بود و من به پاس دوستی گذشته و با شرمندگی از عهد شکنی خودم نصیحتت میکنم دست از مخالفت بیحاصل بردار. زندگی من میتونه عبرت تو باشه. من با اون همه توانایی ذهنی از داخل پوسیدم. پیرمرد خدا بیامرز راست میگفت سیاست چه ربطی داره به آسیاییها؟ حالا وقت تودیعه و من روی بوسیدن حتی دستهای تو رو ندارم. سربسته بگم این هتل پر از مهمانهای جورواجوره. حتی کارشناسای خارجی و یک درِ هتل باز میشه به اون اداره جهنمی. جهنمی بدتر از جهنم خانه ایزا. زنده بمون.
دکتر از نردبان مقابل پنجره پایین میرود. نردبان برداشته و پنجره بسته می شود. انگار تمام این صحنه یک رویا بود. مدتی میگذرد و جهان پهلوان روی تخت مینشیند و تلفن را بر میدارد و در گوشی می گوید:
جهان پهلوان: می خواستم با آقای دکتر کاشفی صحبت کنم.
تلفنچی: شماره اتاق شون چنده؟
جهان پهلوان: نمیدونم.
تلفنچی: گوشی خدمتتون.
چند لحظه میگذرد
تلفنچی: همچین شخصی جزو مسافرین نیست. امر دیگری ندارید؟
جهان پهلوان: خیر. عرضی ندارم.
چند لحظه میگذرد. جهان پهلوان بر میخیزد و دستگیره در را می چرخاند اما در از بیرون قفل است. تلفن زنگ میزند، گوشی را برمیدارد اما صدایی نمیآید.
جهان پهلوان: الو... الو...
جهان پهلوان به تلفنچی نمرهخانه خودشان را میدهد و از آن طرف سیم همسرش گوشی را برمیدارد.
جهان پهلوان: الو شهلا...
صدای همسر: خودتی جهان پهلوان؟
جهان پهلوان: آره، شما خوبین؟ تو، مادر، بچه...
صدای همسر: آره، تو کجایی؟
جهان پهلوان: توی راه. بازم تلفن میکنم. خداحافظ
صدای همسر: خداحافظ. راستی یه آقایی تلفن کرد این شماره رو داد: 65630. التماس میکرد باهاش تماس بگیری. یادداشت کردی؟
جهان پهلوان: شمارهش روند بود...
جهان پهلوان نمره تلفن را به تلفنچی می دهد. ارتباط برقرار می شود.
جهان پهلوان:من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده...
صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو میبوسم. من عنصری هستم. کار هنری میکنم.
جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟
صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست میکشه و شما این شعر ریتمیک رو میخونید. اجازه بدید شعرو پخش کنم:
صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته میشود. بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده میگوید.
صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز میخوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز میخوره.
ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد
صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزهاس قبول میکنید؟
جهان پهلوان" نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم.
صدا: اجازه بدید بگم تا صد هزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.
جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین
صدا: صد هزار تومان به راحتی میتونه همه مشکلات شما رو حل کنه.
جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمیکنه.
صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبلیغاتی همه مشکلات شما رو حل میکنه. مشکلاتی که در چند روزه اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه ازادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن میارزه. شما هنوز 36 سال دارید. نصف عمررتون فرصت دارید. حتی میتونید اعلامیهها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم.
تلفن قطع میشود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را میگذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده میشود. جهان پهلوان کاغذ را باز میکند. این متن روی آن نوشته شده است:
" این نامه را به خط خودتان بنویسید: "حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی 16/11/46"
برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است."
جهان پهلوان به طرف میز میرود. لوله قرص را برمیدارد و کف دستش میریزد. دوباره در قوطی خالی میکند. به طرف توالت میرود که لوله را بیندازد. آب باز است. لیوان آب را پر میکند و آب میخورد. میآید طرف پنجره شیشه را پرت کند. متوجه میشود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد. پنجره را به سرعت میبندد. تلفن زنگ میزند. گوشی را بر میدارد. صدای قبلی است.
صدا: آیا تغییر عقیده دادهاید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟
جهان پهلوان در دهنی تلفن تف میاندازد. مینشیند روبه روی آینه به خودش، قرصها و شیرآب باز نگاه میکند.
جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده میکند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع میشود. تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده میشود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...
به تماشای ورزش زورخانهای مشغول است و تنهاش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش میآید. میل را میگیرد و میخواهد نگه دارد اما موفق نمیشود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط میکند و درهم میشکند و غرقه به خون میشود.
چند مامور کلانتری در اتاق شماره 23 باز میکنند و داخل میشوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را میبندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.
مامور دادستانی: خودکشی کرده.
عارفی دف زنان وارد میشود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان میچرخد و اشعار عارفانه میخواند.
عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت...
*منبع: مجموعه آثار علی حاتمی- جلد دوم – صفحات 1273 تا 1277- نشر مرکز