صراط: امیر وفایی در مطلبی طنز که در صفحه آخر شماره امروز روزنامه قانون منتشر شد، با این مقدمه نوشت: «مرتضی طی هشت سال گذشته، هر سه ماه یک بار با رئیسجمهور مصاحبه داشت و بیشتر زمانش را به تهیه سوالات چالشی و رئیسجمهور برانداز اختصاص میداد. مشغله او آن قدر زیاد بود که یک لحظه هم نمیتوانست به تاهل فکر کند. حتی یک بار احمدینژاد وقتی در جریان مصاحبه زنده متوجه شد حیدری مجرد است با ناراحتی به او گفت: «خجالت نمیکشی؟» اما آقای مجری با لپهای گلانداخته یکی دیگر از آن خندههای معروف را تحویل رئیسجمهور داد و دل او را برای ادامه گفتوگو نرم کرد.
با پایان کار دولت دهم، نمودار اوقات فراغت مرتضی حیدری شیب صعودی چشمگیری به خود گرفت و به این ترتیب احساس ازدواج در تار و پود اندام وی تنیده شد. او هر شب در کابوسهایش بقایی و مشایی را میدید که مشغول ساییدن قند روی سرش هستند اما زمانی که میخواست زیرچشمی فردی که کنار دستش نشسته را نگاه کند، احمدینژاد را میدید که چشمهایش را ریز کرده و میگوید: «خجالت بکش... حیا کن.»
حدود یک ماه پس از پایان دولت دهم اولین جلسه خواستگاری حیدری از یکی از کیسهای ازدواجش در کافیشاپ برگزار شد. آقای مجری به همراه یکی از دوستانش در محل حاضر شده بود.
همسر: ببخشید ایشون رو معرفی نمیکنید؟
حیدری: ایشون دوستمه. نمیشناسید؟ همون که توی مناظرهها هم کنار من مینشست.
همسر: بله، میدونم. حضورشون اینجا چه دلیلی داره؟
حیدری: همین جوری ... خیلی ساکته. اصلا حرف نمیزنه. شما راحت باشید.
همسر: متاسفانه من اینجوری نمیتونم راحت باشم.
(حیدری 5 هزار تومان به دوستش میدهد، چیزی در گوش او میگوید و راهیاش میکند)
همسر: من یه قهوه اسپرسو میخورم ... شما چی؟
حیدری: من سوسیس تخم مرغ.
همسر: ندارن اینجا از این چیزا.
حیدری: یه چیزی باشه که سیر کنه دیگه. همین ژامبون تنوری که نوشته خوبه. یه ژامبون تنوری دو رو خاشخاشی. (چند لحظه سکوت حاکم میشود) میتونم یه سوال بپرسم؟
همسر: خواهش میکنم.
حیدری: به نظر شما هدفمندی یارانهها قدرت خرید مردم رو افزایش داده؟
همسر: اوووووومممم ... والا چی بگم؟! آمادگی این سوالو نداشتم.
حیدری: چه برنامهای رو برای مهار تورم نقطه به نقطه پیشنهاد میکنید؟
همسر: نمیدونم ... آخه من که کارهای نیستم. بهتون که گفته بودم دانشگاه نرفتم. دیپلم گلدوزی دارم. راستی نظر شما درباره ادامه تحصیل همسر آیندهتون چیه؟ (حیدری نگاه میکند و لبخند میزند) نظری ندارید؟
حیدری: صادقانه بگم که من فقط میتونم سوال بپرسم، نمیتونم جواب بدم. چند ساله اینجوری شدم. دکتر 50 جلسه فیزیوتراپی و گفتاردرمانی برام نوشته. میگن برطرف میشه ... بگذریم، از طعم قهوه راضی هستید؟
همسر: من از شما سوال میکنم ... ژامبونش چطوره؟
چشمهای حیدری پر از اشک میشود، از جایش بلند میشود، ناگهان بغضش میترکد و به طرف در خروجی کافیشاپ میدود.»