خبرآمد خبر خوش و بس والائي
هم وطن گشته نصيبت سبد كالائي
اين همه لطف رسيد از دهك بالائي
تا خوري يك شب و يك عمر كني لالائي
قيمت گاز اگر گشته گران باكي نيست
در عوض رو و بگير يك سبد كالائي
كنتور برق اگر چند برابر شده است
در عوض كم شده برق دهك بالائي
قبض آبت به گمانم كه كمي بالا رفت
در عوض مالك يك سبد پر كالائي
آه از اين غلغله و همهمه كالائي
غافلند از صف و سرما دهك بالائي
موجري كيسه به دست رفت به سوي منزل
آه برخاست ز مستاجر بي ماوائي
گفت تدبير مرا لايق تقدير نكرد
آه از اين گستره عدل از اين دانائي
واندر اين شور و شر و ولوله كالائي
كاش مي داد به ما هم سبد كالائي
بوي هندوي برنج ، دين و دل دانائي
عده اي طعنه زنند از سر بي تقوائي
مرغك يخ زده از تخم نهد خرده مگير
غافلي از هنر و تجربه مامائي
در صف اين سبد يخ زده كالائي
گفت رنجور تني خسته دلي شيدائي
مردم ار در صف كالا جسد منجمدم
جاي تابوت نهيد در سبد كالائي
رفقا غسل من ار روغن مايع بدهيد
تا كه موران كنند هلهله و غوغائي
جاي كافور بماليد پنير بر بدنم
تا نماند به دلم حسرت بي كالائي
كفنم را همه از پوست مرغ كنيد
تا نگويند كه مرد از شدت سرمائي
دوستان در پي تابوت من ار مي آيند
جاي تكبير بخوانيد همه لالائي
تا نگويند كه اين از دهك پايين است
گوشه قبر نهيد يك سبد كالائي
مرغك منجمد ار پر كشد از گوشه قبر
خلق گويند عجب معجزه والائي
هم وطن گشته نصيبت سبد كالائي
اين همه لطف رسيد از دهك بالائي
تا خوري يك شب و يك عمر كني لالائي
قيمت گاز اگر گشته گران باكي نيست
در عوض رو و بگير يك سبد كالائي
كنتور برق اگر چند برابر شده است
در عوض كم شده برق دهك بالائي
قبض آبت به گمانم كه كمي بالا رفت
در عوض مالك يك سبد پر كالائي
آه از اين غلغله و همهمه كالائي
غافلند از صف و سرما دهك بالائي
موجري كيسه به دست رفت به سوي منزل
آه برخاست ز مستاجر بي ماوائي
گفت تدبير مرا لايق تقدير نكرد
آه از اين گستره عدل از اين دانائي
واندر اين شور و شر و ولوله كالائي
كاش مي داد به ما هم سبد كالائي
بوي هندوي برنج ، دين و دل دانائي
عده اي طعنه زنند از سر بي تقوائي
مرغك يخ زده از تخم نهد خرده مگير
غافلي از هنر و تجربه مامائي
در صف اين سبد يخ زده كالائي
گفت رنجور تني خسته دلي شيدائي
مردم ار در صف كالا جسد منجمدم
جاي تابوت نهيد در سبد كالائي
رفقا غسل من ار روغن مايع بدهيد
تا كه موران كنند هلهله و غوغائي
جاي كافور بماليد پنير بر بدنم
تا نماند به دلم حسرت بي كالائي
كفنم را همه از پوست مرغ كنيد
تا نگويند كه مرد از شدت سرمائي
دوستان در پي تابوت من ار مي آيند
جاي تكبير بخوانيد همه لالائي
تا نگويند كه اين از دهك پايين است
گوشه قبر نهيد يك سبد كالائي
مرغك منجمد ار پر كشد از گوشه قبر
خلق گويند عجب معجزه والائي