صراط: شهید 13 ساله کوهبنانی در بخشی از وصیتنامه خود آورده است، اگر میخواهید رستگار باشید بر شما باد ولایت.
شهید محمدرضا محمدحسنی کمسنترین شهید شهرستان کوهبنان است، او در سال 1352 در خانوادهای مذهبی و ولایتمدار درمحله انصار شهر کوهبنان به دنیا آمد.
با توجه به اینکه پدرش در معادن زغالسنگ مشغول به کار بود تا بتواند از راه حلال لقمهای نان برای همسر و فرزندان خود فراهم کند، لذا محمدرضا در سن هفت سالگی در مدرسه ابتدایی قائم پابدانا آغاز به درس خواندن کرد.
وی کلاس سوم دبستان بود که در پایگاه مقاومت صاحبالزمان (عج) پابدانا مشغول به فعالیت شد، پس از آن به کوهبنان آمد و کلاس چهارم و پنجم را در دبستان شهید محمد منتظری پشت سر گذاشت و دوران تحصیلی راهنمایی را آغاز کرد.
وی به دلیل علاقه زیاد به حضرت امام خمینی (ره) و به شوق رفتن به جبهه بسیار به سپاه کوهبنان مراجعه کرد تا به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شود، اما هر بار توسط مسئولان اعزام نیرو به علت کمی سن از رفتن به جبهه منع میشد، بالاخره او با سعی فراوان در 22 دیماه سال 1365 به جبهه اعزام شد.
او بیش از 13 سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و در سیزدهمین سال زندگی و در سال 1365 در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
در وصیتنامه این شهید آمده است: خداوند چه خوب وعده میدهد و هرگز به وعده خود خلاف نمیکند، خداوند به مؤمنان وعده بهشت جاوید را میدهد و به خاطر همین من این راه را انتخاب کردم که بتوانم انتقام خون پسر عموهایم علیرضا و مجید را بگیرم.
شهادت مرتبهای نیست که همه لایق آن باشند، این وصیتنامه را هم از آن بابت مینگارم، گرچه احتمال شهادت برایم بسیار بعید است، اما به هرحال آرزو بر جوانان عیب نیست، آن چه به وحشتم نمیاندازد در روز قیامت، شدت گناهان دنیا و اینکه هرچه کنم، امید به رهایی از آتش دوزخ نیست، تنها یک راه نجات است که میتوان امیدوار بود و آن شهادت است.
چرا که شهید نخستین قطره خونی که از او ریخته شود، تمام گناهانش پاک میشود، البته این را هم میدانم که شهید باید مراحل مقدماتی در این دنیا را طی کند و هیچکس بدون طی مراحل لازم به این افتخار نائل نمیشود و از این رو وضع من بسیار ناراحت کننده است به هر حال شاید به برکت خون شهیدان در فضای عطر این شهیدان، رحمت خداوندی شامل حال من نیز شود، آری عزیزانم این انقلاب نشان داد که بعضا عابدان 70 ساله چگونه راه خطا رفتند و مبارزان شکنجه شده چگونه به لجنزار گناه غلتیدند.
جایی که عقاب پر بریزد از پشه ناتوان چه خیزد، آری عزیزانم بالاخره باید رفت، بالاخره مرگ خواهد آمد و هیچکس در این دنیا ماندنی نیست، آیا این وضعیت طلایی را باید از دست داد، حال که به برکت اسلام و خون پاک شهیدان دین، باران رحمت باریدن گرفته است، آیا جان تشنه را باز هم با لجن دنیا سیراب کنیم، مگر نشنیدهای که حسین (ع) آموزگار بزرگ شهادت با خون خود، آزادگی و مختار بودن و عاشق بودن و الهی بودن انسان را مهر کرد و به همه تاریخ درس داد و قلب تاریخ را فتح کرد و شمع تاریخ شد و سوخت و بشریت را روشنایی و نور بخشید، حال باید مثل شمع سوخت و شکافنده تاریکی شد.
من محمدرضا محمدحسنی که برای نخستین بار به جبهه اعزام شدم، چون خبر حمله را داشتم، دوست داشتم که در حمله شرکت کنم تا به خداوند بزرگ با قلب و روح و فکر و عمل و نیت خود ایمان بیاورم، مگر نه این است که مؤمن واقعی با خون خود وضو بگیرد و به نماز عشق بایستد، مگر نه این است که ارزش هر انسانی به عشق اوست، آری من رفتم با خون خود به خط انبیاء و امامان و به ولایتفقیه میثاق ببندم.
مادر جان! فرزند تو زنجیرهای اسارت و بردگی را پاره کرده و آزاد شده و فقط میخواهد برای خدا کار کند، اسیر شکم و دنیا و این تجمل پرستیها و این افکارهای احمقانه نیست، او رفته و تمام سنگرهای ضد انسانی و ضد ارزش را فتح کرده و سرسپرده خدا و اسلام شده است، آری مادرجان، فرزند تو اسیر اسلام شده و به اطاعت و عبودیت و اخلاص رسیده است.
البته اگر خدا قبول کند و من وظیفه خود دانستم که در این نبرد شرکت کنم، پیروزی یا شهادت هر دو رستگاری است و شکر خدایی را که به من سعادت جنگیدن در راهش را عطا فرمود.
برادران و خواهران؛ امروز روزی است که بر همه شما حجت تمام شده و هیچ عذری ندارید و اگر کوتاهی کنید به روسیاهی ابدی گرفتار میشوید و زندگی زودگذر دنیا ارزشی ندارد که به واسطه آن زندگی ابدی آخرت را خراب کنید، من میروم، اما به شما برادران، پدران و مادران و خواهران تأکید میکنم، اگر میخواهید رستگار باشید بر شما باد ولایت.
شهید محمدرضا محمدحسنی کمسنترین شهید شهرستان کوهبنان است، او در سال 1352 در خانوادهای مذهبی و ولایتمدار درمحله انصار شهر کوهبنان به دنیا آمد.
با توجه به اینکه پدرش در معادن زغالسنگ مشغول به کار بود تا بتواند از راه حلال لقمهای نان برای همسر و فرزندان خود فراهم کند، لذا محمدرضا در سن هفت سالگی در مدرسه ابتدایی قائم پابدانا آغاز به درس خواندن کرد.
وی کلاس سوم دبستان بود که در پایگاه مقاومت صاحبالزمان (عج) پابدانا مشغول به فعالیت شد، پس از آن به کوهبنان آمد و کلاس چهارم و پنجم را در دبستان شهید محمد منتظری پشت سر گذاشت و دوران تحصیلی راهنمایی را آغاز کرد.
وی به دلیل علاقه زیاد به حضرت امام خمینی (ره) و به شوق رفتن به جبهه بسیار به سپاه کوهبنان مراجعه کرد تا به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شود، اما هر بار توسط مسئولان اعزام نیرو به علت کمی سن از رفتن به جبهه منع میشد، بالاخره او با سعی فراوان در 22 دیماه سال 1365 به جبهه اعزام شد.
او بیش از 13 سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و در سیزدهمین سال زندگی و در سال 1365 در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
در وصیتنامه این شهید آمده است: خداوند چه خوب وعده میدهد و هرگز به وعده خود خلاف نمیکند، خداوند به مؤمنان وعده بهشت جاوید را میدهد و به خاطر همین من این راه را انتخاب کردم که بتوانم انتقام خون پسر عموهایم علیرضا و مجید را بگیرم.
شهادت مرتبهای نیست که همه لایق آن باشند، این وصیتنامه را هم از آن بابت مینگارم، گرچه احتمال شهادت برایم بسیار بعید است، اما به هرحال آرزو بر جوانان عیب نیست، آن چه به وحشتم نمیاندازد در روز قیامت، شدت گناهان دنیا و اینکه هرچه کنم، امید به رهایی از آتش دوزخ نیست، تنها یک راه نجات است که میتوان امیدوار بود و آن شهادت است.
چرا که شهید نخستین قطره خونی که از او ریخته شود، تمام گناهانش پاک میشود، البته این را هم میدانم که شهید باید مراحل مقدماتی در این دنیا را طی کند و هیچکس بدون طی مراحل لازم به این افتخار نائل نمیشود و از این رو وضع من بسیار ناراحت کننده است به هر حال شاید به برکت خون شهیدان در فضای عطر این شهیدان، رحمت خداوندی شامل حال من نیز شود، آری عزیزانم این انقلاب نشان داد که بعضا عابدان 70 ساله چگونه راه خطا رفتند و مبارزان شکنجه شده چگونه به لجنزار گناه غلتیدند.
جایی که عقاب پر بریزد از پشه ناتوان چه خیزد، آری عزیزانم بالاخره باید رفت، بالاخره مرگ خواهد آمد و هیچکس در این دنیا ماندنی نیست، آیا این وضعیت طلایی را باید از دست داد، حال که به برکت اسلام و خون پاک شهیدان دین، باران رحمت باریدن گرفته است، آیا جان تشنه را باز هم با لجن دنیا سیراب کنیم، مگر نشنیدهای که حسین (ع) آموزگار بزرگ شهادت با خون خود، آزادگی و مختار بودن و عاشق بودن و الهی بودن انسان را مهر کرد و به همه تاریخ درس داد و قلب تاریخ را فتح کرد و شمع تاریخ شد و سوخت و بشریت را روشنایی و نور بخشید، حال باید مثل شمع سوخت و شکافنده تاریکی شد.
من محمدرضا محمدحسنی که برای نخستین بار به جبهه اعزام شدم، چون خبر حمله را داشتم، دوست داشتم که در حمله شرکت کنم تا به خداوند بزرگ با قلب و روح و فکر و عمل و نیت خود ایمان بیاورم، مگر نه این است که مؤمن واقعی با خون خود وضو بگیرد و به نماز عشق بایستد، مگر نه این است که ارزش هر انسانی به عشق اوست، آری من رفتم با خون خود به خط انبیاء و امامان و به ولایتفقیه میثاق ببندم.
مادر جان! فرزند تو زنجیرهای اسارت و بردگی را پاره کرده و آزاد شده و فقط میخواهد برای خدا کار کند، اسیر شکم و دنیا و این تجمل پرستیها و این افکارهای احمقانه نیست، او رفته و تمام سنگرهای ضد انسانی و ضد ارزش را فتح کرده و سرسپرده خدا و اسلام شده است، آری مادرجان، فرزند تو اسیر اسلام شده و به اطاعت و عبودیت و اخلاص رسیده است.
البته اگر خدا قبول کند و من وظیفه خود دانستم که در این نبرد شرکت کنم، پیروزی یا شهادت هر دو رستگاری است و شکر خدایی را که به من سعادت جنگیدن در راهش را عطا فرمود.
برادران و خواهران؛ امروز روزی است که بر همه شما حجت تمام شده و هیچ عذری ندارید و اگر کوتاهی کنید به روسیاهی ابدی گرفتار میشوید و زندگی زودگذر دنیا ارزشی ندارد که به واسطه آن زندگی ابدی آخرت را خراب کنید، من میروم، اما به شما برادران، پدران و مادران و خواهران تأکید میکنم، اگر میخواهید رستگار باشید بر شما باد ولایت.