جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۰
حامد حاجی حیدری

درس‌های اوکراین و دگردیسی اصلاح‌طلبی

کد خبر : ۱۶۶۷۷۸
صراط: قضیه این روزها، به نظر می رسید که سبزپوشان ایرانی، از ظفر نارنجی پوشان اوکراینی و شقه شدن بخش نارنجی از بخش آبی آن کشور، خوشحال بودند. انگار الهامات موهومی گرفته بودند، یا اوهام پیشین را در مورد کشور ضعیفی چون اوکراین تعبیر شده می دیدند.

آن ها از فساد و تمول یانوکوویچ در یک کشور فقیر می گفتند، گویی سعی می کردند تا سقوط «دموکراسی» در مقابل «غرب گرایی» را موجه جلوه دهند. اول ادعای دموکراسی و طرف مردم بودن داشتند، و پس از آن که اطمینان یافتند که با این ابزار به منظور خود نمی رسند، از اکثریت و دموکراسی «عبور کردند».

آن ها مدام «عبور می کنند»؛ از امام «عبور» کردند؛ از خاتمی «عبور» کردند؛ و به زودی از هر نوع شرافتی «عبور» خواهند کرد.

سیری از قهقرا در این جماعت اصلاح طلب مشاهده می شود؛ از ایده تابناک حکومت اسلامی و توحیدی و «خط امام»، به یک مردم سالاری خام و محض «عبور» و نزول کردند، و سپس، بعد از یک دوره که اقبال گسترده مردم را به احمدی نژاد در انتخابات هشتاد و چهار که خود آنان برگزار کردند دیدند، غرب گرایی خود را در قالب فشار برای مصالحه هسته ای به مثابه پله ای نوین از قهقرا آخته کردند. آن ها جداً «نزول» کرده اند.

حکایت این روزهای اوکراین، خیلی شبیه قضیه آغاز بلوای هشتاد و هشت ایران است. نارنجیان اوکراین، سال ها پیش، وقتی ویکتور یانوکوویچ را با انقلاب باصطلاح نارنجی به زیر کشیدند، ادعای دروغ تقلب در انتخابات را داشتند، ولی امروز که همان یانوکوویچ از طریق انتخاباتی که خود نارنجیان برگزار کرده بودند، مجدداً به قدرت رسید، نارنجی پوشان، نقاب تزویر ملیح و نارنجی را کنار زدند، و چهره خشن و مشت چدنی عیان نمودند و از آن برای برکناری مجدد یانوکوویچ استفاده کردند. اکنون، دیگر خشونت از چهره نارنجیان می بارد.

چهره خانم یولیا تیموشنکو و آقای الکساندر تورچینوف معاون اسبق وی که اکنون کفیل ریاست جمهوری است و پیش از این یک مقام عالی رتبه امنیتی بوده است، از خشونت و خشم پر بود.

آن ها رقبای خود را «تفاله» خطاب می کردند. بله؛ آن ها نیز مانند سبزپوشان ایرانی با چهره ای خشن ظاهر شدند، البته نارنجیان ظفر یافتند، و سبزیان به هزیمت رفتند.

این خشونت آخته که از غلاف مرصع دموکراسی خواهی بیرون می آید، وجه اشتراک همه نیروهای غرب گرای جهان شده است.

امروز هم رفتار اصلاح طلبان، در هر جای دولت دکتر حسن روحانی که به حیله «نفوذ کرده اند»، نشان گر همان خشونت «تحکیم وحشتی» است که بود و هست و خواهد بود.

آن ها خشونت طلبان و مستبدینی بودند و هستند و خواهند بود که آب نداشتند، و الا شناگران ماهری در این لجه استبداد و خشونت و تفرعن بودند و هستند و خواهند بود؛ آن ها عوامل «تحکیم وحشت» بودند و هستند و خواهند بود. آن ها مستبدان پرخاش گری هستند که بویی از اعتدال نبرده اند و نبرده بودند و نخواهند برد.

یک نکته این جا مهم است؛ این که شعارهای دموکراسی خواهی اصلاح طلبان غرب گرا، چه در اوکراین و چه در ایران، دیگر قابل باور نیست.

پس از هشتاد و هشت، شعارهای دموکراسی خواهی اصلاح طلبان غرب گرا، قابل باور نیست. آن ها در دو مرحله، از دو ادعا عقب نشستند. ابتدا به نام دموکراسی، رویاروی ایده حکومت اسلامی و توحیدی قرار گرفتند، و سپس به نام توسعه غربی، دموکراسی را هدف تهاجم خود قرار دادند.

پس، جوانان و سایر فعالان سیاسی باید به خاطر بسپارند که اصلاح طلبان، دیگر نمی توانند ادعای اسلام گرایی یا مردم گرایی داشتند باشند؛ آنان هر دو را زیر پا گذاشتند.

واقع آن است که عافیت جویی و غرب گرایی، در یک فضای فارغ از ارزش و اعتقاد و معنای متعالی از زندگی، می تواند غرب گرایی را علیه دموکراسی خواهی بشوراند، و البته چنین جماعتی، اگر از این نقطه سر در بیاورند، خشونت خواهان خطرناکی خواهد شد.

آنها طی دو مرحله، خود را از دو پرهیز خلاصی بخشیده اند. آنها از ولایت خدا رسته اند، و سپس، از ولایت مردم هم. پس، تقریباً دیگر چیزی نیست که آنها را تحذیر دهد.

چه شد، مردان انقلابی دیروز به اینجا رسیدند؟

ریشه یابی نظری پدیده

این که چه شد، مردان انقلابی دیروز به اینجا رسیدند، به گمان من، بازمی گردد به نحوی ساده لوحی نظری در قبال دموکراسی که گفتمان دوم خردادی اسیر آن بود. آنها دموکراسی را نه یک تکنولوژی شیک سلطه، و در مقابل آموزه متعالی و اخلاقی ولایت فقیه، بلکه به مثابه یک صلح طلبی ملیح قلمداد می کردند.

روش دموکراتیک که اصلاح طلبان دهه هفتاد، آن را پیروزی عامل اخلاق بر عامل اجبار قلمداد می کردند، واقعاً از آنچه در بادی امر به نظر می رسید، خیلی اجباری تر و خشن تر بود؛ در دموکراسی، اکثریت هر کاری می خواهد، می کند، نه به این دلیل که اقلیت باور دارد که حق با اکثریت است (اقلیت های معدودی هستند که حاضرند اعتبار اخلاقی چنان امتیاز انحصاری را به اکثریت عطا کنند)، بلکه به این دلیل که آراء اکثریت، نمادی از «قدرت اجتماعی اکثریت» است. گواهی این ادعای ما درباره مغز ادعای دموکراسی دوم خردادی، در رفتار سبزها و رفقای نارنجی آنان معلوم است؛ بالاخره سر از خشونت علیه صندوق رأی درآوردند.

در دموکراسی های دنیا و خصوصاً پس از آغاز انقلاب های رنگی، هر گاه یک اقلیت به این باور برسد که از مزیتی راهبردی برخوردار است، و به حد کافی بر اهداف خود مصمم شود، یا از موقعیتش در جامعه به قدر کافی به ستوه آید، آن گاه از پذیرش فرامین اکثریت سر باز می زند، هر چند که قبلاً شعار دموکراسی خواهی داده باشد.

رویدادهای هشتاد و هشت ایران و نود و سه اوکراین، تبلور انکار مشروعیت اکثریت توسط اقلیت مدعی دموکراسی بود که به اقتضای روزگار، ادعای دموکراسی خود پس گرفته است.

ریشه انحراف فکری دهه هفتادی اصلاح طلبان در مورد دموکراسی و رویاروی قرار دادن آن با آموزه متعالی ولایت فقیه، بر می گردد به فرمول بندی نارسای آنان از دموکراسی. البته، بی گمان در فرآیند دموکراتیک، عوامل عقلانی و اخلاقی وجود دارند (البته نه به اندازه ای که در آموزه متعالی ولایت خداوند و ولایت انبیاء و ولایت ائمه و ولایت فقیه هست).

واقع آن است که اربابان نظامی و اقتصادی طبق معمول، از اراده اخلاق و علمای اخلاق و در یک سطح پایین تر، از اراده اکثریت متنفر بوده اند. در روش دموکراتیک نیروهای اجتماعی درگیر، برای پایان دادن به اختلافات، ظاهراً، از صندوق و گفتگو و قضاوت مردم استفاده می کنند تا میدان کارزار؛ و به این ترتیب، اختلافات به وسیله ترغیب اخلاقی و تنظیم عقلانی «حق در برابر حق»، حل می شود.

اگر موضوعات سیاسی، در واقع، مسائل نظری مربوط به سیاست گذاری اجتماعی بود که از شهروندان بی طرف خواسته می شد به آنها پایبند باشند، مسئله رأی گیری و بحث و مناظرات قبل از انتخابات باید برنامه ای آموزشی به حساب می آمد که در آن گروه های اجتماعی «درک مشترک» خود را کشف می نمایند، اما، واقعیت این است که نظرات سیاسی، به ناچار، ریشه در منافع این یا آن دارد و شمار نسبتاً کمی از شهروندان می توانند بدون لحاظ کردن منافع خودشان به مسئله سیاست گذاری اجتماعی بنگرند، و با لحاظ کردن سیاست، آنچه مجال جولان می یابد، نفع جویی های سیری ناپذیری است که ما در فرهنگ خود به آن با سویه منفی «سودجویی» اطلاق می کنیم.

اگر منافع تعارض خیلی شدید نیابند، اگر روحیه مصالحه تا حدی آن تضادها را حل کند، و اگر فرآیند دموکراتیک، وجاهت اخلاقی و شأن تاریخی سترگی به دست آورد، ممکن است عامل اجبار در سیاست چنان پنهان شود که ناظر غیر محقق نتواند آن را مشاهده کند.

با این حال، تنها یک مرد و زن رمانتیک ناب می توانند معتقد باشند که یک گروه ملی در هر صورت، بدون به کار گیری زور یا تهدید علیه آن، به «درک مشترک» می رسد یا از «اراده عمومی» آگاه می گردد.

محدودیت های ذهن و تخیل بشر، ناتوانی انسان ها در فرا رفتن از منافع خودشان، آن قدر که بتوانند همان طور که با منافع خودشان مواجه می گردند، بوضوح، با منافع هم نوعانشان نیز روبرو شوند، زور را بخش اجتناب ناپذیری از فرایند انسجام اجتماعی می سازد، اما، همان زور که صلح را ضمانت می کند، هم چنین باعث بی عدالتی نیز می گردد، و اینجا اخلاق و معنویت مهار کننده تواند بود. هیچ گاه نمی توان تضاد منافع را بدون وساطت اخلاق، آن هم اخلاق الهی، به طور کامل حل کرد؛ اقلیت ها هم تنها به این دلیل تمکین خواهند نمود که اکثریت، قدرت امنیتی دولت را تحت کنترل داشته و اگر موقعیتی دست دهد، ممکن است آن را به وسیله توان نظامی دولت تقویت کند.

فهم جوهر دموکراسی بدون خداسالاری است که موجب می شود اگر اقلیت توان خویش را، خواه توان اقتصادی، خواه توان نظامی، برای به چالش کشیدن قدرت اکثریت، به اندازه کافی قوی تلقی کند، مثل مورد جنبش های فاشیستی در ایتالیا و آلمان و وقایع اوکراین و بلوای هشتاد و هشت ایران، ممکن است تلاش کند تا کنترل دستگاه های دولتی را به زور از چنگ اکثریت بیرون بکشد.

گاهی اقلیت، حتی، اگر دورنمای پیروزی هم خیلی روشن نباشد، مثل مورد جنگ داخلی آمریکا، به برخورد مسلحانه متوسل می شود. در جنگ داخلی آمریکا، گروه های ذی نفوذ صنعت درخت کاری جنوب که با به هم پیوستن صنعتگران ناحیه شرقی و زمین داران ناحیه غربی، رأی بیشتری آوردند، تصمیم گرفتند با تجزیه جدی وحدت ملی، از منافع و مزایای خود حراست کنند.

امروز هم نارنجیان اوکراین، بوالهوسانه و بی فکر، کشور خود را دو شقه کردند، تا با عبور از ضوابط دموکراسی غرب گرایی پیشه کنند. پس دورنمای آنچه در ذهن نارنجیان و سبزیان می گذرد به اوایل داستان دموکراسی در آمریکا و سپس در جنبش های فاشیستی-دموکراتیک قرن بیستم ملحوظ است.

از یک دید وسیع تر...

عامل سیاست، از ابتدا تا پایان تاریخ، حوزه ای بوده است و هست و خواهد بود که در آن، وجدان و قدرت، یکدیگر را ملاقات می کنند، عوامل اخلاقی و اجباری حیات بشری، در هم ادغام گردیده و توافقات مقدماتی و ناپایدارشان را قوام می بخشند.

عامل اجبار، همواره در سیاست حاضر بوده است، منتها نکته این بوده است که اگر «مردم» مهار این الزام و حکم و قضا باشند، بهتر از مستبدین و ستمگران و فراعنه عمل خواهند کرد، و اگر «خدا و حکیم الهی» باشد، از «مردم» هم بهتر داوری خواهد نمود، که خدا بهترین داور و قاضی بین مردم است.

از این روست که تز مردم سالاری دینی، تزی متعالی، با ارزش بقای بالاست، و همین تز بود که ما داشتیم و مفتون فتنه هشتاد و هشت نشدیم، و اوکراینی ها نداشتند و قافیه و کشور و تاریخ و آتیه خویش را به مشتی غرب گرا باختند.

جایی که عامل رضایت متقابل به شدت رشد می کند و جایی که روش های استاندارد و تقریباً، منصفانه داوری و حل منافع در درون یک اجتماع سازمان یافته، تثبیت شده باشد، عامل اجبار در حیات اجتماعی اغلب پنهان می شود، و تنها در مواقع بحران و در سیاست گذاری اجتماع در قبال افراد سرکش ظاهر می گردد.

با این حال، عامل اجبار هیچ گاه مفقود نمی شود. هر نوع همکاری اجتماعی در مقیاسی بزرگ تر از گروه اجتماعی خیلی صمیمی، به حدی از قهر و اجبار نیاز دارد. در عین حال، که هیچ ملتی نمی تواند وحدت خود را تنها با به کار گیری اجبار حفظ نماید، هم چنین نمی تواند بدون به کارگیری قهر و اجبار، از خود محافظت کند.

از یک دید وسیع تر، پختگی نظری ما این بود که به مدد حکمت اسلامی درخشان مندرج در حافظه تاریخی خود، فهمیدیم که عامل الزام و حکم و قضا، همواره در سیاست حاضر بوده است، ولی بهتر آن است که سیاست، خود، در بند بندگی خدا اسیر باشد، تا دست تطاول به اقلیت و اکثریت و ضعیف و غنی، نگشاید (توأم با اقتباس های آزاد از راینهولد نیبور).