صراط: آیتالله روحالله قرهی مدیر این مدرسه دینی به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخته است که بخش دهم و یازدهم آن در ادامه میآید:
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
*تفاوت میان نعم و احسان
بیان کردیم: پروردگار عالم ما را از کوچکی در نعم و احسانش بزرگ کرده است.
یک سؤال هست و آن اینکه چرا حضرات معصومین(ع) از کلماتی که صورت ظاهرش، مترادف هستند، استفاده میکنند؟ مثلاً اینکه فرمودند: «فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ»، یا «بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ» و ... . دلیل و برهان این کار چیست؟
اوّلاً کلمات در لغت عرب، هر کدام معنای خاصّ خودش را دارد. منظور از نعم معلوم است چیست، نعم همان لطف ذوالجلال و الاکرام به ماست و همانطور که اشاره کردیم، امیرالمؤمنین(ع) در جواب پیامبر(ص) فرمودند: خود وجود انسان، بالاترین نعمت است. از این مطلب گرفته تا آنچه ما به عنوان نعم ظاهری از جمله خورد و خوراک و ... میبینیم، همه به عنوان نعمت محسوب میشود. همانطور که بیان کردیم: نعم باطنی هم دو نوع میشود و در هر زمانی به یک صورت است. در زمان ما هم اینطور است که فرمودند: نعم ظاهری، خود پیامبر است و نعم باطنی، ولایت ما است (که پیامبر برای زمان خودشان مطلب دیگری را بیان فرمودند).
امّا در مورد احسان باید گفت: اوّلاً احسان یعنی نیکی و با نعم فرق میکند. حُسن، نیکو بودن است و احسان یعنی نیکی. ذوالجلال و الاکرام در آیات بسیاری از قرآن کریم و مجید الهی از جمله در سوره آلعمران، بقره، اعراف، توبه، هود، یوسف، نمل، قصص و ... لفظ احسان را به کار بردند و این احسان را به عنوان نیکی جدانشدنی از انسان حقیقی تبیین کردهاند.
مثلاً در آیه 90 سوره نحل فرمودند: «إِنَّ اللّه َ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبَى وَ یَنْهَى عَنِ الْفَحْشآءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، همانا خداوند به عدل و احسان و بخشش به خویشاوندان، فرمان مىدهد و از فحشا و زشت کارى و ستم نهى مىکند. او شما را اندرز مىدهد، باشد که پند گیرید.
لذا خداوند ما را به عدل و احسان امر کرده. عدل یعنی هر چیزی در جایگاه خودش باشد. امّا احسان یعنی نیکوکاری که همه مطالب احسان، در انسانی به وجود میآید که اوّلاً عادل باشد. این نکته بسیار مهمّی است. تا انسان به عدالت تن ندهد، نیکو هم نمیشود. فلذا اوّل عنوان عدل و بعد عنوان احسان را میآورد.
یا اینکه در آیه 195 سوره بقره فرمودند: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّه ِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّه َ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»، و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دستهاى خویش به هلاکت نیندازید و نیکى کنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
یکی از مطالبی که انسان را به نیکی نزدیک میکند، این است که از مالش، غیر از واجباتش، بگذرد و انفاق کند. واجب، خمس است. امّا همانطور که بیان کردم: بعضی از اولیاء توصیه میکنند: به همان اندازه که خمس میدهید، به همان اندازه هم انفاق کنید. چون خمس، واجب الهی است و فکر نکنیم واجب الهی را میدهیم، دیگر بس است.
حتّی خیلی جالب است در روایت داریم که بیشتر از واجبات الهی انفاق کنید. بعضی متوجّه نشدند و فکر کردند باید واجبات الهی را کنار بگذارند و فقط انفاق کنند. منظور این است که بیشتر از آن واجبات الهی که دارید میدهید، انفاق کنید. خیلی زیباست. مثلاً فردی که خمسش در سال یک میلیون میشود. اگر بتواند در سال، دو میلیون انفاق کند، برنده است.
آن وقت این اهل انفاق هستند که احسان میکنند. پس معنی احسان، کار نیک است.
کار نیک هم یعنی چیزی که برای خدا باشد. اگر کسی ولو دو برابر که هیچ، سه یا چهار برابر انفاق کند، ولی نعوذبالله برای خدا نباشد، احسان نیست، بلکه «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» است. دیگر بالاتر از این، خسرانی نیست.
لذا بیان میفرمایند: انسان در کار نیک، حتماً در ابتدا کارها را الهی کند، یعنی نیّت خود را خالص کند.
چه کسانی در مقام احسان قرار میگیرند؟ آنها که خالصترین نیّت را دارند. اینها لازم و ملزوم همدیگر هستند. نیّتت خالص باشد، کار نیک نکنی، به درد نمیخورد. نیّتت خالص نباشد، کار نیک هم کنی، باز به درد نمیخورد. برای همین احسان است.
*گنج احسان
خوب دقّت بفرمایید، حالا اوّل احسان را راجع به خودمان بگوییم، بعد بگوییم که چرا اینجا راجع به پروردگار عالم بیان کرده است که « فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً».
لذا وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(ع) یک جملهای بیان میفرمایند که خیلی عالیست - به نظر میآید باید خیلی روی این فرمایش حضرت جدّی تأمّل کرد. که باید تأمّل کرد. این حدیث را بنویسید و یک موقعی که خودتان با پروردگار عالم خلوت کردید، یک مقدار تأمّل کنید، ببینید حضرت چه فرمودند. چون از کلمات قصار است و خیلی کوتاه، راحت میتوانید آن را حفظ کنید. - فرمودند: «الْإِحْسَانُ ذُخْرٌ وَ الْکَرِیمُ مَنْ حَازَهُ». حضرت میفرمایند: نیکی، کنز و گنج است. کسی که مِن المحسنین میشود؛ یعنی در حقیقت به گنج رسیده است.
دلیلش هم این است که اوّل محسن عالم، خود خداست. «یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ» حضرت حق، حضرت محسن است. در دعای جوشن کبیر هم در یکی از بندهایی که میخوانیم، داریم «یا محسن و یا مجمل و ...». اصلاً احسان، خصوصیّت ذوالجلال و الاکرام است. و لذا راجع به احسان خیلی نمیدانیم.
جالب این است که بعد حضرت میفرمایند: کریم، که «یا کریم و یا ربّ، یا کریم و یا ربّ» میکنیم، آن کسی است که مالک این گنج باشد «وَ الْکَرِیمُ مَنْ حَازَهُ» و این کنز را به دست آورده باشد. دیدید کسی که گنج را بدست بیاورد، معمولاً این است که متعلّق به خودش است.
اوّلاً حضرت میخواهند بفرمایند: همه کس احسان ندارد. فقط کریمها هستند که احسان دارند و باید در این تأمّل کرد. تا انسان به مقام کریمی نرسد، صاحب این گنج؛ یعنی احسان نمیشود.
*سودآورترین زراعت
راجع به خود انسان باز حضرت میفرمایند: «عَلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ زِرَاعَةٍ وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ» بر تو باد به احسان کردن به دیگران؛ چون بالاترین زراعتی که در این دنیا میتوانی کاشت کنی، احسان است؛ برای همین گنج است. چقدر زیبا بیان میفرمایند: بالاترین زراعت؛ چون «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة»؛ در این مزرعه فرض یک کسی میآید فقط جو میکارد - گرچه هر چیزی برای خودش یک سودی دارد - امّا یک کسی بلد است چه کند، به تعبیر امروزی از این مزرعه طلای سرخ استخراج میکند. طلای سرخ چیست؟ زعفران. حالا زعفران مثقال فلان قدر کجا و جو و کاه کجا؟! دنیا مزرعه الآخره است. جالب است! سودآورتر از همه در این زراعتها، همین زعفران است. حضرت میفرمایند: «وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ» سودآورترین مطلب هم برای تو در دنیا، همین احسان است. پس نیکی کردن خیلی مهم است.
چرا نیکی؟ چون نیکی، شأن کریم است. همه کریم نیستند. فرمود دیگر، «الْإِحْسَانُ ذُخْرٌ» احسان گنج است و آن کسی که به این گنج دسترسی پیدا میکند، کریم است. هر که کریم بود، در حقیقت به این گنج، که احسان است، دسترسی دارد.
*خصوصیّت کریم
آنوقت خصوصیّت پیدا میکند. کریم که این احسان را دارد، خصوصیّتش این میشود که از گناهان میگذرد.
این هم باز در غرر است که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «بِالْإِحْسَانِ وَ تَغَمُّدِ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرَانِ یَعْظُمُ الْمَجْدُ» ، با نیکی کردن، چشم پوشی به وجود میآید. یعنی عامل میشود برای اینکه تو از گناهان چشمپوشی کنی. لذا خصوصیّت کریم این است که از خطای طرف میگذرد.
خیلی بیرودربایستی ما کریم نیستیم. در زندگی شخصیمان شروع کنیم، ببینیم میتوانیم یا خیر. همسر خطا کرد، کریمانه از او بگذریم، اگر میخواهیم جزء محسنین باشیم که «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ» ، اگر میخواهیم به این گنج برسیم که «الاحسان ذخر»، اگر میخواهیم به این فرمایش امیرالمؤمنین (ع) که «عَلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ زِرَاعَةٍ» دنیا مزرعه است و در این دنیا بالاترین کشتمان باید احسان باشد، عمل کنیم.
به این تعبیر دقّت کنید و ببینید چقدر قشنگ است؛ بذرهای زیادی وجود دارند منتها عاقل آن کسی است که از آن بذری که مرغوب و سودآورتر است، استفاده کند، «وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ»، که آن احسان است.
چه کسی اینگونه میشود؟ آن کسی که کریم باشد. آن وقت خصوصیّتش چه میشود؟ اینکه در مرحله اوّل از دیگران میگذرد. - خوب به این جورچین دقّت کنید -
ما بارها و بارها درب خانه پروردگار عالم آمدیم و باز خطا کردیم و آن هم چه خطاهایی! در دعا میگوییم: «فَإِنَّهُ لَا یَغْفِرُهَا إِلَّا أَنْتَ» مگر فقط خودت ببخشی. ما خیلی گناه کردیم. گاهی آنقدر گناهانمان بزرگ است و آنقدر هم زیاد شده و آنقدر هم وجود نازنین حضرات معصومین(ع) را واسطه قرار دادیم که واقعاً دیگر رویمان نمیشود و خودمان خجالت میکشیم. خودمان هم باشیم، میگوییم: آقا خیلی پررویی! بس است دیگر! امّا درب خانه خدا بیایید، خدا میبخشد. پروردگار عالم اینطور است.
لذا میفرمایند که احسان کاری میکند که شخص چشمپوشی میکند «تَغَمُّدِ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرَانِ» او هم از گناهان میگذرد. بعد وقتی اینطور شد، انسانی که محسن شد «یَعْظُمُ الْمَجْدُ»، به خودی عزیز میشود. گرچه ما باید درب خانه خدا ذلیل باشیم و دنبال این نباشیم امّا با احسان مجد و عظمتت روزافزون میشود، مدام عزّت و احترامت بیشتر میشود.
ما فقط به پروردگار عالم اعتماد داریم، معصومین هم به ما محبّت و عنایت دارند امّا یک جاهایی واقعاً ما جزء پروردگار عالم به هیچ احدی اعتمادی نداریم؛ چون در دعایی - که میفرمایند هر کس هر شب بخواند، گناهان چهل سالهاش آمرزیده میشود - بیان شده: «وَ اغْفِرْ لِی تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ». فقط درب خانه خدا میتوانیم هر شب بیاییم بگوییم: خدا! گناهان من عظیم است؛ هیح جای دیگر رویمان نمیشود که این هم یک نکته بسیار مهم است؛ چون پروردگار عالم احسان دارد «وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ» یعنی کریمی است که چشمش را به گناهان ما میبندد. حتّی گاهی اینگونه است که نه تنها میبخشد، بلکه طوری است که انگار اصلاً ما گناه نکردیم. و لذا خدا هم از بندگانش همین را میخواهد که بگذرند.
لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ» به کسی که در حق تو بدی کرده، نیکی کن.
*نقل کرامتی از آیتالله بهجت
یا میفرمایند: «إِنَّ إِحْسَانَکَ إِلَى مَنْ کَادَکَ مِنَ الْأَضْدَادِ وَ الْحُسَّادِ لَأَغْیَظُ عَلَیْهِمْ مِنْ مَوَاقِعِ إِسَاءَتِکَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ دَاعٍ إِلَى صَلَاحِهِمْ». اتّفاقاً در باب احسان، خوبی کردن تو به دشمنان و آنان که حسودی کردند؛ عامل میشود برای اینکه آنها خوب شوند.
چون متأسّفانه بشرِ احمق فکر میکند که مثلاً فلانی جای من را تنگ کرده است و حسودی میکند. یا مثلاً میگوید: چرا فلانی دارد؛ من ندارم؟! بارها عرض کردم - که این را دائم به عنوان در ذهنمان داشته باشیم. وقتی میگویم نکتة من النکات یا کد یعنی این مطلبی است که باید همه چیز حول محور این بچرخد- هر کسی که حسود باشد، در حقیقت اوّل اعتراضش به پروردگار عالم است؛ چون به پروردگار عالم میخواهد بگوید: خدایا! این لایق این مطلب نبود، چرا به این دادی؟!
مثلاً بیان میکند: این بابا هرّ را از برّ تشخیص نمیدهد، ببین چه میلیاردر است! یا عذر میخواهم، جسارت است، گاهی انسان مطالب را میشنود، مثلاً گاهی عصبانی هم میشود، تعابیری میگوید مثل اینکه این بابا بلد نیست بینی خودش را هم بالا بکشد، حالا شده رئیس؟! حسود است دیگر. یا این بابا اصلاً قیافهاش میارزد که عالم باشد؟! حسود است دیگر.
دیشب آقای رضوی همدانی محبّت کرده بودند و اینجا تشریف آورده بودند. با هم راجع به کرامات صحبت میکردیم، فرمودند: من منبر داشتم - حالا ظاهراً محرم یا صفر بوده است - آن شب آخر یا دو شب آخر یک بنده خدایی، برای ما بلیت مشهد گرفت و گفت: برویم مشهد. گفتم: آقا! نمیشود، من منبر دارم. گفت: ولش کن، خود آن بنده خدا که آنجا هست، خودش هم منبر میرود، یک حدیثی میخواند. خلاصه گفت: ما هم اشتباه کردیم و رفتیم. صبح آنجا وقتی میخواستیم از خیابان امام رضا به سمت حرم برویم، قصد کردم امروز که برای اوّلین بار داریم و روز اوّل سفر است، اصلاً اینور و آنور را نبینم و فقط رویم به گنبد باشد و گنبد را ببینم. مشغول به ذکر شدم و داشتیم همین طوری میرفتیم که دیدم یکی از همراهانم گفت: آقا! یک شیخ پیرمردی آن طرف نشسته فقیر و گداست، دارد صدایت میزند. گفتم: آقا! ولش کن. گفت: آخر دارد صدا میزند. گفتم: آقا! من نمیخواهم رویم را اینور و آنور کنم، خودت برو ببین چه کار دارد. رفتند و آمدند و گفتند: میگوید: بگویید آن سید همدانی بیاید. گفت: تا گفت سیّد همدانی، گفتم: فقط آیتالله العظمی بهجت، من را سیّد همدانی صدا میزدند؛ سریع برگشتم، دیدم آقاست. با این همراهم دعوا کردم که چه میگویی که شیخ فقیری دارد صدا میند؟! گفت: آقا من چه میدانم؟! – حالا که بیان کردم، بگذارید تا آخر بگویم. میگفت وقتی رفتم، تا سلام و علیک کردم، آقا گفت دیشب برای چه منبرت را رها کردی؟! چرا خلف وعده کردی و آمدی امام رضا؟! میگفت: من به آقا هم چیزی نگفته بودم و آیتالله العظمی بهجت نمیدانست که او منبر دارد. گفت بعد هم آقا فرمود: ده صبح هم بیا کارت دارم!
غرضم این است که یعنی گاهی فقط فکر میکنند به قیافه است! به مثل آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب میگویند: که اصلاً به قیافه این نمیخورد که عارف باشد! مگر به قیافه است؟! لذا حسود این طوری میشود و اوّل اعتراضش هم به خداست.
*علّت احسان خدا به ما
پس وجود مقدّس امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إِنَّ إِحْسَانَکَ إِلَى مَنْ کَادَکَ مِنَ الْأَضْدَادِ وَ الْحُسَّادِ لَأَغْیَظُ عَلَیْهِمْ مِنْ مَوَاقِعِ إِسَاءَتِکَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ دَاعٍ إِلَى صَلَاحِهِمْ». به کسانی که با تو بد هستند، دشمن تو هستند و حسود هستند، نیکی کن. گاهی میخواهی یک کسی را اصلاحش کنی، با او نیکی کن، البته همیشگی نیست.
لذا پروردگار عالم هم به ما احسان میکند که ما خوب شویم. گرچه پروردگار عالم به عنوان «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ» هم هست. در اوّل دعای افتتاح به ذوالجلال و الاکرام عرضه میداریم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِکَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّکَ وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» من یقین دارم تو ارحم الراحمینی، چه زمانی؟ وقتی در موضع عفو و رحمت قرار میگیری امّا «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَةِ» آن موقع که در مقام عقاب و انتقام قرار بگیر، سختترین منتقم هستی، «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ». پروردگار عالم گاهی هم این طوری میشود.
ولی در این دعا وقتی داریم پروردگار عالم را میخوانیم، میگوییم: «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ» خدا! اوّلاً کار تو این است که احسان میکنی - احسانی که از اوّل بحث تعریف کردیم یعنی چه، تفاوتش با نعمت چیست و چرا «فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً» بیان کرد. - لطف و کرم و احسان پروردگار عالم برای این است که ما برگردیم، آدم شویم.
به تعبیر دیگر - که این هم یکی از آن نکته من النکات است که آن را حتماً یک گوشه ذهن مبارکتان بسپارید - امید پروردگار عالم به بازگشت ما به سمت خدا، نسبت به خودمان بیشتر است.
اصلاً پروردگار عالم این دعاها را، که از ناحیه خداست به لسان معصوم(ع) - که عرض کردم این هم کد است، چون گفتیم: کتاب نازل قرآن است، کتاب صاعد دعاست. - خودش به یاد ما داده که لطف و کرم و محبّت و احسان خدا را به خودمان جلب کنیم. چون اگر به ما بود، ما بلد نبودیم اینطور دعا کنیم. بلد نبودیم با خدا چگونه صحبت کنیم و خدا به ما یاد داده که اینطور صحبت کنیم.
*امید خدا به ما برای بازگشت از خودمان بیشتر است!
پس خود پروردگار عالم، به برگشت ما به سمت خودش، نسبت به خود ما امیدوارتر است.
لذا دیدید بعضی مواقع متأسّفانه خود را نمیبینیم که چقدر خطا داریم امّا یک کس دیگر را میبینیم. مثلاً میبینیم بیرون یک کسانی در فسق و فجورند، میگوییم: اینکه دیگر بعید است به راه راست برگردند. خیلی هم با قاطعیّت بیان میکنیم! امّا پروردگار عالم میفرماید: من امید دارم. گاهی خود آن شخص هم امید ندارد؛ یعنی وقتی با او صحبت میکنی، میگوید: دیگر آب از سر ما گذشته، دیگر چه یک وجب، چه صد وجب! امّا پرورگار عالم امیدوار است. خیلی عجیب است!
*اگر کسی نمیتواند با خدا دشمنی کند، چرا خداوند شیطان را دشمن خود مینامد؟
لذا احسان میکند، چون میخواهد ببخشد، چون امید دارد که برگردیم و لطف و کرم و عنایتش را متوجّه شویم و غفرانش را درک کنیم. «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ». پس لفظ احسان را به این خاطر آورده است، که میخواهد ببخشد کما اینکه روایت را خواندیم با اینکه میداند به تعبیری ما دشمنی کردیم.
گرچه عرض کردم هیچ احدی، با خدا دشمنی نمیکند. اینها هم الفاظ عاریهای است. هر که دارد دشمنی میکند، با خودش دشمنی میکند. حتّی ذوالجلال و الاکرام وقتی عنوان شیطان را بیان میکند که «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ» از باب تنبّه برای ماست وإلّا مگر شیطان میتواند در مقابل پروردگار عالم عرض اندام کند و دشمن پروردگار عالم شود؟! عذر میخواهم، به تعبیر عامیانه مورچه چیست که کلّه پاچهاش باشد؟! پروردگار عالمی که من هنوز فعلی را شروع نکردم، ضمیر قلوب ما را اطلّاع دارد، «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» نمیتواند؟!
گرچه اوّلا این حرف، حرف غلطی است. عامیانه است و به اندازه ذهن ما و ملموسات و محسوسات است. یک کد داده بودم، گفتم: ما مخلوقیم. مخلوق فعل فاعل است. حضرت حق خالق است، فاعل است. و هر آنچه که مخلوق است، لاجرم محدود است منتها دیگر حدها با هم فرق میکند. نبی مکرّم هم محدود است امّا حدّ نبی مکرّم - که بالاخره یک حدّی دارند- کجا و حدّ ما کجا؟!
باز هم اینجا در مثال مناقشه نیست. مثل این میماند که بگوییم: یک موجودی که خدا به او حرکت و حیات داده مورچه است و یک موجود دیگر هم فیل است.
در باب مطالب معرفتی هم حد هست. بالاخره معصومین(ع) هم، با اینکه معصومند است و با اینکه هادیان ما هستد و ما خاک پای آن حضرات هم نمیشویم و با اینکه آقا و مولای ما و حجج الهی هستند، ولی محدودند. پس علی ای حال ما محدودیم. ما چه میفهمیم؟! لذا باید با همین محسوسات کار کنیم و همینها را بیان کنیم.
لذا پروردگار عالم ما را دوست دارد. امید دارد که ما برمیگردیم. ما میگوییم: نه، نمیشود. او میگوید: نه، میشود. ضمیر ما را میبیند، آینده ما را میبیند. هیچ کسی هم نمیتواند با او دشمنی کند. مخلوقی مثل شیطان دشمن پروردگار عالم نمیشود. خدا هم از این باب میگوید «عدوی» که ما حواسمان را جمع کنیم و خودمان را دستش ندهیم.
البته بعضی از اولیاء خدا هم در باب اینکه چرا میگوید: «عدوی»، نکتهای دارند که این هم نکته من النکات است. میگویند: چون عبد «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» است و خدا عبدش را خیلی دوست دارد، میگوید: دشمن عبد من، دشمن من است.
دیدی ما یک موقعی میگوییم: اگر با فلانی این طور رفتار کنی، انگار با من رفتار کردی. به تعبیری خدا هم میگوید: این دشمنی با شما میکند، کأنّ با من دشمنی کرده وإلّا با خدا که کسی نمیتواند دشمنی کند. وقتی به طرف بگویی: آقا! اگر دشمنی کنی، کأن با من دشمنی کردی، حساب کار خودش را به دست میآورد، میبیند نمیتواند این کار را کند. پروردگار هم عالم اینطور است و امید دارد.
ما هم وقتی داریم دشمنی میکنیم، دشمنی با خدا نمیکنیم؛ دشمنی با خودمان میکنیم ولی احسان میکند که ما برگردیم.
ولی - این «ولی» را دارد - این همه احسان نکند و ما یک موقعی جدّاً مغفلت کنیم و از خواب غفلت بیدار نشویم، «وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ» - که گفتم این دعای روز اوّل را هر روز بخوانیم- چقدر ماه های مبارک رمضان آمده و رفته و ما کاری نکردیم در حالی که باید اصلاً یک چیز دیگری میشدیم! یک چیز دیگری که به قول پیامبر عظیمالشّأن «لِأَنَّ الْمَلَائِکَةَ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِینَ» ملائکه خدّام ما شوند - که روایتش را در درس اخلاق خواندم - به آن مقام نرسیدیم که اگر آنگونه بود، واقعاً عالم در تسخیر ما میبود. البته نه از باب ارادهای که قدرتنمایی کنیم، منظور حضرت از تسخیر عالم یک چیز دیگر است. بله، یک مواقعی هم به خودی خود قدرتنمایی میشود امّا اگر این حال میشد که انسان بفهمد عبد خداست و از خواب غفلت بیدار میشد، چه میشد؟!
*پرورش دائمی
ما لحظه به لحظه در دنیا، در احسان و لطف و کرم پروردگار عالم و در نعم ظاهری و باطنی او، داریم رشد میکنیم. تمام لحظات در نعم خدا هستیم. تمام لحظات او دارد ما را پرورش میدهد و ما غافل هستیم. اینکه بیان میشود: «الحمدللّه ربّ العالمین» یعنی ولو به لحظهای من خودم نمیتوانم خودم را پرورش بدهم.
اگر بخواهم عبد و الهی شوم، باید بدانم در دنیا دائم او دارد ما را پرورش میدهد، « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا »، ای کسی که در این دنیا من را پرورش دادی، نه «ربّانی فی زمن خاص» مثلاً «فی الطّفولیّة»، یا «فی رحم أمّی»، یا «فی صلب أبی»، یا «فی عالم زر» و ...؛ یعنی اینطور نیست که من را فقط در طفولیّت و یا در رحم مادرم و یا در صلب پدرم و یا در عالم ذر پرورش داده باشی، بلکه تو در دنیا در همه ازمنه، من را پرورش دادی، «أنت ربّانی فی الدنیا فی کلّ زمنٍ، فی صلب أبی و فی رحم أمّی و فی صغر سنّی و فی کلّ عمری یا مولای، أنت رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِک وَ بفضلک و بکرمک و بجودک و بحبّک».
*رشد دادن با احسان!
منظور از این فرازی که حضرت فرمودند، همینهایی بود که بیان کردم. « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا » قربانت بروم! چقدر به من لطف کردی و من خراب کردم! پرورشت هم در این بود که احسان کردی. در باب احسان بیان کردیم: اوّل محسن عالم، خود خداست، «یا محسن قد أتاک المسیء».
در یک قسمت از دعای افتتاح - که یکی از ادعیّه بسیار عالی و با مضامین عالی است و بیان شده که در ماه مبارک، هر شب خوانده شود - عرضه میداریم: «فَلَمْ أَرَ مَوْلًى کَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَیَّ یَا رَب»، ای خدا! من مولایی کریمتر از تو ندیدم که بر بندهای که لئیم و پست است، اینقدر صبور هستی و با من کریمانه برخورد میکنی!
یکی از خصایص انسان محسن این است که کریم است و کرامت دارد. خود پروردگار عالم کریم است و با این احسانش، ما را رشد داده؛ آن هم ما، که اینقدر زشتی، بیچارگی و ادّعاهای انسانی داریم که گاهی ملائکه به این ادّعاها میخندند!
*فقر؛ بالاترین فخر!
اولیاء خدا مطلبی را بیان کردند که من آن را خصوصی به بعضی گفتهام، امّا چون شما در ماه مبارک رمضان، اهل لیل شدید، برای شما هم بیان میکنم: اگر در یک کفه ترازو، تمام اعمال خوب و نیک را قرار بدهند و در یک کفه آن، فقر را قرار بدهند؛ عرفا و اولیاء ما فقر را میچسبند.
این هم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِی»، منظورشان فقر ظاهری نیست. اتّفاقاً حکومت دینی باید تلاشش اینگونه باشد که این فقر ظاهری از بین برود. کما اینکه آیتالله العظمی شاهآبادی در شذراتالمعارف - که ولایتفقیه حضرت امام براساس کتاب شذرات است – بسیار زیبا این مطلب را تبیین فرمودند که انسان باید «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» را در بحث اقتصاد و ... عملیّاتی کند.
همانطور که میبینید، الآن امام المسلمین هم بسیار بر روی اقتصاد مقاومتی تأکید دارند. لذا منظور از فقر در «الْفَقْرُ فَخْرِی» این نیست که جامعه را به سمت فقر ببریم، منظور این است که انسان بداند من اصلاً چیزی ندارم و هر چه هست، او پرورش داده است.
«فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ»، من باید فقیر باشم، «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» . لذا این بالاترین فخر است که انسان، فقیر درگاه خدا باشد و بداند لحظه لحظه امور ما در دنیا، احسان خدا بوده و خدا بوده که ما را پرورش داده است. لذا فکر نکنیم خودمان، خودمان را پرورش دادیم. «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ» یعنی تو مرا پرورش دادی و دائم در نعم بودم، آن هم با احسانت، نه با عملمان. فکر نکنیم عمل ما باعث شده، ما عملی نداریم.
*خدایا! اعمال ما را به حساب خود نیاور!
بارها بیان کردم: اولیاء خدا به اوج که میرسند، تازه میفهمند که جدّی جدّی عملشان پوچ و هیچ است، آن هم عمل کسانی که فکر و ذکرشان خدایی است. هر حرکتی که انجام میدهند، فقط خدا! خدا! خدا! اینها انسانهای الهی هستند. تازه به آن مقام که میرسند، میفهمند که واقعاً عملشان پوچ است و تهی و خالی است.
البته اعمال خود را انجام میدهند؛ چون تکلیف الهی است. حتّی تکلیف است که نماز شب بخوان و میخوانند. امّا ولو به لحظهای اینطور نیست که تصوّر کنند از عمل من چیزی به دست میآید. اصلاً در این وادی نیستند، میگویند: ما فقیر هستیم، ما فقط تکلیف را انجام دادیم و در عمل ما، چیزی به دست نمیآید. هر چه که هست، احسان اوست. چون عمل ما هم لطف او بوده که توانستیم انجام دهیم. تازه میترسیم و وحشت داریم که در عملی که انجام دادیم، چقدر نقص است.
اصلاً میدانید یکی از دعاهای آنان چیست - که بیان کردم: خوبان عالم دعاهایی بلد هستند که ما بلد نیستیم - ؟ آنها میگویند: خدیاا! اعمال ما را به حساب خود نیاور! اصلاً حساب نکن. البته منظورشان اعمال زشت نیست، بلکه میگویند: اعمال خوب ما را هم حساب نکن. اگر بخواهد حسابرسی کند، نقصان و خلل در آن هست. چطوری باید جواب این نقصانها را بدهیم که در آنجا یک لحظه حواست پرت شد و منقطع شدی و ... .
*پرورش و نورانیّت اعمال
در اعمال عبادی، مثل نماز، از آن لحظهای که وضو میگیرید و بعد الله اکبر میگویید و ورود به نماز دارید، تا خود «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» که میگویید؛ همه اینها باید مثل حلقههای زنجیر به هم متّصل باشد. اگر خدای ناکرده در رکوع یا سجده یا قنوت و ...، یک لحظه حواست جای دیگر رفت، دیگر منقطع شدی. آیا کسی میتواند ادّعا کند دو رکعت نماز بدون انقطاع خوانده؟!
تازه اولیاء خدا میگویند: اگر هیچ انقطاعی هم در آن نباشد، باز هم او باید پرورش دهد. این، تکلیف است و در آن، هیچ چیزی نیست. «ربّانی» همین است، باید آن را پرورش دهد که نورانیّت بگیرد. چون هیچ چیزی در آن نیست و اگر از اوّل تا آخر حواست را جمع کرده باشی و حضور قلب داشته باشی و نمازت را درست بخوانی، تازه تو وظیفه و تکلیفت را انجام دادی. پس معلوم میشود که ما حتّی تکلیف ظاهریمان را هم خوب انجام نمیدهیم.
آن کسی که میتواند این نماز را بارور کند و پرورش دهد، فقط ذوالجلال و الاکرام است، آن هم با احسان خودش! لذا عمل بندگان را به احسان خود، پرورش میدهد.
او بیش از آنچه تصوّر کنیم، کریم است، امّا علی ای حال باید بدانیم ذوالجلال و الاکرام ما را در دنیا، نه از باب جسمانی، پرورش داده، بلکه همه اعمال و فکر ما هم را خودش پرورش داده است. پس ما فقیریم و هیچ چیزی از خودمان نداریم.
*عالم، ابزار بندگی است
اگر واقعاً بدانیم ربّ، اوست، تمام است. «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً»، ما فقط «آتنا» را میبینیم که خدایا! به ما نیکها را عطا و مرحمت کن، امّا داریم این را به چه کسی میگوییم؟ «ربّنا» پرورش دهنده. خدایا! چیزی نیست که من آن را بارور کنم، حسنات و نیکیها و ... را خودت پرورش میدهی و آنوقت به من مرحمت میکنی. خودت عامل هستی و خودت هم پرورش میدهی.
لذا ما خودمان هم در این دنیا، ابزار هستیم. این بدن، ابزار است، مرکب و وسیله است. عالم هم که گفتیم: تمامش، ابزار برای بندگی خداست. همه را هم خودش قرار داد و خودش هم همه اینها را دارد پرورش میدهد. پس ما فقیر هستیم. ما هیچی از خودمان نداریم.
*جنگ نرم شیطان برای مؤمنین
اگر واقعاً اینطور فکر کنیم و این، یک کد دائمی در ذهنمان باشد، برندهایم. آنوقت معلوم است روز به روز فقر خودمان را بیشتر متوجّه میشویم و روز به روز احسان و لطف و کرم پرورشدهنده «ربّ» را بیشتر متوجّه میشویم. لذا انسان هر چه جلو میرود، بیشتر میفهمد دستش خالی است و وقتی فهمید دستش خالی است، ناله و فغانش بیشتر میشود؛ چون میداند هیچ چیزی ندارد. هر چه هست، اوست. پرورشدهنده اوست، احسان کننده اوست، کریم اوست، صاحب فضل اوست.
الآن من و تو نبودیم که دعای ابوحمزه و مناجات آمدیم، بلکه این، فضل او بوده است. قبلاً هم بیان کردم: اگر کسی فکر کند، خودش است، این برای او بعدها عُجب میآورد، میگوید: من خوب هستم، ببین دیگران چگونه هستند و ... و این، همان جنگ نرم شیطان برای مؤمنین است. لذا شیطان برای مؤمنین از همین بحث عجب استفاده میکند، آن هم وقتی که بگویند: من اهل عبادتم، من اهل شبخیزی هستم، من اهل دعا هستم، امّا بعضیها در مجلس گناه هستند و حتّی در ماه مبارک و شبهای جمعه آن که نورُ علی نور و نورُ فوق کلّ نور است، شبنشینیهای گناه دارند. در شبهای جمعه طی سال، ابواب الهی باز است. دیگر ماه مبارک هم باشد که غوغا و محشر است. امّا بعضی میروند گناه میکنند. حالا این میگوید: ببین آنها به کجا میروند و من کجا میآیم.
لذا اگر یک لحظه تصوّر کند، من خوبم، باخته است. باید بداند که «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ» یکی دیگر است که دارد پرورش میدهد، من کارهای نیستم، یکی دیگر من را امشب اینجا آورده، من کارهای نیستم. اصلاً میشود بگوییم شاید یک عمل خوبی انجام دادیم یا یک دعای پدر و مادر یا کسی در حقّمان بوده که ما توفیق پیدا کردیم در ماه مبارک رمضان شبخیزی داشتهباشیم امّا این هم باز احسان خودش است، لطف خودش است، مال ما نیست.
عرض کردم اولیاء خدا هرچه جلو میروند به فقر حقیقی خودشان بیشتر پی میبرند. این را که پروردگار عالم بیان فرموده: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه» تازه میفهمند. هر چه جلو میروند، میفهمند راستی راستی فقیرند. مدام به فقر خودش بیشتر پی میبرد.
*بالا رفتن از فضایل؛ سخت ولی نجاتبخش!
«فِی الدُّنْیا بِاِحْسانِهِ وَتَفَضُّلِهِ» جلسه گدشته مختصراً یک مقداری راجع به احسان بیان کردم - چون میخواهیم گذارا باشد امّا با این وجود الآن یازده شب هم گذشت و خیلی نتوانستیم جلو برویم و با اینکه این طور میخواهیم، الآن چندین سال است که در این شرح دعا نشده خیلی پیش برویم. وای که معالأسف چه زود گذشت، آرام آرام داریم به شبهای قدر نزدیک میشویم – حالا بیان کنیم فضل پروردگار عالم چیست.
اوّلاً وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ بن ابیطالب(ع) میفرمایند: «الِارْتِقَاءُ إِلَى الْفَضَائِلِ صَعْبٌ مُنْجٍٍ» ارتقاء، بالا رفتن از فضایل، صعب و سخت است ولی نهایتش نجات بخش است.
مگر نمیگوییم خدا به فضلش برخورد میکند، خدا دوست دارد بندهاش را هم در این فضائل جلوه بدهد، معلوم بشود. چون وقتی میگوییم: «یا ربّانی» - خوب دقّت کنید؛ یک معنی دیگر «ربّانی» را میخواهم بیان کنم- یعنی خدا ربّ است و ما را پرورش داده است. چیزی که پرورش داده شود، باید ظهور پیدا کند. یعنی ما میشویم مربّا دیگر، چون ربّی هست که ما را پرورش داده است. این مربّایی که به ظاهر ما میخوریم، چون این را پرورش دادهاند. آنوقت ظهور این پرورش کجاست؟ همین که میبینیم این الآن اینطوری است. اگر پروردگار عالم من را در احسان خودش، در فضل خودش، در نعم خودش پرورش داده است، باید آن احسانها، آن کارهای نیک، آن نیکوکاری، آن فضائل، آن نعم در من جلوهگر شود.
ربّ چیزی را پرورش میدهد. حالا که پرورش داده است، در چه پرورش داده است؟ در احسان و فضائل و نعم. پس طبعاً باید در وجود کسی که مربّای این قضیّه شده و ربّ به واسطه اینها او را پرورش داده است، ظهور آن احسانها، فضائل و نعم باشد.
یک دلیل این هم که میگویند پدر و مادر ربّ هستند، همین است؛ یعنی ببینید پدر و مادر، فرزند را چطور پرورش دادهاند. آن که در خانه هست، ظهور و جلواتش در وجود این فرزند تداعی میشود. بعضیها در خانه، خانوادتاً آراماند، پدر آرام بوده است، مادر آرام بوده، همهشان آراماند امّا بعضیها به تعبیر خودمانی یک مقدار در خانه شلوغ هستند، پدر یک خورده شلوغ بوده، مادر یک خورده شلوغ بوده و بچّهها هم شلوغ شدند. چون پرورش یافته آن هستند.
پرورش یافتن ما به دست پروردگار عالم است که ربّ است، و در ما به عنوان مربّای ربّ، باید نسبت به آن چیزی که بوده، ظهور و تجلّیگاه این احسان و تفضّل و نعم باشد. لذا حضرت میفرمایند که بالارفتن از این نردبان فضائل دشوار است، «ٍٍ صَعْبٌ»، ولی صعبی است که نهایتش « مُنْجٍٍ» است، یعنی شما را نجات میدهد. دیگر شما الهی میشوید و نجات پیدا میکنید.
ببینید گاهی اولیاء دو مدل صحبت کردند، گرچه ما واقعاً نمیفهمیم. یک موقع بعضی از اولیاء خدا میگویند: آقا تا ما دینمان را سالم از این دنیا نبردیم، معلوم نیست که انسان خوبی بودیم یا بد؛ یعنی تا آن موقع که ملکالموت بیاید و خروج از دنیا، با دین سالم نرفتیم، به اعمالمان غرّه نرویم. آن موقع معلوم است که آدم هستیم یا خیر. نه به نمازمان است، نه به روزهمان است، نه به انفاقمان است، نه به اعمالمان است، اصلاً معلوم نیست. تا از این دنیا سالم نرویم، معلوم نمیشود.
لذا برای همین میترسند و یک گوشه چشمی هم به اعمالشان ندارند. ولی میگویند: خدایا! تو گفتی اعمال را انجام بده، چشم از باب تکلیف انجام میدهم، ولی من میترسم و وحشت دارم که نکند موقع جان کندن آن ابلیس ملعون و شیاطین کوچک دیگر - ابلیس که برای ما نمیآید، امّا برای اولیاء میآید - با جنگ نرمی که راه میاندازند، بیایند و دین من را بگیرند و بی دین از این دنیا بروم.
یک عدّه از اولیاء بیان میفرمایند: خدایا! تو ما را با فضل، احسان و کرم الهی پرورش دادهای - که عرض کردیم ما مربّای ربّ هستیم و برای همین واژه ربّانی را به کار میبرند - پس احسان، نعم و فضل تو، باید در من ظهور و تجلّی پیدا کند. هر چند سخت است، امّا اگر اینطور شد، تو اهل نجاتی «منجٍ»؛ یعنی از همین الآن بدان اهل نجات هستی.
البته به نظر میآید این مطلب برای آن مراحل خیلی بالا و اعلا هست که دیگر میدانند اهل نجاتند وإلّا کسی با فضائل هم واقعاً نمیداند اهل نجات است؛ چون فضائل هم مِن ناحیة الله است.
*افتادن در بدیها؛ خیلی راحت و مهلک!
«الارتِقاءُ إلَى الفَضائلِ صَعبٌ مُنْجٍ ، الانحِطاطُ إلَى الرَّذائلِ سَهلٌ مُرْدٍ» امّا اگر خودت را در رذائل پرتاب کنی، خیلی آسان است.
مثلاً بعضی فکر میکنند اگر فحش بدهند، خیلی بالا میروند و کسی که فحش نمیدهد، بیچاره، امل است و بلد نیست. در حالی که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اتّفاقاً فرو رفتن در پستیها و رذائل خیلی آسان است.
آن قدیمها، در زمان طاغوت، لاتها یک دستمال یزدی در دست میگرفتند و کتشان را بر روی شانههایشان میانداختند و کلاه خاصی داشتند و ... . لذا هر کسی میخواست بگوید: من هم لاتم، خیلی راحت میتوانست اینطور باشد.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: خیلی آسان میتوانی در رذائل بروی، امّا مهلک است «سهلٌ مرد»، تو را بیچاره میکند و دیگر ردت میکند. فحش دادن، خیلی سخت نیست امّا آن چیزی که عامل میشود یک عدّه جلوی زبانشان را بگیرند، این است که میدانند دیگر به هلاکت میافتند. اتّفاقاً فضائل است که سخت است. در حالی که در نظر آنها برعکس است و فکر میکنند آن کسی که فحش بلد نیست و نمیگوید، امل و عقب افتاده است. امّا باید بدانند در بدی افتادن، خیلی راحت است و املی نمیخواهد. پس در این تأمّل کنیم.
اتّفاقاً امیرالمومنین در روایت دیگری میفرمایند: «أکرِهْ نفسَکَ علَى الفَضائلِ» نفست را به آن فضائلی که کراهت دارد، وادار و مجبور کن، «فإنّ الرَّذائلَ أنتَ مَطبوعٌ علَیها» چون رذائل در طبع و سرشت تو وجود دارد.
*چهار مورد برای حقیقت فضایل
لذا همانطور که بیان کردیم، پروردگار عالم ما را در فضائل خودش رشد داده، حالا شاید سؤال پیش بیاید که فضائل در چیست؟ وجود مقدّس جواد الائمه(ع)، آن امام همام بیان میفرمایند: «الفَضائلُ أربَعةُ أجناسٍ» جنس فضائل چهار چیز است. ما یک جنس داریم، یک فصل داریم. در باب منطق و فلسفه راجع به جنس، عنوان حقیقة الشئ بیان میشود.
*تفکّر؛ قوام حکمت
حقیقت فضائل در چهار چیز است: «أحَدُها: الحِکمَةُ» کسی که به فضائل مزین میشود، حتماً حکمت دارد؛ یعنی اوّل حکمتدار و حکیم میشود، «و قِوامُها فی الفِکرَةِ» قوام، ماندگاری و جان مایه آن هم تفکّر است. لذا اولیاء خدا دائم در تفکّرند.
یکی از آقایان که از اهالی قم بود، باغی داشت و بعضی مواقع علّامه طباطبایی را به آنجا میبرد. ایشان میفرمود: وقتی آقا میآمدند، در باغ مینشستند و یک نیم ساعتی به این درختها خیره میشدند، هیچ نمیگفتند و فقط نگاه میکردند و در خلقت پروردگار عالم و در وجود خودشان تفکّر میکردند که من کیستم، چطور هستم، عالم چیست، ذوالجلال و الاکرام چه لطفی کرده و ... .
لذا اولیاء خدا مدام فکر میکنند. پس منظور از «قوامها فی الفکره»، این نیست که فکر گناه کنند، بلکه فکر در خلقت، فکر در وجود خودشان.
*شهوت؛ قوام عفت!
«و الثانی: العِفَّةُ، و قِوامُها فی الشَّهوَةِ» کسی که حکمت به دست آورد، عفّت به دست میآورد. جالب این است که جانمایه و قوام این عفّت هم در شهوت است، یعنی در شهوت میرود؟! خیر، یعنی اینکه میداند این شهوت دائمی است، پس دائم هم در عفّت است. کما اینکه میداند جانمایه حکمت، فکر است، لذا اگر بخواهد در حکمت باشد، باید دائم در فکر باشد. اینجا هم همینطور است، اگر بخواهد دور از شهوت باشد، باید دائم در عفّت باشد.
*غضب؛ قوام قوت!
«و الثالثُ: القُوَّةُ، و قِوامُها فی الغَضَبِ» سوم قوت است. قدرت دارد و قوام این قدرت در غضب است. برای اینکه یک موقع از این قدرت بیجا استفاده نکند، غضب خودش را کنترل میکند و مراقب است. یک لحظه غضب کند، کار را خراب کرده و همه چیز را به ریخته .یک موقع میبینی، یک عمر تلاش، همه از بین میرود.
گاهی این غضبها براساس نگرش دنیا و امور دنیایی است - البته یک غضب هم در مقابل این است که آن امر الهی را گوش میدهد و شجاع است، به تعبیری دیگر به آن غضب نمیگویند میشود شجاعت که از این قوّه برای از بین بردن دشمن بهره میبرد -
کما اینکه در مورد قبل که شهوت، یک موقع شهوت خودخواهی است، گاهی حسادت است. بنده نعوذبالله به شما حسادت میکنم، جای من را هم نگرفتی امّا میگویم مثلاً آقا چرا اسم فلانی سر زبانها رفته؟! باید تازه خدا را شکر کنم. این حسادت، قوه غضب میآورد و غضب را پرورش میدهد. در روایت داریم، به او غضب میکند و این باعث میشود که هر طوری هست طرف را از سر راه بردارد. روایت داریم که اکثر این قوای غضب، برای همین حسادت است که گرفتارش میکند، غضبناک میشود، حسادت میکند و میگوید: حتماً باید کاری کنم! تازه نه جای او را گرفته و نه مطلبی است، خدا اینطور خواسته، تو چرا ناراحت میشوی؟!
در حالی که در اولیاء خدا برعکس است؛ تازه خوشحال هم میشوند.
خدا آیتالله سیبویه را رحمت کند. ایشان قسم خوردند و گفتند: خدا گواه است من از اوّل عمر تا به حال، ولو به لحظهای، به هیچ عالمی حسادت نکردم. تازه وقتی میشنیدم مثلاً فلان دوست من، فلان جا رشدی کرده، به قدری خوشحال میشدم که کأنّ خودم رشد کردم. روح سلیم این است. اصلاً نگران و حسود نیست که چرا فلان آقا پولدار شد.
جلسه گذشته بیان کردم ممکن بود یکی قیافه مثل آیتالله بهجت را ببیند، فکر کند نستجیربالله او گداست - همان که عرض کردم یکی از آقایان علمای با صفا و باحال، حاج آقای رضوی همدانی که آمده بودند، تعریف می کردند یک بار وقتی به حرم میرفتند، میخواستند فقط گنبد را ببینند و به اطراف کاری نداشته باشند. آقا صدایشان زده بودند و همراهشان گفته بود: یک شیخ فقیری دارد صدایت میزند. گفته بودند: حالا تو برو ببین چه کار دارد. گفته بود: میگوید: بگویید آن سیّد همدانی بیاید. میگفت: وقتی گفت سیّد همدانی، فهمیدم که آیتالله بهجت است، چون فقط آقا به من سیّد همدانی میگفتند. به این همراهم هم توپیدم که چه داری میگویی، این مرجع تقلید است. گفت: من آیتالله بهجت را چه میشناسم! - لذا گاهی مثلاً به بعضی بگویند: این آقای بهجت عارف بالله و ... است؛ نستجیربالله میگوید: این مگر سر و تهش چقدر میارزد، این مثلاً قیافه دارد؟!
یا مثلاً میگویند: فلان آقا اصلاً هنوز بلد نیست حرف بزند، هنوز بلد نیست امضا کند، ببین چقدر پول دارد! یک بار عرض کردم مثلاً در همین میدان ترهبار شوش زمان طاغوت، یک آقایی - که اسم نمیبرم - چندین غرفه داشت، میرزا داشت، خودش بلد نبود چیزی بنویسد. حتّی سواد خواندن و نوشتن نداشت و امضاء بلد نبود، انگشت میزد امّا یکی از پولدارترین افراد در آن میدان بود. لذا حسادت همین است که غضب میکند.
*اعتدال در قوای نفسانی؛ قوام عدل!
«و الرابِعُ: العَدلُ، و قِوامُهُ فی اعتِدالِ قُوَى النفسِ» چهارم عقل است و قوام آن اعتدال داشتن در قوای نفس است.
حالا در اینجا نکتهای بیان میکنم و به بحث برمیگردم. شاید به ظاهر دو مورد از اینها، یعنی «الحکمه قوامه فی الفکره» و «العقل قوامه فی اعتِدالِ قُوَى النفسِ» با هم در تضاد باشد. امّا باید بدانیم کسی که عقل میخواهد، قوامش این است که در قوای نفسی اعتدال داشته باشد؛ یعنی یک کاری را زیاده از حد انجام ندهد، معتدل باشد. شعار اعتدال منتها به معنای حقیقیاش، نه معنای دروغی آن - کما اینکه اصلاحات به معنای حقیقی اش، نه معنای دروغی آن مطلوب است. مؤمن حقیقی، واقعاً هم اصلاح طلب است و هم معتدل و اصلاحگرا - در همه قوای او اینگونه است، همه قوای نفسش را کنترل میکند. زهدهای بیجا به کار نمیبرد.
من به شما جوان های عزیز عرض کنم که عزیزان من! خیلی چیزها که از بزرگان میشنویم که مثلاً ساعات خواب آنها دو سه ساعت است - که واقعاً هم همینطور بوده و هنوز هم که هنوز است بعضی از بزرگان ما اینطور هستند - برای آنهاست؛ چون آنها یک دفعه که این کار را نکردند، بلکه با طی طریق بوده است.
بله، یک زمانی بود که به قول امام عظیم الشّأنمان، یک عدّه، ره صدساله را یک شبه طی کردند که آن دوران جنگ بود که اصلاً آن یک دوران عجیب غریب و به تعبیری دوران طلایی بود. آن، واقعاً یک زمان خاصی بود که آن هم از معجزات پروردگار عالم است. خدا گواه است معجزهای بود و جبهه حق را بخواهیم نسبت به جبهه باطل بدانیم، همین است.
چندین مرتبه این را بیان کردم که اسیر بگیرند، آن هم چهارده سالش باشد آن هم اسیر بعثیها باشد که جلّاد به تمام معنا و اصلا حیوان مطلق هستند، هم از بُعد شهوتشان و هم از بُعد غضبشان. اسم بعثیها خود عراقیها را میلرزاند و خود جُندیهای عراق از بعثیهایشان وحشت داشتند. آن وقت میخواهند با این بچّه چهارده ساله مصاحبه کنند. مصاحبهکننده زنی هندی است و محجبه هم نیست. میگوید: نه، باید حتماً حجاب داشته باشد. از لحاظ اسلام هم به قصد شهوت نباشد، اشکال ندارد. امّا آنجا در اسارت هم میگوید: قبول نمیکنم. آن زن تعجّب میکند و بالاخره میرود یک چیزی روی سرش میاندازد. اوّلین صحبتش این است که میگوید: ای زن! به تو از فاطمه اینگونه خطاب است: ارزندهترین زینت زن، حفظ حجاب است. این جز معجزه است؟! جوانی که آن موقع چهارده ساله در اسارت است باید دائم اشک بریزد و گریه کند و تازه مامان و بابایش را بخواهد، در حال رشد است - الان طرف سربازی میرود و نوزده، بیست سالش است امّا یک موقع شب که میشود دلش برای پدر و مادرش میگیرد و یواشکی گریه هم میکند. بله، امکان دارد جلوی دوستانش خیلی ادّعا هم بکند امّا دلش برای خانه و زندگی تنگ میشود - امّا از غضب این بعثیها نمیترسد. بعد هم راحت میگوید: من فرمان امام و مرجعم بوده، آمدم و اصلاً هم ناراحت نیستم. اینها به خیلی خام خودشان میگفتند حالا برویم سراغ بچّه و او هم گریه کند و بترسد امّا برعکس شد. این بحثش جداست و آن یک دوران خاص بود ولی غیر از این باید راههایی را طی کنند.
لذا «قوامه فی اعتدال قو النفس» میگوید، یعنی باید قوای نفس هماهنگ با هم جلو بروند. زهد بیجا نباشد.
البته معمولاً اینطور است که از خوبیها خوشمان میآید؛ چون «فطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» . بارها عرض کردم نفرمود: «فطره الله التی فطر المؤمن» یا «فطر المسلم». فرمود: «فطره الله التی فطر الناس»، همه ما فطرتاً از خوبیها خوشمان میآید.
حتّی دزد هم از خوبی خوشش میآید، لذا یواشکی دزدی میکند که به او دزد نگویند. آن که اختلاس میکند (اختلاس همان دزدی است، دزدی مدرن است که اسمش را اختلاس میگذارند) امّا تازه میآید توجیه هم میکند که نه، اینطور بود و ... . لذا دزدی میکند امّا دوست ندارند به او بگویند دزد. اگر به او بگویند: برو بیحیای دزد! میگوید: دزد خودتی و جبههگیری هم میکند.
گفتند در یک محلّهای دائم دزدی میکردند و همه چیز در خانه یکی پیدا میشد. دیگر فهمیده بودند که او، اینور آنور میرود دزدی میکند. لذا دزدی که میشد، آدرس او را میدادند. او هم میگفت: من نمیدانم چه سرّی است که هر چه دزدی میشود، در خانه من پیدا میشود. این دزده کدام نامردی است که همه چیز را در خانه من میآورد؟!
پس انسان فطرتاً خوبیها را دوست دارد و وقتی میشنود بزرگان اینطوری بودند، خوشش میآید امّا اعتدال قوای نفس، این است که باید بدانیم ما مثل آنها نیستیم.
پس این فضائل است و ما باید در این فضائل جلوه داده بشویم و جلوات این فضائل را داشته باشیم. البته این مقدّمه بود. میخواستم یک نکتهای راجع به خود «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعمِهِ» بگویم که به فضل الهی، به شرط حیات بماند برای جلسه بعد.
پروردگارا! تفهمیم – دیدید میگویند متّهم را تفهیم کنید، ما هم باید اینطور دعا کنیم- این را که تو فقط پرورشدهنده همه اینها هستی، اینها به زحمت به ظاهر خودمان نیست، به ما مرحمت بفرما.
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
*تفاوت میان نعم و احسان
بیان کردیم: پروردگار عالم ما را از کوچکی در نعم و احسانش بزرگ کرده است.
یک سؤال هست و آن اینکه چرا حضرات معصومین(ع) از کلماتی که صورت ظاهرش، مترادف هستند، استفاده میکنند؟ مثلاً اینکه فرمودند: «فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ»، یا «بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ» و ... . دلیل و برهان این کار چیست؟
اوّلاً کلمات در لغت عرب، هر کدام معنای خاصّ خودش را دارد. منظور از نعم معلوم است چیست، نعم همان لطف ذوالجلال و الاکرام به ماست و همانطور که اشاره کردیم، امیرالمؤمنین(ع) در جواب پیامبر(ص) فرمودند: خود وجود انسان، بالاترین نعمت است. از این مطلب گرفته تا آنچه ما به عنوان نعم ظاهری از جمله خورد و خوراک و ... میبینیم، همه به عنوان نعمت محسوب میشود. همانطور که بیان کردیم: نعم باطنی هم دو نوع میشود و در هر زمانی به یک صورت است. در زمان ما هم اینطور است که فرمودند: نعم ظاهری، خود پیامبر است و نعم باطنی، ولایت ما است (که پیامبر برای زمان خودشان مطلب دیگری را بیان فرمودند).
امّا در مورد احسان باید گفت: اوّلاً احسان یعنی نیکی و با نعم فرق میکند. حُسن، نیکو بودن است و احسان یعنی نیکی. ذوالجلال و الاکرام در آیات بسیاری از قرآن کریم و مجید الهی از جمله در سوره آلعمران، بقره، اعراف، توبه، هود، یوسف، نمل، قصص و ... لفظ احسان را به کار بردند و این احسان را به عنوان نیکی جدانشدنی از انسان حقیقی تبیین کردهاند.
مثلاً در آیه 90 سوره نحل فرمودند: «إِنَّ اللّه َ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبَى وَ یَنْهَى عَنِ الْفَحْشآءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، همانا خداوند به عدل و احسان و بخشش به خویشاوندان، فرمان مىدهد و از فحشا و زشت کارى و ستم نهى مىکند. او شما را اندرز مىدهد، باشد که پند گیرید.
لذا خداوند ما را به عدل و احسان امر کرده. عدل یعنی هر چیزی در جایگاه خودش باشد. امّا احسان یعنی نیکوکاری که همه مطالب احسان، در انسانی به وجود میآید که اوّلاً عادل باشد. این نکته بسیار مهمّی است. تا انسان به عدالت تن ندهد، نیکو هم نمیشود. فلذا اوّل عنوان عدل و بعد عنوان احسان را میآورد.
یا اینکه در آیه 195 سوره بقره فرمودند: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّه ِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّه َ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»، و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دستهاى خویش به هلاکت نیندازید و نیکى کنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
یکی از مطالبی که انسان را به نیکی نزدیک میکند، این است که از مالش، غیر از واجباتش، بگذرد و انفاق کند. واجب، خمس است. امّا همانطور که بیان کردم: بعضی از اولیاء توصیه میکنند: به همان اندازه که خمس میدهید، به همان اندازه هم انفاق کنید. چون خمس، واجب الهی است و فکر نکنیم واجب الهی را میدهیم، دیگر بس است.
حتّی خیلی جالب است در روایت داریم که بیشتر از واجبات الهی انفاق کنید. بعضی متوجّه نشدند و فکر کردند باید واجبات الهی را کنار بگذارند و فقط انفاق کنند. منظور این است که بیشتر از آن واجبات الهی که دارید میدهید، انفاق کنید. خیلی زیباست. مثلاً فردی که خمسش در سال یک میلیون میشود. اگر بتواند در سال، دو میلیون انفاق کند، برنده است.
آن وقت این اهل انفاق هستند که احسان میکنند. پس معنی احسان، کار نیک است.
کار نیک هم یعنی چیزی که برای خدا باشد. اگر کسی ولو دو برابر که هیچ، سه یا چهار برابر انفاق کند، ولی نعوذبالله برای خدا نباشد، احسان نیست، بلکه «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» است. دیگر بالاتر از این، خسرانی نیست.
لذا بیان میفرمایند: انسان در کار نیک، حتماً در ابتدا کارها را الهی کند، یعنی نیّت خود را خالص کند.
چه کسانی در مقام احسان قرار میگیرند؟ آنها که خالصترین نیّت را دارند. اینها لازم و ملزوم همدیگر هستند. نیّتت خالص باشد، کار نیک نکنی، به درد نمیخورد. نیّتت خالص نباشد، کار نیک هم کنی، باز به درد نمیخورد. برای همین احسان است.
*گنج احسان
خوب دقّت بفرمایید، حالا اوّل احسان را راجع به خودمان بگوییم، بعد بگوییم که چرا اینجا راجع به پروردگار عالم بیان کرده است که « فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً».
لذا وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(ع) یک جملهای بیان میفرمایند که خیلی عالیست - به نظر میآید باید خیلی روی این فرمایش حضرت جدّی تأمّل کرد. که باید تأمّل کرد. این حدیث را بنویسید و یک موقعی که خودتان با پروردگار عالم خلوت کردید، یک مقدار تأمّل کنید، ببینید حضرت چه فرمودند. چون از کلمات قصار است و خیلی کوتاه، راحت میتوانید آن را حفظ کنید. - فرمودند: «الْإِحْسَانُ ذُخْرٌ وَ الْکَرِیمُ مَنْ حَازَهُ». حضرت میفرمایند: نیکی، کنز و گنج است. کسی که مِن المحسنین میشود؛ یعنی در حقیقت به گنج رسیده است.
دلیلش هم این است که اوّل محسن عالم، خود خداست. «یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ» حضرت حق، حضرت محسن است. در دعای جوشن کبیر هم در یکی از بندهایی که میخوانیم، داریم «یا محسن و یا مجمل و ...». اصلاً احسان، خصوصیّت ذوالجلال و الاکرام است. و لذا راجع به احسان خیلی نمیدانیم.
جالب این است که بعد حضرت میفرمایند: کریم، که «یا کریم و یا ربّ، یا کریم و یا ربّ» میکنیم، آن کسی است که مالک این گنج باشد «وَ الْکَرِیمُ مَنْ حَازَهُ» و این کنز را به دست آورده باشد. دیدید کسی که گنج را بدست بیاورد، معمولاً این است که متعلّق به خودش است.
اوّلاً حضرت میخواهند بفرمایند: همه کس احسان ندارد. فقط کریمها هستند که احسان دارند و باید در این تأمّل کرد. تا انسان به مقام کریمی نرسد، صاحب این گنج؛ یعنی احسان نمیشود.
*سودآورترین زراعت
راجع به خود انسان باز حضرت میفرمایند: «عَلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ زِرَاعَةٍ وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ» بر تو باد به احسان کردن به دیگران؛ چون بالاترین زراعتی که در این دنیا میتوانی کاشت کنی، احسان است؛ برای همین گنج است. چقدر زیبا بیان میفرمایند: بالاترین زراعت؛ چون «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة»؛ در این مزرعه فرض یک کسی میآید فقط جو میکارد - گرچه هر چیزی برای خودش یک سودی دارد - امّا یک کسی بلد است چه کند، به تعبیر امروزی از این مزرعه طلای سرخ استخراج میکند. طلای سرخ چیست؟ زعفران. حالا زعفران مثقال فلان قدر کجا و جو و کاه کجا؟! دنیا مزرعه الآخره است. جالب است! سودآورتر از همه در این زراعتها، همین زعفران است. حضرت میفرمایند: «وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ» سودآورترین مطلب هم برای تو در دنیا، همین احسان است. پس نیکی کردن خیلی مهم است.
چرا نیکی؟ چون نیکی، شأن کریم است. همه کریم نیستند. فرمود دیگر، «الْإِحْسَانُ ذُخْرٌ» احسان گنج است و آن کسی که به این گنج دسترسی پیدا میکند، کریم است. هر که کریم بود، در حقیقت به این گنج، که احسان است، دسترسی دارد.
*خصوصیّت کریم
آنوقت خصوصیّت پیدا میکند. کریم که این احسان را دارد، خصوصیّتش این میشود که از گناهان میگذرد.
این هم باز در غرر است که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «بِالْإِحْسَانِ وَ تَغَمُّدِ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرَانِ یَعْظُمُ الْمَجْدُ» ، با نیکی کردن، چشم پوشی به وجود میآید. یعنی عامل میشود برای اینکه تو از گناهان چشمپوشی کنی. لذا خصوصیّت کریم این است که از خطای طرف میگذرد.
خیلی بیرودربایستی ما کریم نیستیم. در زندگی شخصیمان شروع کنیم، ببینیم میتوانیم یا خیر. همسر خطا کرد، کریمانه از او بگذریم، اگر میخواهیم جزء محسنین باشیم که «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ» ، اگر میخواهیم به این گنج برسیم که «الاحسان ذخر»، اگر میخواهیم به این فرمایش امیرالمؤمنین (ع) که «عَلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ زِرَاعَةٍ» دنیا مزرعه است و در این دنیا بالاترین کشتمان باید احسان باشد، عمل کنیم.
به این تعبیر دقّت کنید و ببینید چقدر قشنگ است؛ بذرهای زیادی وجود دارند منتها عاقل آن کسی است که از آن بذری که مرغوب و سودآورتر است، استفاده کند، «وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ»، که آن احسان است.
چه کسی اینگونه میشود؟ آن کسی که کریم باشد. آن وقت خصوصیّتش چه میشود؟ اینکه در مرحله اوّل از دیگران میگذرد. - خوب به این جورچین دقّت کنید -
ما بارها و بارها درب خانه پروردگار عالم آمدیم و باز خطا کردیم و آن هم چه خطاهایی! در دعا میگوییم: «فَإِنَّهُ لَا یَغْفِرُهَا إِلَّا أَنْتَ» مگر فقط خودت ببخشی. ما خیلی گناه کردیم. گاهی آنقدر گناهانمان بزرگ است و آنقدر هم زیاد شده و آنقدر هم وجود نازنین حضرات معصومین(ع) را واسطه قرار دادیم که واقعاً دیگر رویمان نمیشود و خودمان خجالت میکشیم. خودمان هم باشیم، میگوییم: آقا خیلی پررویی! بس است دیگر! امّا درب خانه خدا بیایید، خدا میبخشد. پروردگار عالم اینطور است.
لذا میفرمایند که احسان کاری میکند که شخص چشمپوشی میکند «تَغَمُّدِ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرَانِ» او هم از گناهان میگذرد. بعد وقتی اینطور شد، انسانی که محسن شد «یَعْظُمُ الْمَجْدُ»، به خودی عزیز میشود. گرچه ما باید درب خانه خدا ذلیل باشیم و دنبال این نباشیم امّا با احسان مجد و عظمتت روزافزون میشود، مدام عزّت و احترامت بیشتر میشود.
ما فقط به پروردگار عالم اعتماد داریم، معصومین هم به ما محبّت و عنایت دارند امّا یک جاهایی واقعاً ما جزء پروردگار عالم به هیچ احدی اعتمادی نداریم؛ چون در دعایی - که میفرمایند هر کس هر شب بخواند، گناهان چهل سالهاش آمرزیده میشود - بیان شده: «وَ اغْفِرْ لِی تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ». فقط درب خانه خدا میتوانیم هر شب بیاییم بگوییم: خدا! گناهان من عظیم است؛ هیح جای دیگر رویمان نمیشود که این هم یک نکته بسیار مهم است؛ چون پروردگار عالم احسان دارد «وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ» یعنی کریمی است که چشمش را به گناهان ما میبندد. حتّی گاهی اینگونه است که نه تنها میبخشد، بلکه طوری است که انگار اصلاً ما گناه نکردیم. و لذا خدا هم از بندگانش همین را میخواهد که بگذرند.
لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ» به کسی که در حق تو بدی کرده، نیکی کن.
*نقل کرامتی از آیتالله بهجت
یا میفرمایند: «إِنَّ إِحْسَانَکَ إِلَى مَنْ کَادَکَ مِنَ الْأَضْدَادِ وَ الْحُسَّادِ لَأَغْیَظُ عَلَیْهِمْ مِنْ مَوَاقِعِ إِسَاءَتِکَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ دَاعٍ إِلَى صَلَاحِهِمْ». اتّفاقاً در باب احسان، خوبی کردن تو به دشمنان و آنان که حسودی کردند؛ عامل میشود برای اینکه آنها خوب شوند.
چون متأسّفانه بشرِ احمق فکر میکند که مثلاً فلانی جای من را تنگ کرده است و حسودی میکند. یا مثلاً میگوید: چرا فلانی دارد؛ من ندارم؟! بارها عرض کردم - که این را دائم به عنوان در ذهنمان داشته باشیم. وقتی میگویم نکتة من النکات یا کد یعنی این مطلبی است که باید همه چیز حول محور این بچرخد- هر کسی که حسود باشد، در حقیقت اوّل اعتراضش به پروردگار عالم است؛ چون به پروردگار عالم میخواهد بگوید: خدایا! این لایق این مطلب نبود، چرا به این دادی؟!
مثلاً بیان میکند: این بابا هرّ را از برّ تشخیص نمیدهد، ببین چه میلیاردر است! یا عذر میخواهم، جسارت است، گاهی انسان مطالب را میشنود، مثلاً گاهی عصبانی هم میشود، تعابیری میگوید مثل اینکه این بابا بلد نیست بینی خودش را هم بالا بکشد، حالا شده رئیس؟! حسود است دیگر. یا این بابا اصلاً قیافهاش میارزد که عالم باشد؟! حسود است دیگر.
دیشب آقای رضوی همدانی محبّت کرده بودند و اینجا تشریف آورده بودند. با هم راجع به کرامات صحبت میکردیم، فرمودند: من منبر داشتم - حالا ظاهراً محرم یا صفر بوده است - آن شب آخر یا دو شب آخر یک بنده خدایی، برای ما بلیت مشهد گرفت و گفت: برویم مشهد. گفتم: آقا! نمیشود، من منبر دارم. گفت: ولش کن، خود آن بنده خدا که آنجا هست، خودش هم منبر میرود، یک حدیثی میخواند. خلاصه گفت: ما هم اشتباه کردیم و رفتیم. صبح آنجا وقتی میخواستیم از خیابان امام رضا به سمت حرم برویم، قصد کردم امروز که برای اوّلین بار داریم و روز اوّل سفر است، اصلاً اینور و آنور را نبینم و فقط رویم به گنبد باشد و گنبد را ببینم. مشغول به ذکر شدم و داشتیم همین طوری میرفتیم که دیدم یکی از همراهانم گفت: آقا! یک شیخ پیرمردی آن طرف نشسته فقیر و گداست، دارد صدایت میزند. گفتم: آقا! ولش کن. گفت: آخر دارد صدا میزند. گفتم: آقا! من نمیخواهم رویم را اینور و آنور کنم، خودت برو ببین چه کار دارد. رفتند و آمدند و گفتند: میگوید: بگویید آن سید همدانی بیاید. گفت: تا گفت سیّد همدانی، گفتم: فقط آیتالله العظمی بهجت، من را سیّد همدانی صدا میزدند؛ سریع برگشتم، دیدم آقاست. با این همراهم دعوا کردم که چه میگویی که شیخ فقیری دارد صدا میند؟! گفت: آقا من چه میدانم؟! – حالا که بیان کردم، بگذارید تا آخر بگویم. میگفت وقتی رفتم، تا سلام و علیک کردم، آقا گفت دیشب برای چه منبرت را رها کردی؟! چرا خلف وعده کردی و آمدی امام رضا؟! میگفت: من به آقا هم چیزی نگفته بودم و آیتالله العظمی بهجت نمیدانست که او منبر دارد. گفت بعد هم آقا فرمود: ده صبح هم بیا کارت دارم!
غرضم این است که یعنی گاهی فقط فکر میکنند به قیافه است! به مثل آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب میگویند: که اصلاً به قیافه این نمیخورد که عارف باشد! مگر به قیافه است؟! لذا حسود این طوری میشود و اوّل اعتراضش هم به خداست.
*علّت احسان خدا به ما
پس وجود مقدّس امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إِنَّ إِحْسَانَکَ إِلَى مَنْ کَادَکَ مِنَ الْأَضْدَادِ وَ الْحُسَّادِ لَأَغْیَظُ عَلَیْهِمْ مِنْ مَوَاقِعِ إِسَاءَتِکَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ دَاعٍ إِلَى صَلَاحِهِمْ». به کسانی که با تو بد هستند، دشمن تو هستند و حسود هستند، نیکی کن. گاهی میخواهی یک کسی را اصلاحش کنی، با او نیکی کن، البته همیشگی نیست.
لذا پروردگار عالم هم به ما احسان میکند که ما خوب شویم. گرچه پروردگار عالم به عنوان «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ» هم هست. در اوّل دعای افتتاح به ذوالجلال و الاکرام عرضه میداریم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِکَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّکَ وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» من یقین دارم تو ارحم الراحمینی، چه زمانی؟ وقتی در موضع عفو و رحمت قرار میگیری امّا «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَةِ» آن موقع که در مقام عقاب و انتقام قرار بگیر، سختترین منتقم هستی، «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ». پروردگار عالم گاهی هم این طوری میشود.
ولی در این دعا وقتی داریم پروردگار عالم را میخوانیم، میگوییم: «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ» خدا! اوّلاً کار تو این است که احسان میکنی - احسانی که از اوّل بحث تعریف کردیم یعنی چه، تفاوتش با نعمت چیست و چرا «فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً» بیان کرد. - لطف و کرم و احسان پروردگار عالم برای این است که ما برگردیم، آدم شویم.
به تعبیر دیگر - که این هم یکی از آن نکته من النکات است که آن را حتماً یک گوشه ذهن مبارکتان بسپارید - امید پروردگار عالم به بازگشت ما به سمت خدا، نسبت به خودمان بیشتر است.
اصلاً پروردگار عالم این دعاها را، که از ناحیه خداست به لسان معصوم(ع) - که عرض کردم این هم کد است، چون گفتیم: کتاب نازل قرآن است، کتاب صاعد دعاست. - خودش به یاد ما داده که لطف و کرم و محبّت و احسان خدا را به خودمان جلب کنیم. چون اگر به ما بود، ما بلد نبودیم اینطور دعا کنیم. بلد نبودیم با خدا چگونه صحبت کنیم و خدا به ما یاد داده که اینطور صحبت کنیم.
*امید خدا به ما برای بازگشت از خودمان بیشتر است!
پس خود پروردگار عالم، به برگشت ما به سمت خودش، نسبت به خود ما امیدوارتر است.
لذا دیدید بعضی مواقع متأسّفانه خود را نمیبینیم که چقدر خطا داریم امّا یک کس دیگر را میبینیم. مثلاً میبینیم بیرون یک کسانی در فسق و فجورند، میگوییم: اینکه دیگر بعید است به راه راست برگردند. خیلی هم با قاطعیّت بیان میکنیم! امّا پروردگار عالم میفرماید: من امید دارم. گاهی خود آن شخص هم امید ندارد؛ یعنی وقتی با او صحبت میکنی، میگوید: دیگر آب از سر ما گذشته، دیگر چه یک وجب، چه صد وجب! امّا پرورگار عالم امیدوار است. خیلی عجیب است!
*اگر کسی نمیتواند با خدا دشمنی کند، چرا خداوند شیطان را دشمن خود مینامد؟
لذا احسان میکند، چون میخواهد ببخشد، چون امید دارد که برگردیم و لطف و کرم و عنایتش را متوجّه شویم و غفرانش را درک کنیم. «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ». پس لفظ احسان را به این خاطر آورده است، که میخواهد ببخشد کما اینکه روایت را خواندیم با اینکه میداند به تعبیری ما دشمنی کردیم.
گرچه عرض کردم هیچ احدی، با خدا دشمنی نمیکند. اینها هم الفاظ عاریهای است. هر که دارد دشمنی میکند، با خودش دشمنی میکند. حتّی ذوالجلال و الاکرام وقتی عنوان شیطان را بیان میکند که «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ» از باب تنبّه برای ماست وإلّا مگر شیطان میتواند در مقابل پروردگار عالم عرض اندام کند و دشمن پروردگار عالم شود؟! عذر میخواهم، به تعبیر عامیانه مورچه چیست که کلّه پاچهاش باشد؟! پروردگار عالمی که من هنوز فعلی را شروع نکردم، ضمیر قلوب ما را اطلّاع دارد، «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» نمیتواند؟!
گرچه اوّلا این حرف، حرف غلطی است. عامیانه است و به اندازه ذهن ما و ملموسات و محسوسات است. یک کد داده بودم، گفتم: ما مخلوقیم. مخلوق فعل فاعل است. حضرت حق خالق است، فاعل است. و هر آنچه که مخلوق است، لاجرم محدود است منتها دیگر حدها با هم فرق میکند. نبی مکرّم هم محدود است امّا حدّ نبی مکرّم - که بالاخره یک حدّی دارند- کجا و حدّ ما کجا؟!
باز هم اینجا در مثال مناقشه نیست. مثل این میماند که بگوییم: یک موجودی که خدا به او حرکت و حیات داده مورچه است و یک موجود دیگر هم فیل است.
در باب مطالب معرفتی هم حد هست. بالاخره معصومین(ع) هم، با اینکه معصومند است و با اینکه هادیان ما هستد و ما خاک پای آن حضرات هم نمیشویم و با اینکه آقا و مولای ما و حجج الهی هستند، ولی محدودند. پس علی ای حال ما محدودیم. ما چه میفهمیم؟! لذا باید با همین محسوسات کار کنیم و همینها را بیان کنیم.
لذا پروردگار عالم ما را دوست دارد. امید دارد که ما برمیگردیم. ما میگوییم: نه، نمیشود. او میگوید: نه، میشود. ضمیر ما را میبیند، آینده ما را میبیند. هیچ کسی هم نمیتواند با او دشمنی کند. مخلوقی مثل شیطان دشمن پروردگار عالم نمیشود. خدا هم از این باب میگوید «عدوی» که ما حواسمان را جمع کنیم و خودمان را دستش ندهیم.
البته بعضی از اولیاء خدا هم در باب اینکه چرا میگوید: «عدوی»، نکتهای دارند که این هم نکته من النکات است. میگویند: چون عبد «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» است و خدا عبدش را خیلی دوست دارد، میگوید: دشمن عبد من، دشمن من است.
دیدی ما یک موقعی میگوییم: اگر با فلانی این طور رفتار کنی، انگار با من رفتار کردی. به تعبیری خدا هم میگوید: این دشمنی با شما میکند، کأنّ با من دشمنی کرده وإلّا با خدا که کسی نمیتواند دشمنی کند. وقتی به طرف بگویی: آقا! اگر دشمنی کنی، کأن با من دشمنی کردی، حساب کار خودش را به دست میآورد، میبیند نمیتواند این کار را کند. پروردگار هم عالم اینطور است و امید دارد.
ما هم وقتی داریم دشمنی میکنیم، دشمنی با خدا نمیکنیم؛ دشمنی با خودمان میکنیم ولی احسان میکند که ما برگردیم.
ولی - این «ولی» را دارد - این همه احسان نکند و ما یک موقعی جدّاً مغفلت کنیم و از خواب غفلت بیدار نشویم، «وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ» - که گفتم این دعای روز اوّل را هر روز بخوانیم- چقدر ماه های مبارک رمضان آمده و رفته و ما کاری نکردیم در حالی که باید اصلاً یک چیز دیگری میشدیم! یک چیز دیگری که به قول پیامبر عظیمالشّأن «لِأَنَّ الْمَلَائِکَةَ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِینَ» ملائکه خدّام ما شوند - که روایتش را در درس اخلاق خواندم - به آن مقام نرسیدیم که اگر آنگونه بود، واقعاً عالم در تسخیر ما میبود. البته نه از باب ارادهای که قدرتنمایی کنیم، منظور حضرت از تسخیر عالم یک چیز دیگر است. بله، یک مواقعی هم به خودی خود قدرتنمایی میشود امّا اگر این حال میشد که انسان بفهمد عبد خداست و از خواب غفلت بیدار میشد، چه میشد؟!
*پرورش دائمی
ما لحظه به لحظه در دنیا، در احسان و لطف و کرم پروردگار عالم و در نعم ظاهری و باطنی او، داریم رشد میکنیم. تمام لحظات در نعم خدا هستیم. تمام لحظات او دارد ما را پرورش میدهد و ما غافل هستیم. اینکه بیان میشود: «الحمدللّه ربّ العالمین» یعنی ولو به لحظهای من خودم نمیتوانم خودم را پرورش بدهم.
اگر بخواهم عبد و الهی شوم، باید بدانم در دنیا دائم او دارد ما را پرورش میدهد، « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا »، ای کسی که در این دنیا من را پرورش دادی، نه «ربّانی فی زمن خاص» مثلاً «فی الطّفولیّة»، یا «فی رحم أمّی»، یا «فی صلب أبی»، یا «فی عالم زر» و ...؛ یعنی اینطور نیست که من را فقط در طفولیّت و یا در رحم مادرم و یا در صلب پدرم و یا در عالم ذر پرورش داده باشی، بلکه تو در دنیا در همه ازمنه، من را پرورش دادی، «أنت ربّانی فی الدنیا فی کلّ زمنٍ، فی صلب أبی و فی رحم أمّی و فی صغر سنّی و فی کلّ عمری یا مولای، أنت رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِک وَ بفضلک و بکرمک و بجودک و بحبّک».
*رشد دادن با احسان!
منظور از این فرازی که حضرت فرمودند، همینهایی بود که بیان کردم. « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا » قربانت بروم! چقدر به من لطف کردی و من خراب کردم! پرورشت هم در این بود که احسان کردی. در باب احسان بیان کردیم: اوّل محسن عالم، خود خداست، «یا محسن قد أتاک المسیء».
در یک قسمت از دعای افتتاح - که یکی از ادعیّه بسیار عالی و با مضامین عالی است و بیان شده که در ماه مبارک، هر شب خوانده شود - عرضه میداریم: «فَلَمْ أَرَ مَوْلًى کَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَیَّ یَا رَب»، ای خدا! من مولایی کریمتر از تو ندیدم که بر بندهای که لئیم و پست است، اینقدر صبور هستی و با من کریمانه برخورد میکنی!
یکی از خصایص انسان محسن این است که کریم است و کرامت دارد. خود پروردگار عالم کریم است و با این احسانش، ما را رشد داده؛ آن هم ما، که اینقدر زشتی، بیچارگی و ادّعاهای انسانی داریم که گاهی ملائکه به این ادّعاها میخندند!
*فقر؛ بالاترین فخر!
اولیاء خدا مطلبی را بیان کردند که من آن را خصوصی به بعضی گفتهام، امّا چون شما در ماه مبارک رمضان، اهل لیل شدید، برای شما هم بیان میکنم: اگر در یک کفه ترازو، تمام اعمال خوب و نیک را قرار بدهند و در یک کفه آن، فقر را قرار بدهند؛ عرفا و اولیاء ما فقر را میچسبند.
این هم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِی»، منظورشان فقر ظاهری نیست. اتّفاقاً حکومت دینی باید تلاشش اینگونه باشد که این فقر ظاهری از بین برود. کما اینکه آیتالله العظمی شاهآبادی در شذراتالمعارف - که ولایتفقیه حضرت امام براساس کتاب شذرات است – بسیار زیبا این مطلب را تبیین فرمودند که انسان باید «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» را در بحث اقتصاد و ... عملیّاتی کند.
همانطور که میبینید، الآن امام المسلمین هم بسیار بر روی اقتصاد مقاومتی تأکید دارند. لذا منظور از فقر در «الْفَقْرُ فَخْرِی» این نیست که جامعه را به سمت فقر ببریم، منظور این است که انسان بداند من اصلاً چیزی ندارم و هر چه هست، او پرورش داده است.
«فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ»، من باید فقیر باشم، «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» . لذا این بالاترین فخر است که انسان، فقیر درگاه خدا باشد و بداند لحظه لحظه امور ما در دنیا، احسان خدا بوده و خدا بوده که ما را پرورش داده است. لذا فکر نکنیم خودمان، خودمان را پرورش دادیم. «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ» یعنی تو مرا پرورش دادی و دائم در نعم بودم، آن هم با احسانت، نه با عملمان. فکر نکنیم عمل ما باعث شده، ما عملی نداریم.
*خدایا! اعمال ما را به حساب خود نیاور!
بارها بیان کردم: اولیاء خدا به اوج که میرسند، تازه میفهمند که جدّی جدّی عملشان پوچ و هیچ است، آن هم عمل کسانی که فکر و ذکرشان خدایی است. هر حرکتی که انجام میدهند، فقط خدا! خدا! خدا! اینها انسانهای الهی هستند. تازه به آن مقام که میرسند، میفهمند که واقعاً عملشان پوچ است و تهی و خالی است.
البته اعمال خود را انجام میدهند؛ چون تکلیف الهی است. حتّی تکلیف است که نماز شب بخوان و میخوانند. امّا ولو به لحظهای اینطور نیست که تصوّر کنند از عمل من چیزی به دست میآید. اصلاً در این وادی نیستند، میگویند: ما فقیر هستیم، ما فقط تکلیف را انجام دادیم و در عمل ما، چیزی به دست نمیآید. هر چه که هست، احسان اوست. چون عمل ما هم لطف او بوده که توانستیم انجام دهیم. تازه میترسیم و وحشت داریم که در عملی که انجام دادیم، چقدر نقص است.
اصلاً میدانید یکی از دعاهای آنان چیست - که بیان کردم: خوبان عالم دعاهایی بلد هستند که ما بلد نیستیم - ؟ آنها میگویند: خدیاا! اعمال ما را به حساب خود نیاور! اصلاً حساب نکن. البته منظورشان اعمال زشت نیست، بلکه میگویند: اعمال خوب ما را هم حساب نکن. اگر بخواهد حسابرسی کند، نقصان و خلل در آن هست. چطوری باید جواب این نقصانها را بدهیم که در آنجا یک لحظه حواست پرت شد و منقطع شدی و ... .
*پرورش و نورانیّت اعمال
در اعمال عبادی، مثل نماز، از آن لحظهای که وضو میگیرید و بعد الله اکبر میگویید و ورود به نماز دارید، تا خود «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» که میگویید؛ همه اینها باید مثل حلقههای زنجیر به هم متّصل باشد. اگر خدای ناکرده در رکوع یا سجده یا قنوت و ...، یک لحظه حواست جای دیگر رفت، دیگر منقطع شدی. آیا کسی میتواند ادّعا کند دو رکعت نماز بدون انقطاع خوانده؟!
تازه اولیاء خدا میگویند: اگر هیچ انقطاعی هم در آن نباشد، باز هم او باید پرورش دهد. این، تکلیف است و در آن، هیچ چیزی نیست. «ربّانی» همین است، باید آن را پرورش دهد که نورانیّت بگیرد. چون هیچ چیزی در آن نیست و اگر از اوّل تا آخر حواست را جمع کرده باشی و حضور قلب داشته باشی و نمازت را درست بخوانی، تازه تو وظیفه و تکلیفت را انجام دادی. پس معلوم میشود که ما حتّی تکلیف ظاهریمان را هم خوب انجام نمیدهیم.
آن کسی که میتواند این نماز را بارور کند و پرورش دهد، فقط ذوالجلال و الاکرام است، آن هم با احسان خودش! لذا عمل بندگان را به احسان خود، پرورش میدهد.
او بیش از آنچه تصوّر کنیم، کریم است، امّا علی ای حال باید بدانیم ذوالجلال و الاکرام ما را در دنیا، نه از باب جسمانی، پرورش داده، بلکه همه اعمال و فکر ما هم را خودش پرورش داده است. پس ما فقیریم و هیچ چیزی از خودمان نداریم.
*عالم، ابزار بندگی است
اگر واقعاً بدانیم ربّ، اوست، تمام است. «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً»، ما فقط «آتنا» را میبینیم که خدایا! به ما نیکها را عطا و مرحمت کن، امّا داریم این را به چه کسی میگوییم؟ «ربّنا» پرورش دهنده. خدایا! چیزی نیست که من آن را بارور کنم، حسنات و نیکیها و ... را خودت پرورش میدهی و آنوقت به من مرحمت میکنی. خودت عامل هستی و خودت هم پرورش میدهی.
لذا ما خودمان هم در این دنیا، ابزار هستیم. این بدن، ابزار است، مرکب و وسیله است. عالم هم که گفتیم: تمامش، ابزار برای بندگی خداست. همه را هم خودش قرار داد و خودش هم همه اینها را دارد پرورش میدهد. پس ما فقیر هستیم. ما هیچی از خودمان نداریم.
*جنگ نرم شیطان برای مؤمنین
اگر واقعاً اینطور فکر کنیم و این، یک کد دائمی در ذهنمان باشد، برندهایم. آنوقت معلوم است روز به روز فقر خودمان را بیشتر متوجّه میشویم و روز به روز احسان و لطف و کرم پرورشدهنده «ربّ» را بیشتر متوجّه میشویم. لذا انسان هر چه جلو میرود، بیشتر میفهمد دستش خالی است و وقتی فهمید دستش خالی است، ناله و فغانش بیشتر میشود؛ چون میداند هیچ چیزی ندارد. هر چه هست، اوست. پرورشدهنده اوست، احسان کننده اوست، کریم اوست، صاحب فضل اوست.
الآن من و تو نبودیم که دعای ابوحمزه و مناجات آمدیم، بلکه این، فضل او بوده است. قبلاً هم بیان کردم: اگر کسی فکر کند، خودش است، این برای او بعدها عُجب میآورد، میگوید: من خوب هستم، ببین دیگران چگونه هستند و ... و این، همان جنگ نرم شیطان برای مؤمنین است. لذا شیطان برای مؤمنین از همین بحث عجب استفاده میکند، آن هم وقتی که بگویند: من اهل عبادتم، من اهل شبخیزی هستم، من اهل دعا هستم، امّا بعضیها در مجلس گناه هستند و حتّی در ماه مبارک و شبهای جمعه آن که نورُ علی نور و نورُ فوق کلّ نور است، شبنشینیهای گناه دارند. در شبهای جمعه طی سال، ابواب الهی باز است. دیگر ماه مبارک هم باشد که غوغا و محشر است. امّا بعضی میروند گناه میکنند. حالا این میگوید: ببین آنها به کجا میروند و من کجا میآیم.
لذا اگر یک لحظه تصوّر کند، من خوبم، باخته است. باید بداند که «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ» یکی دیگر است که دارد پرورش میدهد، من کارهای نیستم، یکی دیگر من را امشب اینجا آورده، من کارهای نیستم. اصلاً میشود بگوییم شاید یک عمل خوبی انجام دادیم یا یک دعای پدر و مادر یا کسی در حقّمان بوده که ما توفیق پیدا کردیم در ماه مبارک رمضان شبخیزی داشتهباشیم امّا این هم باز احسان خودش است، لطف خودش است، مال ما نیست.
عرض کردم اولیاء خدا هرچه جلو میروند به فقر حقیقی خودشان بیشتر پی میبرند. این را که پروردگار عالم بیان فرموده: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه» تازه میفهمند. هر چه جلو میروند، میفهمند راستی راستی فقیرند. مدام به فقر خودش بیشتر پی میبرد.
*بالا رفتن از فضایل؛ سخت ولی نجاتبخش!
«فِی الدُّنْیا بِاِحْسانِهِ وَتَفَضُّلِهِ» جلسه گدشته مختصراً یک مقداری راجع به احسان بیان کردم - چون میخواهیم گذارا باشد امّا با این وجود الآن یازده شب هم گذشت و خیلی نتوانستیم جلو برویم و با اینکه این طور میخواهیم، الآن چندین سال است که در این شرح دعا نشده خیلی پیش برویم. وای که معالأسف چه زود گذشت، آرام آرام داریم به شبهای قدر نزدیک میشویم – حالا بیان کنیم فضل پروردگار عالم چیست.
اوّلاً وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ بن ابیطالب(ع) میفرمایند: «الِارْتِقَاءُ إِلَى الْفَضَائِلِ صَعْبٌ مُنْجٍٍ» ارتقاء، بالا رفتن از فضایل، صعب و سخت است ولی نهایتش نجات بخش است.
مگر نمیگوییم خدا به فضلش برخورد میکند، خدا دوست دارد بندهاش را هم در این فضائل جلوه بدهد، معلوم بشود. چون وقتی میگوییم: «یا ربّانی» - خوب دقّت کنید؛ یک معنی دیگر «ربّانی» را میخواهم بیان کنم- یعنی خدا ربّ است و ما را پرورش داده است. چیزی که پرورش داده شود، باید ظهور پیدا کند. یعنی ما میشویم مربّا دیگر، چون ربّی هست که ما را پرورش داده است. این مربّایی که به ظاهر ما میخوریم، چون این را پرورش دادهاند. آنوقت ظهور این پرورش کجاست؟ همین که میبینیم این الآن اینطوری است. اگر پروردگار عالم من را در احسان خودش، در فضل خودش، در نعم خودش پرورش داده است، باید آن احسانها، آن کارهای نیک، آن نیکوکاری، آن فضائل، آن نعم در من جلوهگر شود.
ربّ چیزی را پرورش میدهد. حالا که پرورش داده است، در چه پرورش داده است؟ در احسان و فضائل و نعم. پس طبعاً باید در وجود کسی که مربّای این قضیّه شده و ربّ به واسطه اینها او را پرورش داده است، ظهور آن احسانها، فضائل و نعم باشد.
یک دلیل این هم که میگویند پدر و مادر ربّ هستند، همین است؛ یعنی ببینید پدر و مادر، فرزند را چطور پرورش دادهاند. آن که در خانه هست، ظهور و جلواتش در وجود این فرزند تداعی میشود. بعضیها در خانه، خانوادتاً آراماند، پدر آرام بوده است، مادر آرام بوده، همهشان آراماند امّا بعضیها به تعبیر خودمانی یک مقدار در خانه شلوغ هستند، پدر یک خورده شلوغ بوده، مادر یک خورده شلوغ بوده و بچّهها هم شلوغ شدند. چون پرورش یافته آن هستند.
پرورش یافتن ما به دست پروردگار عالم است که ربّ است، و در ما به عنوان مربّای ربّ، باید نسبت به آن چیزی که بوده، ظهور و تجلّیگاه این احسان و تفضّل و نعم باشد. لذا حضرت میفرمایند که بالارفتن از این نردبان فضائل دشوار است، «ٍٍ صَعْبٌ»، ولی صعبی است که نهایتش « مُنْجٍٍ» است، یعنی شما را نجات میدهد. دیگر شما الهی میشوید و نجات پیدا میکنید.
ببینید گاهی اولیاء دو مدل صحبت کردند، گرچه ما واقعاً نمیفهمیم. یک موقع بعضی از اولیاء خدا میگویند: آقا تا ما دینمان را سالم از این دنیا نبردیم، معلوم نیست که انسان خوبی بودیم یا بد؛ یعنی تا آن موقع که ملکالموت بیاید و خروج از دنیا، با دین سالم نرفتیم، به اعمالمان غرّه نرویم. آن موقع معلوم است که آدم هستیم یا خیر. نه به نمازمان است، نه به روزهمان است، نه به انفاقمان است، نه به اعمالمان است، اصلاً معلوم نیست. تا از این دنیا سالم نرویم، معلوم نمیشود.
لذا برای همین میترسند و یک گوشه چشمی هم به اعمالشان ندارند. ولی میگویند: خدایا! تو گفتی اعمال را انجام بده، چشم از باب تکلیف انجام میدهم، ولی من میترسم و وحشت دارم که نکند موقع جان کندن آن ابلیس ملعون و شیاطین کوچک دیگر - ابلیس که برای ما نمیآید، امّا برای اولیاء میآید - با جنگ نرمی که راه میاندازند، بیایند و دین من را بگیرند و بی دین از این دنیا بروم.
یک عدّه از اولیاء بیان میفرمایند: خدایا! تو ما را با فضل، احسان و کرم الهی پرورش دادهای - که عرض کردیم ما مربّای ربّ هستیم و برای همین واژه ربّانی را به کار میبرند - پس احسان، نعم و فضل تو، باید در من ظهور و تجلّی پیدا کند. هر چند سخت است، امّا اگر اینطور شد، تو اهل نجاتی «منجٍ»؛ یعنی از همین الآن بدان اهل نجات هستی.
البته به نظر میآید این مطلب برای آن مراحل خیلی بالا و اعلا هست که دیگر میدانند اهل نجاتند وإلّا کسی با فضائل هم واقعاً نمیداند اهل نجات است؛ چون فضائل هم مِن ناحیة الله است.
*افتادن در بدیها؛ خیلی راحت و مهلک!
«الارتِقاءُ إلَى الفَضائلِ صَعبٌ مُنْجٍ ، الانحِطاطُ إلَى الرَّذائلِ سَهلٌ مُرْدٍ» امّا اگر خودت را در رذائل پرتاب کنی، خیلی آسان است.
مثلاً بعضی فکر میکنند اگر فحش بدهند، خیلی بالا میروند و کسی که فحش نمیدهد، بیچاره، امل است و بلد نیست. در حالی که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اتّفاقاً فرو رفتن در پستیها و رذائل خیلی آسان است.
آن قدیمها، در زمان طاغوت، لاتها یک دستمال یزدی در دست میگرفتند و کتشان را بر روی شانههایشان میانداختند و کلاه خاصی داشتند و ... . لذا هر کسی میخواست بگوید: من هم لاتم، خیلی راحت میتوانست اینطور باشد.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: خیلی آسان میتوانی در رذائل بروی، امّا مهلک است «سهلٌ مرد»، تو را بیچاره میکند و دیگر ردت میکند. فحش دادن، خیلی سخت نیست امّا آن چیزی که عامل میشود یک عدّه جلوی زبانشان را بگیرند، این است که میدانند دیگر به هلاکت میافتند. اتّفاقاً فضائل است که سخت است. در حالی که در نظر آنها برعکس است و فکر میکنند آن کسی که فحش بلد نیست و نمیگوید، امل و عقب افتاده است. امّا باید بدانند در بدی افتادن، خیلی راحت است و املی نمیخواهد. پس در این تأمّل کنیم.
اتّفاقاً امیرالمومنین در روایت دیگری میفرمایند: «أکرِهْ نفسَکَ علَى الفَضائلِ» نفست را به آن فضائلی که کراهت دارد، وادار و مجبور کن، «فإنّ الرَّذائلَ أنتَ مَطبوعٌ علَیها» چون رذائل در طبع و سرشت تو وجود دارد.
*چهار مورد برای حقیقت فضایل
لذا همانطور که بیان کردیم، پروردگار عالم ما را در فضائل خودش رشد داده، حالا شاید سؤال پیش بیاید که فضائل در چیست؟ وجود مقدّس جواد الائمه(ع)، آن امام همام بیان میفرمایند: «الفَضائلُ أربَعةُ أجناسٍ» جنس فضائل چهار چیز است. ما یک جنس داریم، یک فصل داریم. در باب منطق و فلسفه راجع به جنس، عنوان حقیقة الشئ بیان میشود.
*تفکّر؛ قوام حکمت
حقیقت فضائل در چهار چیز است: «أحَدُها: الحِکمَةُ» کسی که به فضائل مزین میشود، حتماً حکمت دارد؛ یعنی اوّل حکمتدار و حکیم میشود، «و قِوامُها فی الفِکرَةِ» قوام، ماندگاری و جان مایه آن هم تفکّر است. لذا اولیاء خدا دائم در تفکّرند.
یکی از آقایان که از اهالی قم بود، باغی داشت و بعضی مواقع علّامه طباطبایی را به آنجا میبرد. ایشان میفرمود: وقتی آقا میآمدند، در باغ مینشستند و یک نیم ساعتی به این درختها خیره میشدند، هیچ نمیگفتند و فقط نگاه میکردند و در خلقت پروردگار عالم و در وجود خودشان تفکّر میکردند که من کیستم، چطور هستم، عالم چیست، ذوالجلال و الاکرام چه لطفی کرده و ... .
لذا اولیاء خدا مدام فکر میکنند. پس منظور از «قوامها فی الفکره»، این نیست که فکر گناه کنند، بلکه فکر در خلقت، فکر در وجود خودشان.
*شهوت؛ قوام عفت!
«و الثانی: العِفَّةُ، و قِوامُها فی الشَّهوَةِ» کسی که حکمت به دست آورد، عفّت به دست میآورد. جالب این است که جانمایه و قوام این عفّت هم در شهوت است، یعنی در شهوت میرود؟! خیر، یعنی اینکه میداند این شهوت دائمی است، پس دائم هم در عفّت است. کما اینکه میداند جانمایه حکمت، فکر است، لذا اگر بخواهد در حکمت باشد، باید دائم در فکر باشد. اینجا هم همینطور است، اگر بخواهد دور از شهوت باشد، باید دائم در عفّت باشد.
*غضب؛ قوام قوت!
«و الثالثُ: القُوَّةُ، و قِوامُها فی الغَضَبِ» سوم قوت است. قدرت دارد و قوام این قدرت در غضب است. برای اینکه یک موقع از این قدرت بیجا استفاده نکند، غضب خودش را کنترل میکند و مراقب است. یک لحظه غضب کند، کار را خراب کرده و همه چیز را به ریخته .یک موقع میبینی، یک عمر تلاش، همه از بین میرود.
گاهی این غضبها براساس نگرش دنیا و امور دنیایی است - البته یک غضب هم در مقابل این است که آن امر الهی را گوش میدهد و شجاع است، به تعبیری دیگر به آن غضب نمیگویند میشود شجاعت که از این قوّه برای از بین بردن دشمن بهره میبرد -
کما اینکه در مورد قبل که شهوت، یک موقع شهوت خودخواهی است، گاهی حسادت است. بنده نعوذبالله به شما حسادت میکنم، جای من را هم نگرفتی امّا میگویم مثلاً آقا چرا اسم فلانی سر زبانها رفته؟! باید تازه خدا را شکر کنم. این حسادت، قوه غضب میآورد و غضب را پرورش میدهد. در روایت داریم، به او غضب میکند و این باعث میشود که هر طوری هست طرف را از سر راه بردارد. روایت داریم که اکثر این قوای غضب، برای همین حسادت است که گرفتارش میکند، غضبناک میشود، حسادت میکند و میگوید: حتماً باید کاری کنم! تازه نه جای او را گرفته و نه مطلبی است، خدا اینطور خواسته، تو چرا ناراحت میشوی؟!
در حالی که در اولیاء خدا برعکس است؛ تازه خوشحال هم میشوند.
خدا آیتالله سیبویه را رحمت کند. ایشان قسم خوردند و گفتند: خدا گواه است من از اوّل عمر تا به حال، ولو به لحظهای، به هیچ عالمی حسادت نکردم. تازه وقتی میشنیدم مثلاً فلان دوست من، فلان جا رشدی کرده، به قدری خوشحال میشدم که کأنّ خودم رشد کردم. روح سلیم این است. اصلاً نگران و حسود نیست که چرا فلان آقا پولدار شد.
جلسه گذشته بیان کردم ممکن بود یکی قیافه مثل آیتالله بهجت را ببیند، فکر کند نستجیربالله او گداست - همان که عرض کردم یکی از آقایان علمای با صفا و باحال، حاج آقای رضوی همدانی که آمده بودند، تعریف می کردند یک بار وقتی به حرم میرفتند، میخواستند فقط گنبد را ببینند و به اطراف کاری نداشته باشند. آقا صدایشان زده بودند و همراهشان گفته بود: یک شیخ فقیری دارد صدایت میزند. گفته بودند: حالا تو برو ببین چه کار دارد. گفته بود: میگوید: بگویید آن سیّد همدانی بیاید. میگفت: وقتی گفت سیّد همدانی، فهمیدم که آیتالله بهجت است، چون فقط آقا به من سیّد همدانی میگفتند. به این همراهم هم توپیدم که چه داری میگویی، این مرجع تقلید است. گفت: من آیتالله بهجت را چه میشناسم! - لذا گاهی مثلاً به بعضی بگویند: این آقای بهجت عارف بالله و ... است؛ نستجیربالله میگوید: این مگر سر و تهش چقدر میارزد، این مثلاً قیافه دارد؟!
یا مثلاً میگویند: فلان آقا اصلاً هنوز بلد نیست حرف بزند، هنوز بلد نیست امضا کند، ببین چقدر پول دارد! یک بار عرض کردم مثلاً در همین میدان ترهبار شوش زمان طاغوت، یک آقایی - که اسم نمیبرم - چندین غرفه داشت، میرزا داشت، خودش بلد نبود چیزی بنویسد. حتّی سواد خواندن و نوشتن نداشت و امضاء بلد نبود، انگشت میزد امّا یکی از پولدارترین افراد در آن میدان بود. لذا حسادت همین است که غضب میکند.
*اعتدال در قوای نفسانی؛ قوام عدل!
«و الرابِعُ: العَدلُ، و قِوامُهُ فی اعتِدالِ قُوَى النفسِ» چهارم عقل است و قوام آن اعتدال داشتن در قوای نفس است.
حالا در اینجا نکتهای بیان میکنم و به بحث برمیگردم. شاید به ظاهر دو مورد از اینها، یعنی «الحکمه قوامه فی الفکره» و «العقل قوامه فی اعتِدالِ قُوَى النفسِ» با هم در تضاد باشد. امّا باید بدانیم کسی که عقل میخواهد، قوامش این است که در قوای نفسی اعتدال داشته باشد؛ یعنی یک کاری را زیاده از حد انجام ندهد، معتدل باشد. شعار اعتدال منتها به معنای حقیقیاش، نه معنای دروغی آن - کما اینکه اصلاحات به معنای حقیقی اش، نه معنای دروغی آن مطلوب است. مؤمن حقیقی، واقعاً هم اصلاح طلب است و هم معتدل و اصلاحگرا - در همه قوای او اینگونه است، همه قوای نفسش را کنترل میکند. زهدهای بیجا به کار نمیبرد.
من به شما جوان های عزیز عرض کنم که عزیزان من! خیلی چیزها که از بزرگان میشنویم که مثلاً ساعات خواب آنها دو سه ساعت است - که واقعاً هم همینطور بوده و هنوز هم که هنوز است بعضی از بزرگان ما اینطور هستند - برای آنهاست؛ چون آنها یک دفعه که این کار را نکردند، بلکه با طی طریق بوده است.
بله، یک زمانی بود که به قول امام عظیم الشّأنمان، یک عدّه، ره صدساله را یک شبه طی کردند که آن دوران جنگ بود که اصلاً آن یک دوران عجیب غریب و به تعبیری دوران طلایی بود. آن، واقعاً یک زمان خاصی بود که آن هم از معجزات پروردگار عالم است. خدا گواه است معجزهای بود و جبهه حق را بخواهیم نسبت به جبهه باطل بدانیم، همین است.
چندین مرتبه این را بیان کردم که اسیر بگیرند، آن هم چهارده سالش باشد آن هم اسیر بعثیها باشد که جلّاد به تمام معنا و اصلا حیوان مطلق هستند، هم از بُعد شهوتشان و هم از بُعد غضبشان. اسم بعثیها خود عراقیها را میلرزاند و خود جُندیهای عراق از بعثیهایشان وحشت داشتند. آن وقت میخواهند با این بچّه چهارده ساله مصاحبه کنند. مصاحبهکننده زنی هندی است و محجبه هم نیست. میگوید: نه، باید حتماً حجاب داشته باشد. از لحاظ اسلام هم به قصد شهوت نباشد، اشکال ندارد. امّا آنجا در اسارت هم میگوید: قبول نمیکنم. آن زن تعجّب میکند و بالاخره میرود یک چیزی روی سرش میاندازد. اوّلین صحبتش این است که میگوید: ای زن! به تو از فاطمه اینگونه خطاب است: ارزندهترین زینت زن، حفظ حجاب است. این جز معجزه است؟! جوانی که آن موقع چهارده ساله در اسارت است باید دائم اشک بریزد و گریه کند و تازه مامان و بابایش را بخواهد، در حال رشد است - الان طرف سربازی میرود و نوزده، بیست سالش است امّا یک موقع شب که میشود دلش برای پدر و مادرش میگیرد و یواشکی گریه هم میکند. بله، امکان دارد جلوی دوستانش خیلی ادّعا هم بکند امّا دلش برای خانه و زندگی تنگ میشود - امّا از غضب این بعثیها نمیترسد. بعد هم راحت میگوید: من فرمان امام و مرجعم بوده، آمدم و اصلاً هم ناراحت نیستم. اینها به خیلی خام خودشان میگفتند حالا برویم سراغ بچّه و او هم گریه کند و بترسد امّا برعکس شد. این بحثش جداست و آن یک دوران خاص بود ولی غیر از این باید راههایی را طی کنند.
لذا «قوامه فی اعتدال قو النفس» میگوید، یعنی باید قوای نفس هماهنگ با هم جلو بروند. زهد بیجا نباشد.
البته معمولاً اینطور است که از خوبیها خوشمان میآید؛ چون «فطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» . بارها عرض کردم نفرمود: «فطره الله التی فطر المؤمن» یا «فطر المسلم». فرمود: «فطره الله التی فطر الناس»، همه ما فطرتاً از خوبیها خوشمان میآید.
حتّی دزد هم از خوبی خوشش میآید، لذا یواشکی دزدی میکند که به او دزد نگویند. آن که اختلاس میکند (اختلاس همان دزدی است، دزدی مدرن است که اسمش را اختلاس میگذارند) امّا تازه میآید توجیه هم میکند که نه، اینطور بود و ... . لذا دزدی میکند امّا دوست ندارند به او بگویند دزد. اگر به او بگویند: برو بیحیای دزد! میگوید: دزد خودتی و جبههگیری هم میکند.
گفتند در یک محلّهای دائم دزدی میکردند و همه چیز در خانه یکی پیدا میشد. دیگر فهمیده بودند که او، اینور آنور میرود دزدی میکند. لذا دزدی که میشد، آدرس او را میدادند. او هم میگفت: من نمیدانم چه سرّی است که هر چه دزدی میشود، در خانه من پیدا میشود. این دزده کدام نامردی است که همه چیز را در خانه من میآورد؟!
پس انسان فطرتاً خوبیها را دوست دارد و وقتی میشنود بزرگان اینطوری بودند، خوشش میآید امّا اعتدال قوای نفس، این است که باید بدانیم ما مثل آنها نیستیم.
پس این فضائل است و ما باید در این فضائل جلوه داده بشویم و جلوات این فضائل را داشته باشیم. البته این مقدّمه بود. میخواستم یک نکتهای راجع به خود «رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعمِهِ» بگویم که به فضل الهی، به شرط حیات بماند برای جلسه بعد.
پروردگارا! تفهمیم – دیدید میگویند متّهم را تفهیم کنید، ما هم باید اینطور دعا کنیم- این را که تو فقط پرورشدهنده همه اینها هستی، اینها به زحمت به ظاهر خودمان نیست، به ما مرحمت بفرما.