محمدرضا رستمی: آقای عطاران مصاحبههای این چند وقت اخیر شما را خواندم و این طور احساس کردم که شما مایلید چنین به نظر برسد که خیلی جدی نیستید و مسائل را جدی نمیگیرید؟
رضا عطاران (کارگردان و بازیگر): پاسخ کلی من به این سئوال این است که فکر میکنم این طوری راحتتر ميتوانم زندگی کنم. این به همه چیز تعمیم پیدا میکند. من به وسیله شوخی و جدی نگرفتن سعی میکنم با هر چیز سخت و غیرقابل نفوذی کنار بیام و به آن نفوذ پیدا کنم. یک بخش اصلی و واقعی که برای من و همه مردم دنیا مهم است، زندگی کردن است و میتوانیم به چیزهایی که حتی دوست نداریم فکر کینم، مثل مرگ و ... به آنها با طنز نزدیک شویم. کاری که من در «بزنگاه» انجام دادم این بود. قبل از آن خیلی با مرگ شوخی نشده بود و وقتی این سریال پخش شد، خیلیها هم ناراحت شدند. خیلی مسائل در آن سریال بود که الان گفتن آن سختتر هم شده و اصلا ممکن است، الان کسی اجازه گفتن آن حرفها را در تلویزیون پیدا نکند.
مردم واکنش خود را نسبت به آن سریال نشان دادند، البته برخی از واکنشها تحت تاثیر افکار آن مقطع بودند. خود مردم در آن زمان به من میگفتند که تو در آن مقطع کار اشتباهی کردی، اما الان خیلیها آن را بهترین کار من میدانند. من از این تغییر نگاه، خوشحالم، نه اینکه منظورم این باشد که من جلوتر از جامعه بودم، بلکه به این نکته اشاره میکنم که مردم به این نتیجه رسیدند، میتوان با شوخی به خیلی از مسائل جدی نزدیک شد.
حتما در آن تاریخ در خانوادههایی این اتفاق افتاده بود که کسی فوت کرده باشد و برای آنان ناخوشایند بود که کسی به آدم فوت شده شوخی کند. قطعا آنان نمیتوانستند خیلی راحت با این شوخیها کنار بیایند.
رستمی: البته سئوال من به رویکرد شما در کارهایتان برنمیگشت، بلکه منظورم خود رضا عطاران بود؛ اینکه رضا عطاران چرا شمایلی از خود ساخته که نشان دهد او آدمی جدی نیست، اما من که کارها و برخی نظراتش را که دنبال میکنم به این نتیجه میرسم که او آدمی جدی است.
عطاران: اصلا اینکه ما به این دنیا آمدیم یک موضوع جدی است، میتوانستیم اصلا نیاییم. خیلیها، راحت، اصلا به دنیا نیامدند. حالا ماجرا از این قرار است که اصل ماجرای دنیای ما جدی است. آنچه که شما اشاره میکنید به همین فضا برمیگردد و به خاطر این میگویم نیابد همه چیز را خیلی جدی بگیریم، چون ما در دل یک جدیت بزرگ هستیم که باید به نوعی آن را خنثی کنیم. ما هرچقدر که سعی کنیم از این جدیت کم کنیم بهتر است. این سئوالی است که من خیلی دوست ندارم، چرا باید یک موضوع را این طور بزرگ کنیم. مثلا در چند مصاحبه قبل من سعی داشتند بگویند من، به چیزهایی فکر کردهام...
رستمی: مثلا چه چیزهایی؟
عطاران: چیزی که به روشنفکری ربط دارد.
رستمی: مصاحبه با روزنامه شرق را میگویید؟
عطاران: بله، من سعی کردم به نوعی از آن ماجرا بگذرم. برداشتهای دیگری هم از آن گفته صورت گرفت و آقای یزدانیان هم جوابی دادند. همه تلاش من در آن صحبت این بود که بگویم مسائل جدی خیلی با روحیه من جور نیست و اگر مسالهای جدی است دوست دارم راحتتر به آن نگاه شود و حتی با آن شوخی شود.
به نوعی سادگی حاصل از پیچیدگی در ذهن شما وجود دارد؟ در نگاه شما درک درست از جامعه وجود دارد، تک کلمههایی که در سخنان شما شنیده ميشود نشان از آن دارد که خیلی مسائل موجود در جامعه را دنبال میکنید. این یعنی هنرمندی که جامعه خود را به درستی حس میکند، اما زبانی که برای بیان این موضوعات انتخاب میکند، طنز و کمدی است. این انتخاب شماست و خوشبختانه در انتخابتان موفق هم هستید، اما این نافی آن نیست که نگاه شما به جامعه جدی است. صحبت آقای رستمی هم تصور ميکنم به این اشاره دارد که اگر ما با یک کمدین طرف هستیم، این کمدین فرهیخته و با شعور است.
عطاران: خب مشکل من اتفاقا با همین کلماتی است. کلماتی مانند «فرهیخته» هم من را اذیت میکند، هم مردم را. این فرهیخته مانند همان کلمه سینمای فاخری است که من در «رد کارپت» ميگویم. اینها چیزهایی است که ساخته شده تا به زور برخی چیزها جدی جلوه داده شود، مثل کلمه روشنفکر.
این چیز بدی نیست که آدم در مورد این زندگی که به آن آمده فکر کند و در موردش تصمیمگیری کند، اما این بد است که تو بگویی فلانی روشنفکر است و فلان کسی که فلان جا زندگی میکند روشنفکر نیست. قطعا همان آدم دوم هم به زندگی از دید خود فکر کرده است. ممکن است آن آدم دوم خیلی بهتر هم به زندگی فکر کرده باشد، چون راحت زندگی خود را میکند، اما اینها با مالیخولیایی که هزارتویی میسازند، میخواهند یک چیز عمیق را بیابند و بگویند نگاه ما به زندگی خیلی خاص است. در نهایت این افراد خیلی سختتر زندگی میکنند تا گروه دومی که اشاره کردم. آن گروه دوم زن میگیرند، بچهدار میشوند،میخواهند خرج بچهها را بدهند و مشکل مالی دارند و سعی میکنند مشکل مالیشان را حل کنند، اینها خیلی چیزهای سادهتری است تا بگوییم ما چرا آمدیم اینجا و بعد از مرگ قرار است چه اتفاقی برای ما بیافتد.
اینها سئوالهای بیجواب و عجیب غریبی است که در نهایت موجب میشود گروه اول بیشتر از گروه دوم فکر کند. گروه دوم راه خیلی سادهای پیدا کرده که زندگیاش را به اتمام برساند، اما ما... نه البته ما که نه، کسانی که در یک پیچیدگی عجیب سردرگم شدهاند نمیتوانند از آن راه ساده بروند.
سئوال این است که شما در دهه 70 هم همین طور فکر میکردید؟
عطاران: واقعا نمیتوانم بگویم الان من به چیز عجیبی فکر میکنم، اما قطعا نگاه تغییر میکند. من فکر میکنم دیروز هم این طور فکر نمیکردم و فردا هم مثل امروز فکر نمیکنم. برای اینکه در جوابهایی که به ذهن خودم میدادم نتیجه چیز دیگری بود.
سئوال را برای این پرسیدم که به این برسیم که آیا زمانی بوده که شما به آن شکل سخت فکر کنید که حالا میگویید سراغ راحتتر فکر کردن رفتهاید؟
عطاران: حسرت میخورم. زندگی خوب آدمهایی که راحت فکر میکنند را میبینم و حسرت میخورم...
بریم سراغ فیلم. آقای عطاران چرا برای دومین فیلم سینماییتان فیلم راحتتری را انتخاب نکردید؟
عطاران: زمان ساخت این فیلم رسیده بود. احمد در سفرهای قبلی که به کن رفته بود، این را مطرح کرد که فیلمی کوتاه در مورد یک نفر که میخواهد روی فرش قرمز برود بسازیم. من از قصه خوشم آمد و اگر الان کار نمیکردم، معلوم نبود چه زمان دیگری دوباره علاقمند شوم که سراغش بروم. زمانش رسیده بود که این اتفاق بیافتد و ما هم دیدیم انرژی داریم و همه چیز مهیاست، به همین خاطر راهی شدیم و رفتیم کار را انجام دادیم. خیلی به این فکر نکردیم که کار سختی است. تا زمان رفتن هم خیلی حس نمیکردم قرار است کار دشواری انجام دهم. فکر من این بود که میخواهیم در دل مستند برویم، اما رفتیم آنجا و فکر کردم فقط اگر مستندها را بگیریم، اینها به صورت زنجیروار به هم وصل نمیشود و ممکن است و همینی هم که خیلی از مردم ناراضی بودند مونتاژ شده به دست نیاید. ما در آنجا براساس چیزهایی که میگرفتیم، بخشهایی را مینوشتم تا در نهایت بتوانیم آنها را زنجیروار به هم وصل کنیم.
آقای عطاران خودتان هیچ وقت در نسبتی که شخصیت اصلی «رد کارپت» با سینماگران خارجی قرار میگیرد، در ایران با سینماگران ایرانی قرار گرفته بودید؟
عطاران: بله همین الان هم این طور است. الان وقتی آقای فرمانآرا را میبینم دست و دلم میلرزد. هفت هشت سال قبل از اینکه با آقای شکیبایی کار کنم، از ایشان امضا گرفته بودم. این شرایط را داشتم. بیشتر از هر چیزی دلیل اینکه خودم آن نقش را بازی کردم این همذاتپنداری بود که با آن شخصیت میکردم. فکر میکردم اگر خودم نقش را بازی کنم، چون در این موقعیت قرار داشتم میتوانستم حس را بهتر منتقل کنم، علاوه براینکه خب مخاطب را هم در نظر داشتم.
رستمی: زمان برگزاری جشنواره فیلم فجر، چون شوخیهای فیلم سینمایی بود، در سالن مطبوعات از فیلم استقبال زیادی صورت گرفت، اما وقتی فیلم را در سینما آزادی دیدم، مردم آن واکنش را نداشتند.
عطاران: به طور قطع خودمان میدانستیم که این طور ميشود، اما به نظر من «رد کارپت» فیلمی بود که باید دیده میشد. به نظرم اگر چند سالی هم بگذرد، خود مردم هم ممکن است با اسامی مطرح شده در فیلم بیشتر آشنا شوند و با فیلم احساس نزدیکی بیشتری شوند. به نظرم فیلم باید دیده میشد. در مورد این چیزی هم که میگویید دو دستگی وجود داشت. آقای سعیدیپور مدیر سینما آزادی گفتند که در طول جشنواره این وجود داشته که بعد از نمایش فیلم تماشاگران دست بزنند و تشویق کنند، الان زمان اکران «رد کارپت» در سینما آدمهایی هستد که بعد از دیدن فیلم نارضایتی خود را اعلام میکنند در برخی اکرانها چند بار تماشاگران فیلم را تشویق کردهاند.
آقای عطاران خودتان را در فیلم بازی کردید؟
عطاران: نه، اما از خودم خیلی استفاده کردم. با هنروران کارهای خودمان خیلی صحبت کردم و بخشهایی را از آنان گرفتم. علاوه براینکه برخی کارها که با تاریخ کارهای خودم هماهنگ بوده از آن استفاده کردهام، مثل 13 سال تئاتر کار کردن، که واقعا 13 سال تئاتر کار کردم یا نمایش «سیمرغ» که درباره آن در فیلم توضیح میدهم که نقش «طوطی» را بازی کردم که واقعا نقش را در نمایش دکتر صادقی بازی کردم.
منظورم این نبود که رضا عطاران را بازی کردهاید، به واکنشهایتان اشاره دارم، واکنشهایتان به اتفاقات مستند همان برخوردهای طبیعی خودتان بود؟
عطاران: بله بله حتما. آن خیلی نزدیک به خودم است. خیلی هیجان در صورت و چهره ندارد، اما به لحاظ درونی مشخص است که چه اشتیاقی برای رسیدن به آنان دارد و همین طور غروری دارد که پنهان است. فکر کنید اگر حامد بهداد این نقش را بازی میکرد، آن صحنهای که اسپیلبرگ را صدا میکرد و او جواب نمیداد، باید میرفت وسط و یقه او را میگرفت و میگفت: «من دارم با تو صحبت ميکنم.» این شخصیت ترکیبی از خودم و کسی که در کار با او آشنا میشویم، بود.
این واضح است، اما آن شور و حال و اینکه تا کجا پیش بروم و کجا بایستم خودتان هستد.
عطاران: بله درست است. آنها دقیقا خودم است. اگر خودم نبودم اصلا همه چیز تغییر میکرد. من کار سختی کردهام و در دل مستند رفتهام. در تمامی صحنههایی که میبینید، صحنهها واقعی است، مثلا آنجا که من با کارت خانه سینما میگویم میروم داخل، به گونهای است که آن نگهبانان اصلا نمیدانند فیلمی در حال ساخت است. اگر خودم نبودم، شرایط سختی به وجود میآمد، چون در لحظه اتفاقی پیش میآمد که من باید واکنش واقعی نشان میدادم و اگر بازی بود باید تمرین میشد و حالا که خودم بودم، واکنشها هم به خودم تعلق داشت. تمام اتفاقاتی که در فیلم میافتد واقعا مربوط به خودم است.
آقای احمدی در مورد اینکه ایده اولیه از شما بوده قبلا صحبت شده است، آن تضادهایی که به گفته آقای عطاران موجب شد توجه شما به این سوژه جلب شود چه بود؟
احمد احمدی (تهیهکننده): دفعه اولی که من به کن رفتم، بیشتر ذهنیت آن را داشتم که قرار است وارد یک فضای جشنوارهای شوم. وقتی به آنجا رفتم دیدم اصلا این طور نیست. این جشنواره بهانهای برای عرضه و مدلها و سرمایهگذاری در این زمینه است. در آن زمان حس کردم اگر یک آدم واقعا عاشق و علاقمند سینما باشد و در این موقعیت قرار بگیرد، ممکن است با چه اتفاقاتی مواجه شود. ما آن آدم را در آن شلوغی و جنجال چطور میبینیم؟ من سفر دیگری داشتم که منجر به تهیه فیلم و عکس از جشنواره و حواشی آن شد. وقتی برگشتم دنبال این بودم که اتفاقی بیافتد و این فیلم ساخته شود. از آنجا که کار من فیلمسازی نیست، باید کسی این فیلم را میساخت که توانایی اجرای آن را داشته باشد. در نهایت به این نتیجه رسیدم که کسی غیر از آقای عطاران نمیتواند این کار را انجام دهد. این یک نوع فیلمسازی بود که مانند عکاسی در لحظه بود. فیلمساز باید در واقعه قرار میگرفت و آن را با نگاه و سلیقه خود ثبت میکرد. ما نیاز به فیلمسازی داشتیم که این ذوق و سلیقه را داشته باشد. خوشبختانه آقای عطاران طرح را پسندیدند. در جلسات اولیه ما به دنبال یک کار کوتاه مستند داستانی بودیم.
من تصور ميکردم باید یک فیلمنامه آماده داشته باشیم و بعد آنجا برویم. در جلساتمان با آقا رضا به این نتیجه رسیدیم که اصلا نمیشود ما کلاسیک فکر کنیم و وارد ماجرایی شویم که از قبل دکوپاژ آن تعیین شده باشد. همان موقع متوجه شدم ساختار فیلم در ذهن آقا رضا شکل گرفته است. هر چیز جزئی را که در صحنه نیاز داشتیم، ایشان میگفتند و تهیه میکردیم. بخشی از کار هم مستند بود که در این قسمت دقیقا همه چیز براساس شانس پیش میرفت.
آقای عطاران ما در مجموعهای مشغول به کار هستیم که به صورت مستقیم با واکنش مخاطبان در ارتباطیم و همین مخاطبان به خبرهای مربوط به شما علاقمندی زیادی نشان میدهند. به وضوح شما یکی از محبوبترین ستارههای امروز سینما هستید، اما خودتان گویا خیلی در قید و بند این فضاها نیستید.
عطاران: نیستم، اما ناخواسته درگیر آن میشوم. الان از دل همین مصاحبه مشخص نیست چه برداشتهایی به وجود آید. بعد از هر مصاحبه من یک اتفاقا ناگواری به نظر من در مورد آن مصاحبه صورت گرفته است. ما راحت صحبت میکینم، اما از دل آن برداشتهای عجیب و غریبی صورت میگیرد، مثل همان صحبت روشنفکری که مطرح شد. اصلا افتخاری نیست که من الان کتاب نمیخوانم یا کم خواندم و یا اینکه اگر در یک جمع روشنفکری باشم، خندهام ميگیرد، اینها به این برمیگردد که شاید من کشش آن را ندارم، اما ممکن است از دل حرفهای من برداشتهایی صورت بگیرد.
غیر از حرفهایی که از بیرون مطرح میشود، درون خود شما بیشتر مدنظرم است. گویا خود شما شخصا علاقه زیادی به این فضاها ندارید.
عطاران: این به گنجایش خود من ربط دارد. خیلی آرزو دارم بتوانم از شرایطی که برایم به وجود آمده استفاده کنم، اما احساس میکنم بلد نیستم. نميتوانم خودم را در یک ماشین شاسیبلند فرض کنم که در یک چهار راه ایستادهام و مردم به من سلام میدهند و من به آنان پاسخ میدهم و یا در یک استخر بزرگ در یک کشور خوابیدهام. اینها برای من خندهدار است، خندهدار از این جهت که اصلا برایم جذاب نیستند. من دوست دارم در فضاهایی که برایم جذاب است باشم، دوست دارم از نوعی زندگی که فکر میکنم زندگی درستی است بهره ببرم و به خاطر این همین کارهایی را میکنم که الان میبینید.
گویا به مردم هم نزدیک هستید...
عطاران: نه واقعا...
پس چطور این همه تصور واقعی از افراد در فیلمها و سریالهایتان نشان میدهید؟
عطاران: الان دیگه چندان برایم امکانپذیر نیست. در بازار آشنایی داریم که به مغازه آنان میروم و از پنجره به رفت و آمد مردم نگاه میکنم. الان همین ارتباط برایم جذاب است. تاکسیهایی که سوار میشوم و برای خانه خرید میکنم، خودشان زمینه زیادی برای ارتباطم با مردم فراهم میکنم. همین ماشینهایی که سوار میشوم خیلی مهماند. راننده سمبل زندگی اجتماعی هر کشوری است، صحبت با رانندهها به خاطر ارتباطشان با مردم و هم به این دلیل که در زندگی شهری کار مهمی انجام میدهند، اطلاعات زیادی به من میدهد. گاهی اوقات دلیل اینکه اینقدر با من راحت هستند را هم نمیدانم. برخی موضوعات که من خجالت ميکشم به پدرم بگویم، آن راننده به من میگوید.
در مورد زندگی شخصیشان؟
عطاران: بله، موضوعات عجیب غریبی. مثلا زمان پخش «بزنگاه» یک اتفاق عجیب افتاد. یک آقایی که دو بچه هم همراهش بودند کنار من ایستاد و گفت «آقای عطاران من یک چیزی به شما بگویم» البته رضا میگویند نه آقای عطاران. من منتظر بودم که بگوید و من و من میکرد و نمیگفت تا اینکه از ماشین پیاده شد و من را هم از ماشینش دور کرد و گفت از وقتی که این «بزنگاه» شما پخش شده، من در خانه نمیتوانم «بکشم». به این راحتی گفت که معتاد بود و اصلا هم به او نمیآمد که معتاد باشد، مثل همان فضایی که ما در «بزنگاه» داشتیم. میگفت الان بچههای من تا سیخ میگویند، میفهمند ماجرا چیست میگویند بابا «بزنگاه». او میگفت نمیدانم از تو تشکر کنم یا نه.
من تحت تاثیر این آدمهای واقعی که در جامعه هستند، دوست دارم نظرم را واقعی بگویم. حرفهای واقعی من همینهاست. به همین دلیل است که میگویم اگر من سیگاری هستم، چرا نگویم، البته که قطعا چیز خوبی نیست و هر کسی که میشنود من را سرزنش میکند که چرا سیگار میکشم، اما وقتی هستم دروغ نگویم. این که خیلی پیش پا افتادهتر از موضوعات مهم دیگر است، من با این کار خودم را نابود میکنم، دیگران که باقی را نابود میکنند و آنهاست که چیزهای خوبی نیست.
دوباره به فیلمتان برگردیم. در این فیلم شما حرفهایی را زدید که هربار کسی میخواست در مورد آن صحبت کند یا میترسید و چیزی به زبان نمیآورد یا حرفش را فریاد میزد. شما به شکل دیگری این حرفها را گفتید. تصویر بازیگری را در فیلم نشان دادید که بردن نام او در کشور با واکنشهای بسیاری مواجه است، و یا از خانه سینما به گونهای حرف زدید که پاسخی بود ظریف و دلنشین به کسانی که این خانه را بیاعتبار میدانستند و یا در مورد فیلم فاخر. کلی نقد در فیلم شما گفته شده که با زبان طنز مطرح شده است.
عطاران: در فیلم داستان فردی که هنرور سینماست مطرح میشود و همین زمینه آن را فراهم میکند که ما در مورد سینما صحبت کنیم. به دلیل شخصیت این فرد قرار بود حرفهایش خیلی جدی گرفته نشود. مساله این است که برای مطرح کردن شوخیهای فیلم که در مورد سینماست، لازم نبود من به چیزی فکر کنم چون همه اینها زندگی ماست. نکات بسیار بیشتری امکان آن را داشت که در این فیلم مطرح شود، اما من فکر کردم همین میزان کافی است. ما براساس شخصیت اصلی داستان پیش رفتیم و من حس کردم سادگی و راحتی او باید مهمترین نکته باشد در عین حال چیزهایی که در سینما وجود دارد را نه به زور بلکه براساس تناسبش با شخصیت پیش رفتیم.
غیر از فیلم اولتان که من نتوانستم خطی از نقد اجتماعی پیدا کنم، در کارهای تلویزیونیتان هم همین روش نقد اجتماعی را پیش میگرفتید. همین مساله موجب شد که خیلی با تلویزیون کار نکنید؟
عطاران: من همواره در این پنج شش سالی که با تلویزیون کار نکردهام، دعوت به کار میشوم، اما نشده.
این «نشده» یعنی بخشی از ماجرا به شما برمیگردد. چرا با تلویزیون کار نمیکنید؟
عطاران: من در سینما کار میکنم و در مدت زمان محدودتر به اندازهای که کشش آن را دارم فعال هستم. الان کشش ساخت سریال را ندارم. در مورد «کوچه اقاقیا» قول ساخت 90 قسمت را داده بودم، اما سر 23 یا 24 قسمت گفتم که دیگر نمیتوانم ادامه دهم. واقعا ذهنم سنگین شده بود و کار برایم سخت بود. گفتند که قرارداد داری و باید کار را انجام دهی. واقعا هم به نظرم 30 تا 40 قسمت اول «کوچه اقاقیا» را بیشتر دوست دارم تا نیمه دوم آن را. فکر میکنم بد نیست که فشار بیش از اندازه به خودم نیاورم و شاید یک روحیه تنبلی هم دارم و به همین جهت فیلمهای سینمایی با زمان کمتر به مذاقم بیشتر خوش میآید.
خیلی راحت در مورد اینکه بعضی از تماشاگران فیلمتان را نپسندیدند صحبت کردید.
عطاران: بله، خب خیلیها بودند که گفتند اصلا این چه بوده، من ناراحت نمیشوم. اتفاقا آنها کسانیاند که راحتتر زندگی میکنند.
وقتی سر «ورود آقایان ممنوع» به کافه خبر آمدید یکی از سئوالاتی که از شما پرسیده شد این بود که چطور با وجود تواناییتان در بازیگری، در فیلمهایی که کیفیت بالایی ندارند بازی میکنید. شما پاسخ خودتان را آنجا دادید و حالا نکتهای که توجه من را جلب کرده این است که دیگر فیلمهایی از آن دست از شما یا نمیبینیم یا تعداد آن خیلی خیلی کمتر شده است.
عطاران: میبینید حتما، اما شاید نکاتی در آن پیدا کردهاید. من سعی میکنم در فیلمهایی که جذابیت مردمی داشته باشند بازی کنم. من «خروس جنگی»، «کلاهی برای باران»، «نیش زنبور» و برخی از این فیلمها را که شما اشاره کردید، خیلی بیشتر از برخی فیلمها که شما میگویید فیلم خوبی هستند، دوست دارم برای اینکه آنچه که من دوست دارم را برآورده میکند. چون در آن مدت که این فیلمها را میبینم به خیلی چیزها فکر نمیکنم. من واقعا این فیلمها را دوست دارم.
آقای عطاران بعضی خبرهای شنیده شده نشان از آن دارد که احتمال معرفی شدن «رد کارپت» به عنوان نماینده سینمای ایران در اسکار وجود دارد، خودتان تصور میکنید که فیلم در این عرصه چقدر امکان مطرح شدن دارد؟
عطاران: واقعا چنین چیزی شنیدید؟
بله.
عطاران: از کجا؟
خبرهایی رسیده...
عطاران: اگر این اتفاق بیافتد واقعا خوشحال میشوم چون من فیلم را دوست دارم و به حرفی که گفتم معتقدم، اینکه این فیلم هم مانند «بزنگاه» ممکن است هرچه بیشتر دیده شود، نکات بیشتری در آن بارز شود. همان اتفاقی که برای «بزنگاه» افتاد و بالای 60 درصد میگفتند که آن کار را دوست ندارند، اما الان اغلب افراد میگویند بهترین کار من «بزنگاه» است. امیدوارم برای این فیلم هم این اتفاق بیافتد. فکر میکنم اگر این اتفاق بیافتد، فیلم میتواند در بخشی غیر از بخش فیلمهای سینمایی، بخش مستد داستانی خارجی زبان حاضر شود.
آقای احمدی، با فیلم سختی سینما را شروع کردید و در ادامه برای تهیهکنندگی چه برنامهای دارید؟
احمدی: قطعا در زمینه تهیهکنندگی فیلم مشتاقم تجربیات دیگری به دست بیاورم. ضمن اینکه نمیخواهم از حرفه فیلمبرداری در سینما دور بمانم. من کارم را از فیلمهای کوتاه شروع کردم و تولید فیلمهای کوتاه شکل تعاونی داشت و وقتی ما فیلمی را شروع میکردیم همزمان درگیر چند کار میشدیم. در «ردکارپت» شرایط به گونهای بود که کار دلی انجام دهیم و سمتها اهمیتی نداشت. از این جهت کار برایم تجربه خوبی بود. دوست دارم این شرایط ادامه پیدا کند. در مجموع تجربه خوبی بود و خیلی ممنونم از آقای عطاران که کمک کرد این کار برخلاف سختیهایش به نتیجه برسد. آقای عطاران از فضای تولید کارهای حرفهای سینمایی وارد فضای تولید یک کار تجربی شدند، من خیلی راضی هستم و امیدوارم دوباره فرصت آن به وجود آید که تجربههای خوبی داشته باشم. همچنین به دلیل شرایط مناسب اکران ماه مبارک رمضان و حمایتها از دو مدیر سازمان سینمایی آقایان محمد احسانی و محمدرضا فرجی بسیار متشکر هستم.