پایگاه خبری صراط - در هفته های اخیر برخورد دوگانه غرب با دو نخبه ایرانی یکی در مقام استاد و دیگری دانشجو، سوالات فراونی را در اذهان ایجاد کرده است.
پلان اول / پیشینه دشمنی ددمنشانه
پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران را که به تعبیر بنیانگذار کبیر آن انفجار نور لقب گرفت، می توان بزرگترین رخداد سیاسی خاورمیانه و در قرن گذشته میلادی نامید. انقلابی که پایانی بر دوران سیاه وابستگی همه جانبه به غرب و آغاز رویشی جدید برای رشد و بالندگی در عرصه های مختلف علمی و اجتماعی در کشور لقب گرفت.
پس از گذشت سی و شش سال از آن رخداد عظیم تحلیل موشکافانه علل پیروزی انقلاب مبین این مساله غیر قابل انکار است که بهره برداری مثبت از نیروی انسانی جوان در آن مقطع حساس یکی از علل این پیروزی عظیم بود.
نیروی جوانی که در آن دوران با خود باوری نشئات گرفته از رهنمون های امام بزرگوار ملت خود را از بندهای وابستگی به غرب رهانید و خیزش دانشگاهی در کنار حوزه های علمیه را به سر آغازی برای فرو ریختن هیمنه ی پوشالی طاغوت بدل کرد.
با به ثمر نشستن تلاش های مردم ایران برای پیروزی انقلاب اسلامی و قطع دست استعمارگران غربی علل خصوص آمریکا از این سرزمین، بسیاری از سیاستمدارانه کارکشته غربی که به نقش پر رنگ جنبش های دانشجویی در پیروزی انقلاب مردم ایران واقف بودند، از همان سالهای اول انقلاب با ترویج اعتقادتی چون باورهای مارکسیستی و خط فکری منافقین سعی در ایجاد انحرافات فکری و اعتقادی در صف دانشجویان انقلابی جهت تغییر مسیر انقلاب داشتند.
اما با سیلی محکم دانشجویان خط امام در 13 آبان 58 و تسخیر لانه جاسوسی این بازی برای همیشه به یک برنامه خاک خورده بر روی میز رهبران آمریکا بدل گشت.
شاید به جرات بتوان گفت واژه بین المللی تحریم علیه ایران یا Sanctions against Iran ازهمان زمان به پلن B رهبران آمریکا برای مبارزه با ایران بدل گشته است.
تاریخ معاصر گواه این مدعاست که وضع نخستین تحریم آمریکا علیه ایران پس از واقعه تسخیر لانه جاسوسی در سال ۱۹۷۹ انجام گرفت.
بنابراین ترس و وحشت دول غربی از دانشجویان و دانشمندان ایرانی و دستاوردهای علمی و اجتماعی آنان مساله ای تاریخی و غیر قابل انکار است.
تحریمهای بینالمللی علیه ایران در سال های اخیر با طرح ادعاهایی درباره برنامه هستهای وضع شدهاند. آمریکا، اسرائیل و کشورهای همپیمان آمریکا مدعی هستند ایران در لفافه برنامه هستهای خود در حال پیگیری اهداف نظامی برای دستیابی به تسلیحات اتمی است.
جمهوری اسلامی ایران همواره قاطعانه این ادعاها را رد و بر مصارف صلحآمیز انرژی هستهای خود تأکید کرده است. تهران از کشورهای امضاکننده پیمان منع گسترش تسلیحات اتمی به شمار میرود که به کشورها حق برخورداری از انرژی هستهای برای مصارف صلحآمیز را میدهد
اما دشمنان مردم ایران با تکرار چند باره ی این اتهامات بی اساس از هیچ افدامی برای جلوگیری از پیشرفت های علمی ایران فروگذار نکرده اند. از ترور دانشمندان هسته ای گرفته تا منع تحصیل ایرانیان در دانشگاه های خارج از کشور.
پلان دوم/ یک بام و دو هوای غرب در قبل ایرانیان
منع تحصیل ایرانیان در دانشگاه های خارج کشور مساله ای ست که در سال های اخیر سبب محرومیت بسیاری از دانشجویان ایرانی متعهد به میهن در غرب شده است. دانشجویانی که همواره درصدد پیشرفت دستاوردهای علمی میهن بوده و رنج غربت و دوری از وطن را در ازای اعتلای نام ایران به جان می خرند.
این دسته از ایرانیان جوانانی هستند که صرفا به دلیل داشتن تابعیت ایرانی از حق مسلم و انسانی خود یعنی تحصیل محروم می شوند تا خیال دول غربی راحت باشد که نکند انتقال دانشی از غرب به ایران صورت پذیرد و در این میان دانشجویان و دانشمندان ایرانی علاوه بر تحمل غربت باید شاهد ناملایمتی های این چنینی در کشورهای غربی باشند و این تنها بخشی از رفتار ددمنشانه غرب علیه ایران است.
صد الیته در نقطه مقابل کم نیستند ایرانیانی که بعد از بهره گیری از امکانات تحصیلی ایران و رشد و نمو در دل میهن با وطن خویش وداع کرده و رخت سفر به سوی اجانب بر بسته اند و دستاوردهای علمی خویش را که کسب آن مدیون و مرهون این آب و خاک است در ازای آرامش و آسایشی نه چندان قیمتی در اختیار غرب قرار داده و از ملت خویش دریغ داشته اند.
روشن و بدیهیست که غرب بابد با آغوشی باز پذیرای این گروه باشد. چرا که نه؟ چه کاری آسان تر از بهره گیری از بهترین و متخصص ترین نیروی انسانی رقیب.
اما تلخی ماجرا وقتی هویدا می شود که قیمت ایرانی می شود یک روادید و یک گرین کارت.
و حالا ایرانی نخبه برای هرگونه بهره برداری در اردوی دشمن قرارگرفته است. دستاوردهای علمی که آموزش ابتدایی آن تا پیش از تحصیلات تکمیلی مرهون این آب و خاک و تلاش اساتید این کشور است در ازای یک تابعیت ناقابل در اختیار دشمن قرار می گیرد و صد افسوس که این اطلاعات می توانست در اختیار هم میهن قرار بگیرد و نگرفت.
پلان آخر آگوست 2014 ماه مدال / ماه اخراج
آگوست 2014 برای جامعه علمی و دانشگاهی ایران اخبار متفاوتی در برداشت. چه بسیار برخود بالیدیم وقتی مریم میرزاخانی با آن ظاهر که نشانی از ایرانی بودن و اسلامیت نداشت در سئول بر روی سن رفت و مدال با ارزش فیلدز را به عنوان یک آمریکایی ایرانی الاصل (فقظ همین) برای دانشگاه استنفورد به ارمغان آورد. و چه تبریکات صمیمانه ای که همه ما از عوام و خواص در شبکه های اجتماعی نثارش کردیم که دورد بر تویی که روزگاری مدال جهانی المپیادت را از دل دبیرستان های دخترانه ایران برای ما گرفتی و حالا که به مرز پختگی و کمال رسیدی مهمترین و معتبرترین جایزه علمی ات را دو دستی تقدیمشان کردی.
حسرت میبریم ازین که فقط باید بگوییم هموطن ما هستی و فقط همین... مابقیاش متعلق آنهاست.
و بسیار حسرت خوردیم وقتی در واپسین روزهای آگوست حمیده کفاش و بابک خلاقی پژوهشگران ایرانی دانشجویان دوره دکترای دانشگاه NTNU که سرگرم تکمیل پژوهش های مربوط به تز دکترای خود بودند از دانشگاه نروژی اخراج می شوند فقط به جرم ایرانی بودن!
و داستان زمانی جالب تر می شود که پژوهش های این دو کوچکترین ارتباطی با برنامه هسته ای ایران ندارد. حالا دیگر آنها از پیشرفت ما در همه شئون می ترسند.
میرزایی را میستاییم اما ای کاش او و دیگر ایرانیان نخبه ای که رفته اند یا هستند و می خواهند بروند لحظه ای به این جمله فکر کنند: ارزش ایرانی بودن بیشتر از این حرف هاست...
واقعا چه تفاوتی میان استاد نخبه ایرانی - مریم میرزاخانی - و دانشجوی مستعد آینده دار ایرانی که چه بسا در آینده نزدیک مدال هایی مانند میرزاخانی کسب کند - حمیده کفاش - وجود دارد که غرب چنین استقبال دوگانه ای از آنها می کند؟ یکی را تا عرش بالا می برد و جلوی شکوفا شدن استعداد دیگری با تمام توان میایستد؟ یکی بی خطر می شود و دیگر پرخطر؟! آیا فروش ملیت ایرانی به یک گذرنامه و شناسنامه اروپایی می ارزد؟
پلان اول / پیشینه دشمنی ددمنشانه
پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران را که به تعبیر بنیانگذار کبیر آن انفجار نور لقب گرفت، می توان بزرگترین رخداد سیاسی خاورمیانه و در قرن گذشته میلادی نامید. انقلابی که پایانی بر دوران سیاه وابستگی همه جانبه به غرب و آغاز رویشی جدید برای رشد و بالندگی در عرصه های مختلف علمی و اجتماعی در کشور لقب گرفت.
پس از گذشت سی و شش سال از آن رخداد عظیم تحلیل موشکافانه علل پیروزی انقلاب مبین این مساله غیر قابل انکار است که بهره برداری مثبت از نیروی انسانی جوان در آن مقطع حساس یکی از علل این پیروزی عظیم بود.
نیروی جوانی که در آن دوران با خود باوری نشئات گرفته از رهنمون های امام بزرگوار ملت خود را از بندهای وابستگی به غرب رهانید و خیزش دانشگاهی در کنار حوزه های علمیه را به سر آغازی برای فرو ریختن هیمنه ی پوشالی طاغوت بدل کرد.
با به ثمر نشستن تلاش های مردم ایران برای پیروزی انقلاب اسلامی و قطع دست استعمارگران غربی علل خصوص آمریکا از این سرزمین، بسیاری از سیاستمدارانه کارکشته غربی که به نقش پر رنگ جنبش های دانشجویی در پیروزی انقلاب مردم ایران واقف بودند، از همان سالهای اول انقلاب با ترویج اعتقادتی چون باورهای مارکسیستی و خط فکری منافقین سعی در ایجاد انحرافات فکری و اعتقادی در صف دانشجویان انقلابی جهت تغییر مسیر انقلاب داشتند.
اما با سیلی محکم دانشجویان خط امام در 13 آبان 58 و تسخیر لانه جاسوسی این بازی برای همیشه به یک برنامه خاک خورده بر روی میز رهبران آمریکا بدل گشت.
شاید به جرات بتوان گفت واژه بین المللی تحریم علیه ایران یا Sanctions against Iran ازهمان زمان به پلن B رهبران آمریکا برای مبارزه با ایران بدل گشته است.
تاریخ معاصر گواه این مدعاست که وضع نخستین تحریم آمریکا علیه ایران پس از واقعه تسخیر لانه جاسوسی در سال ۱۹۷۹ انجام گرفت.
بنابراین ترس و وحشت دول غربی از دانشجویان و دانشمندان ایرانی و دستاوردهای علمی و اجتماعی آنان مساله ای تاریخی و غیر قابل انکار است.
تحریمهای بینالمللی علیه ایران در سال های اخیر با طرح ادعاهایی درباره برنامه هستهای وضع شدهاند. آمریکا، اسرائیل و کشورهای همپیمان آمریکا مدعی هستند ایران در لفافه برنامه هستهای خود در حال پیگیری اهداف نظامی برای دستیابی به تسلیحات اتمی است.
جمهوری اسلامی ایران همواره قاطعانه این ادعاها را رد و بر مصارف صلحآمیز انرژی هستهای خود تأکید کرده است. تهران از کشورهای امضاکننده پیمان منع گسترش تسلیحات اتمی به شمار میرود که به کشورها حق برخورداری از انرژی هستهای برای مصارف صلحآمیز را میدهد
اما دشمنان مردم ایران با تکرار چند باره ی این اتهامات بی اساس از هیچ افدامی برای جلوگیری از پیشرفت های علمی ایران فروگذار نکرده اند. از ترور دانشمندان هسته ای گرفته تا منع تحصیل ایرانیان در دانشگاه های خارج از کشور.
پلان دوم/ یک بام و دو هوای غرب در قبل ایرانیان
منع تحصیل ایرانیان در دانشگاه های خارج کشور مساله ای ست که در سال های اخیر سبب محرومیت بسیاری از دانشجویان ایرانی متعهد به میهن در غرب شده است. دانشجویانی که همواره درصدد پیشرفت دستاوردهای علمی میهن بوده و رنج غربت و دوری از وطن را در ازای اعتلای نام ایران به جان می خرند.
این دسته از ایرانیان جوانانی هستند که صرفا به دلیل داشتن تابعیت ایرانی از حق مسلم و انسانی خود یعنی تحصیل محروم می شوند تا خیال دول غربی راحت باشد که نکند انتقال دانشی از غرب به ایران صورت پذیرد و در این میان دانشجویان و دانشمندان ایرانی علاوه بر تحمل غربت باید شاهد ناملایمتی های این چنینی در کشورهای غربی باشند و این تنها بخشی از رفتار ددمنشانه غرب علیه ایران است.
صد الیته در نقطه مقابل کم نیستند ایرانیانی که بعد از بهره گیری از امکانات تحصیلی ایران و رشد و نمو در دل میهن با وطن خویش وداع کرده و رخت سفر به سوی اجانب بر بسته اند و دستاوردهای علمی خویش را که کسب آن مدیون و مرهون این آب و خاک است در ازای آرامش و آسایشی نه چندان قیمتی در اختیار غرب قرار داده و از ملت خویش دریغ داشته اند.
روشن و بدیهیست که غرب بابد با آغوشی باز پذیرای این گروه باشد. چرا که نه؟ چه کاری آسان تر از بهره گیری از بهترین و متخصص ترین نیروی انسانی رقیب.
اما تلخی ماجرا وقتی هویدا می شود که قیمت ایرانی می شود یک روادید و یک گرین کارت.
و حالا ایرانی نخبه برای هرگونه بهره برداری در اردوی دشمن قرارگرفته است. دستاوردهای علمی که آموزش ابتدایی آن تا پیش از تحصیلات تکمیلی مرهون این آب و خاک و تلاش اساتید این کشور است در ازای یک تابعیت ناقابل در اختیار دشمن قرار می گیرد و صد افسوس که این اطلاعات می توانست در اختیار هم میهن قرار بگیرد و نگرفت.
پلان آخر آگوست 2014 ماه مدال / ماه اخراج
آگوست 2014 برای جامعه علمی و دانشگاهی ایران اخبار متفاوتی در برداشت. چه بسیار برخود بالیدیم وقتی مریم میرزاخانی با آن ظاهر که نشانی از ایرانی بودن و اسلامیت نداشت در سئول بر روی سن رفت و مدال با ارزش فیلدز را به عنوان یک آمریکایی ایرانی الاصل (فقظ همین) برای دانشگاه استنفورد به ارمغان آورد. و چه تبریکات صمیمانه ای که همه ما از عوام و خواص در شبکه های اجتماعی نثارش کردیم که دورد بر تویی که روزگاری مدال جهانی المپیادت را از دل دبیرستان های دخترانه ایران برای ما گرفتی و حالا که به مرز پختگی و کمال رسیدی مهمترین و معتبرترین جایزه علمی ات را دو دستی تقدیمشان کردی.
حسرت میبریم ازین که فقط باید بگوییم هموطن ما هستی و فقط همین... مابقیاش متعلق آنهاست.
و بسیار حسرت خوردیم وقتی در واپسین روزهای آگوست حمیده کفاش و بابک خلاقی پژوهشگران ایرانی دانشجویان دوره دکترای دانشگاه NTNU که سرگرم تکمیل پژوهش های مربوط به تز دکترای خود بودند از دانشگاه نروژی اخراج می شوند فقط به جرم ایرانی بودن!
و داستان زمانی جالب تر می شود که پژوهش های این دو کوچکترین ارتباطی با برنامه هسته ای ایران ندارد. حالا دیگر آنها از پیشرفت ما در همه شئون می ترسند.
میرزایی را میستاییم اما ای کاش او و دیگر ایرانیان نخبه ای که رفته اند یا هستند و می خواهند بروند لحظه ای به این جمله فکر کنند: ارزش ایرانی بودن بیشتر از این حرف هاست...
واقعا چه تفاوتی میان استاد نخبه ایرانی - مریم میرزاخانی - و دانشجوی مستعد آینده دار ایرانی که چه بسا در آینده نزدیک مدال هایی مانند میرزاخانی کسب کند - حمیده کفاش - وجود دارد که غرب چنین استقبال دوگانه ای از آنها می کند؟ یکی را تا عرش بالا می برد و جلوی شکوفا شدن استعداد دیگری با تمام توان میایستد؟ یکی بی خطر می شود و دیگر پرخطر؟! آیا فروش ملیت ایرانی به یک گذرنامه و شناسنامه اروپایی می ارزد؟