سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۳۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۱

خاطرات چند هنرمند از روزهای مدرسه

تقویم نشان می‌دهد که تنها یک روز دیگر مانده تا آن زنگ معروف با چکش نواخته شود و دانش آموزان با لباس‌های یکجور و کیف و کفش نو از جلو نظام کنند و با فرمان بعدی خبر دار بایستند.
کد خبر : ۱۹۸۲۹۶
صراط: خاطرات روزهای مدرسه هر کسی می‌تواند جالب و شنیدنی باشد، اما همه ما دوست داریم بدانیم آنهایی که می‌شناسیم چطور این روزگار را از سر گذرانده‌اند.

دیروز چند استاد عرصه فرهنگ و هنر با یادآوری روزهای مدرسه، دست ما را گرفتند و بردند به سال‌ها پیش. آن زمان که پسرها مثل همین حالا زلف‌هایشان را از ته می‌تراشیدند و دخترها با لباس‌هایی که یقه و آستین‌هایشان هنوز سفید و تمیز بود، به سمت مدرسه راهی می‌شدند.

مرتضی احمدی: هرگز دوست نداشتم معلم باشم!

اگر حتی برای یک لحظه دلتان خواسته باشد مثل پینوکیو سکه‌هایتان را بکارید به امید آنکه درخت سکه از آن بروید، پس ‌نمی‌توانید گربه نره و به خصوص روباه مکار را با آن صدای پر مکر و حیله‌اش فراموش کرده باشید.

صداقت و مهربانی مرتضی احمدی به همه چیز می‌برد جز به روباه!

او از بچه‌های دوران مکتب و مکتب خانه است. به همین دلیل وقتی برای اولین بار اسم دبستان را می‌شنود، انگار که دنیای دیگری را نشانش بدهند، ذوق زده می‌شود و به قول خودش حالا هم که پیرمرد است، هنوز لذت آن ذوق و شوق روزهای دبستان را حس می‌کند.

هرچه عاشق ادبیات بوده از عربی و ریاضیات بدش می‌آمده است؛ « به غیر از عربی و ریاضیات توی همه درس‌ها به خصوص ادبیات نمره‌های خوب می‌گرفتم. ساکت و درسخوان بودم و همه معلم‌ها دوستم داشتند. من هم عاشق معلم‌ها بودم اما هرگز دوست نداشتم معلم شوم، شاید به این دلیل که در خانواده معلم زیاد داشتیم! »

البته استاد به جز معلم‌ها یک عشق کوچولوی دیگر هم دارد؛ پرسپولیس زلزله!

اصغر بیچاره: کدام مکتب؟ کدام ملا؟ دلت خوش است!

وجود اصغر بیچاره در این پرونده یکجور غافلگیری حساب می‌شود. او از هیچ ملاباشی در هیچ مکتبی نیاموخته است؛ « از اینکه سواد ندارم، خجالت نمی‌کشم. فقط پدرم الفبا یادم داد تا کارم راه بیفتد‌».

نکته ظریف اینجاست که پیر عکاسی و سینمای ایران، شعر هم می‌گوید. خودش معتقد است: « سواد ندارم ولی با شخصیت‌های بزرگی رو به رو شده‌ام که از آنها یاد گرفتم چطور فکر کنم و چه بگویم. شفاهی شنیده‌ام. چطور می‌شود با شاملو، شهریار، بهار، حالت و سهیلی نشست و برخاست کرد اما دوبیتی نگفت؟»

استاد خودش را تربیت شده سینما می‌داند و چون از نوجوانی برای امرار معاش و هزینه خانواده مجبور بوده کار کند، فرصت رفتن به مکتب و مدرسه را نداشته است.

او زمانی به صورت حرفه‌ای عکاسی تئاتر می‌کرد که سینما در ایران هنوز رونق چندانی نداشت.

عکس‌های فیلم " دختر لُر " - اولین فیلم ناطق ایرانی - را او گرفته است. باورتان می‌شود؟!

علی اصغر بهرامی: ‌در نوشتن جریمه هم تقلب کردم!

نمی‌دانم فرهنگ‌نامه کودکان و نوجوانان را دیده‌اید یا نه؛ کتابی جامع و آموزنده.

علی‌اصغر بهرامی - مترجم - چندی پیش در سرای اهل قلم برای مقاله‌هایش در این فرهنگ‌نامه، جایزه گرفت و تقدیر شد.

او بازنشسته آموزش و پرورش است، 30 سال معلم بوده اما هیچ ادای معلمی ندارد.

خاطره‌ای که بی‌درنگ از زمان نوجوانی‌اش به یاد می‌آورد، بر می‌گردد به کلاس هفتم و هشتم؛ « یک انشای خوب نوشتم. یک قصه کوتاه و قابل قبول، اما معلم گفت از روی مجله ترقی برداشته‌ای و جالب اینکه معلم ما اصلاً مجله ترقی را نمی‌خواند و نمی‌شناخت. اهل مجله و کتاب نبود. رقیب من که پسر دایی‌ام بود(حالا که پیر شده‌ام می‌گویم) این را به معلم گفته بود و ذهنش را بیراه کرده بود. زخم این ماجرا سال‌ها در دلم ماند‌».

او زیاد اهل شیطنت نبوده و هیچوقت معلمی را سبک نکرده اما این دلیل نمی‌شود کلک نزده باشد؛ « یک بار تقلب کردم. معلم گفت جریمه بنویس که مقدار آن زیاد هم بود. من هم دو، سه صفحه رو و زیرش را نوشتم و لایش کاغذ خط خطی گذاشتم. آن بنده خدا هم بی آنکه ورق بزند، پذیرفت و برگرداند‌».

او را هیچکس تشویق نکرده است؛ در هیچ دوره‌ای‌ و می‌گوید که خود رو بار آمده؛ «هیچکس مرا راهنمایی نکرده، مسخره چرا، ولی راهنمایی نه‌».

این را می‌گوید برای نوجوانانی که زیادی گله می‌کنند از بی‌توجهی بزرگترها.

و اما مهم‌ترین داستانی که در زمان نوجوانی خوانده و شگفت‌زده مانده « اسرار دریاچه بختگان » است که گویا در مجله ترقی به صورت پاورقی چاپ شده و موضوع آن راجع به مردی است که با یک پری دریایی ارتباط عجیب و غریبی برقرار می‌کند.

گویا علی‌اصغر بهرامی در آن دوران به مسائلی جدا از مسائل گروه سنی خودش توجه داشته است!

چنگیز جلیلوند: ‌به خاطر لهجه شیرازی‌ام بزن بزن داشتیم!

«کلاس اول دبستان در یک مدرسه ملی ثبت نام کردم که شوهر عمه‌ام مدیرش بود. تازه از شیراز به تهران آمده بودیم و چون لهجه شیرازی داشتم بچه‌های کلاس – تهرونی‌ها – مسخره‌ام می‌کردند و مدام بزن بزن داشتیم. کوچولو بودیم دیگه»!

آنقدر با شنیدن این خاطره حالم گرفته شد که یادم رفت اولش بنویسم. او یکی از بهترین دوبلورهای سینمای ایران است و بسیاری از بازیگران نامدار سینمای جهان با لحن استادانه‌اش به زبان مادری ما حرف زده‌اند.

کتاب‌هایی که بسیار روی او تأثیر گذاشته " پر‌" نوشته ماتیسن است و " جنایات و مکافات " اثر داستایوفسکی.

البته پیش‌تر از آنها کتابی را دوست داشته که مربوط به دوره خوارزمشاهیان بوده است.

او به مطالعات تاریخی علاقه بسیاری داشته است. تاریخ با صدای جلیلوند؛ شاید مثل صدای استیفن بوید در " بن هور "‌ یا شون کانری در‌" مردی که می‌خواست سلطان باشد‌".
منبع: ایسنا