صراط: مینیبوسی مسیر پرپیچ و خم جاده را آرام آرام بالا میآید. آنقدر آرام که با خودت فکر میکنی شاید اگر پیاده میآمدند، زودتر میرسیدند. آنقدر نامطمئن و تلوتلوخوران که از خودت میپرسی چطور به اینجا رسیده؟
درست همان جایی که انتظارش را نداری، وسط چپ و راست شدنهای هیکل آهنیاش میایستد. در باز میشود و صدای هیاهو از داخلش میپاشد وسط سکوت جنگل. به اندازه یک مینیبوس دانشجوی کولهپشتی به پشت، با لولههای کاغذی بلند و ساکهای سنگین به دست پیاده میشوند و راه خاکی جنگل را از حفظ جلو میروند. مینیبوس؟
به عادت همه این سالها، به عادت همه ترمهای دانشگاهی، سروته میکند و صدای آشنای اگزوزش همراه جاده دور میشود. داستان همیشه از یک تصویری شبیه همین شروع میشود.
ماجرا همیشه از جایی شروع میشود که بین آن جمع دانشجویی، یکیشان عجیبتر و عمیقتر دل به ریتم هماهنگ باد و زوزه و جیرجیری که از بین شاخهها و زیر برگها رد شده میدهد. داستان از همان جایی «حرکت» میکند که دست سرنوشت، یکی از این کوله به دوشها را درست سر جای خودش نشانده.
از همان جایی که یک نفر نه به اجبار، که به علاقه کد یکی از همان رشتههایی که در دسته «تحریمی»های خانواده دستهبندی میشوند را درست سرجایش وارد کرد.
داستان ما از همان جایی شروع میشود که طراوت، یک روز از مینیبوس پیاده شد، پشت سر استاد راهش را بین برگها و تنهها باز کرد، راز برگها و تنههای کهنسال درختها را یاد گرفت و فوت و فن زندگی بیدردسر کنار موجودات جنگل را در واحدهای دانشگاهیاش آموخت.
از همان موقع بود که ترسش ریخت. از همان جا بود که راه جنگل را یاد گرفت و دیگر فراموش نکرد. «بدیاش این است که موقع انتخاب رشته همه میخواهند نظر بدهند.» فرقی نمیکند علاقهات چه باشد، فرقی نمیکند نظر کسی را خواسته باشی یا نه؛ زیادند آدمهایی که در آن دوره حس میکنند هرطور شده باید تو را به راه درست هدایت کنند.
«همیشه دوست داشتم گیاهشناس شوم. دلم میخواست هر علفی که سبز میشود را بشناسم. اما واقعا نمیدانستم چی باید بخوانم که به اینجا برسم. وقتی دفترچه را گرفتم، اسم رشتهها یکجوری بود که من را راضی نمیکرد. به جز همین رشته که جلویش نوشته بود جنگلداری.» همان روزها، به جز خانواده، همه اصرار داشتند یک رشته دیگر انتخاب کند.
«میگفتند این را نخوان! آخرش چی میخواهی بشوی؟ این رشته پسرانه است. میخواهی جنگلبان بشوی؟» خانواده اما لذت همه ساعتهای تماشای دستهجمعی مستند جنگلهای آمازون و جنگلهای بارانی و... را به یاد داشتند، آن ذوق و علاقه را به یاد داشتند و مخالفتی نکردند.
طراوت از ۱۰۰ انتخاب، ۱۶ خانه را پر کرد. همه آن ۱۶ تا جنگلداری، مرتعداری و نهايت يكي از رشتههاي مربوط به علوم طبيعي بود. آخرش رشته جنگلداری دانشگاه گرگان قبول شد. با اشتیاقی که خانواده بهش دادند وارد دانشگاه شد اما: «ناامید شدم.
همکلاسیهایم میگفتند این چی هست که ما قبول شدهایم؟ فقط به این خاطر که رتبهمان میخورد این رشته را انتخاب کردیم. احساس میکردم این حرفها توهین به خودم است. خیلی از دوستهایم بعد از یکی دو ترم، به خاطر فشار خانواده تغییر رشته دادند. درحالی که ته این رشته دنیایی است برای خودش. اگر جلوی کسی که رشته فنی خوانده یک در باز شود، جلوی ما 10تا در باز میشود. تنها دلیلی که باعث شده کار برایش کم پیش بیاید، همین نگاه است.»
از شمال به غرب
کلاسهای تخصصی که شروع شدند، طراوت توانست تمرکزش را جمع کند. بیشتر کلاسهایشان توی جنگل برگزار میشد. صبح روزهاي عمليات غذایشان را برمیداشتند، سوار مینیبوس میشدند و راه جنگل را پیش میگرفتند.
«استاد جلو راه میرفت، ما پشت سرش میرفتیم توی جنگل و به توضیحاتش در مورد گیاهها گوش میدادیم. ولی از ترمهای آخر، کار سختتر شد. دیگر یاد گرفته بودیم چه کار کنیم. صبح با یک مینیبوس ما را میبردند جنگل پیاده میکردند. هرکس یک نقشه دستش میگرفت و طبق نقشهای که داده بودند باید راه را پیدا میکرد، کارش را انجام میداد و بعد از ظهر برمیگشت سر جاده.» با وجود همه سختیها و همه انرژیهای منفی که بقیه میدادند، دوره کارشناسی هیجانانگیزی بود؟
مثل هر بار، اول جملهاش را با انرژی شروع میکند: «عااالی. بهترین دوره. حتی پربارتر از ارشد. من از لحظه به لحظهاش استفاده کردم. جای کار توی شمال خیلی زیاد بود. نمیدانی اولین باری که رفتم جنگل چقدر عالی بود.
همه چیزش هیجانزدهام میکرد. همین که پایم را کف جنگل میگذاشتم، ذوق میکردم. بگذار راستش را بگویم. من همیشه ریاضیهایم را میافتادم. آخرش هم به زور قبول شدم. آنقدر روی درسهای تخصصیام وقت میگذاشتم که، تعریف از خودم نباشدها، همیشه توی درسهای تخصصی حرف اول را در کلاس میزدم.» سال ۹۰ کنکور ارشد داد. رشتهاش را عوض کرد؟
معلوم است که نه. آنقدر دنیای جنگل و برگ و درخت برایش هیجانانگیز بود که مطلقا از راهی که آمده بود پشیمان نشد. «دو نوع جنگل در ایران داریم. جنگلهای شمال و جنگلهای غرب. ترکیب و ساختارشان با هم کاملا فرق دارد.
من بعد از آن ۴ سال فكر ميكردم وبه اندازه نياز درمورد جنگلهای شمال یاد گرفته ام. به همین خاطر فکر کردم برای فوقلیسانس منطقهام را عوض کنم. ارومیه را انتخاب کردم تا با جنگلهای غرب هم آشنا بشوم.» دوره ارشد اما مثل کارشناسیاش طلایی نبود. از راه رفتن در جنگل و کشف کردن خبری نبود.
فقط یک بار توانست برود ارسباران و یک بار هم از دور جنگلهای بلوط غرب را دید. «فکر میکردم آنطور که جنگلهای شمال را دست گرفته بودم و گونهها را میشناختم، میتوانم در ارومیه هم همین کار را کنم. هر چی گیاه روی زمین میدیدم، میدانستم چی هستند اما اینطور نشد.»
گروه تحقیقاتی پارسل ۱۲
طراوت از بچگی اهل نقاشی و طراحی بود. وارد جنگل که شد، شکل و فرم درختها هر روز جلوی چشمش بود. دیگر دستش همراه ذهنش راه افتاده بود. با دوستش شروع کردند به کشیدن جنگل و درختهایش.
«آخرش یک میز توی دانشگاه گرفتیم و خیلی راحت همه آن نقاشیها را فروختیم. علاوه بر این، من همیشه کار توی کتابخانه و فروشنده بودن را خیلی دوست داشتم. دیدن آدمهای مختلف برایم خیلی جالب بود. سه ماه هم توانستم توی یک مغازه کار کنم. آن سه ماه جزو تجربههای ناب زندگیام بود.» اینها همه کارهای جانبی بودند که طراوت میکرد.
تابستانها تا وقتي خوابگاه باز بود، میماند گنبدكاووس. میرفت نهالستانهای جنگلی منطقه، آنجا کار میکرد و تا شيوههاي كشت و پرورش و آفتها و امراض نهالها را یاد بگیرد. «اما توی ادارات اصلا از یک نیروی جدید اصلا استقبال نمیشود. کادر اداری ما در تمام ادارههای منابع طبیعی خیلی مسن هستند.
با علوم جدید آشنا نیستند. وقتی ازشان سوال تخصصی میپرسی، نمیدانند چه بگویند. حتی آن ارزشی که جنگل دارد، برایش قائل نیستند. من وقتی میروم توی جنگل، دلم نمیآید موقع رد شدن نونهال را بشکنم؛ چون میدانم چقدر سختی کشیده تا سبز شده. میدانم آینده جنگل همین نونهال است.
اگر این بشکند، اینجا حفره درست میشود، بعد از علفهای هرز پر میشود و... اما با کارمندها که میرفتی به راحتی میگذاشتند زیر پایشان و له میکردند. یعنی آن نگاه دلسوزانه را ندارند.» چشم روی هم گذاشت و چهار سال دوره کارشناسیاش به مرحله پایاننامه رسید. بچههای کارشناسی جنگلداری باید برای پایاننامهشان یک طرح «تجدیدنظر» را انتخاب کنند و انجام بدهند. «طرح تجدیدنظر چیست؟
باید بدانیم چقدر حجم سرپا در هر جنگل وجود دارد؟ اگر میخواهیم چوبي از جنگل بكنيم با چه ابزاری باید این کار را بکنیم؟ چطور بیرون بیاوریم؟ چقدر بفروشیم؟ چقدر طول میکشد تا جایگزین بشود؟ چه بلایی سر آنجایی که خالی شده میآید؟ ما این طرح را روی یک «پارسل» انجام میدادیم. پارسل کوچکترین واحد جنگلداری است. پارسل من ۵۰ هکتار بود.
پارسل ۱۲ جنگلهای كوهميان.» شد سرگروه یک گروه ۶ نفره. چند هفته، هر روز صبح دوباره با مینیبوس پیچ و خم جنگل را رد میکردند تا به پارسل ۱۲ برسند. «همه ۵۰ هکتار را باید آمار برمیداشتیم. دانه دانه قطر و ارتفاع درختها را چک میکردیم. آن پارسل را باید مثل کف دست میشناختیم و آمار و اطلاعاتش را مکتوب میکردیم.»
با اینکه مدیریت یک گروه ۶ نفره سخت بود، با اینکه خیلی روزها صدایش از بس که فریاد زده بود میگرفت اما راضی است. «خیلی خوش گذشت. خیلی یاد گرفتیم.»
در جستوجوي پايان نامه سخت!
ارشد که قبول شد، از گرگان آمد سمت ارومیه. دو سال ارومیه بود و با جنگلهای غرب هم آشنا شد اما هنوز هم جنگلهای شمال برایش چیز دیگری هستند. «جنگلهای غرب همین الانش هم ظاهر تخریبشدهای دارند.
جنگلهای شمال را اما خیلی دوست دارم. همه جایش را.» موقع پایاننامه ارشد که شد، تصمیم گرفت بیخیال اندازهگیری قطر درخت و پروژههای سادهای از این دست شود. «واقعا میخواستم کار نابی انجام بدهم.
نمیخواستم من را بفرستند توی جنگل و بگویند برو درختها را اندازه بگیر و بیا. این کار را هرکسی میتواند انجام بدهد. استاد بسيار سختگيري داشتیم که هیچ دانشجويي دلش نمیخواست با او پایاننامه بگیرد.
من رفتم پیشش و گفتم دلم میخواهد پایاننامهام را با شما بردارم.» سه بار طراوت را برگرداند. چرا؟ چون میگفت کاری که من میخواهم خیلی سخت است و هرکسی نمیتواند از پسش بر بیاید. یک نفر میخواهم که واقعا کار کند، وقت بگذارد و دقیق باشد. تخصص استادم پالینولوژی است. یعنی گردهشناسی.»
از طراوت اصرار و از استاد نادیده گرفتن این اصرارها! استاد رضایی میگفت این کار سخت است، هزینهبر است، تو اگر انجام بدهی، در اين رشته بعد از من دومین نفری هستی که این کار را در ایران انجام دادهای.
طراوت اما باز هم اصرار داشت. «پالینولوژی بازسازی پوشش گیاهی و ديرينه اقليم یک منطقه با استفاده از دانههای گرده است. یعنی تو در اصل تاریخچه تغييرات در پوشش گياهي در زمانهاي طولاني را بررسی میکنی. اینکه جنگل چه بوده، نه اینکه الان چی هست.. فسیل گیاهان و درختها را باید بشناسی و اندازه بگیری.
بعد با استفاده از این پارامترها، آن اقلیم را اندازه میگیری. آخرش آنقدر اشتیاق نشان دادم که استادم قبول کرد. بعد از کلی رفتوآمد و نمونهبرداری، تصمیم گرفتیم برویم اطراف دریاچه ارومیه کار کنیم. متاسفانه دریاچه خشک شده بود اما زمینهای مناسبی برای ما به وجود آمده بود که میتوانستیم کار کنیم. یک نمونه به عمق یک متر از دریاچه برداشتم.» کارش را شروع کرد.
هر روز ۸ صبح دانشگاه بود و ۳ ظهر از پشت میکروسکوپ بیرون میآمد. همان روزها دکتر جمالی، یکی از گردهشناسهای بزرگ دنیا که الان در دانشگاه مارسي فرانسه فعالیت میکند، نمونههای طراوت را برای تیمار به فرانسه برد.
یک سال گذشت و سال ۹۲ طراوت توانست گردههای تمام آن پوشش گیاهی و درنهایت اقلیم منطقه را تا ۳ هزار سال پیش بررسی کند.» آن یک سال البته اصلا راحت نگذشت.
«تمام زندگیام شده بود کار. اگر کمکهای همسرم نبود، واقعا نمیتوانستم. بعضی وقتها میگفتم اگر یک کار راحت انتخاب کرده بودم، الان تمام شده بود، الان خانه بودم، الان میخوابیدم.
چندین بار رفتم چشم پزشکی و عینک گرفتم و باز چشمم ضعیفتر شد.» با این حال رهایش نکرد. از پایاننامهاش که دفاع کرد، بعد از مدت كوتاهي يك پذيرش دكترا از يك دانشگاه آلماني به دستش رسيد و براي سخنراني درباره «نتايج مطالعه
گردهشناسي» به يك كنفرانس بينالمللي در تركيه دعوت شد. «پالینولوژی در دنیا علم شناختهشدهای است.
به همین خاطر هم من و استادم داريم تلاش میکنیم پالینولوژی ایران را به دنیا معرفی کنیم.» از پایاننامهاش دفاع کرد، برنامه روزانهاش اما تغییر نکرد. استاد ازش قول گرفته بود هر روز همان ساعت ۸ صبح برود دانشگاه و کارش را ادامه بدهد.
«الان توی آزمایشگاهها به استادم کمک میکنم، به شاگردهای جدیدی که به پالینولوژی علاقهمندند؛ چیزهایی که لازم است را توضیح میدهم، با چند موسسه همکاری میکنم، مقاله مینویسم و... همه ساعتهای روزم شده پالینولوژی. هنوز هم دارم کار پایاننامهام را در سطح وسیعتر ادامه میدهم.»
دوباره انرژیاش را میچسباند اول جملهاش و میگوید: «یادت هست اول مصاحبه گفتم آدم از جنگلداری میتواند به خیلی جاها برسد؟ آدم از جنگلداری میتواند به پالینولوژی برسد. رشتهای که خیلی دور به نظر میرسد. آدم از دنبال کردن علاقهاش به خیلی جاها میتواند برسد. اگر علاقه باشد، اگر انرژی منفی نباشد، اگر تلاش باشد.»
منبع: همشهريجوان
درست همان جایی که انتظارش را نداری، وسط چپ و راست شدنهای هیکل آهنیاش میایستد. در باز میشود و صدای هیاهو از داخلش میپاشد وسط سکوت جنگل. به اندازه یک مینیبوس دانشجوی کولهپشتی به پشت، با لولههای کاغذی بلند و ساکهای سنگین به دست پیاده میشوند و راه خاکی جنگل را از حفظ جلو میروند. مینیبوس؟
به عادت همه این سالها، به عادت همه ترمهای دانشگاهی، سروته میکند و صدای آشنای اگزوزش همراه جاده دور میشود. داستان همیشه از یک تصویری شبیه همین شروع میشود.
ماجرا همیشه از جایی شروع میشود که بین آن جمع دانشجویی، یکیشان عجیبتر و عمیقتر دل به ریتم هماهنگ باد و زوزه و جیرجیری که از بین شاخهها و زیر برگها رد شده میدهد. داستان از همان جایی «حرکت» میکند که دست سرنوشت، یکی از این کوله به دوشها را درست سر جای خودش نشانده.
از همان جایی که یک نفر نه به اجبار، که به علاقه کد یکی از همان رشتههایی که در دسته «تحریمی»های خانواده دستهبندی میشوند را درست سرجایش وارد کرد.
داستان ما از همان جایی شروع میشود که طراوت، یک روز از مینیبوس پیاده شد، پشت سر استاد راهش را بین برگها و تنهها باز کرد، راز برگها و تنههای کهنسال درختها را یاد گرفت و فوت و فن زندگی بیدردسر کنار موجودات جنگل را در واحدهای دانشگاهیاش آموخت.
از همان موقع بود که ترسش ریخت. از همان جا بود که راه جنگل را یاد گرفت و دیگر فراموش نکرد. «بدیاش این است که موقع انتخاب رشته همه میخواهند نظر بدهند.» فرقی نمیکند علاقهات چه باشد، فرقی نمیکند نظر کسی را خواسته باشی یا نه؛ زیادند آدمهایی که در آن دوره حس میکنند هرطور شده باید تو را به راه درست هدایت کنند.
«همیشه دوست داشتم گیاهشناس شوم. دلم میخواست هر علفی که سبز میشود را بشناسم. اما واقعا نمیدانستم چی باید بخوانم که به اینجا برسم. وقتی دفترچه را گرفتم، اسم رشتهها یکجوری بود که من را راضی نمیکرد. به جز همین رشته که جلویش نوشته بود جنگلداری.» همان روزها، به جز خانواده، همه اصرار داشتند یک رشته دیگر انتخاب کند.
«میگفتند این را نخوان! آخرش چی میخواهی بشوی؟ این رشته پسرانه است. میخواهی جنگلبان بشوی؟» خانواده اما لذت همه ساعتهای تماشای دستهجمعی مستند جنگلهای آمازون و جنگلهای بارانی و... را به یاد داشتند، آن ذوق و علاقه را به یاد داشتند و مخالفتی نکردند.
طراوت از ۱۰۰ انتخاب، ۱۶ خانه را پر کرد. همه آن ۱۶ تا جنگلداری، مرتعداری و نهايت يكي از رشتههاي مربوط به علوم طبيعي بود. آخرش رشته جنگلداری دانشگاه گرگان قبول شد. با اشتیاقی که خانواده بهش دادند وارد دانشگاه شد اما: «ناامید شدم.
همکلاسیهایم میگفتند این چی هست که ما قبول شدهایم؟ فقط به این خاطر که رتبهمان میخورد این رشته را انتخاب کردیم. احساس میکردم این حرفها توهین به خودم است. خیلی از دوستهایم بعد از یکی دو ترم، به خاطر فشار خانواده تغییر رشته دادند. درحالی که ته این رشته دنیایی است برای خودش. اگر جلوی کسی که رشته فنی خوانده یک در باز شود، جلوی ما 10تا در باز میشود. تنها دلیلی که باعث شده کار برایش کم پیش بیاید، همین نگاه است.»
از شمال به غرب
کلاسهای تخصصی که شروع شدند، طراوت توانست تمرکزش را جمع کند. بیشتر کلاسهایشان توی جنگل برگزار میشد. صبح روزهاي عمليات غذایشان را برمیداشتند، سوار مینیبوس میشدند و راه جنگل را پیش میگرفتند.
«استاد جلو راه میرفت، ما پشت سرش میرفتیم توی جنگل و به توضیحاتش در مورد گیاهها گوش میدادیم. ولی از ترمهای آخر، کار سختتر شد. دیگر یاد گرفته بودیم چه کار کنیم. صبح با یک مینیبوس ما را میبردند جنگل پیاده میکردند. هرکس یک نقشه دستش میگرفت و طبق نقشهای که داده بودند باید راه را پیدا میکرد، کارش را انجام میداد و بعد از ظهر برمیگشت سر جاده.» با وجود همه سختیها و همه انرژیهای منفی که بقیه میدادند، دوره کارشناسی هیجانانگیزی بود؟
مثل هر بار، اول جملهاش را با انرژی شروع میکند: «عااالی. بهترین دوره. حتی پربارتر از ارشد. من از لحظه به لحظهاش استفاده کردم. جای کار توی شمال خیلی زیاد بود. نمیدانی اولین باری که رفتم جنگل چقدر عالی بود.
همه چیزش هیجانزدهام میکرد. همین که پایم را کف جنگل میگذاشتم، ذوق میکردم. بگذار راستش را بگویم. من همیشه ریاضیهایم را میافتادم. آخرش هم به زور قبول شدم. آنقدر روی درسهای تخصصیام وقت میگذاشتم که، تعریف از خودم نباشدها، همیشه توی درسهای تخصصی حرف اول را در کلاس میزدم.» سال ۹۰ کنکور ارشد داد. رشتهاش را عوض کرد؟
معلوم است که نه. آنقدر دنیای جنگل و برگ و درخت برایش هیجانانگیز بود که مطلقا از راهی که آمده بود پشیمان نشد. «دو نوع جنگل در ایران داریم. جنگلهای شمال و جنگلهای غرب. ترکیب و ساختارشان با هم کاملا فرق دارد.
من بعد از آن ۴ سال فكر ميكردم وبه اندازه نياز درمورد جنگلهای شمال یاد گرفته ام. به همین خاطر فکر کردم برای فوقلیسانس منطقهام را عوض کنم. ارومیه را انتخاب کردم تا با جنگلهای غرب هم آشنا بشوم.» دوره ارشد اما مثل کارشناسیاش طلایی نبود. از راه رفتن در جنگل و کشف کردن خبری نبود.
فقط یک بار توانست برود ارسباران و یک بار هم از دور جنگلهای بلوط غرب را دید. «فکر میکردم آنطور که جنگلهای شمال را دست گرفته بودم و گونهها را میشناختم، میتوانم در ارومیه هم همین کار را کنم. هر چی گیاه روی زمین میدیدم، میدانستم چی هستند اما اینطور نشد.»
گروه تحقیقاتی پارسل ۱۲
طراوت از بچگی اهل نقاشی و طراحی بود. وارد جنگل که شد، شکل و فرم درختها هر روز جلوی چشمش بود. دیگر دستش همراه ذهنش راه افتاده بود. با دوستش شروع کردند به کشیدن جنگل و درختهایش.
«آخرش یک میز توی دانشگاه گرفتیم و خیلی راحت همه آن نقاشیها را فروختیم. علاوه بر این، من همیشه کار توی کتابخانه و فروشنده بودن را خیلی دوست داشتم. دیدن آدمهای مختلف برایم خیلی جالب بود. سه ماه هم توانستم توی یک مغازه کار کنم. آن سه ماه جزو تجربههای ناب زندگیام بود.» اینها همه کارهای جانبی بودند که طراوت میکرد.
تابستانها تا وقتي خوابگاه باز بود، میماند گنبدكاووس. میرفت نهالستانهای جنگلی منطقه، آنجا کار میکرد و تا شيوههاي كشت و پرورش و آفتها و امراض نهالها را یاد بگیرد. «اما توی ادارات اصلا از یک نیروی جدید اصلا استقبال نمیشود. کادر اداری ما در تمام ادارههای منابع طبیعی خیلی مسن هستند.
با علوم جدید آشنا نیستند. وقتی ازشان سوال تخصصی میپرسی، نمیدانند چه بگویند. حتی آن ارزشی که جنگل دارد، برایش قائل نیستند. من وقتی میروم توی جنگل، دلم نمیآید موقع رد شدن نونهال را بشکنم؛ چون میدانم چقدر سختی کشیده تا سبز شده. میدانم آینده جنگل همین نونهال است.
اگر این بشکند، اینجا حفره درست میشود، بعد از علفهای هرز پر میشود و... اما با کارمندها که میرفتی به راحتی میگذاشتند زیر پایشان و له میکردند. یعنی آن نگاه دلسوزانه را ندارند.» چشم روی هم گذاشت و چهار سال دوره کارشناسیاش به مرحله پایاننامه رسید. بچههای کارشناسی جنگلداری باید برای پایاننامهشان یک طرح «تجدیدنظر» را انتخاب کنند و انجام بدهند. «طرح تجدیدنظر چیست؟
باید بدانیم چقدر حجم سرپا در هر جنگل وجود دارد؟ اگر میخواهیم چوبي از جنگل بكنيم با چه ابزاری باید این کار را بکنیم؟ چطور بیرون بیاوریم؟ چقدر بفروشیم؟ چقدر طول میکشد تا جایگزین بشود؟ چه بلایی سر آنجایی که خالی شده میآید؟ ما این طرح را روی یک «پارسل» انجام میدادیم. پارسل کوچکترین واحد جنگلداری است. پارسل من ۵۰ هکتار بود.
پارسل ۱۲ جنگلهای كوهميان.» شد سرگروه یک گروه ۶ نفره. چند هفته، هر روز صبح دوباره با مینیبوس پیچ و خم جنگل را رد میکردند تا به پارسل ۱۲ برسند. «همه ۵۰ هکتار را باید آمار برمیداشتیم. دانه دانه قطر و ارتفاع درختها را چک میکردیم. آن پارسل را باید مثل کف دست میشناختیم و آمار و اطلاعاتش را مکتوب میکردیم.»
با اینکه مدیریت یک گروه ۶ نفره سخت بود، با اینکه خیلی روزها صدایش از بس که فریاد زده بود میگرفت اما راضی است. «خیلی خوش گذشت. خیلی یاد گرفتیم.»
در جستوجوي پايان نامه سخت!
ارشد که قبول شد، از گرگان آمد سمت ارومیه. دو سال ارومیه بود و با جنگلهای غرب هم آشنا شد اما هنوز هم جنگلهای شمال برایش چیز دیگری هستند. «جنگلهای غرب همین الانش هم ظاهر تخریبشدهای دارند.
جنگلهای شمال را اما خیلی دوست دارم. همه جایش را.» موقع پایاننامه ارشد که شد، تصمیم گرفت بیخیال اندازهگیری قطر درخت و پروژههای سادهای از این دست شود. «واقعا میخواستم کار نابی انجام بدهم.
نمیخواستم من را بفرستند توی جنگل و بگویند برو درختها را اندازه بگیر و بیا. این کار را هرکسی میتواند انجام بدهد. استاد بسيار سختگيري داشتیم که هیچ دانشجويي دلش نمیخواست با او پایاننامه بگیرد.
من رفتم پیشش و گفتم دلم میخواهد پایاننامهام را با شما بردارم.» سه بار طراوت را برگرداند. چرا؟ چون میگفت کاری که من میخواهم خیلی سخت است و هرکسی نمیتواند از پسش بر بیاید. یک نفر میخواهم که واقعا کار کند، وقت بگذارد و دقیق باشد. تخصص استادم پالینولوژی است. یعنی گردهشناسی.»
از طراوت اصرار و از استاد نادیده گرفتن این اصرارها! استاد رضایی میگفت این کار سخت است، هزینهبر است، تو اگر انجام بدهی، در اين رشته بعد از من دومین نفری هستی که این کار را در ایران انجام دادهای.
طراوت اما باز هم اصرار داشت. «پالینولوژی بازسازی پوشش گیاهی و ديرينه اقليم یک منطقه با استفاده از دانههای گرده است. یعنی تو در اصل تاریخچه تغييرات در پوشش گياهي در زمانهاي طولاني را بررسی میکنی. اینکه جنگل چه بوده، نه اینکه الان چی هست.. فسیل گیاهان و درختها را باید بشناسی و اندازه بگیری.
بعد با استفاده از این پارامترها، آن اقلیم را اندازه میگیری. آخرش آنقدر اشتیاق نشان دادم که استادم قبول کرد. بعد از کلی رفتوآمد و نمونهبرداری، تصمیم گرفتیم برویم اطراف دریاچه ارومیه کار کنیم. متاسفانه دریاچه خشک شده بود اما زمینهای مناسبی برای ما به وجود آمده بود که میتوانستیم کار کنیم. یک نمونه به عمق یک متر از دریاچه برداشتم.» کارش را شروع کرد.
هر روز ۸ صبح دانشگاه بود و ۳ ظهر از پشت میکروسکوپ بیرون میآمد. همان روزها دکتر جمالی، یکی از گردهشناسهای بزرگ دنیا که الان در دانشگاه مارسي فرانسه فعالیت میکند، نمونههای طراوت را برای تیمار به فرانسه برد.
یک سال گذشت و سال ۹۲ طراوت توانست گردههای تمام آن پوشش گیاهی و درنهایت اقلیم منطقه را تا ۳ هزار سال پیش بررسی کند.» آن یک سال البته اصلا راحت نگذشت.
«تمام زندگیام شده بود کار. اگر کمکهای همسرم نبود، واقعا نمیتوانستم. بعضی وقتها میگفتم اگر یک کار راحت انتخاب کرده بودم، الان تمام شده بود، الان خانه بودم، الان میخوابیدم.
چندین بار رفتم چشم پزشکی و عینک گرفتم و باز چشمم ضعیفتر شد.» با این حال رهایش نکرد. از پایاننامهاش که دفاع کرد، بعد از مدت كوتاهي يك پذيرش دكترا از يك دانشگاه آلماني به دستش رسيد و براي سخنراني درباره «نتايج مطالعه
گردهشناسي» به يك كنفرانس بينالمللي در تركيه دعوت شد. «پالینولوژی در دنیا علم شناختهشدهای است.
به همین خاطر هم من و استادم داريم تلاش میکنیم پالینولوژی ایران را به دنیا معرفی کنیم.» از پایاننامهاش دفاع کرد، برنامه روزانهاش اما تغییر نکرد. استاد ازش قول گرفته بود هر روز همان ساعت ۸ صبح برود دانشگاه و کارش را ادامه بدهد.
«الان توی آزمایشگاهها به استادم کمک میکنم، به شاگردهای جدیدی که به پالینولوژی علاقهمندند؛ چیزهایی که لازم است را توضیح میدهم، با چند موسسه همکاری میکنم، مقاله مینویسم و... همه ساعتهای روزم شده پالینولوژی. هنوز هم دارم کار پایاننامهام را در سطح وسیعتر ادامه میدهم.»
دوباره انرژیاش را میچسباند اول جملهاش و میگوید: «یادت هست اول مصاحبه گفتم آدم از جنگلداری میتواند به خیلی جاها برسد؟ آدم از جنگلداری میتواند به پالینولوژی برسد. رشتهای که خیلی دور به نظر میرسد. آدم از دنبال کردن علاقهاش به خیلی جاها میتواند برسد. اگر علاقه باشد، اگر انرژی منفی نباشد، اگر تلاش باشد.»
منبع: همشهريجوان