صراط: هنگامی که خبر بیماری خواهرش را شنید، فوری خودش را از اتریش به آلمان میرساند تا در لحظات سخت در کنار خواهرش که تنها 11 ماه از او بزرگتر است، بماند، مرحله اول شیمی درمانی با موفقیت سپری شد، اما با شروع مرحله دوم درمان اوضاع برگشت و هر روز اوضاع جسمی سوسن روبلینج بدتر از روز قبل میشد، باز به اتریش بر میگردد و از طریق تلفن همچنان جویای حال خواهرش است، دیگر طاقت نمیآورد، با خودش فکر میکند چه کاری میتواند انجام دهد تا خواهرش را از فضای بیماری سرطانش دور کند، تصمیم میگیرد پیاده به سوی مرکز «saint james way» زیارتگاه فاطیما قدم بگذارد، همان مکانی که برای مسیحیان مانند مکه و کعبه برای مسلمانان اهمیت دارد و این راه را در مدت 102 روز با پای پیاده طی میکند، در این مسیر بود که به طور اتفاقی به ذهنش خطور میکند که از خدا خواستهای داشته باشد و نذر میکند که اگر سوسن سلامتیاش را باز یافت از اتریش با پای پیاده به مکه برود و اینک زمان وفای به عهد است.
ثائر عبود که پدرش عراقی و مادرش آلمانی است، از 14 سالگی به اتریش میرود و هم اینک که 49 سال دارد، خودش را سی ساله میداند، سوسن روبلینج هم از 18 سالگی به آلمان میرود، با اینکه در دو کشور مختلف ساکن هستند، اما رابطه عاطفی میان این دو خواهر و برادر مثال زدنی است، وی که تا کنون پنج هزار کیلومتر پیادهروی کرده است، چهار هزار کلیومتر دیگر در پیش دارد که به مکه برسد، در این سفر از کشورهایی مانند اتریش، اسلونی، کرواسی، مونتهگرو، آلبانی، بلغارستان، ترکیه، ایران، امارات متحده عربی و عربستان سعودی عبور میکند.
هم اینک عبود چهار روزی در تهران حضور دارد تا خواهرش را بعد از شش ماه ببیند و تصمیم دارد که در ادامه سفری به قم داشته باشد تا به زیارت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه(س) برود و میگوید: تنها به خاطر زیارت این بانوی گرامی راه سفرش را طولانی کرده است، وی که عاشق اخلاق خوب ایرانیها شده، با خنده بیان میکند: از داعش متشکر هستم که باعث شد به ایران بیایم!
نکته جالب سفرش به تهران این است که عبود در منطقه دربند تهران مسیر را گم میکند، هوای کوهستان به شدت خراب میشود، او سرگردان و مستاصل میماند که در این هنگام زوج کوهنوردی را مشاهده میکند و از آنها کمک میخواهد، این زوج که سابقه فتح کوههای هیمالیا را داشتند، نادیا اسمیخانی و مهدی زندیان او را همراهی میکنند و عبود را به منزل خودشان میبرند و منتظر آمدن «سوسن» خواهر ثائر میشوند...
آنچه که میخوانید ماحصل گفتوگوی یک ساعته با «ثائر عبود» در هتل بینالمللی پارسیان استقلال تهران با همکاری پیام نجمی به عنوان مترجم است:
*چند تا خواهر و برادر هستید؟
- دو تا هستیم، من و خواهرم که 11 ماه از من بزرگتر است.
* از ابتدا در اتریش زندگی میکردید؟
- 14 ساله بودم که به اتریش آمدم و خواهرم هم وقتی 18 سالش بود به آلمان آمد.
راهی به ذهن عبود رسید؛ از زیارتگاه فاطیما تا کعبه
*چرا تصمیم به پیادهروی گرفتید؟
- یک روز خواهرم به من زنگ زد و گفت: سرطان دارم، فوری به آلمان رفتم، بعد از اینکه به من گفتند سرطان دارد، فوری او را عمل کردند، بعد از یک ماه شیمی درمانی شروع شد، آمپول اولی شیمی درمانی خوب بود، اما با تزریق دوم حال سوسن خیلی خراب شد، وقتی سومین آمپول را زد، از خودم سؤال کردم، من چه کاری میتوانم انجام دهم و فکر کردم اگر خودم مریض میشدم، چه کاری میکردم؟
فکر کردم بهترین کاری که میتوانم انجام دهم، این است که خودم را از این مریضی دور کنم، کتاب بخوانم و کتاب بنویسم. به همین خاطر به خواهرم زنگ زدم و گفتم: یک راهی را میخواهم بروم، باید همیشه پشت من باشی و پیگیر باشی کجا هستم (تا به این روش بیماریاش را فراموش کند و همیشه به فکر من باشد) خواهرم گفت: نرو من میترسم، این کار راحتی نیست و سخت است. یک روز به من زنگ زد و گفت: باید بیایی، فکر میکنم روزهای آخر باشد و فرصتی ندارم که با بیماری بجنگم.
به دیدنش رفتم، خون دیگری را به او تزریق کرده بودند، چون دیگر خون خودش جواب نمیداد، به اتریش برگشتم و یازده ساعت بعد پا در راهی گذاشتم که میعادگاه مسیحیان در اسپانیا است، زیارتگاه فاطیما مانند جایگاه کعبه در میان مسلمانان است، در این شرایط اصلاً برایم مهم نبود کجا میروم. فقط می خواستم پیاده بروم، این مسیر تمام نشانهگذاری شده است، هنگامی که در این مسیر قدم گذاشتم خواهرم آرام آرام بیماری خودش را فراموش میکرد، من تمام مسیر 3250 کیلومتری را در 102 روز طی کردم تا به زیارتگاه فاطیما برسم، البته بگویم در عمرم این قدر پیاده نرفته بودم!
*هنگامی که در مسیر بودید، حال جسمی خواهرتان چگونه بود؟
-اصلاً حالش مساعد نبود.
*سنت پیادهروی از طریق پدرتان در ذهنتان بود؟
-نه! یک دفعه به ذهنم خطور کرد، وقتی چنین اتفاقی افتاد، هر روز 30 کیلومتر میرفتم و 10 کیلو بار داشتم، هنوز هم درد آن پیادهروی را حس می کنم (با خنده).
بعد از 10 روز به خودم گفتم: چرا دارم این کار را میکنم و به خاطر چی؟! جوابم این بود که من به خاطر خواهرم دارم این کار را میکنم، هر روزی که راه میرفتم، این انگیزه به من قدرت میداد که به راه خود ادامه دهم، بعد از 10 روز که راه رفته بودم، خستگی و درد مرا از پا در آورده بود، وقتی به آسمان نگاه کردم، گفتم: خدایا اگر حال خواهرم را خوب کردی و مرا به هدفم رساندی، همین راه را از اتریش به مکه میروم.
مسجد به مسجد راه خود را انتخاب کردم
خدا همه این کارها را کرد و خواهرم حالش خوب شد، حالا بنده است که باید کار خودش را انجام دهد و قولی که به او دادم را عملیاتی کنم، الان تهران هستم و امیدوارم بتوانم تا مکه بروم. پنج هزار کیلومتر را پشت سر گذاشتم و چهار هزار کیلومتر هنوز راه باقی مانده است، هیچ جا ننوشتند از چه طریقی به مکه میرسی، من راههایی را انتخاب کردم که مسجدها هستند، هر مسجد را سراغ گرفتم که به آن مسجد بروم.
*چرا چنین انتخاب و نیتی را کردید؟
-هر کس یک انتخابی دارد، شخصیت من همین بود، در فوریه 2012 به من خبر دادند، حال خواهرم بد است و مریضی او یک سال و ده ماه طول کشید.
همان طور که در نقشه میبیند، قرار بود که خطوط قرمز را طی کنم، اما به خاطر حوادثی که در سوریه و عراق میگذرد، مجبور شدم راه آبی را انتخاب کنم و از طریق ترکیه و ایران راه خود را ادامه دهم، از تبریز وارد ایران شدم، این مسیر آبی پنج هزار کیلومتر بیشتر از مسیر قرمز رنگ است وگرنه الان باید در خانه خودم بودم. (با خنده)
*به سختی راه فکر کرده اید؟ هر چقدر به عربستان نزدیک شوید، شرایط اقلیمی سختتر میشود، امکانات هم همین طور...
-بله! میدانم، از قبل همه مسائل را سؤال کردم، البته من مسلمان هستم و بزرگ شده عراق!
*خانم روبلینج! حستان را از این کار برادرتان به ما میگویید؟
-در راهی که به سمت اسپانیا میرفت، اصلاً حال ثائر خوب نبود، راه بسیار سختی داشت، عکسهای آن موقع را با الان مقایسه میکنم، احساس میکنم بسیار شادتر، بهتر و راحتتر این راه را طی میکند.
جوابی که همسر عبود به او داد!
*آقای عبود خانواده شما چه نظری درباره پیادهروی دارند، واکنش آنها چگونه بود؟
- بچهها به من میگویند: چنین کسی را فقط از تلویزیون و اینترنت میشناسیم که گاهی داخل خانهمان آمده است. (با خنده)
*چند فرزند دارید؟
-سه تا پسر دارم؛ دیوید، رافائل و جونز که به ترتیب 19، 18 و 17 سال سن دارند.
وقتی به همسرم میگویم، چنین کاری را برای خواهرم میخواهم انجام دهم، جواب میدهد: من چه کمکی میتوانم انجام دهم، همسرم خیلی خانم بزرگی هستند که در این کار مرا همراهی کردند (لبخند رضایت)، همیشه عکس و خاطرات هر روز را در صفحهای که به این منظور ساخته شده از من میپرسد، مینویسد و در صفحه میگذارد.
سؤالهای متفاوت جوانان کشورها از عبود/ در ایران انگار در خانه خودم هستم
*در این سفر از کشورهای مختلفی عبور کردید، نظرتان راجع به مردم این کشورها چیست؟
- در این سفر با آدمهای خوبی آشنا شدم، طرفدار آدمهای سیاسی نبودم، در این سفر به عینه مشاهده کردم که این انسانیت است که به کمک انسان میآید، هر جایی که رسیدم واقعاً من را در آغوش کشیدند، در این سفر فقط خوبی دیدم.
وقتی وارد یوگسلاوی شدم، از من سؤال کردند با چه پولی داری میروید؟ بلغارها از من پرسیدند: چه کار میکنی اگر باران بیاید؟ ترکها سؤال کردند: زن داری؟ خانواده داری، فامیلداری؟! ایرانیها از من پرسیدند: برایشان چه موزیکی دارم؟ هر جوانی در هر کشوری یک سؤالی از من میپرسید، اما باید بگویم تنها جایی که خیلی من را تحویل گرفتند، ایران بود، در ایران انگار در خانه خودم هستم، این قدر مردم اینجا گرم هستند و این قدر من را گرامی داشتند که شگفتزده شدم، بعضی وقتها خوشحال هستم که در ایران هستم و امیدوارم هیچ وقت تمام نشود،(خنده) خیلی از ایران و مردم ایران ممنون هستم.
*فکر میکنید سفرتان چه زمانی به پایان برسد؟
- چهار ماه دیگر، اواخر فروردین
*شغل شما در اتریش چیست؟
-در کار مهندسی تأسیسات آب و مدیریت ساخت تجهیزات تصفیه آب هستم، منتها 8 ـ 9 ماهی است که کارم را رها کردم.
*خانم روبلینج کمتر برادری پیدا میشود، برای خواهرش چنین کاری انجام دهد...
-افتخار میکنم، چنین برادری دارم که به خاطر من چنین راهی را میرود. (اشک در چشمانش حلقه زده است)
*بعد از چه مدت آقای عبود را دیدید؟
- بعد از شش ماه، ولی در این شش ماه زیاد با هم در تماس بودیم، مثل دوقلو میمانیم با تفاوت 11 ماه(خنده)، از اینکه دیدم حالش خوب است، خدا را شکر کردم و احساس رضایت دارم.
*نمیخواهید برادرتان را در مکه همراهی کنید؟
-از اینکه به ایران بیایم، یک مقدار ترس و واهمه داشتم، به همین خاطر با آقای نجمی آمدم.
(پیام نجمی که تا الان فقط نقش مترجم را داشت؛ با خنده میگوید: مثل اینکه باید در مکه هم ایشان را همراهی کنم)
*آقای عبود وقتی در کنار کعبه بیاستید، به خدا چه میگویید؟
-از او تشکر میکنم که حال خواهرم خوب شد و می گویم: مرا ببخش و به خاطر این همه راهی که آمدهام، همه بدیهایی که کردم، امیدوارم در این راه ریخته باشد.
*پیادهروی سختیهای زیادی دارد، این طور نیست؟
-بار اول که هزار کیلومتر رفتم، گوشه پای چپم پوستش ریخت و زخم بدی ایجاد شد که مجبور شدم بیمارستان بروم، کولهپشتی 10 کیلویی که الان 15 کیلو شده است، همراهم بود، در این کولهپشتی چادر، وسایل الکترونیک و ... هست، در واقع یک خانه دو اتاق خوابه دارد.(خنده)
راهی که تنها به خاطر زیارت طولانی شد/ میخواهم به زیارت حضرت معصومه(س) بروم
*این مسیر را با برنامه پیش میروید؟
-بله! درست میدانم فردا کجا میروم، از طریق اینترنت، دوستان و کتابخانههای قدیمی راه را مشخص کردم، فقط هشت ماه برای این راه فکر کردم.
*قم برای زیارت حضرت معصومه(س) میروید؟
-بله! حتماً، به خاطر همین تهران آمدم که به قم بروم، وقتی دیدم مشهد نمیتوانم بروم، قم را انتخاب کردم. 90 روز در ایران میتوانم بمانم، البته از ترکیه تا تهران یک ماه راه است، در این مسیر پیادهروی چیزهایی را دیدم که تا حالا توی عمرم ندیدم.
از داعش سپاسگزام!
*در پایان صحبت خاصی دارید، بفرمایید؟
-اول باید از داعش تشکر کنم که باعث شد به ایران بیایم و گرنه به ایران نمیآمدم(خنده)، در این سفر توانستم انسانیت را به وضوح ببینم، انگار تازه فهمیدم انسانیت چیست، البته یک چیز دیگری از این سفر فهمیدم و آنکه هر کسی که مریضی سخت میگیرد، یک کولهپشتی بردارد و پیادهروی کند، در مسیر حالش خوب میشود! من 9 سال دیسک کمر داشتم و باید عمل میکردم، اما حالا کولهپشتی من 15 کیلو وزن دارد و طولانیترین راهی که در یک روز رفتم، 65 کیلومتر بوده است، اکنون 49 دارم، اما انگار سی سال دارم.(خنده)
ثائر عبود در حالی تهران را روز پنجشنبه در سالروز آغاز امامت حضرت ولیعصر(عج) ترک میکند که همراه با زوج کوهنورد تا قم مسیر پیادهروی خود را ادامه میدهد و روز جمعه به پابوس کریمه اهل بیت(ع) خواهر امام رضا(ع) خواهد رسید.
ثائر عبود که پدرش عراقی و مادرش آلمانی است، از 14 سالگی به اتریش میرود و هم اینک که 49 سال دارد، خودش را سی ساله میداند، سوسن روبلینج هم از 18 سالگی به آلمان میرود، با اینکه در دو کشور مختلف ساکن هستند، اما رابطه عاطفی میان این دو خواهر و برادر مثال زدنی است، وی که تا کنون پنج هزار کیلومتر پیادهروی کرده است، چهار هزار کلیومتر دیگر در پیش دارد که به مکه برسد، در این سفر از کشورهایی مانند اتریش، اسلونی، کرواسی، مونتهگرو، آلبانی، بلغارستان، ترکیه، ایران، امارات متحده عربی و عربستان سعودی عبور میکند.
هم اینک عبود چهار روزی در تهران حضور دارد تا خواهرش را بعد از شش ماه ببیند و تصمیم دارد که در ادامه سفری به قم داشته باشد تا به زیارت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه(س) برود و میگوید: تنها به خاطر زیارت این بانوی گرامی راه سفرش را طولانی کرده است، وی که عاشق اخلاق خوب ایرانیها شده، با خنده بیان میکند: از داعش متشکر هستم که باعث شد به ایران بیایم!
نکته جالب سفرش به تهران این است که عبود در منطقه دربند تهران مسیر را گم میکند، هوای کوهستان به شدت خراب میشود، او سرگردان و مستاصل میماند که در این هنگام زوج کوهنوردی را مشاهده میکند و از آنها کمک میخواهد، این زوج که سابقه فتح کوههای هیمالیا را داشتند، نادیا اسمیخانی و مهدی زندیان او را همراهی میکنند و عبود را به منزل خودشان میبرند و منتظر آمدن «سوسن» خواهر ثائر میشوند...
آنچه که میخوانید ماحصل گفتوگوی یک ساعته با «ثائر عبود» در هتل بینالمللی پارسیان استقلال تهران با همکاری پیام نجمی به عنوان مترجم است:
*چند تا خواهر و برادر هستید؟
- دو تا هستیم، من و خواهرم که 11 ماه از من بزرگتر است.
* از ابتدا در اتریش زندگی میکردید؟
- 14 ساله بودم که به اتریش آمدم و خواهرم هم وقتی 18 سالش بود به آلمان آمد.
راهی به ذهن عبود رسید؛ از زیارتگاه فاطیما تا کعبه
*چرا تصمیم به پیادهروی گرفتید؟
- یک روز خواهرم به من زنگ زد و گفت: سرطان دارم، فوری به آلمان رفتم، بعد از اینکه به من گفتند سرطان دارد، فوری او را عمل کردند، بعد از یک ماه شیمی درمانی شروع شد، آمپول اولی شیمی درمانی خوب بود، اما با تزریق دوم حال سوسن خیلی خراب شد، وقتی سومین آمپول را زد، از خودم سؤال کردم، من چه کاری میتوانم انجام دهم و فکر کردم اگر خودم مریض میشدم، چه کاری میکردم؟
فکر کردم بهترین کاری که میتوانم انجام دهم، این است که خودم را از این مریضی دور کنم، کتاب بخوانم و کتاب بنویسم. به همین خاطر به خواهرم زنگ زدم و گفتم: یک راهی را میخواهم بروم، باید همیشه پشت من باشی و پیگیر باشی کجا هستم (تا به این روش بیماریاش را فراموش کند و همیشه به فکر من باشد) خواهرم گفت: نرو من میترسم، این کار راحتی نیست و سخت است. یک روز به من زنگ زد و گفت: باید بیایی، فکر میکنم روزهای آخر باشد و فرصتی ندارم که با بیماری بجنگم.
به دیدنش رفتم، خون دیگری را به او تزریق کرده بودند، چون دیگر خون خودش جواب نمیداد، به اتریش برگشتم و یازده ساعت بعد پا در راهی گذاشتم که میعادگاه مسیحیان در اسپانیا است، زیارتگاه فاطیما مانند جایگاه کعبه در میان مسلمانان است، در این شرایط اصلاً برایم مهم نبود کجا میروم. فقط می خواستم پیاده بروم، این مسیر تمام نشانهگذاری شده است، هنگامی که در این مسیر قدم گذاشتم خواهرم آرام آرام بیماری خودش را فراموش میکرد، من تمام مسیر 3250 کیلومتری را در 102 روز طی کردم تا به زیارتگاه فاطیما برسم، البته بگویم در عمرم این قدر پیاده نرفته بودم!
*هنگامی که در مسیر بودید، حال جسمی خواهرتان چگونه بود؟
-اصلاً حالش مساعد نبود.
*سنت پیادهروی از طریق پدرتان در ذهنتان بود؟
-نه! یک دفعه به ذهنم خطور کرد، وقتی چنین اتفاقی افتاد، هر روز 30 کیلومتر میرفتم و 10 کیلو بار داشتم، هنوز هم درد آن پیادهروی را حس می کنم (با خنده).
بعد از 10 روز به خودم گفتم: چرا دارم این کار را میکنم و به خاطر چی؟! جوابم این بود که من به خاطر خواهرم دارم این کار را میکنم، هر روزی که راه میرفتم، این انگیزه به من قدرت میداد که به راه خود ادامه دهم، بعد از 10 روز که راه رفته بودم، خستگی و درد مرا از پا در آورده بود، وقتی به آسمان نگاه کردم، گفتم: خدایا اگر حال خواهرم را خوب کردی و مرا به هدفم رساندی، همین راه را از اتریش به مکه میروم.
مسجد به مسجد راه خود را انتخاب کردم
خدا همه این کارها را کرد و خواهرم حالش خوب شد، حالا بنده است که باید کار خودش را انجام دهد و قولی که به او دادم را عملیاتی کنم، الان تهران هستم و امیدوارم بتوانم تا مکه بروم. پنج هزار کیلومتر را پشت سر گذاشتم و چهار هزار کیلومتر هنوز راه باقی مانده است، هیچ جا ننوشتند از چه طریقی به مکه میرسی، من راههایی را انتخاب کردم که مسجدها هستند، هر مسجد را سراغ گرفتم که به آن مسجد بروم.
*چرا چنین انتخاب و نیتی را کردید؟
-هر کس یک انتخابی دارد، شخصیت من همین بود، در فوریه 2012 به من خبر دادند، حال خواهرم بد است و مریضی او یک سال و ده ماه طول کشید.
همان طور که در نقشه میبیند، قرار بود که خطوط قرمز را طی کنم، اما به خاطر حوادثی که در سوریه و عراق میگذرد، مجبور شدم راه آبی را انتخاب کنم و از طریق ترکیه و ایران راه خود را ادامه دهم، از تبریز وارد ایران شدم، این مسیر آبی پنج هزار کیلومتر بیشتر از مسیر قرمز رنگ است وگرنه الان باید در خانه خودم بودم. (با خنده)
*به سختی راه فکر کرده اید؟ هر چقدر به عربستان نزدیک شوید، شرایط اقلیمی سختتر میشود، امکانات هم همین طور...
-بله! میدانم، از قبل همه مسائل را سؤال کردم، البته من مسلمان هستم و بزرگ شده عراق!
*خانم روبلینج! حستان را از این کار برادرتان به ما میگویید؟
-در راهی که به سمت اسپانیا میرفت، اصلاً حال ثائر خوب نبود، راه بسیار سختی داشت، عکسهای آن موقع را با الان مقایسه میکنم، احساس میکنم بسیار شادتر، بهتر و راحتتر این راه را طی میکند.
جوابی که همسر عبود به او داد!
*آقای عبود خانواده شما چه نظری درباره پیادهروی دارند، واکنش آنها چگونه بود؟
- بچهها به من میگویند: چنین کسی را فقط از تلویزیون و اینترنت میشناسیم که گاهی داخل خانهمان آمده است. (با خنده)
*چند فرزند دارید؟
-سه تا پسر دارم؛ دیوید، رافائل و جونز که به ترتیب 19، 18 و 17 سال سن دارند.
وقتی به همسرم میگویم، چنین کاری را برای خواهرم میخواهم انجام دهم، جواب میدهد: من چه کمکی میتوانم انجام دهم، همسرم خیلی خانم بزرگی هستند که در این کار مرا همراهی کردند (لبخند رضایت)، همیشه عکس و خاطرات هر روز را در صفحهای که به این منظور ساخته شده از من میپرسد، مینویسد و در صفحه میگذارد.
سؤالهای متفاوت جوانان کشورها از عبود/ در ایران انگار در خانه خودم هستم
*در این سفر از کشورهای مختلفی عبور کردید، نظرتان راجع به مردم این کشورها چیست؟
- در این سفر با آدمهای خوبی آشنا شدم، طرفدار آدمهای سیاسی نبودم، در این سفر به عینه مشاهده کردم که این انسانیت است که به کمک انسان میآید، هر جایی که رسیدم واقعاً من را در آغوش کشیدند، در این سفر فقط خوبی دیدم.
وقتی وارد یوگسلاوی شدم، از من سؤال کردند با چه پولی داری میروید؟ بلغارها از من پرسیدند: چه کار میکنی اگر باران بیاید؟ ترکها سؤال کردند: زن داری؟ خانواده داری، فامیلداری؟! ایرانیها از من پرسیدند: برایشان چه موزیکی دارم؟ هر جوانی در هر کشوری یک سؤالی از من میپرسید، اما باید بگویم تنها جایی که خیلی من را تحویل گرفتند، ایران بود، در ایران انگار در خانه خودم هستم، این قدر مردم اینجا گرم هستند و این قدر من را گرامی داشتند که شگفتزده شدم، بعضی وقتها خوشحال هستم که در ایران هستم و امیدوارم هیچ وقت تمام نشود،(خنده) خیلی از ایران و مردم ایران ممنون هستم.
*فکر میکنید سفرتان چه زمانی به پایان برسد؟
- چهار ماه دیگر، اواخر فروردین
*شغل شما در اتریش چیست؟
-در کار مهندسی تأسیسات آب و مدیریت ساخت تجهیزات تصفیه آب هستم، منتها 8 ـ 9 ماهی است که کارم را رها کردم.
*خانم روبلینج کمتر برادری پیدا میشود، برای خواهرش چنین کاری انجام دهد...
-افتخار میکنم، چنین برادری دارم که به خاطر من چنین راهی را میرود. (اشک در چشمانش حلقه زده است)
*بعد از چه مدت آقای عبود را دیدید؟
- بعد از شش ماه، ولی در این شش ماه زیاد با هم در تماس بودیم، مثل دوقلو میمانیم با تفاوت 11 ماه(خنده)، از اینکه دیدم حالش خوب است، خدا را شکر کردم و احساس رضایت دارم.
*نمیخواهید برادرتان را در مکه همراهی کنید؟
-از اینکه به ایران بیایم، یک مقدار ترس و واهمه داشتم، به همین خاطر با آقای نجمی آمدم.
(پیام نجمی که تا الان فقط نقش مترجم را داشت؛ با خنده میگوید: مثل اینکه باید در مکه هم ایشان را همراهی کنم)
*آقای عبود وقتی در کنار کعبه بیاستید، به خدا چه میگویید؟
-از او تشکر میکنم که حال خواهرم خوب شد و می گویم: مرا ببخش و به خاطر این همه راهی که آمدهام، همه بدیهایی که کردم، امیدوارم در این راه ریخته باشد.
*پیادهروی سختیهای زیادی دارد، این طور نیست؟
-بار اول که هزار کیلومتر رفتم، گوشه پای چپم پوستش ریخت و زخم بدی ایجاد شد که مجبور شدم بیمارستان بروم، کولهپشتی 10 کیلویی که الان 15 کیلو شده است، همراهم بود، در این کولهپشتی چادر، وسایل الکترونیک و ... هست، در واقع یک خانه دو اتاق خوابه دارد.(خنده)
راهی که تنها به خاطر زیارت طولانی شد/ میخواهم به زیارت حضرت معصومه(س) بروم
*این مسیر را با برنامه پیش میروید؟
-بله! درست میدانم فردا کجا میروم، از طریق اینترنت، دوستان و کتابخانههای قدیمی راه را مشخص کردم، فقط هشت ماه برای این راه فکر کردم.
*قم برای زیارت حضرت معصومه(س) میروید؟
-بله! حتماً، به خاطر همین تهران آمدم که به قم بروم، وقتی دیدم مشهد نمیتوانم بروم، قم را انتخاب کردم. 90 روز در ایران میتوانم بمانم، البته از ترکیه تا تهران یک ماه راه است، در این مسیر پیادهروی چیزهایی را دیدم که تا حالا توی عمرم ندیدم.
از داعش سپاسگزام!
*در پایان صحبت خاصی دارید، بفرمایید؟
-اول باید از داعش تشکر کنم که باعث شد به ایران بیایم و گرنه به ایران نمیآمدم(خنده)، در این سفر توانستم انسانیت را به وضوح ببینم، انگار تازه فهمیدم انسانیت چیست، البته یک چیز دیگری از این سفر فهمیدم و آنکه هر کسی که مریضی سخت میگیرد، یک کولهپشتی بردارد و پیادهروی کند، در مسیر حالش خوب میشود! من 9 سال دیسک کمر داشتم و باید عمل میکردم، اما حالا کولهپشتی من 15 کیلو وزن دارد و طولانیترین راهی که در یک روز رفتم، 65 کیلومتر بوده است، اکنون 49 دارم، اما انگار سی سال دارم.(خنده)
ثائر عبود در حالی تهران را روز پنجشنبه در سالروز آغاز امامت حضرت ولیعصر(عج) ترک میکند که همراه با زوج کوهنورد تا قم مسیر پیادهروی خود را ادامه میدهد و روز جمعه به پابوس کریمه اهل بیت(ع) خواهر امام رضا(ع) خواهد رسید.