صراط: شهید امرالله معروف وند از رزمندگان لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود که در عملیات خیبر یعنی زمستان سال 62 در سن 15 سالگی به شهادت رسید.
این عملیات که آبی-خاکی محسوب میشد یکی از سخت ترین حمله های دفاع مقدس بود که طی آن شهدای زیادی تقدیم اسلام شدند که پیکر تعدادی نیز در جزیره مجنون باقی ماند.
مادر امرالله 31 سال در فراق پسر سوخت و چشم بر در داشت. اول امید داشت که پسرش اسیر شده باشد و با اسرا بر میگردد اما وقتی کاروان آزادگان منزل گرفت امید مادر از زنده بودن پسرش قطع شد و حالا او تنها به انتظار آمدن استخوانهای جگر گوشه اش بود که دفنش کند و شب های جمعه برود کنارش و حرف بزند و از بی قراری هایش بگوید اما این نیز میسر نشد.
مادر در اربعین گذشته عازم کربلا شد و برای پسر سوغات خرید و از امام حسین (ع) خواست به این فراق پایان دهد تا او سوغات را به فرزندش بدهد. سه روز بعد از اینکه مادر از سفر کربلا برگشت خبر رسید شهیدی در جزیره مجنون تفحص شده که در جیبش یک عکس است. دو نفر در آن عکس بودند که هر دو شهید و از هم محله ای های امرالله بودند اما تصویر نفر سوم مشخص نبود. تنها نشانی این بود که پشت عکس نام او هم نوشته شده بود که حدس زده میشد این عکس متعلق به امرالله است یعنی همان جسدی که عکس در جیب لباسش به یادگار مانده بود.
با خانواده تماس گرفته شد تا برای دادن آزمایش DNA به معراج بروند. دل توی دل مادر نبود. آیا او پسرش است؟
روز قبل باز تلفن خانه به صدا درآمد و گفتند شهید همان امرالله است و مادر برای در آغوش کشیدن استخوان پسر راهی خیابان بهشت شد. او را بغل کرد اما حالا اشک هایش بودند که مزاحم میشدند و اجازه نمی دادند مادر رخ پسر را ببیند.
این عملیات که آبی-خاکی محسوب میشد یکی از سخت ترین حمله های دفاع مقدس بود که طی آن شهدای زیادی تقدیم اسلام شدند که پیکر تعدادی نیز در جزیره مجنون باقی ماند.
مادر امرالله 31 سال در فراق پسر سوخت و چشم بر در داشت. اول امید داشت که پسرش اسیر شده باشد و با اسرا بر میگردد اما وقتی کاروان آزادگان منزل گرفت امید مادر از زنده بودن پسرش قطع شد و حالا او تنها به انتظار آمدن استخوانهای جگر گوشه اش بود که دفنش کند و شب های جمعه برود کنارش و حرف بزند و از بی قراری هایش بگوید اما این نیز میسر نشد.
مادر در اربعین گذشته عازم کربلا شد و برای پسر سوغات خرید و از امام حسین (ع) خواست به این فراق پایان دهد تا او سوغات را به فرزندش بدهد. سه روز بعد از اینکه مادر از سفر کربلا برگشت خبر رسید شهیدی در جزیره مجنون تفحص شده که در جیبش یک عکس است. دو نفر در آن عکس بودند که هر دو شهید و از هم محله ای های امرالله بودند اما تصویر نفر سوم مشخص نبود. تنها نشانی این بود که پشت عکس نام او هم نوشته شده بود که حدس زده میشد این عکس متعلق به امرالله است یعنی همان جسدی که عکس در جیب لباسش به یادگار مانده بود.
با خانواده تماس گرفته شد تا برای دادن آزمایش DNA به معراج بروند. دل توی دل مادر نبود. آیا او پسرش است؟
روز قبل باز تلفن خانه به صدا درآمد و گفتند شهید همان امرالله است و مادر برای در آغوش کشیدن استخوان پسر راهی خیابان بهشت شد. او را بغل کرد اما حالا اشک هایش بودند که مزاحم میشدند و اجازه نمی دادند مادر رخ پسر را ببیند.