صراط: سعدالله زارعی در ستون یادداشت های امروز کیهان نوشت: تغییرات عربستان در حین جنگ با یمن استفاده از فرصت است و یا نتیجه شکست آلسعود در این جنگ؟ تغییرات عربستان ممکن است استفاده آمریکا از فرصت جنگ برای بازسازی رژیم ایستای عربستان باشد. طبعاً وقتی جنگی وجود دارد، میتوان با استناد به آن دست به اقداماتی زد که در شرایط دیگر امکان آن وجود ندارد. بر این اساس پیرامون وقوع جنگ یمن یک سؤال اساسی وجود دارد آیا جنگ یمن برای تغییرات در عربستان رقم خورد و یا اینکه تغییرات در عربستان نتیجه جنگ یمن میباشد؟
تغییرات سیاسی عربستان که دو پست حساس ولیعهد و وزیر امور خارجه را نیز در بر گرفت به حکومت «سلمان بن عبدالعزیز» امکان داد تا از قدرت شاهزادگانی که روی سنتهای به جای مانده از بنیانگذار سعودی تأکید میکردند بکاهد و نوعی تغییرات مدیریت شده را به پیش ببرد. تغییراتی که در همان روز انتصاب سلمان به مقام پادشاهی در درون حکومت روی داد و به برکناری شخصیت کهنهکاری چون «تویجری» منجر شد، نوعی اقدام پیشدستانه برای مهار مخالفتهای درونی با سیاستهای سلمان به حساب آمد اقدام سلمان در زمانی که هیاتهای سیاسی برای شرکت در مراسم تدفین «عبدالله» به ریاض آمده بودند، غیر اخلاقی و شتابزده بود و از این رو پس از آن، ناظران سیاسی وقوع تغییرات گستردهتر در آینده را پیشبینی کردند.
اما برکناری ولیعهد، وزیر امور خارجه، رئیس رادیو تلویزیون و چهار وزیر دیگر شامل بهداشت، کار، آموزش و حقوق بشر در روز چهارشنبه گذشته و کمتر از 100 روز پس از تغییرات اولیه و در اثنای جنگ یمن، تغییرات به وجود آمده را غیر طبیعی مینماید. در این بین برکناری «مقرن بن عبدالعزیز» که حدود سه ماه پیش به این سمت انتخاب شده بود، از حساسیت بیشتری برخوردار است. انتخاب محمد فرزند سلمان، پادشاه عربستان به جای او به رغم آنکه تنها 27 سال دارد نیز خود بر حساسیت موضوع افزوده است.
برخلاف آنچه گفته شده است، تغییرات در هیأت حاکمه عربستان، تغییری در ماهیت وابسته و ارتجاعی عربستان به وجود نمیآورد و از این رو نمیتواند تأثیر عمدهای بر جای بگذارد کما اینکه در طول 4 دهه گذشته و پس از مرگ فیصل بن عبدالعزیز تاکنون و به رغم آنکه در این دوران شاهد به قدرت رسیدن چهار پادشاه در این کشور بودهایم، تفاوتی بروز نکرده است. بر این اساس برکناری مقرن و سعود اگرچه یک علامت داخلی مبنی بر تغییرات مهم در شبکه حاکمیتی آلسعود به حساب میآید در عین حال نمیتواند نشانه تغییرات محتوایی و راهبردی در رفتار داخلی و یا تغییری مهم در سیاست خارجی تلقی شود.
کمتر کشوری در حین یک جنگ و در حالی که توفیقی در میدان به وجود نیامده، دست به تغییرات اساسی میزند. این موضوع بخصوص در مورد کشورهایی که خود آغاز کننده جنگ بوده و «متجاوز» شناخته میشوند، بیشتر صدق میکند. در این جنگ که نزدیک به چهل روز از آغاز آن میگذرد، آل سعود علیرغم توسل به شدیدترین شیوههای جنایتکارانه، نتوانسته است حتی بر یک شهر کوچک یمن سیطره یابد کما اینکه نیروهای یمنی وابسته به عربستان هم نتوانستهاند کاری از پیش ببرند و حتی در این میان و در طول این دوره، عدن، تعز و مأرب که پایگاه سنتی آنان بوده را نیز از دست دادهاند. با این وصف معنای تغییرات در هرم حاکمیت عربستان این است که این جنگ شکاف جدید و بیسابقهای را در درون آل سعود پدید آورده و آنان که کهنهکارتر بوده از ابتدا وقوع جنگ را به مصلحت نمیدانستهاند. اما در عین حال صدای مخالفت از سوی شخصیتهایی مثل مقرن، سعود، متعب و... آنقدر بلند و مؤثر نبود که ملکسلمان احساس خطر کند و اقدام به برکناری آنان و یا خفه کردن صدایشان بنماید.
در پیش گرفتن روند سیاسی و یا ضمیمه کردن آن به عملیات نظامی که دستکم از روز بیست و هفتم جنگ و پایان «عاصفهالحزم» از آن حرف زده شد و به دلیل شرایط خاص یمن به جایی نرسید، موضوعی نبود که تنها از سوی جناح مخالف یعنی امثال سعودالفیصل، مقرن و متعب مطرح شده باشد بلکه دو هفته پس از آغاز، همه حاکمیت به این جمعبندی رسیدند که این جنگ برای آلسعود سودی نخواهد داشت. بر این اساس نمیتوان بعضی از گمانه زنیها را پذیرفت که میگویند، تغییرات روز چهارشنبه، طغیان علیه صداهایی بود که توقف فوری جنگ علیه یمن را مطالبه میکردند.
آلسعود همانگونه که نمیتواند از طریق حمله هوایی یا زمینی، محور تغییرات در یمن باشد، از طریق سیاسی نیز نمیتواند کاری انجام دهد. عربستان الان به یک رئیس جمهور و نخستوزیر و هیأت دولتی چسبیده که از یک سو مشروعیت- یعنی قانونیت- ندارند چرا که حتی براساس مبادره خلیجی که در قطعنامه 2216 هم به آن تأکید شده، این دوره در پایان سال 2013 خاتمه یافته است و از سوی دیگر مشروعیت داخلی ندارد چرا که امروز آنان در یمن نیستند و مردم یمن هم آنان را نمیخواهند. عربستان چطور میتواند در عین اینکه از یک رئیس جمهور و دولت مطرود و فراری حرف میزند، در فرایند سیاسی یمن حضور داشته باشد! این در حالی است که ائتلاف انصارالله که امروزه بر 18 استان از 20 استان یمن سیطره دارد میگوید شرط ورود در مذاکرات سیاسی عدم همراهی با متجاوز در جنگ ظالمانه عربستان علیه مردم یمن است. عربستان در این جنگ، شکستهای مختلفی را متحمل شده که یکی از آنان شکست سیاسی است.
با توجه به آنچه گفته شد، بعضی معتقدند اهداف آلسعود در ورود به جنگ با مردم یمن را باید در جغرافیای خود سعودی جستجو کرد نه در جغرافیای یمن. در همین راستا، روزنامه نیویورکتایمز با اشاره به سخنان متناقض سخنگوی کاخ سفید که از یک سو حمایت کشورش را از آلسعود در جنگ علیه یمن ابراز و در همان حال تاکید میکرد بحران یمن راهحل نظامی ندارد، در روز پنجم اردیبهشتماه نوشت: «کاخ سفید یقین پیدا کرده است که سعودیها برای تحقق اهداف سیاسی و یا حتی مداخله در یمن راهبرد معتبری ندارند و ادعاهای مقامات آن مبنی بر پیشرفت در جنگ، توخالی است».
معنای این جمله سخنگوی کاخ سفید که ما از حکومت ریاض حمایت میکنیم و خواهان راهحل سیاسی برای جنگ یمن هستیم این است که آمریکا از جنگ تا زمانی که به تثبیت پایههای قدرت آلسعود کمک کند، حمایت مینماید اما زمانی که جنگ خود به یک عامل تهدیدکننده در میآید، قابل قبول نیست. بر این اساس «تارور» در روز چهارم اردیبهشتماه در روزنامه واشنگتنپست، پس از اشاره به رایزنیهای جدید میان مقامات آمریکا و عربستان، نوشت: «سعودیها دولت فاقد قدرت قانونی را که سال گذشته از صنعا بیرون رانده شد، در سال 2012 بر سر قدرت آورده بودند اما اکنون بعید به نظر میرسد که عربستان باز هم چنین توانی داشته باشد. مقامات آمریکا میترسند مداخله عربستان اینبار تاثیر معکوس داشته باشد.»
اگر به مواضع پیچیده مقامات آمریکایی درباره جنگ یمن نظر بیندازیم و سپس این اظهارات را با روند پیش آمده در این جنگ تطبیق دهیم میتوانیم نتیجه بگیریم که از منظر مقامات آمریکا، رژیم عربستان نمیتواند زخم ناشی از تغییرات گسترده در سیستم حاکمیتی خود و به نتیجه رساندن پرونده یمن در دو بعد نظامی و سیاسی را توأمان تحمل نماید. مقامات آمریکایی و عربی با تبلیغ روی آسیبهایی که به انصارالله وارد شده، سعی میکنند یک «شبه پیروزی» را برای رژیم متجاوز عربستان در عرصه افکار عمومی منطقه به تصویر بکشند و در واقع این رژیم را از ورطه زلزله پس از اعلام کامل توقف جنگ نجات بدهند.
تغییرات گسترده در عربستان نشان میدهد که مثلث پادشاه، وزیر کشور و وزیر دفاع و به عبارتی پادشاه و دو ولیعهد آن از یک سو از جنگ برای رسیدن به اهداف داخلی خود بهره بردهاند و از سوی دیگر بیانگر آن است که زمان جنگ تا آنجا که به اهداف داخلی رژیم متجاوز بازمیگردد به پایان رسیده است.
یکی از نگرانیهای آمریکا و عربستان از پیامدهای شکست در جنگ یمن این بود که دودستگی موجود در این کشور را دامن بزند. رژیم آلسعود سالهاست که بر سر متعهد ماندن به وصیت سیاسی عبدالعزیز و یا پذیرش سطحی از تحولات دچار کشمکش میباشد. برکناری مقرن و سعودالفیصل تا حدی راه را برای بعضی از تغییرات هموار کرد اما این تغییرات دارای ماهیتی آمریکایی است. عزیمت یک هیئت بلندپایه 70 نفره آمریکایی به عربستان در زمان آغاز به کار سلمان و در روزهایی که تغییرات سیاسی عربستان کلید خورده شد، نشان میدهد که در پشت این تغییرات یک طرح آمریکایی قرار دارد.
رفتار نظامی آمریکا در خلیج عدن قبل از زمانی که سلمان تغییرات سیاسی رژیم آلسعود را کلید زد تاکیدی بر هماهنگی میان آمریکا و آلسعود در تغییرات جدید است اما در عین حال میتوان گفت تمهیدات نظامی نتوانسته است دولت آمریکا را درخصوص عبور آلسعود از «بحران بقا» به اطمینان برساند.
تغییرات سیاسی عربستان که دو پست حساس ولیعهد و وزیر امور خارجه را نیز در بر گرفت به حکومت «سلمان بن عبدالعزیز» امکان داد تا از قدرت شاهزادگانی که روی سنتهای به جای مانده از بنیانگذار سعودی تأکید میکردند بکاهد و نوعی تغییرات مدیریت شده را به پیش ببرد. تغییراتی که در همان روز انتصاب سلمان به مقام پادشاهی در درون حکومت روی داد و به برکناری شخصیت کهنهکاری چون «تویجری» منجر شد، نوعی اقدام پیشدستانه برای مهار مخالفتهای درونی با سیاستهای سلمان به حساب آمد اقدام سلمان در زمانی که هیاتهای سیاسی برای شرکت در مراسم تدفین «عبدالله» به ریاض آمده بودند، غیر اخلاقی و شتابزده بود و از این رو پس از آن، ناظران سیاسی وقوع تغییرات گستردهتر در آینده را پیشبینی کردند.
اما برکناری ولیعهد، وزیر امور خارجه، رئیس رادیو تلویزیون و چهار وزیر دیگر شامل بهداشت، کار، آموزش و حقوق بشر در روز چهارشنبه گذشته و کمتر از 100 روز پس از تغییرات اولیه و در اثنای جنگ یمن، تغییرات به وجود آمده را غیر طبیعی مینماید. در این بین برکناری «مقرن بن عبدالعزیز» که حدود سه ماه پیش به این سمت انتخاب شده بود، از حساسیت بیشتری برخوردار است. انتخاب محمد فرزند سلمان، پادشاه عربستان به جای او به رغم آنکه تنها 27 سال دارد نیز خود بر حساسیت موضوع افزوده است.
برخلاف آنچه گفته شده است، تغییرات در هیأت حاکمه عربستان، تغییری در ماهیت وابسته و ارتجاعی عربستان به وجود نمیآورد و از این رو نمیتواند تأثیر عمدهای بر جای بگذارد کما اینکه در طول 4 دهه گذشته و پس از مرگ فیصل بن عبدالعزیز تاکنون و به رغم آنکه در این دوران شاهد به قدرت رسیدن چهار پادشاه در این کشور بودهایم، تفاوتی بروز نکرده است. بر این اساس برکناری مقرن و سعود اگرچه یک علامت داخلی مبنی بر تغییرات مهم در شبکه حاکمیتی آلسعود به حساب میآید در عین حال نمیتواند نشانه تغییرات محتوایی و راهبردی در رفتار داخلی و یا تغییری مهم در سیاست خارجی تلقی شود.
کمتر کشوری در حین یک جنگ و در حالی که توفیقی در میدان به وجود نیامده، دست به تغییرات اساسی میزند. این موضوع بخصوص در مورد کشورهایی که خود آغاز کننده جنگ بوده و «متجاوز» شناخته میشوند، بیشتر صدق میکند. در این جنگ که نزدیک به چهل روز از آغاز آن میگذرد، آل سعود علیرغم توسل به شدیدترین شیوههای جنایتکارانه، نتوانسته است حتی بر یک شهر کوچک یمن سیطره یابد کما اینکه نیروهای یمنی وابسته به عربستان هم نتوانستهاند کاری از پیش ببرند و حتی در این میان و در طول این دوره، عدن، تعز و مأرب که پایگاه سنتی آنان بوده را نیز از دست دادهاند. با این وصف معنای تغییرات در هرم حاکمیت عربستان این است که این جنگ شکاف جدید و بیسابقهای را در درون آل سعود پدید آورده و آنان که کهنهکارتر بوده از ابتدا وقوع جنگ را به مصلحت نمیدانستهاند. اما در عین حال صدای مخالفت از سوی شخصیتهایی مثل مقرن، سعود، متعب و... آنقدر بلند و مؤثر نبود که ملکسلمان احساس خطر کند و اقدام به برکناری آنان و یا خفه کردن صدایشان بنماید.
در پیش گرفتن روند سیاسی و یا ضمیمه کردن آن به عملیات نظامی که دستکم از روز بیست و هفتم جنگ و پایان «عاصفهالحزم» از آن حرف زده شد و به دلیل شرایط خاص یمن به جایی نرسید، موضوعی نبود که تنها از سوی جناح مخالف یعنی امثال سعودالفیصل، مقرن و متعب مطرح شده باشد بلکه دو هفته پس از آغاز، همه حاکمیت به این جمعبندی رسیدند که این جنگ برای آلسعود سودی نخواهد داشت. بر این اساس نمیتوان بعضی از گمانه زنیها را پذیرفت که میگویند، تغییرات روز چهارشنبه، طغیان علیه صداهایی بود که توقف فوری جنگ علیه یمن را مطالبه میکردند.
آلسعود همانگونه که نمیتواند از طریق حمله هوایی یا زمینی، محور تغییرات در یمن باشد، از طریق سیاسی نیز نمیتواند کاری انجام دهد. عربستان الان به یک رئیس جمهور و نخستوزیر و هیأت دولتی چسبیده که از یک سو مشروعیت- یعنی قانونیت- ندارند چرا که حتی براساس مبادره خلیجی که در قطعنامه 2216 هم به آن تأکید شده، این دوره در پایان سال 2013 خاتمه یافته است و از سوی دیگر مشروعیت داخلی ندارد چرا که امروز آنان در یمن نیستند و مردم یمن هم آنان را نمیخواهند. عربستان چطور میتواند در عین اینکه از یک رئیس جمهور و دولت مطرود و فراری حرف میزند، در فرایند سیاسی یمن حضور داشته باشد! این در حالی است که ائتلاف انصارالله که امروزه بر 18 استان از 20 استان یمن سیطره دارد میگوید شرط ورود در مذاکرات سیاسی عدم همراهی با متجاوز در جنگ ظالمانه عربستان علیه مردم یمن است. عربستان در این جنگ، شکستهای مختلفی را متحمل شده که یکی از آنان شکست سیاسی است.
با توجه به آنچه گفته شد، بعضی معتقدند اهداف آلسعود در ورود به جنگ با مردم یمن را باید در جغرافیای خود سعودی جستجو کرد نه در جغرافیای یمن. در همین راستا، روزنامه نیویورکتایمز با اشاره به سخنان متناقض سخنگوی کاخ سفید که از یک سو حمایت کشورش را از آلسعود در جنگ علیه یمن ابراز و در همان حال تاکید میکرد بحران یمن راهحل نظامی ندارد، در روز پنجم اردیبهشتماه نوشت: «کاخ سفید یقین پیدا کرده است که سعودیها برای تحقق اهداف سیاسی و یا حتی مداخله در یمن راهبرد معتبری ندارند و ادعاهای مقامات آن مبنی بر پیشرفت در جنگ، توخالی است».
معنای این جمله سخنگوی کاخ سفید که ما از حکومت ریاض حمایت میکنیم و خواهان راهحل سیاسی برای جنگ یمن هستیم این است که آمریکا از جنگ تا زمانی که به تثبیت پایههای قدرت آلسعود کمک کند، حمایت مینماید اما زمانی که جنگ خود به یک عامل تهدیدکننده در میآید، قابل قبول نیست. بر این اساس «تارور» در روز چهارم اردیبهشتماه در روزنامه واشنگتنپست، پس از اشاره به رایزنیهای جدید میان مقامات آمریکا و عربستان، نوشت: «سعودیها دولت فاقد قدرت قانونی را که سال گذشته از صنعا بیرون رانده شد، در سال 2012 بر سر قدرت آورده بودند اما اکنون بعید به نظر میرسد که عربستان باز هم چنین توانی داشته باشد. مقامات آمریکا میترسند مداخله عربستان اینبار تاثیر معکوس داشته باشد.»
اگر به مواضع پیچیده مقامات آمریکایی درباره جنگ یمن نظر بیندازیم و سپس این اظهارات را با روند پیش آمده در این جنگ تطبیق دهیم میتوانیم نتیجه بگیریم که از منظر مقامات آمریکا، رژیم عربستان نمیتواند زخم ناشی از تغییرات گسترده در سیستم حاکمیتی خود و به نتیجه رساندن پرونده یمن در دو بعد نظامی و سیاسی را توأمان تحمل نماید. مقامات آمریکایی و عربی با تبلیغ روی آسیبهایی که به انصارالله وارد شده، سعی میکنند یک «شبه پیروزی» را برای رژیم متجاوز عربستان در عرصه افکار عمومی منطقه به تصویر بکشند و در واقع این رژیم را از ورطه زلزله پس از اعلام کامل توقف جنگ نجات بدهند.
تغییرات گسترده در عربستان نشان میدهد که مثلث پادشاه، وزیر کشور و وزیر دفاع و به عبارتی پادشاه و دو ولیعهد آن از یک سو از جنگ برای رسیدن به اهداف داخلی خود بهره بردهاند و از سوی دیگر بیانگر آن است که زمان جنگ تا آنجا که به اهداف داخلی رژیم متجاوز بازمیگردد به پایان رسیده است.
یکی از نگرانیهای آمریکا و عربستان از پیامدهای شکست در جنگ یمن این بود که دودستگی موجود در این کشور را دامن بزند. رژیم آلسعود سالهاست که بر سر متعهد ماندن به وصیت سیاسی عبدالعزیز و یا پذیرش سطحی از تحولات دچار کشمکش میباشد. برکناری مقرن و سعودالفیصل تا حدی راه را برای بعضی از تغییرات هموار کرد اما این تغییرات دارای ماهیتی آمریکایی است. عزیمت یک هیئت بلندپایه 70 نفره آمریکایی به عربستان در زمان آغاز به کار سلمان و در روزهایی که تغییرات سیاسی عربستان کلید خورده شد، نشان میدهد که در پشت این تغییرات یک طرح آمریکایی قرار دارد.
رفتار نظامی آمریکا در خلیج عدن قبل از زمانی که سلمان تغییرات سیاسی رژیم آلسعود را کلید زد تاکیدی بر هماهنگی میان آمریکا و آلسعود در تغییرات جدید است اما در عین حال میتوان گفت تمهیدات نظامی نتوانسته است دولت آمریکا را درخصوص عبور آلسعود از «بحران بقا» به اطمینان برساند.