صراط: مصطفی کواکبیان در بین اهالی رسانه بیشتر به عنوان یک شخصیت سیاسی شناخته می شود در حالی که وی فعالیت انقلابی و نیز حضور در جبهه ها را در کارنامه دارد که کمتر به آن پرداخته شده است. دکتر کواکبیان که برادر شهید نیز هست و سابقه مجروحیت در عملیات غرور آفرین فتح المبین را دارد، پیش از ماه مبارک رمضان در خبرگزاری دفاع مقدس میهمان ما بود. او در این مصاحبه مشروح به روند شکل گیری گروه "الخمینیون" در سمنان، چگونگی اعزامش به جبهه و تبلیغ در جبهه ها با لباس روحانیت و ... گفت که در ادامه این مصاحبه خواندنی از نظرتان می گذرد:
** ماجرای تشکیل گروه انقلابی الخمینیون در سمنان
*از چه زمانی روحیه تشکیلاتی در وجود شما شکل گرفت؟
از ابتدا روحیه تشکیلاتی داشتم و به دنبال ایجاد تشکل و ساماندهی احزاب بودم و قبل از اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی برسد و "حزب جمهوری اسلامی" به عنوان اولین تشکل شکل بگیرد، در گروهی که وابسته به خط امام خمینی(ره) بود فعالیت خود را آغاز کردم. همان اوایل پیروزی انقلاب برای تنظیم پلاکاردها، تنظیم شعارهای راهپیمایی و تکثیر پیامهای امام در زیرزمین مسجد محل، جایی درست کرده بودیم که تایپ انگشتی نداشت و دستگاهها را از تهران میگرفتیم و پیامهای امام را تکثیر میکردیم و به سختی این پیامها را ساماندهی میکردیم تا بتوانیم برای مردم روشنگری داشته باشیم. کمی که از شکل گیری گروه گذشت دیدیم باید نامی برای گروهمان انتخاب کنیم که بعدها به "الخمینیون" ملقب شدیم. این زمان هنوز انقلاب پیروز نشده بود یعنی اواخر سال 56 گروه "الخمینیون" در سمنان شکل گرفت و تا سال 59 هم به فعالیت خود ادامه داد.
*در گروه "الخمینیون" کار تبلیغی هم انجام میدادید؟
در ابتدا کارها بیشتر به صورت تشکیلاتی و ستادی برای اداره راهپیماییها علیه رژیم شاهنشاهی بود.
*چه اتفاقی رخ داد که یک نوجوان 15 ساله وارد خط مقدم دفاع از کشورش شد؟
من در سن 14 سالگی پرچم شاهنشاهی را در سمنان به آتش کشیدم.
*این کار را در تجمعی انجام دادید؟
نه من ضمن اینکه درسم بسیار خوب بود ولی بسیار شیطنت می کردم و نمره انضباطم منهای 7 بود! و همیشه به من بر میخورد. یک شب تصمیم گرفتم کاغذی که نمره انضباطها روی آن بود را بکنم. بچهها گفتند این درست نیست که تنها برای کلاس خودمان را بکنیم. زمستان بود، گفتم آتشش میزنیم گرما هم ایجاد میشود. از جمله وسایلی هم که در همان آتش سوزاندیم پرچم مدرسه بود که پشت باغ بود و ناخواسته فردای آنروز اسامی پخش شد و همکلاسیها گفتند من این کار را کردهام. آن زمان بود که تازه فهمیدم مملکت شاه دارد، پرچم دارد و وارد جرگه سیاست شدم و من را به شهربانی بردند. البته وقتی فهمیدند این کار عمدی نبود، آزادم کردند.
** مجسمه شاه را به پائین کشیدم
*شهربانی یا ساواک به تشکیلات "الخمینیون" حساس نشدند؟
نه، ما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران اطلاعیه پخش نمیکردیم و قبل از آن مخفی بودیم و به کسی نمیگفتیم. تشکیلات و یا گروهی داشتیم و اجازه نمیدادیم کسی متوجه تشکیل این گروه در سمنان شود، به طور مثال یکی از اقدامات "الخمینیون" به زیر کشیدن مجسمه شاه در20 آذر 57 در سمنان بود ولی چون اطلاعیه پخش نمیکردیم کسی متوجه نشد.
*پایین کشیدن مجسمه شاه چگونه طرح ریزی شد؟
20 آذر 59 دقیقا مصادف بود با روز عاشورا و از تهران قطع نامهای سراسری اعلام شده بود که 3 آذر سالروز صدور اعلام جهانی حقوق بشر است و بیان شده بود که همه همزمان با سالروز جهانی حقوق بشر اعلام میکنیم که اینجا هیچ حقوق بشری نیست و این رژیم باید ملغی شود و ما نیز طی سنتی که همه جا دارند و شام غریبان برای امام حسین(ع) میگیرند، تابوتی نمادین به دست گرفتیم و عدهای به دنبال آن با بیل و کلنگ و با مدیحه سرایی مخصوص خود دنبال تابوت راه افتادیم. در آن روز این بیل و کلنگهایی که به صورت سنتی میآورند هدایت کردیم به سمت "میدان شاه" که بعدا به "میدان امام خمینی" تغییر نام پیدا کرد و گفتیم هرطور شده با این بیل و کلنگها باید مجسمه را پایین بیاوریم لذا نردبانی گذاشتیم و من از دیواره مجسمه بالا رفتم در حالی که فکر میکردم اگر یک هول بدهم مجسمه به پایین پرت میشود، دیدم اصلا تکان نمیخورد.
به همین خاطر وانت آوردیم و با سیم بوکسل این کار را انجام دادیم ولی باز هم نتوانستیم حرکتش دهیم. اینبار بنزین آوردیم و مجسمه را آتش زدیم که کمی نرم تر شد. بعد از آن مجسمه به زیر کشیده شد. مجسمه را انداختیم پایین، حالا نمیدانستیم با مجسمه پایین کشیده شده چه کنیم؟ مجسمه را به سمت راه آهن سمنان بردیم، در آنجا مزرعهای بود و ما هم در همان منطقه رهایش کردیم. بعدها در گزارش ساواک آمده بود که رئیس شهربانی با رئیس ساواک تماس گرفت که این مجسمه پایین کشیده شده را چه کنیم؟ و از تهران برایشان دستور آمد که مجسمه در سمنان نگهداری نشود و تحتالحفظ به تهران منتقل شود.
** در مراسم استقبال از حجاج شعار "مرگ بر شاه" سر دادیم
*این اتفاقی که در سمنان آغاز شد به شهرهای دیگر هم تسری پیدا کرد؟
بله. این جریان در شهرهای دیگر هم ادامه پیدا کرد و تندیس شاه پس از آن در چند میدان دیگر پایین کشیده شد ولی سمنان اولین شهری بود که در آذر ماه 57 که مصادف با عاشورای حسینی بود این اقدام را آغاز کرد. از آنجایی که در آن زمان وسایل ارتباط جمعی مثل موبایل و فضای مجازی وجود نداشت و خبررسانی به دست رژیم شاهنشاهی اتفاق میافتاد ولی اتحاد انقلابیون باعث شد تا خبرها به گوش یکدیگر رسانده شود و تجمعات تاریخی اطلاع رسانی شود. به طور مثال پدرم سال 57 از مکه آمده بود. ما هم با گروه "الخمینیون" تصمیم گرفتیم که این حضور را در سمنان به یک تجمع کوچک سیاسی تبدیل کنیم، روزی که ایشان به شهرمان آمدند به استقبالش رفتیم و در جاهایی که جمعیت زیاد بود شعار "مرگ بر شاه" سر دادیم، همین سر پر سودای ما در تبدیل کردن مراسم استقبال از پدرم به تجمع سیاسی باعث شد تا در شب ولیمه خورانش، رژیم طاغوت با گاز اشک آور مراسم را به هم بزند.
** آیت الله سیداحمد خاتمی را با کت و شلوار فراری دادیم
پس آزادی "آیتالله منتظری" و "آیتالله طالقانی" از زندان در عید قربان 57(مهرماه) "سید احمد خاتمی" که اکنون امام جمعه موقت تهران است در سمنان سخنران کرد. ما از قبل برای این روز برنامه مفصلی مهیا کرده بودیم. لذا آیتالله خاتمی را در بالاترین جایگاه منبر مسجد که حدود 30 پله سنگی داشت، نشاندیم و ایشان نیز سخنرانی غرایی در باب اسلام و علیه رژیم شاهنشاهی ایراد نمود. بعد از پایان سخنرانی نمیدانستیم چگونه باید ایشان را از سمنان خارج کنیم به همین خاطر لباس مبدل به تن وی کردیم و با کت و شلوار و با یک پیکان استیشن قرمز از پاسگاه سرخه گذرانیم و با او به قم رفتیم. در قم نیز ملاقاتها و نشستهای زیادی با علما و صاحبان کمال که راه انقلاب را به خوبی می شناختند، انجام دادیم. در راه برگشت از تهران نیز اسپری های شعارنویسی خریداری کردیم و به سمنان آوردیم.
** به عشق دیدن امام با موتور دنده ای به تهران رفتم
*شما برای دیدن امام به تهران نیامدید؟
اعلام کرده بودند که امام 6 بهمن 57 به ایران می آید لذا من همان روز برای دیدار امام با موتور سیکلت دندهای خودم تمام راه را از عشقی که به امام داشتم، یکسره و بدون توقف به تهران آمدم و به مسجد سمنانیها در میدان رازی پیش آقای ایروانی رفتم. وقتی به ایشان گفتم برای دیدار امام آمدهام، گفتند: مردم به خاطر عدم حضور امام در زمان خود در ایران در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردهاند به همین خاطر ناخواسته من تا 12 بهمن، تهران ماندم.
*اولین باری که امام را دیدید چه زمانی بود؟
اولین بار امام را در بهشت زهرا زیارت کردم و بعد از آن به سمنان برگشتم. پس از ورود امام به ایران در سمنان درگیریهایی رخ داد و دو شهید از شهر "سنگسر" که بعدها به "مهدیشهر" تغییر نام پیدا کرد تقدیم انقلاب شد. بعد از انقلاب دوباره "الخمینیون" در سمنان فعال شد.
*با سایر گروه ها مجادله و بحث نیز داشتید؟
واقعیتش در آن دوران بسیار به ما سخت میگذشت. من دانش آموز سال آخر دبیرستان دکتر شریعتی بودم و در گروه "الخمینیون" به شدت با مجاهدین خلق سمنان درگیر بودم. "مجاهدین خلق" در سمنان به اسم "جنبش هدی" شناخته میشدند و از این جنبش فردی به نام دارایی که بعدها به عنوان فرد اول گروه پاریس شد، در دوره اول مجلس کاندیدا شد. تاییدیه نیز گرفت چرا که در آن زمان رد صلاحیت معنای خاصی پیدا نداشت. دکتر احمد دانش نیز توده ای بود اما او هم تایید شده بود. در آن زمان با یک لطایف الحیلی دکتر روحانی را راضی کردیم تا به سمنان بیاید و کاندیدای بشود. آن زمان این گونه نبود که کسی بخواهد خود را مطرح کند. همه می گفتند به دنبال دیگری بروید. یعنی واقعا همه از اینکه نخواهند شاخص و معروف باشند پرهیز می کردند. زمانی که "حزب جمهوری اسلامی" رسما شروع به کار کرد گروه "الخمینیون" را ترک کردم و وارد حزب شدم و به عنوان قائم مقام حزب منصوب شدم.
** استاندار آمبولانسی!
*برای اولین بار از دانشگاه امام صادق(ع) به جبهه اعزام شدید؟
نه، سال 59 که جنگ آغاز شد، محمد حسن اصغر نیا که اکنون تشکلی به نام "جهت" دارد که جانبازان هفتم تیر هستند، او اولین استاندار سمنان بعد از انقلاب اسلامی بود. او بعد از حادثه هفتم تیر با آمبولانس به سمنان منتقل شد تا به سمت استانداری منصوب شود از آن پس او را استاندار آمبولانسی میگفتند. وقتی او را به سمنان آوردند همکاری صمیمانهای میان "استانداری" و "حزب جمهوری اسلامی" آغاز شد.
** با پیشنهاد "شیخ حسن روحانی واعظ" به شهید بهشتی، قائم مقام حزب جمهوری شدم
*ارتباط شما با آقای روحانی چگونه شکل گرفت و چطور با ایشان آشنا شدید؟
من از سمنان با "حسن روحانی" آشنا بودم. "روحانی" در زمان انقلاب در تهران زندگی میکرد و در آستانه انقلاب به دیدار امام در پاریس میرود و بعد از آن برای ادامه تحصیل به لندن سفر میکند. پس از باز گشت از لندن و پایان تحصیلات وارد عرصه انقلاب میشود و سخنرانی مراسم هفتم شهادت مصطفی خمینی در مسجد ارک تهران را به عهده میگیرد و از همانجا ایشان به نام "شیخ حسن روحانی واعظ" شناخته شد. شهید بهشتی دست خطی به حاج آقای ادب به عنوان دبیر "حزب جمهوری" استان سمنان نوشته بودند که بنا بر پیشنهاد "شیخ حسن روحانی واعظ" من را به عنوان قائم مقام وی معرفی کرده بود.
*کاروان "72 نفره" چگونه تشکیل شد و با شهید بهشتی دیدار کرد؟
در 20 مهر 59 دستور داده شد برای جنگ کاری انجام دهیم. ما هم پیشنهاد دادیم "72 تن" به یاد شهدای کربلا به راه می افتیم و به سمت جبههها می رویم لذا پیشنهاد داده شد در میان راه با شهید بهشتی نیز دیدار کنیم. البته این دیدار برای قبل از ماجرای "قتلگاه" و درس مواضع شهید بهشتی بود ایشان یک درس مواضع تفصیلی برای اعضای حزب داشتند که بعد تبدیل به کتابی 70-60 صفحه ای شد.
*شما تا به حال با شهید بهشتی هم کلام شده بودید؟
وقتی ایشان را می دیدید چنان با شما گرم می گرفت که فکر می کردید با ایشان چندین سال دوستید و رفاقت دارید. گروه 72 نفره ما به جبهه اعزام شد ولی بعد از گذشت 20 روز از جنگ هنوز ساماندهی خاصی صورت نگرفته بود، لذا تصمیم گرفتیم به سمت غرب کشور حرکت کنیم و عازم کرمانشاه شدیم.
*در غرب کشور آموزش هم دیدید؟
نه. آموزش خاصی ندیده بودیم ولی برای آماده سازی نیروهای مردمی به منطقه اعزام شدیم. در آنجا آیت الله منتظری هم به جبهه آمده بودند. ایشان من را به شهر خودم برگرداندند و گفتند شما فعلا دانش آموز هستی و رسیدگی به امور درسی برای شما واجب تر است. آن روزها احساس خلاء من را به جبهه کشانده بود ولی با دستور ایشان به شهرم برگشتم.
یک هفته پس از بازگشتم خبر شهادت برادر بزرگترم که از "لشکر 25 کربلا" از ساری اعزام شده بود را به من دادند. او در سال 59 در حوالی بهمن شیر شهید شد. اولین شهیدی که در استان سمنان تشییع جنازه باشکوهی برایش برگزار شد، برادر من بود. او با گروهی از ساری اعزام شده بود، به منطقه بهمن شیر رفته بود و در آن محل کمین خورده بود و به شهادت رسیده بود. بر پیکر ایشان کاظم مرعشی که از علمای بزرگ مشهد بودند و از مشهد به تهران می رفتند، نماز به جا آوردند.
** در برخی عملیات ها لباس روحانیت بر تن داشتم
*نحوه اعزامتان از دانشگاه امام صادق(ع) را بفرمایید.
اولین عملیاتی که من در جبهه حضور داشتم عملیات فتح المبین بود که با تیپ علی ابن ابیطالب(ع) حضور داشتم. من زیر نظر بسیج آموزش دیده بودم و در آن عملیات بیسیم چی گردان بودم. سید تقی شاه چراغی فرمانده گردان ما بود که فرمانده سپاه سمنان است. در آن عملیات ارتش و سپاه به طور مشترک عمل انجام می دادند.
من در برخی مقاطع در جنگ لباس روحانی بر تن داشتم. در عملیات هایی که با ارتش همراه بودیم یک روحانی دیگری نیز از ارتش حضور داشت لذا تقسیم کار می کردیم. گاهی آن روحانی که در ارتش بود اذان می گفت و من نماز می خواند و بالعکس.
*یعنی شما به صورت رزمی تبلیغی هم در جبهه شرکت داشتید؟
سال 63 به عنوان نیروی رزمی، تبلیغی از دانشگاه امام صادق(ع) اعزام شدم. خیلیها اعتقاد داشتند دانشجوها صرفا باید به درس خواندن بپردازند و برخی نیز فتوا میدادند که درس برای دانشجویان واجب تر از سلاح در دست گرفتن است. البته این از اهتمامشان به درس خواندن بود نه اینکه نسبت به جنگ بی اعتقاد باشند. "آیتالله مهدوی کنی" هم تمایل داشت که دانشجویان بیشتر درس بخوانند.
جایی به "آیت الله مهدوی کنی" گفتم من به شما شدیدا احترام می گذارم ولی اجازه بدهید در مشی سیاسی همسو با شما نباشم. ایشان هم گفتند: من چنین دانشجویی را می خواهم. ایشان همواره برخوردی کاملا آزاد اندیشانه داشتند.
از سمت راست کواکبیان و نفر دوم حجت الاسلام حسن روحانی
*شما در آن زمان معمم بودید؟
نه ما طلبه نبودیم ولی خوب طلبه دانشجو بودیم. آنجا که می رفتیم معمم می شدیم. بعد از یک دوره اعزام به جبهه، در عملیات رمضان اعلام کردند چه کسی زبان عربی بلد است؟ من اعلام آمادگی کردم. لذا به روی سکویی بلند که رو به عراق بود ایستادم و بعد گفتند متنهایی آماده کن که عراقیها را از جنگیدن با ایران پشیمان شوند و برایشان بخوان.
** ملقب به آقای اسلام بودم
*چه کسی می گفت این متنها را آماده کنید؟
فردی که رابط ما با قرارگاه خاتم بود از من می خواست تا این متن ها را آماده کنم و من هم به زبان عربی از پشت بلندگو می خواندم. این پیامهایی که ما برای عراقیها می خواندیم اثرات مثبتی داشت چرا که معمولا عدهای با پارچه سفید به سمت ما برای پناه گرفتن و دوری از جنگ میآمدند. در آن زمان به قدری لفظ "سربازان اسلام" را تکرار کرده بودم که به سرباز اسلام معروف شده بودم. در نهایت صفت "آقای اسلام" در دانشگاه امام صادق(ع) بر روی من ماند. من مسئول عملیات روانی در جبهه بودم. یک بار بلافاصله بعد از اینکه متن را تمام کردم و پا از جایگاه بیرون گذاشتم، سربازهای عراقی کل آن محل را بمباران کردند و متوجه شدم سعادت شهادت را ندارم. خیلی جالب است که میان دوستان تقسیم کار می شد. یک شب قرار بود من امام جماعت باشم و یک بنده خدایی اذان بگوید. من در آن زمان پاس بخش بودم. رفتم آقایی که قرار بود اذان بگوید را بیدار کردم. این بنده خدا بسیار خوابش می آمد. از آنجایی که او هنوز هوشیار نشده بود من را متهم به ریاکاری کرد و من گفتم: تو باید الان اذان بگویی و من نماز بخوانم و گاهی پشت بلندگو خمیازه می کشید.
*درباره شهید عباس یزدیفر برادر همسرتان هم توضیح می دهید؟
در زمانی که نماینده مجلس بودم یک روزنامه به نام "جوان" تیتری زده بود با مضمون تذکر رهبری به کواکبیان در مورد همسر وی. گفتم حالا هر کسی اطلاع از زندگی من نداشته باشد فکر میکند خانم من بدحجاب است و رهبری به همسر من درباره حجابش تذکری دادهاند، در حالیکه داستانش این بود که ستاد تسهیل جوانان آمدند پیش ما و خواستند توصیه به جوانان درباره مهریهها داشته باشیم و من گفتم به جای نصیحت خاطرهای برایشان بگویم.
در سال 61 که می خواستیم ازدواج کنیم خطبه ما را رهبری خواندند و من درآن زمان در حزب جمهوری مسئولیت داشتیم. مهریه ما 200 هزار تومان بود. مقام معظم رهبری گفتند مهریه شما بالاست و من عقد بالا نمیخوانم ولی چون همسرم، نامزد سابق شهید یزدی فر بودند و مهرش با شهید 200 هزار تومان بود، میخواستیم یادش را ادامه دهم لذا ایشان مخالفت نکردند و بعد از عقد هردوی ما را نصیحت کردند و آن روزنامه تیتر تذکر رهبری به همسر بنده را انتخاب کرد و به نظر من این تنها شیطنت رسانهای است.
** عشق رزمندگان به امام بی بدیل بود
*نقش امام در به ثمر رسیدن انقلاب چگونه بود و نقش ولایت فقیه را امروز در جامعه چگونه می بینید؟
در دورانی که در جبهه بودیم گعده های زیادی داشتیم، اطاعت رزمندگان از امام و عشق وعلاقه آنها به امام بسیار زیاد بود به طوری که به یکی از رزمندگان گفتم شما چرا نرفتی درس بخوانی؟ گفت: امام فرمودند جبهه، نه لیسانس شهید و نه دیپلم شهید و ما فقط به عشق امام آمده ایم و راهی که به شهادت ختم میشود چه تفاوتی دارد با چه مدرکی باشد؟
ما که در حزب "جمهوری اسلامی" بودیم باید به عنوان ذخیره سپاه نگهبانی محسوب میشدیم و عضو رسمی هنوز نشده بودم ولی سپاه به من اطمینان کرد و حقوق آنهایی که ذخیره سپاه هستند را برعهده من گذاشت تا من تنظیم کنم و بپردازم و دقیقا یادم هست، ماهیانه 1400 تومان برای آنها نوشتم. یکی از آنها نامه را پرت کرد که خجالت نمیکشید مگر ما برای پول آمده ایم؟ ما امام را بیشتر از اینها قبول داریم. تازه می خواهید پول بدهید چرا انقدر زیاد نوشتید؟(آنها شبها میآمدند نگهبانی می دادند و می رفتند)
اعتقاد به ولایت فقیه در هشت سال دفاع مقدس و بعد از آن یکی از رمزهایی است که باعث پیشرفت داخلی و بینالمللی جمهوری اسلامی شده است. امام خمینی درباره خط ولایت فقیه فرمودند که دو جریان سکولار و تحجر میخواهند خط رهبری را تحریف کنند که الان دیده میشود. صدا و سیما بخش سکولار را مانور می دهد ولی تحجر را کاری ندارد. مقام معظم رهبری امروز به عنوان مفسر واقعی و اصلی خط امام در جامعه ما حضور دارند و برای ما باعث افتخار است که بگوییم در حال حاضر تفسیر خط امام توسط ایشان اتفاق میافتد و باید بدانیم که از ولایت فقیه نباید تفسیر جناحی صورت بگیرد.
*می شود درباره اسامی که ذکر میشود عبارتی کوتاه بیان کنید:
شهید بهشتی: استاد من در کار تشکیلاتی
ایتالله مهدوی کنی: استاد همیشگی اخلاق
آیتالله باقری کنی: متواضع ترین فقیهی که من با او مواجه شدم
امام خمینی: من همه دیدگاههای نظری و فکری خودم را مدیون ایشان هستم و حداقل 29 سال است که کرسی اندیشه های امام را در دست دارم و اگر افتخاری برای من باشد اینکه مدرس اندیشه های ایشان هستم.
بنی صدر: یک آدم خودخواه، متکبری که علی رغم کتابی که نوشته بود، بزرگترین کیش شخصیت را در وجود او دیدیم.
محسن رضایی: زمانی که سردار سپاه بودند خدمات زیادی داشتند، البته هیچ کس معصوم نیست.
مرحوم آیت الله فاکر: استاد حوزه علمیه و دانشگاه بودند که در نحوه تدریس سلیقه شخصی را اولویت میبخشیدند.
رهبر معظم انقلاب: مفسر اصلی خط امام خمینی
قاسم سلیمانی: بزرگترین پشتوانه تیم مذاکره کننده هسته ای
هاشمی رفسنجانی: سیاستمدار دلسوز نظام است ولی انحرافات فرزندانش نباید به ایشان نسبت داده شود.
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس