وی افزود: مردمی هم که میآمدند در مجالس شرکت میکردند از امکانات تردد و ماشین زیاد برخوردار نبودند، حتی موتور سیکلت هم نداشتند و اغلب با دوچرخه می آمدند و شرکت میکردند. شهربانی رژیم شاه تصمیم میگیرد برای اینکه جمعیت را پراکنده کند یک شب همه دوچرخههای مردمی را که پایبند به انقلاب و امام و دیانت بودند؛ جمع آوری کند. آنها سپس دوچرخهها را به کلانتری که در یک محله نه چندان خوب بود، برده و در آنجا دِپو میکنند. یکی از افرادی که در مراسم شرکت کرده بود به کلانتری مراجعه میکند و در جواب میشنود : «به شرطی دوچرخهات را پس خواهیم داد که ریش ات را از ته بتراشی.» او برمیگردد و این ماجرا را برای حضرت آیت الله خزعلی تعریف میکند. آقای خزعلی میفرماید که شما چیزی نگویید و درخواستی هم نکنید، من این مساله را حل میکنم.
سردار باقرزاده در ادامه تصریح کرد: آیت الله خزعلی آمد روی منبر و به صورت علنی (چون عوامل ساواک معمولا در مجالس حضور داشتند) گفت: «ای آقای رئیس شهربانی! ای آقای افسر شهربانی! شما که از دانشگاه افسری فارغ التحصیل شدهای، فکر نکن که امنیت شهر دست توست؛ میخواهی من با یک منبر نیم ساعته همه این شهر را به هم بریزم و بعد هم اگر خواستم با یک منبر نیم ساعته این امنیت را برگردانم سر جای اولش. اگر شرجی هوا تو را شُل کرده من سفتَت میکنم» و بعد در مورد مساله دوچرخههای مردم هشدار داد و بعد هم دیده شد که بلافاصله دوچرخهها را به مردم بازگرداندند. این نفوذ کلمه، قاطعیت و شجاعت ایشان در منبر در زمان وقایع پس از پانزده خرداد خیلی مهم و جذاب است که باید برای ثبت در تاریخ گفته بشود.