تلویزیون به صورت ناخواسته یکی از چند عامل مهم در به حاشیه رانده شدن زبانها و (بویژه) لهجههای قومی و بومی کشورمان بوده است.
آنچه امروز به عنوان زبان فارسی معیار در کشورمان شناخته و معرفی میشود، در واقع در شکل و ساختار شفاهیاش ترکیبی از لهجه تهرانی با گویش موسوم به اداری (و در واقع همان گویش متداول در ادارهها که خود به دو بخش شفاهی و نوشتاری تقسیم میشود) است.
طبیعی است با گسترش گروههای جمعیتی تحصیلکرده و نخبه کشورمان خواهناخواه زبان این گروهها به سمت «گویش ـ نوشتار» معیار متمایل میشود و این افراد هم در جایگاه گروههای مرجع اجتماعی (نخبگان) و هم در مقام کسانی که ایفاگر وظیفه مهم تولیدات علمی و فرهنگی هستند به نوبه خود بر میزان گسترش و رواج زبان معیار تأثیر بسزایی میگذارند.
رواج یافتن و البته شمار درخور و چشمگیر «برنامههای مصاحبهای» که در نوشتههای پیشین به آنها اشاره کردیم، به نوبه خود فرصتی را برای اقشار مختلفی از اجتماع برای حضور در مقابل دوربین تلویزیون (و دستگاههای ضبط حرفهای رسانه رادیو) فراهم آورد.
این حضورها که از ابتدای پیروزی انقلاب دستکم تا چند سال صورتی فزاینده به خود گرفته بود، در کنار دیگر الزامها و ملزومات دنیای مدرن که به هر حال خود را بر شرایط زیستی و اجتماعی ایران جدید هم تحمیل میکردند.
باعث شد ـ بویژه ـ اقشار پایین اجتماعی نیز در موقعیتهای مختلف سیاسی و همگام با دیدگاههای رسمی، فرصت حضورهایی را (بیشتر از نوع خیابانی و گذری که با حاضر شدن دوربینها و خبرنگاران در مناطق مختلف شهر یا ـ مثلا ـ جبهه در طول هشت سال جنگ اتفاق میافتاد) در رسانه تلویزیون تجربه کنند.
این «فرصت» از نظر این گروهها موقعیت (موهبت) بود که ـ بیشتر ـ به شکل پیشبینینشدهای نصیب چنین افرادی میشد و آنها هم که تازه با مزایای «دیده شدن» در رسانه آشنا شده بودند بهزعم و سهم خود میکوشیدند تا خوب به چشم بیایند.
اینگونه بود که (همچنان که پیشتر نیز اشاره کردیم) آدمهای خوشبخت درجه اول کسانی برشمرده میشدند که پشت میکروفن و رو به دوربین به پرسشهای خبرنگاران پاسخ میدادند و ـ تقریبا تمامقد ـ دیده میشدند.
در درجه دوم نیز فراوان کسانی دیده میشدند که در مقام سیاهیلشکر به دوربین خیره میشدند و برخی برای تأکید بر این حضور کوتاه و موقتی همان علامت مشهور وی انگلیسی را با دو انگشت دستشان ترسیم میکردند تا «نشانه» و رد پایی از خود به جا گذاشته باشند!
البته گفتن ندارد که این نگاه به رسانه و چنین مصاحبههای کماهمیتی
«عمومی» تلقی نمیشد و بسیار کسان بودند که بیاعتنا از کنار گروههای
گزارشگر تلویزیون و رادیو میگذشتند.
باری، چنین حضورهایی که شکل بار عام دادن به خود مخاطبان تلویزیون (یا
دستکم گروهی از آنها) را داشت، خود به خود باعث شد بسیاری از افراد متعلق
به گروههای کمسواد جامعه هنگام صحبت کردن با گزارشگران، لحن و حالت و در
کل ادبیات به خصوصی که آنان را باسوادتر، فرهیختهتر و در واقع نزدیک به
گروه نخبگان جامعه نشان میداد را به خود بگیرند.
اینچنین بود که کمکم برخی افعال نادرست (یا ناقص) وارد زبان پارسی شد و به ادبیات شفاهی و نوشتاری راه پیدا کرد.
تلویزیون فقط مصرفکننده (و به تبع آن) رواجدهنده عبارتها و جملههایی که در کوران رخدادهای اجتماعی و سیاسی بر سر زبانها میافتاد، نبود.
رسانه دیداری، به نوبه خود نیز بر گویش افراد و گروههای مختلف در جامعه چیزهای مثبتی میافزود یا از آنها میکاست.
به عنوان نمونه دقیقا کسی نمیداند از چه سالی و در کدام دهه، فعل ترکیبی درست و زیبای «سؤال کردن» جای خود را به فعل ترکیبی نادرست و جعلی و آمیخته با حشو و زواید «سوال پرسیدن» (در معنای دقیق و عجیب پرسش پرسیدن!) داد.
اما سالهاست که متأسفانه تلویزیون نیز از زبان شخصیتهای آثار نمایشی، مجریان و کارشناسان و مصاحبهشوندگانش این فعل را رواج میدهد و (اگر خود در ساخت این فعل جعلی نقشی ایفا نکرده باشد) در ترویجش از بهکاربرندگان این فعل، عقب نمانده است!
بر همین اساس فراوانند جملهها، ترکیبها و عبارتهایی که با همه اجزای
درست، نیمهصحیح یا حتی غلطشان از زبان آدمهای مختلف تلویزیونی (همان
گروههای مورد اشاره در پاراگراف بالا) بر سر زبانها افتاده و به فرهنگ
عمومی راه پیدا کردهاند:
ـ در سریال آینه (سری اول) زندهیاد جواد خدادادی بود که نخستین بار زمانی
که داشت نوعی خوردنی (یا نوشیدنی: چای؟) را به بازیگر نقش مقابلش تعارف
میکرد به جای جمله زیبای بفرما یا دستکم نوع خودمانیترش بخور که آن هم
زیبا و اقلا صحیح است.
از عبارت نچسب و آزاردهنده «بزن [تا] روشن شی» استفاده کرد و چندی نگذشت که آدمهای مختلفی در جامعه از چنین عبارتی استفاده میکردند.
این جمله در شکل مخففش «بزن» هنوز هم رایج است. امین حیایی در نقشهای پرشماری که جوان اولهای دهه 80 را در سینما و گاه تلویزیون رقم میزد، با همان پرسونای همیشگی سرخوشانهاش، یک دیالوگ معمولا تکرارشونده داشت که (مثلا): «حالا بیایید یک غذایی به بدن بزنیم...» این جمله نیز متأسفانه بر سر زبانها افتاد و هنوز رواج دارد.
ـ «برخوردار نبودن» نوعی نقض غرض است. چیزی شبیه به سرشار بودن که به خودی خود (و به ذات) اشاره به امری مثبت و خوشایند میکند.
بنابراین برخوردار نبودن نمیتواند وجود خارجی داشته باشد، اما هم رسانههای دیداری و شنیداری و هم گویش متداول در جامعه، برخوردار نبودن را ـ متأسفانه ـ بسیار در جایگاه غیرواقعیاش به کار میبرند.
آنقدرها که اگر کسی با ریشه و معنای واژة صحیح و اصلی آشنا نباشد شاید نداند که این فعل فقط در شکل مثبتش (برخوردار بودن) محلی از اعراب دارد و لاغیر!
ـ «حالا میریم که داشته باشیم...» جمله نادرست و ناپسندی بود که در دهههای 70 و 80 مکرر بر زبان گزارشگران فوتبال رانده میشد. جملهای که ترکیبی گرتهبرداری شده از زبان بیگانه است و زائد به نظر میرسد.
خوشبختانه گزارشگران آن زمان، گویا بهطور دستهجمعی نقدی را که یک مجله سینمایی در نقد محتوایی گزارشهای فوتبال ارائه کرد خواندند و به یکباره از خیر تکرار این جمله گذشتند، اما غلطهای جدیدی در راه بودند..
ـ ضربه دروازه نیز یکی از دیگر «گاف»های فوتبالی گزارشگران بود. دروازه اساسا نمیتواند هیچ ضربهای را به هیچ جایی وارد کند.
غرض ایشان البته ضربههایی است که از مقابل دروازه به توپ زده میشود (معمولا توسط دروازهبان) که در این صورت، همان ضربه دروازهبان صحیح است.
ـ بخشی از این «رویه زبانی» به تکیهکلامهای کاراکترهای آثار نمایشی تلویزیون برمیگردد که البته خود به خود پدیدههای بدی را به راه نمیانداختند، اما گاهی با آسیبهایی نیز همراه بودند.