* سر فرزند رسول خدا در برابر فرزند ابوسفیان
طبری نقل میکند که یزیدبن معاویه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند. سپس علیبنالحسین(ع) و کودکان و زنان همراهش را طلبید و در معرض دید اطرافیان قرار داد.
ابنجوزی نقل کرده که پسران و دختران خردسالی که نوههای رسول خدا(ص) بودند، با طناب بسته شده بودند.
طبری آورده هنگامی که سر حسین(ع) و سرهای اهلبیت(ع) و یارانش جلوی یزید قرار گرفت، یزید گفت:
یفلّقن هاماً من رجال أعزّة
علینا و هم کانوا اعق و اظلما
«سرهایی بلند، از مردانی بزرگ جدا شد که بر ما سرافرازی میکردند، درحالی که آنها نامهربانتر و ستمکارتر بودند.»
در این حال یحییبنحکم، برادر مروان گفت:
لهام بجنب الطف أدنی قرابة
من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیّه أمسی نسلها عدد الحصی
و بنت رسول الله أمست بلا نسل
«سرهای بلند در کنار طف (کربلا)، در خویشاوندی بسی نزدیکتر از ابنزیاد، این برده پلیدِ پلیدزاده، بودند. نسل سمیّه به تعداد ریگها میرسد و دختر رسول خدا دودمانی ندارد.» و یزید بر سینه یحیی کوبید و گفت: «خاموش باش.»
* گفتوگوی امام سجاد(ع) با یزید
در مثیرالاحزان آمده است که علیبنالحسین(ع)، به یزید گفت: «به من اجازه حرف زدن میدهی؟ «یزید گفت: بگو، ولی هذیان نگو.» علیبنالحسین (ع) گفت: «اکنون در شرایطی هستم که هذیانگویی از مثل منی شایسته نیست. به گمان تو اگر رسول خدا، مرا در غل و زنجیر ببیند چه میگوید؟» یزید به اطرافیانش گفت: «بازش کنید.»
در طبری آمده است که یزید به علیبنالحسین (ع) گفت: «پدرت همان کسی است که پیوند خویشاوندیاش را با من یزید و حق مرا به رسمیت نشناخت و با حکومتم در افتاد و خداوند با او کاری را کرد که دیدی.» و علیبنالحسین(ع) (این آیه را) تلاوت کرد: «ما اصاب من مصیبه فیالارض و لا ...» «هیچ مصیبتی در زمین و نه در جانهای شما، به شما نرسد مگر اینکه پیش از آنکه پدیدش آوریم. در کتابی (ثبت) است.» یزید به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده.» خالد از پاسخ عاجز ماند و یزید به او گفت:«بگو: «و ما اصبکم من مصیبه فیما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر»؛ هر مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست و (خدا) از بسیاری درمیگذرد.»
* استیضاح یزید توسط دانشمند یهودی
ابن اعثم نقل میکند که دانشمندی از یهود که در مجلس بود، رو به یزید کرد و گفت: «یا امیرالمؤمنین، این پسر کیست؟» یزید گفت: «صاحب این سر، پدر اوست.» پرسید: «یا امیرالمؤمنین، صاحب این سر کیست؟» یزید گفت:«حسین بن علی بن ابیطالب،» گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «فاطمه، دختر رسول خدا.» دانشمند یهودی گفت: «سبحانالله! این پسر دختر پیامبرتان است و با این سرعت او را کشتید؟! چه بد حرمتش را در نوادگانش پاس داشتید! به خدا قسم اگر موسیبنعمران نوادهای از نسل خود را در بین ما گذاشته بود، غیر از خدا، او را بندگی میکردیم! امروز به فرزندش حمله کردید و او را کشتید؟! چه بد امتی هستید!»
یزید دستور داد گردنش را بزنند و آن دانشمند یهودی گفت: «چه گردنم را بزنید، چه بکشیدم و چه زندهام بگذارید، من در تورات دیدهام که هر کس نواده پیامبری را بکشد، همواره در زندگی شکست خورده است؛ و چون بمیرد، خداوند او را آتش به دوزخش میاندازد.»