مقدمه:
دهههای پایانی سده نـوزدهم «عصر امپریالیسم» است عصری که تداوم برخی از پیامدها و تحولات آن تا کنون نیز وجود دارد. از همان زمان قدرتهای بزرگ همچون انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، روسیه، ژاپن و ایالات متحده برای ایجاد سلطه بر سراسر جهان بارها تجربه هم پیمانی از سرگذراندهاند و گاهی نیز چونان دشمنانی سرسخت در تقابل با یکدیگر قرار گرفتند. در این میان نفوذ درکشورهای حاشیهای که در متن تحولات قرار داشتند مانند ایران چونان ابزار و یا کاتالیزوری راه را برای تأمین منافع آنان هموار میساخت. نخستین بارقههای نفوذ غرب در ایران را میتوان از هنگام درک ضعف و حقارت برخی نخبگان ایرانی پس از شکست در جنگهای خارجی دانست. اهمیت آگاهی به تاریخ نفوذ غرب میتواند فراز و نشیبهای مجادلات و منازعات تاریخی برای تقابل گفتمانهای خودی و دیگری و چیستی مصادیق مواجهه با غرب را نشان دهد. آنچه دغدغه کانونی این بحث را شکل میدهد و از مسیر مرزهای منازعه آمیز هویتی میگذرد؛ گذری بر تاریخ نفوذ غرب در ایران است.
آغازی برای نفوذ
هر چند نمیتوان آغاز روابط سیاسی دو کشور را با نفوذ سیاسی- فرهنگی یک
کشور بر دیگری یکی دانست امّا هنگامی که این روابط بر مبنای ذهنیتی سلسله
مراتبی شکل گرفته باشد این امر متصور است. بدین معنا که یکی از دو طرفین
رابطه احساس فراتری و دیگری فروتری نماید. در این باره میتوان نوع شکل
گیری روابط ایران با غرب را در این بازه تحلیل کرد. تاریخ نفوذ غرب در
ایران را برخی تا دوران صفوی و برخی دیگر تا عصر قاجار عقب میبرند. آغاز
روابط دیپلماتیک بین ایران و کشورهای اروپایی به حدود دهههای نخستین سده
دهم ه-ق./پانزدهم میلادی و عهد اوزون حـسن آق قـویونلو بر میگردد. هنگامی
که پیشرفتهای نظامی عثمانیها در اروپا، آغاز شده بود و دول اروپایی به
شدت وحشت کرده و در نتیجه به دنبال راهی برای نجات اروپا از سیطره
عثمانیها بودند. بنابراین چنانکه از نـوشتههای سـیاحان اروپایی در آن
دوره بر میآید در نتیجه همین ترس و وحشت از عثمانیها آنها حتی در پی
ازدواجهای سیاسی با سران ایرانی بودهاند. دورهی صفویه امّا دورهی
آغازین افزایش روابط ایران و اروپا بود، در آن زمان هنوز هم دول اروپایی
گرفتار حملات عثمانیها بودند و همین تهدیدی برای دولتهای اروپایی به شمار
میرفت، بنابراین برای آنکه اتحاد دو دولت اسلامی عثمانی و صفوی خطری برای
این کشورها بود دشمنی بین ایران و عثمانی را پاس داشتند و از این رو ایجاد
روابط حسنه با ایران برای آنان جنبهی حیاتی داشت. افزون بر این توان
دریایی آنها موجب تلاش این کشورها در جهت افزایش مرزهای سرزمینی و تسخیر
سایر ممالک شروع شد. از این پس نفوذ سیاسی به شاه بیت سیاستهای کشورهای
غربی بدل شد. در نتیجه تعداد زیادی از اروپاییان در قالب بازرگانان، سیاحان
و مبلغان مذهبی به ایران آمدند و وجود این اشخاص باعث آشنایی تدریجی
ایرانیان با آداب و رسوم و تمدن اروپا شد. روند این مسافرتها به گونهای
بود که «از سال 1504 م (910 هـ. ق) تا سال 1722 م (1135 هـ. ق) که مقارن با
دورهی پادشاهان صفوی است، کمتر سالی هست که یک تن از اروپاییان در ایران
نباشند و کتابی راجع به ایران ننوشته باشند». ایران اما در دوره صفویه
مورد نفوذ بیگانگان قرار نگرفت، امری که پس از آن به دلایل مختلف روی داد.
چنانچه پیشرویهای روسیه در آسیای مرکزی در نیمه دوم سده نوزدهم و در نتیجه
توسعه امپراتوری روسیه، اروپاییان را برای مقابله با سیاستهای نفوذی این
کشور آمادهتر ساخت. از نظر لندن، نفوذ روسها در آسیای میانه اگر مایه
ترس و وحشت نبود، موجب اضطراب و نگرانی بود. از نظر سن پترزبورگ این کار
طبیعی بود و اوج کوششهایی بود که از سه قرن پیش یعنی از روزگار پادشاهی
ایوان مخوف و جانشینان وی آغاز شده بود». رقـابت شـدید بین این دول
نیرومند از این زمان افزایش یافت. ازاینرو هر دولت آسیایی و آفـریقایی کـه
نیروی مادی و معنوی مقابله با این اوضاع و دفاع از خاک خود را نداشت با
نیروی فیزیکی و زور و قدرت تسخیر و غارت میشد و تحت عنوان مستعمره و یا
تـحت الحـمایه یکی از دول بزرگ درمیآمد. بر مبنای این منطق در شـمال
ایران، امپراتوری روسیه روز به روز نیرومندتر میشد و در غـرب هم دول
اروپایی دست به دست هم داده بودند تا درصدد نابودی قدرت عثمانی باشند و
متصرفات آنها را تصاحب کنند. در شرق ایران پای انـگلستان در کشور پهناور
هند روز بـه روز اسـتوارتر میشد و ثروتهای سرشار آن چشم هـمه دول بـزرگ
جهان مخصوصاً روسیه، فرانسه و اتریش را خیره کرده بود و آنان را به هوس
میانداخت تـا دسـت انگلیس را از هند کوتاه کنند و خـود جـانشین آن شـوند.
در این میان، ایـران هـمسایه هندوستان و تنها راه طبیعی وصـول بـدان
سرزمین بود. ازاینرو روسیه تزاری هرچه بیشتر میخواست ایران را کوچکتر و
راه خود را به هندوستان نزدیکتر نـماید. فـرانسه نیز که در اروپا توفیقی
چشمگیر در مقابل انـگلیس بـه دست نـیاورده بـود، درصـدد رقابت با انگلیس در
مـستعمرات آسیایی آن، مخصوصاً هند برآمد. علیرغم اینکه انگلیس درصدد
تصرف ایران برنیامد لکن مدافع ایران نـیز در مـقابل دول متجاوز اروپا به
شمار نمیآمد. زیرا او قصد داشـت در مـرحله نـخست مـیان هـندوستان و
متصرفات روسیه فـاصلهای هـرچه بیشتر ایجاد نماید تا سدی استوار و پولادین
در مقابل هندوستان به وجود آورد. برای اینکه ایران نتواند مـانع اهداف
انگلیس در مـنطقه شـود بهترین راهحل را در تضعیف ایران دید. بنابراین از
نظر انـگلیس اهـمیتی نـداشت اگـر دول دیـگر آن را ناتوان سازند، چنانکه
گاهی روسیه این اقدام را انجام میداد. در چنین وضعیتی است که تاریخ نفوذ
غرب در ایران از مسیر رقابت قدرتهای خارجی میگذرد.
بررسی مصادیق تاریخی نفوذ
از زمان فتحعلیشاه قاجار نفوذ غرب به شکلی نظامی آغاز شد. در این زمان به
ویژه پس از شکست از روسیه و توجه به توان نظامی کشور رقیب تحول در نیروی
نظامی در الویتهای ولیعهد عباس میرزا قرار گرفت. شکست از فرنگیها و
نامسلمانان و پذیرش برتری آنها یک شکست بیسابقه و غیر قابل قبول و توجیه
ناپذیر در حوزه فرهنگ ایرانی محسوب میشد. به همین دلیل گرایش به غرب نیز
بدون مقاومت صورت نمیگرفت. با این حال پیروزیهای روسیه در مقابل ایران،
این کشور را در جهت ایجاد تأسیس امپراطوری رقیب انگلیس تقویت کرد. بدان حد
که میزان موفقیتهای آن موجب تب و تاب بیشتر انگلیسیها برای افزایش دامنه
نفوذشان گردید. علاوه بر پیامدهایی که این جنگ برای دو قدرت انگلیس و روسیه
داشت موجب شد تا به عقیده اکثر محققین، عباس میرزا را بـه ایـن فـکر
وادارد که اگر بخواهد گرجستان و مناطق از دست رفته را باز پس گیرد، راهی جز
استفاده از سلاحهای مـدرن و آشنایی با روشهای نوین نظامی ندارد، به همین
دلیل بازسازی نـیروی نظامی ایران از طریق اقدام بـه اعـزام محصل و به
کارگیری مستشاران خارجی آغاز شد. در این دوران جلب مستشاران خارجی و
فرستادن محصل و کارگر به خارج و برپا ساختن برخی مؤسسات صنعتی به سبک جدید و
ترجمهی کتب خارجی به فارسی، سفر هیئتهای نظامی فرانسوی و انگلیسی به
ایران و انجام اصلاحات در سپاه ایران و ساختن اسلحه، سفر عدّهای از تجار و
مبلغان اروپایی و ارمنی، رفتن یک عده از ایرانیان به اروپا و هندوستان و
آشنا شدن با معارف جدید روی داد تا مسیر برای نفوذ غرب هموار گردد.
بنابراین اقدامات نظامی روسیه در قفقاز و جنگهای ایران و روس نیز موجب
تسریع در انتشار تمدن اروپاییان در ایران شد.
نیروهای وابسته؛ روسوفیلها و انگلوفیلها
در این میان آنچه بسترهای نفوذ غرب به ایران را فراهم میساخت به جز رقابت
قدرتهای خارجی به دلیل فقدان موانع داخلی بود. یعنی موانعی که برآیند
نیروهای داخلی باشد و مسیر روند نفوذ غرب را سد نماید. در این مسیر شخص شاه
و نزدیکی به آن مجرای نفوذ سیاسی غرب بود. امری که از طریق درباریان و
نیروهای حامی غرب رخ میداد. هنگامی که مقام نخست کشور در استیلای تفکر
غربی قرار میگرفت دیگر نمیشد از سطوح پایینتر قدرت توقعی داشت. برای
نمونه هنگامی که مقام نخست مملکت (فتحعلیشاه) در طی قراردادی معتبر از
دولت هند انگلیس با قبول پول نقد برای جلوگیری اتباع ایران از حمله به
مرزهای هندوستان و دفاع از استقلال کشور خویش در برابر رقیب سیاسی انگلستان
میکرد و در ازای دریافت این وجه رابطه سیاسی خود را با دیگران برهم میزد
و این وابستگی حول لیره و روپیه بود قبح دریافت پول از بیگانه ریخته شد.
پس از او نیز گاهی ولیعهدی برای تضمین منصب شاهی خود، طی قرارداد حمایت
تزارهای روس را برای جانشینی پدر خویش میکرد، این امر به تدریج آن قبحی که
برای نفوذ و استیلای غرب بر کشور وجود داشت شکسته میشد. این موارد
نشاندهنده این است که مرتبهای از نفوذ غرب در ایران را باید از زاویه
خدمت به بیگانگان در مقابل دریافت مزد و مقام از زیرنظر گذراند. بنابراین
کشمکش قدرتهای روسیه و انگلیس تنها در حد خارجی آن باقی نماند. این
قدرتها نیازمند پایگاههای مستحکم داخلی بودند که آنها را در راستای
تأمین اهداف و برنامههایشان یاری دهند و مجرایی برای اعمال سیاستهایشان
باشند. در این راستا آنها نیازمند نفوذ در کانون قدرت ایران بودند و
بنابراین باید به مصدر امور داخلی ایران یعنی شاه دسترسی داشته باشند.
آنها از این طریق قصد اعمال نفوذ داشتند و این نیز خود با اعمال نفوذ در
میان اطرافیان و معتمدان شاه امکانپذیر بود. بنابراین در دامنه رقابت
قدرتهایی چون انگلیس و روسیه دو جریان متمایل به روسیه و انگلیس در میان
نیروهای سیاسی ایران شکل گرفتند که با نامهای روسوفیلها و انگلوفیلها
شهرت یافتند. در این میان نفوذ این دو کشور در میان اطرافیان شاه توسط
امکاناتی که این قدرتها داشتند فراهم میشد. روسوفیلها و انگلوفیلها در
دربار به نیروهای واسطه برای پیگیری خواستهای قدرتهای وابستهشان بدل شده
بودند. برای نمونه دو تن از انگلوفیلهایی که نامشان در تاریخ ایران با
پیروی و دفاع از سیاست دولت انگلستان در ایران ثبت شده از خانوادهای فقیر
به مقامهای بالای دولتی دست یافته بودند. یکی از آنها «ابوالحسن خان
ایلچی» بود. وی نخستین وزیر ایرانی قاجارها بود که از دولت انگلستان و
حکومت هندوستان حقوق و مستمری مرتب گرفت. در واقع در روند مزدبیگری از
دولتین روس و انگلیس هنگامی که شخص شاه در سطح نخست قرار میگرفت باید به
حلقههای پایینی در هرم قدرت که راه را برای این امر باز میکردند توجه
داشت. در این میان مرحلهی صعود از سطح پایین هرم قدرت و حتی سطح پایین
جامعه به سطوح بالا از طریق اتصال به این منابع قدرت امکان پذیر بود.
چنانچه ایلچی از «اعقاب خاندانی منحط و پوسیده بود که گاهی ساکن شیراز و
زمانی ساکن اصفهان بودهاند. در جوانی وضع معیشت و نحوه شغل او بسیار پست
بود.» و همچنین"حاجی محمدحسین خان صدر اصفهانی" ملقب به نظامالدوله که
مقام صدارت را برعهده داشت در اصفهان به شاگردی علاف باشی شهر اشتغال
داشت. در روندی تدریجی افزایش قدرت دولتهای روس و انگلیس در ایران با
افزایش وابستگی درباریان به قدرتهای خارجی رابطه داشت و موجب شد تا این
روابط دچار فساد شوند. این روند تا دوران محمدرضاشاه ادامه داشت. در این
روند وابستگی رویدادی چون شکست نظامی از روس موجب شد تا ایرانیان دچار
حقارت و فرومایگی در برابر غرب شوند و در مقابل ابهت کشورهای اروپایی در
نزد مردم ایران زیاد شود. در این فرایند طبقه حاکم و مردم، مرعوب نفوذ
انگلیس و روسیه شدند. همین خود عاملی در جهت تشدید و شاید حقانیت دو جریان
روسوفیلی و انگلو فیلی در ایران شد. حتی موجب شکل گیری تحلیلی گردید که همه
وقایع و رویدادها را به اراده این دو قدرت خارجی ارجاع میداد.
این
جریان دوستی و وابستگی به یک کشور خارجی با بست نشستن و یا تحت الحمایگی به
یک کشور خارجی تداوم و حتی شدت مییافت. از سویی نیز توسعه نفوذ خارجیان
سبب شد تا عدهای از اتباع ایران برای فرار از مجازات یا رهایی از زندان و
قتل و جلوگیری از تاراج اموال و داراییهای خود به سفارتخانههای خارجی
پناه ببرند و خود را تحت الحمایه آنها قرار دهند. چرا که سفارتخانهها و
کنسولگریهای خارجی طبق قانون از مصونیت سیاسی برخوردار بودند. امّا
دولتهای روسیه و انگلیس از مصونیت سیاسی خود سوءاستفاده میکردند و حتی
اصطبلهای خود را محل تحصن و بست نشینی، تحتالحمایگی و پناه بردن افراد
قرار داده بودند و هر چه دوران ضعف و عدم لیاقت صدراعظمها، اولیای دولت و
شاهان بیشتر میشد، به همان درجه دخالت مأموران دیپلماسی و مسئله
بستنشینی، تحتالحمایگی و پناه بردن به پرچم سفارتخانههای خارجی اضافه
میگردید، تا جایی که بهتدریج اهمیت سفارتخانهها از امامزادهها،
شاهچراغها، مساجد و تکایا بیشتر شد. برای نمونه در دوران صدارت هفت ساله
میرزا آقا خان نوری، یکی از وظایف عمده دیپلماتها در ایران، دخالت در
کارهای دولتی و حمایت از عناصر مزدور، ناراضی و مجرمان بود. در این میان
وقوع حوادث گوناگون و بروز ناامنی و بیکفایتی دولت ایران در مهار آنها سبب
شد تا گرایش به روسیه و انگلیس بیشتر شود. آن هم به دلیل این که بیشتر
رویدادهای سیاسی و شاید سیاست ایران در منازعه میان این دو قدرت خارجی پیش
میرفت و کنسولگریها و سفارتهایشان به مثابه پناهی برای بیپناهان سیاسی
بدل شده بود، اوج این گرایش در جریان مشروطه خواهی ایرانیان جلوهگر شد.
آنچه که موجب شد تا یکی از مهمترین تحولات سیاسی ایران با نگاهی بدبینانه
حاصل زدوبندهای سیاسی روسیه و انگلیس در ایران تحلیل شود و این دو دولت در
مخالفت و یا موافقت با جریان مشروطهخواهی ایرانیان تعریف شوند. برای
نمونه بسیاری از مشروطهخواهان خود را در حمایت دولتین روس و انگلیس قرار
دادند و خواستار مشروطه شدند. تحت نفوذ سیاسی همین نیروهای خارجی برخی
چهرههای مخالف مشروطه به دار آویخته شدند. در این میان همچنین برخی
شخصیتهای سیاسی مستقل نیز وجود داشتند. از جمله آنها میتوان به میرزا
ابوالقاسم قائم مقام و میرزا تقی خان فراهانی معروف به امیرکبیر اشاره کرد.
وزیر مختار انگلیس درباره عدم قبول رشوه و پول از طرف قائم مقام
مینویسد:«یک نفر در ایران هست که با پول نمیشود او را خرید و آن قائم
مقام است».
فرماسونری
ایران از جمله کشورهایی است که موج تجددخواهی با شکلگیری سازمانهای
فراماسونری به آن راه یافت. از اواسط عصر قاجاریه، با گسترش روابط میان
ایران و اروپا، پیشرفتهای غربیان در حوزههای مختلف از چشم تحصیلکردگان
ایرانی به دور نماند. در این مسیر نقش محافل و انجمنهای ماسونی نیز قابل
توجه است. این انجمنها که یکی از مظاهر جالب و جذاب تمدن غرب به شمار
میرفت بسیاری از دانشجویان و روشنفکران ایرانی را جذب خود کرد و آنان را
تا به مرحلهی شیفتگی و گاه سرسپردگی غربیان پیش برد. بدین ترتیب نظام
سرمایهداری غربی از طریق سلطه فکری بر اذهان نخبگان ایرانی، آنان را به
پلی برای تأمین منافع خود تبدیل میکرد. از جمله نخستین مصادیق
فراماسونرهای ایرانی "عسکر خان افشار رومی" است که در تبریز در خدمت سپاه
"عباس میرزا نایب السلطنه" بود. وی پس از عقد قرارداد "فین کنشتاین" به
عنوان رئیس هیئت ایرانی به فرانسه رفت. اقامت طولانی وی سبب آشناییاش با
لژ فراماسونری طریقت پاریس شد و جذب آن گردید. ایرانیان دیگری نظیر میرزا
صالح شیرازی، مشیرالدوله، سه شاهزاده فراری (رضاقلی میرزا، تیمور میرزا و
نجفقلی میرزا پسران میرزا فرمانفرمای فارس) و در نهایت "میرزا ملکم خان
ناظم الدوله" از جمله فراماسونرهای معروف دوره قاجار هستند. ملکم خان نهاد
فراموشخانه را به صورت رسمی در سال 1861(1276 ه.ق) با اجازه ناصرالدین شاه
در ایران تأسیس کرد. او متعهد شده بود که فراموشخانه مخالفتی با مرام شاه و
روح سلطنت نداشته باشد امّا ترکیب اعضای فراموشخانه و پنهان کاری آنها و
آن چه پیرامون راز و رمزهایش گفته میشد در کنار تحریکات مخالفان ملکم، شاه
را به فرجام کار بیمناک ساخت و پس از حدود دو سال امر به برچیدن آن کرد.
در جریان نهضت مشروطه «لژ بیداری ایرانیان» به عنوان نخستین لژ رسمی که
فراماسونری جهانی آن را به رسمیت بشناسد در سال 1907(1286 شمسی) تشکیل شد.
گردانندگان اصلی این لژ دو فرانسوی به نامهای «دکتر ویزیور» رییس مدرسه
آلیانس در تهران و دکتر «هنری مرل» بودند. با روی کارآمدن رضاشاه و فضای
استبدادی که بر کشور حاکم گردید، فعالیت لژ بیداری ایرانیان همچون سایر
انجمنهای فراماسونری به حاشیه رفت و در سال 1312 عملاً تعطیل شد امّا در
سال 1320 و با خروج مؤسس سلسله پهلوی از ایران فعالیت آن دوباره احیاء شد.
لژ بیداری، لژ اخوت، لژهای آلمانی وفا، صفا، مهر، آفتاب و گراندلژ مستقل
ملی سازمانهایی بودند که ماسونهای ایرانی را در خود جای داده و گویی
حلقه اتصال نخبگان ایرانی به قدرتی خاص به شمار میرفتند. این لژها شبکهای
از روابط در هم تنیده را ایجاد میکرد که میتوانست ضوابط کسب و حفظ
جایگاههای مدیریتی و دست یافتن به قدرت را تعریف نماید. نخستین جلسه «گروه
ایرانی اتحاد جهانی فراماسونها» (IUF) در 17 دی ماه 1346 با ریاست
ابوالحسن حکیمی (برادر ابراهیم حکیمی) در «انجمن اخوت» برگزار شد. ابراهیم
حکیمی عضو پر نفوذ هیئت مشاوره انجمن اخوت و به اعتراف خود پدر فراماسونری
ایران بود.
روشنفکران مروج غربی شدن
از زمان آشنایی با غرب، هر اندازه که روابط سیاسی و اقتصادی ایران و ممالک
اروپایی توسعه مییافت، به همان نسبت آشنایی ایرانیان با تمدن اروپایی
بیشتر میشد. در این میان نقش نیروهای خارجی چون افسران و مستشاران نظامی
فرانسه و انگلیس، روسهای مهاجر و صاحب منصبان متواری از ممالک اروپایی، در
ایران قابل توجه است. در کنار این نیروها، باید به نقش روشنفکران نیز توجه
داشت. در مسیری تاریخی روشنفکران در غیاب رسانههای قدرتمند انتقال دهنده و
رسانه غرب بودند. در میان روشنفکران، کسانی گرایش به غرب را عامل توسعه
ایران میدانستند. برای نمونه سرجان ملکم یکی از این روشنفکران بود که
مرجعیت غرب را باور داشت. وی بر این باور بود که آنچه جهان غرب در دانش و
فن و جلوهها مدنیت پدید آورده نتیجه و ثمرهی دانش تجربی است و اکنون که
چنین اندوختهای ارزشمند در اختیار غرب قرار دارد تنها کار بخردانه برای
ایرانیان تقلید از دستاوردهای تمدنی غرب است. نتیجه چنین تفکری در میان
روشنفکران شکل گیری قراردادهایی نظیر رویتر و 1919 شد. وثوقالدوله،
صدراعظم احمدشاه قاجار از نخستین روزهای صدارتش به طور محرمانه مذاکراتی را
برای انعقاد یک قرارداد با نمایندگان دولت انگلیس آغاز کرد که این
مذاکرات، به صورت کاملاً سری، در حدود نه ماه به طول انجامید. سرانجام در
روز هجدهم مرداد سال 1298 ش یک روز پس از امضای قرارداد 1919 م در حالی که
شاه قاجار عازم اروپا بود، ناگهان و بدون زمینه قبلی، اعلامیه وثوق الدوله
به ضمیمه متن قرارداد در ایران منتشر شد و اعلام گردید که این قرارداد مورد
تصویب هیئت وزیران قرار گرفته است. قرارداد 1919 که با وساطت سه وزیر پیش
رفت. انگلیسیها برای تسهیل امضای قرارداد مبلغ چهارصد هزار تومان میان
سه وزیر عاقد قرارداد پخش کردند. بدین ترتیب نخست وزیر (وثوقالدوله) 200
هزار تومان، وزیر خارجه (شاهزاده فیروز میرزا نصرتالدوله) 100 هزار تومان و
وزیر دارائی (شاهزاده اکبر میزا صارم الدوله) 100 هزار تومان. افزون بر
این مدتی پیش از این گسترش نفوذ سیاسی انگلیس در ایران با عقد معاهدهٔ
پاریس (1273 ق/ 1857 م) و استقلال افغانستان رخ داده بود و همچنین مقدمه
بهدست آوردن امتیازات اقتصادی بزرگی برای اتباع آن دولت شده بود.
امتیازاتی که اهداف دولت انگلیس یعنی نفوذ سیاسی هر چه بیشتر در ایران را
به دنبال داشت. واگذاری امتیاز ناموفق تأسیس خط آهن و استخراج کلیه معادن
ایران به مدت هفتاد سال از جانب ناصرالدینشاه به «بارون جولیوس دو رویتر»
از اتباع انگلیس و سپس واگذاری امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی به فرد مزبور از
اینگونه موارد است. جز این مشروطه را میتوان رویکردی دانست که پس از
آشنایی روشنفکران ایرانی با مفاهیم غربی چون قانون، پارلمان، آزادی در یک
سیر تاریخی به حوزه اندیشگانی ایران وارد شد. گویی که نسلی از روشنفکران
مروج اندیشه مشروطه و مفاهیم نوین سیاسی بودند. مفاهیمی که تجربه مشروطه
ثابت کرد خارج از چارچوب فرهنگی ایران بود. شاید همین تجربه هرج و مرجگونه
مشروطه و کارنامه ناموفق مجلس ملی موجب شد تا در میان نسل دیگری از
روشنفکران همچون تقی زاده میل به ایجاد حکومت مطلقه پدیدار شود. تقی زاده
یکی از این روشنفکران بود که روزنامه کاوه را میتوان نمود تفکر وی دانست.
روزنامه کاوه در شرایطی انتشار یافت که بحران امنیت در کشور، درخواست ایجاد
یک دولت قدرتمند را در کشور سراسری کرده بود. تصویر رایج آن زمان نمایانگر
این نکته بود که کشتی وطن گرفتار دریایی طوفانی است؛ بنابراین تصویرسازی
قهرمان پرورانه و حماسی از کاوه آهنگر به عنوان اسطوره تاریخی ایران زمین
صورت گرفت که با درفش کاویانی آمده تا مملکت را از خطر برهاند، از این طریق
به توجیه روی کارآوردن دولت مطلقه رضاشاهی در ایران ِپسامشروطه شدند. بحث
اصلی نیز بر سر این بود که تا چه حد باید ابزارها و اقدامات غربی را در این
راه به کار گرفت. یک دیدگاه که هواداران آن عمدتاً روشنفکران غربی مآب
بودند بر حفظ ارزشهای ایرانی تأکید میکردند و در عین حال تجددگرایی را
معادل غربگرایی میدانستند. در دو کودتایی که یکی در نهایت رضا خان را به
شاهی رساند و دیگری کودتای 28 مرداد اگر بازیگران خارجی کمی تغییر کردند
امّا در نهایت نقش روشنفکران نفوذی غرب که متمایل به حکومتهای مطلقه برای
توسعه ایران بودند قابل توجه است. یکی آغازی برای حکومت مطلقه و استبدادی و
دیگری تقویت کننده و تشدید کننده چنین حکومتی بود. ریچارد کاتم پیرامون
ناسیونالیستهای دهه بیست، به ویژه در دوران زمامداری مصدق نیز میگوید:
«ناسیونالیستهای ایران، خواهان حمایت همه جانبه ایالات متحده بودند؛ در
حالی که چنان حمایتی، یک مداخله آشکار محسوب میشد امری که با مخالفت شدید
ایرانیان روبه ور بود». بنابراین گویا روشنفکران چه در قالب حضور غرب و چه
حکومت مطلقه نمود نفوذ فرهنگی و سیاسی غرب بودهاند.
نهادهای آموزشی
در دوران یاد شده تأسیس مدارس مدرن هم که نفوذ تمدن و معارف اروپایی از
طریق آنها پیگیری می شد. برخی از این مدارس توسط میسیونهای مذهبی خارجی یا
نیروهای فرهنگی دیگر خارجی ایجاد میشد. حتی تأسیس نخستین دانشگاه در
ایران به سبک نوین و به تقلید از غرب، نمودی از شروع این کار و برگزیدن
سیاست استفاده از افکار مدرن غربی در ایران بوده است. تأسیس این دانشگاه در
زمان رضاشاه که مدرنیزاسیون و غربی شدن ترجیع بند حاکم بر فضای روشنفکری
بود، زمینهساز نفوذ افکار و ایدئولوژیهای مدرن غربی در ساحت اندیشه و
تربیت نیروها و نخبگان حاکمیتی بود. در دوره پهلوی دوم این امر شدت بیشتری
پیدا کرد. روند الگوپذیری از غرب در دوران محمدرضاشاه به اوج خود رسید.
چنانکه در طول سلطنت سلسله پهلوی، نمودهای عینی تعمیق روند سلطه فرهنگی و
سلطهپذیری ایران بیشتر هویدا میشود.
فرجام سخن
مجموعه مصادیق تاریخی نفوذ غرب در ایران نشان دهنده روندی از ایجاد
نیروهای اجتماعی خواهان غرب است که در نقش پلهای ارتباطی میان غرب، به
عنوان عوامل بسط نفوذ نظام سلطه به ایفای نقش میپرداختند. این که از میان
افراد و یا ساختارها نقش کدامیک در مسیر نفوذ غرب بیشتر بوده پرسشی است که
در تنگنای روابط ساختارها و عاملان اجتماعی مشخص میشود امّا آنچه مشخص
است مصادیق تاریخی نفوذ غرب در ایران همه از وجود زمینههای فرهنگی و
اجتماعی مطلوب جهت دلدادگی و سپس وادادگی در برابر غرب نشان دارد. در واقع
مواجهه منطقی و تعاملی که بر مبنای احترام متقابل و به رسمیت شناختن جایگاه
برابر برای هر دو طرف باشد دراین میان وجود نداشته است. قصد طرف غربی تنها
تأمین منافع خویش و سلطه بر ایران بوده که با نگاهی از بالا رخ داده است.
از سوی طرف ایرانی نیز میل و گرایشی آتشین به دیگر شدگی وجود داشته که از
کمبود اعتماد به نفس و عزت ملی حکایت دارد. آنچه در طول روابط سلسله مراتبی
با طرف غربی شکل گرفته و تداوم یافته بود که با انقلاب اسلامی پایان یافت.