این بهترین فرصت برای بهرهبردن از آخرین تعطیلاتِ پاییز بود تا سری به استان سردسیر همدان بزنیم و صعود به قله 3450 متری الوند که نمادش تخته سنگی مانند «شیر نشسته» است، را تجربه کنیم.
این صعود به دلیل کمبود وسایل کوهنوردی همچون «گِتر»، «کِرامپوند»(یخشکن)، کفش نامناسب برای صعود در برف و از همه مهمتر انفرادی بودن صعود، به توصیه کوهنوردان میتوانست خطرات زیادی به همراه داشته باشد؛ که البته اینگونه هم شد و در 200 متری قله الوند، ماجراجویی ما ناتمام باقی ماند.
اما دستاورد این کوهنوردی، سه روایت از تخریب محیطزیست کوهستان الوند است...
روایت اول؛ خراش بر پیکر شیر خفته همدان
روز پنجشنبه - 19 آذرماه - هوای استان همدان پس از بارش برف نیمهسنگین، کاملا آفتابی اما همراه با سوز و سرما بود. شهروندان همدانی از این سرما به گویش خودشان از عبارت «زُقُوم میباره» که کنایه از سرمای شدید هوا است یاد میکنند. اما کوهنوردان همدانی چنین نظری نداشتند و معتقد بودند که هوای آفتابیِ این روز، کیفیتی مانند «لحاف» دارد؛ چون صاف بودن آسمان با چاشنیِ کوهپیمایی موجب گرمشدن بدن میشود. این «کیفیتِ لحافمانند» روز پنجشنبه همدان را وقتی فهمیدم که با «همایون هامون»، از کوهنوردان پیشکسوت همدان همنورد شدم.
«هامون» کوهنوردی 62 ساله با قدی بلند بود که قدمهایش را تاتیوار همچون کودکان نوپا برمیداشت. هردو، ساعت 8 و 30 دقیقه صبح از مجموعه گردشگری و تفریحی "گنجنامه" صعودمان را آغاز کردیم. خلوتی و آشنا نبودن با مسیر فرصت را برایم فراهم کرد تا به این بهانه سر صحبت را با او باز کنم. «سلام، خدا قوت پهلوان» نخستین جملهای بود که مقدمه آشنایی من با هامون را ورق زد. هامون هم مانند همه کوهنوردان، با گرمای نَفَس خود کمک کرد تا سرمای کوهستان را کمتر احساس کنیم.
«هامون» برای صعود تا پناهگاه اولِ «میدان میشان»، مسیر «کیوارستان - قلعه دیو» را انتخاب کرده بود. اختلاف سنی زیادمان موجب شد تا به روزهایی که همراه پدرش به کوه میآمد سفر کند و پس از آنکه متوجه شد خبرنگار هستم، لب به درددل گشود و گفت: «به واسطه پدرم با کوه آشنا شدم. پس از اینکه توانایی تشخیص خیر و شر را داشتم، در 13 سالگی پدرم اجازه داد تا تنها به کوه بیایم.
از آن سالها تا کنون هر پنجشنبه به کوهستان الوند میآیم، چراکه الوند روزهای پنجشنبه بسیار خلوت است. به غیر از قلههای «دنا» و «تفتان»، با توجه به عمری که از خدا گرفتهام به تمامی قلههای ایران صعود داشتهام. درسی که از کوه آموختهام این است که کوهنوردی بیشتر از آنکه ورزش باشد، روشِ زندگی ما را تعیین میکند. اعتماد به نفس، آرامش جسم و روان، تقویت حس همکاری و نوع دوستی مهمترین بذرهایی بودند که کوه و طبیعت از همان دوران کودکی آنها را در ضمیر من کاشت. خدا را شکر که امروز هوا کیفیتش «لحاف» مانند است. سوز سرمای کوه با گرمی تابش خورشید و تحرک داشتن نوعی گرما شبیه لحاف را در وجودم ایجاد کرده است.»
همانطور که ردِ قدمهایمان بر روی برفهای الوند نقشآفرینی میکرد، "هامون" همچنان از دنیای اسرارآمیز کوهها میگفت: «من بیشتر از هر کوهی با الوند وفق یافتهام، اما حیف! الوند مدتهاست دچار مرگ تدریجی شده و هرکس آمده خراشی به چهره الوند انداخته است. تا پیش از اینکه دهه 70 خورشیدی آغاز شود، در محدوده دامنه الوند با توجه به جنس گرانیتیِ سنگهای این کوهستان فقط یک معدن سنگ به نام «سنگ علی» فعالیت داشت که این معدن فقط در محدودهای مشخص اجازه بهرهبرداری از تختهسنگها را برای ساخت ابنیه تاریخی و مذهبی همچون آرامگاه «بوعلی» یا «باباطاهر» داشت. اما با گذشت زمان، تجاری شدن نگاهها به الوند، موجب شد تا به تعداد معادن سنگ در این کوهستان برای کاربرد در سنگِ نمای ساختمانها افزوده شود. اگر همین روند ادامه یابد، دیگر از کوهستان الوند چیزی نخواهد ماند. یادمان باشد که سنگ مانند درخت نیست که اگر آن را از خاک بیرون آوردند، یکی دیگر بتوانیم به جایش بکاریم.»
روایت دوم؛ آتش بر جان درختان میاندازند
به همراه این کوهنوردِ پیشکسوت ساعت 9 و 45 دقیقه به پناهگاه میدان میشان رسیدیم. در آنجا همایون من را با «عمو حسین»، متصدی پناهگاهی که زندهیاد «حسین والیزادهگان» آن را در دل کوه بنیان نهاده بود، آشنا کرد.
برای همین به همراه همایون به دعوت عموحسین به اتاقش رفتیم که دیوارسنگیِ تزیین شده با پتو داشت. عموحسین درون اتاقش را با «کرسی» گرم میکرد و معتقد بود که فقط کرسی میتواند زَهر سرمای استخوانسوز کوهستان را بگیرد و از «رماتیسم» جلوگیری کند.
پس از نشستن کنار کرسی، عموحسین که چکمه پلاستیکی به پا داشت، شروع به صحبت برایم کرد و گفت: «پناهگاه قدیمی یا همان پناهگاه اول میشان سال 1344 بنا شد و من یک ربعقرن است که به صورت شیفتی از روز سهشنبه تا صبح شنبه در این پناهگاه زندگی میکنم.
اسمم «حسین خدایی» است، اما دوستان کوهنوردم «مش حسین» و «عمو حسین» صدایم میزنند. اگر چه نیمی از عمرم را در این پناهگاه و نزدیکی قله الوند زندگی کردهام، اما تاکنون شاید 10بار وقت کردهام که به قله صعود کنم.
ماندن در این پناهگاه بسیار ضروری است و همین موجب شده تا به ندرت بتوانم به قله بروم. همکلامی با کوهنوردان را بسیار دوست دارم، چرا که شادابی آنها من را جوان میکند. شاید همین انرژی دریافتی از کوهنوردان است که باعث میشود شبهای پنجشنبه تا صبحگاه جمعه بیدار بمانم و برای کوهنوردان حلیم بپزم. البته گاهی کوهنوردانی که شب در این پناهگاه میمانند، در درست کردن حلیم و کوبیدن گندم تا صبح به من کمک میکنند.
یکی از مسائلی که موجب ناراحتی من میشود، تخریب محیطزیستِ کوهستان الوند است. متأسفانه خانوادهها و افرادی که با نیّت تفریح و سپری کردن وقت با تلهکابین یا پیاده به میشان میآیند، شاخه درختان را میشکنند یا در زیر تنه درختان آتش میافروزند. از سوی دیگر، گسترش شهرنشینی بجای آنکه به سمت مرکز شهر باشد، به دامنه کوهستان رسیده و همین موجب شده است که باغستانهای سرسبز مسیر گنجنامه کم شوند. این باغستانها مارپیچی از مخلمل را در فصلهای بهار و تابستان ایجاد میکنند که بسیار چشمنواز هستند.
پس از خداحافظی با عموحسین و همایون، از پناهگاه میشان به سمت دشت «تخت نادر» حرکت کردم. ساعت حوالی 10 و 30 دقیقه بود که از پناهگاه بیرون آمدم. اما همایون به دنبالم آمد و با لحنی پدرانه توصیه کرد:«پسرم پوتینهایت برای ادامه مسیر مناسب نیست. چون جنسشان «جیر» است، قطعا پاهایت خیس میشوند و در بالای کوه پنجههایت یخ میزنند. بهتر است ریسک نکنی!» با تشکر از توصیه همایون راهم را به سمت "تخت نادر" ادامه دادم.
روایت سوم؛ بکر بودن کوهستان الوند در خطر است
حدود نیمساعت در زمینی که برفش انباشته شده بود و پاکوب چندانی نداشت، قدم برداشتم تا به دشت تخت نادر رسیدم. چند دقیقهای ایستادم تا کمی استراحت کنم و چیزی بخورم تا انرژی از دست رفتهام را بازیابی کنم. در همین حین شاهرخ و همسرش که حدودا 30 سال داشتند و اصالتا اهل بیجار بودند را دیدم. در تخت نادر من، شاهرخ و همسرش تنها کسانی بودیم که در آن دشت پهناور و وسیع برفاندود حضور داشتیم. البته گویا کسی یا گروهی پیش از ما به سمت پناهگاه «کلاغ لان» رفته بود، چون ردی از برف پاکوب شده تا آن سوی دشت خطی منحنی شکل را ایجاد کرده بود.
برنامه صعود این زوج کوهنورد فقط تا ابتدای «تخت نادر» بود. وقتی که متوجه شدند از تهران به همدان آمدهام تا به الوند بروم، بسیار خوشحال شدند و تشویقم کردند. البته افسوسی هم خورد، چون معتقد بود بسیاری از اهالی همدان قدر این نعمت خدادی را نمیدانند و ماندن در خانه را بر کوهنوردی ترجیح میدهند.
شاهرخ و همسرش طبیعتگرد و کوهنورد نیمه حرفهای بودند. وقتی صحبت از تخریب محیطزیست کوهستان الوند شد، هردو بر سر مسأله جادهکشی و ساخت و سازهای بیرویه همچون ایجاد سفرهخانه سنتی یا ساخت کمپ امداد و نجات هلال احمر در میشان اشتراک نظر داشتند و معتقد بودند: «اگر این ساخت و سازها ادامه یابد، بکر بودن محیط الوند از بین خواهد رفت. از طرفی برخی از خانوادهها نیز نسبت به محیطزیست بسیار بیمهر هستند.»
فرصت چندانی در آن سرما برای گپ و گفتوگو با این زوج نداشتم. بیتحرکی باعث شده بود تا سرما را بیشتر حس کنم. برای همین از هدفم که صعود به قله بود با شاهرخ صحبت کردم. او از این هدفم استقبال کرد، اما یادآور شد که تجهیزاتم مناسب نیست و بهتر است «گِتر» او را قرض بگیرم تا برف به درون شلوار و کفشم نرود. اما داشتن گتر هم کمک چندانی به جلوگیری از خیس شدن جوراب و پوتینم نمیکرد. بنابراین ضمن تشکر از آنها خداحافظی کردم و تصمیم گرفتم از سینهکش تخت نادر از کنار چشمهای که در این دشت قرار دارد میانبُر بزنم و مستقیم به سمت قله بروم.
چند قدم بیشتر بر نداشته بودم که همسر شاهرخ از تعبیر جالبی برای منصرف کردنم از ادامه صعود استفاده کرد. گفت:« این هوای آفتابی کوه، زیبایی پروانه خوش خط و خال را دارد، اما نسیمی که نسبتا آرام میوزد موجب میشود تا دانههای ریز برف را بلند کند و آن پروانه زیبا شبیه نیش زنبور به سرعت غافلگیرت کند. یادت باشد کوه شبیه حرکت پروانه است، اگر بیتجربه باشی حرکت و تغییراتش را نمیتوانی به راحتی پیشبینی کنی.»
راهم را به سوی قله الوند پیش گرفتم. حدود نیم ساعت در برفی که دیگر هیچ پاکوبی نداشت قدم زدم. هرچه به قله نزدیکتر میشدم، پاهایم بیشتر در برف فرو میرفت در برخی نقطهها که دو قطعه سنگ بزرگ نزدیک هم قرار گرفته بود، برف جمع شده بود و راه رفتن روی آنها موجب میشد تا زیر کمر در برف فرو بروم و بیرون آمدن از آن بسیار مشکل بود.
از طرفی وزش نسبتا شدید باد کاری کرده بود که آن را به شکل کشیدن تیغ تیز
بر دست و صورتم حس کنم. سودای صعود و تمنای عکس گرفتن با شیر نشسته الوند
وسوسهام میکرد که به راهم ادامه بدهم. اما یاد هشدار غیر مستقیم همسر
شاهرخ افتادم که میگفت، «این هوای کوه، زیباییِ پروانه و زنبور را دارد.»
برای همین در نزدیکی قله الوند که حدودا 200 متر مانده بود این صعود را
ناتمام گذاشتم.
اگرچه لذت یک صعود کامل را از دست داده بودم و با حسرت مسیر بازگشت را طی میکردم. اما وقتی که به آبشار گنجنامه رسیدم و به تماشای این آبشار نیمه یخزده و قندیلهای اطرافش پرداختم، در آن سرما به یادم آوردم زندگی باید در سختترین شرایط جریان داشته باشد.