فوگردی فقط لباس هایش را به همراه شتری که کنارش بود، داشت، اما نمی توانست شتر کشته شده را بخورد: من نه چاقو داشتم نه کبریت، پس نمی توانستم تکه گوشتی از شتر جدا و آن را کباب کنم.
مورچه ها طعم بسیار خوبی داشتند
این پیر مرد دیابتی که حمله قلبی در اوایل امسال داشته، در آن منطقه خشک آب هم نداشته. در این شرایط او از مورچه ها به عنوان مواد غذایی استفاده کرد؛ اینکار را در یک برنامه تلویزیونی دیده بود. فوگردی میگوید: آن ها مزه خوبی می دادند، در روز اول من 12 مورچه خورد و در روز دوم 18 مورچه.
اما با گذشت زمان امید او هم برای زنده ماندن کم می شد، او هلیکوپترهای جستجو را می دید اما آن ها او را زیر درختی که محافظش در مقابل خورشید بود، نمی دیدند: من فکر نمی کردم کسی نجاتم دهد.
روز ششم اعضای بدنش دیگر کار نمی کردند، او در رویاهایش با همه خداحافظی کرد و انتظار داشت که بالاخره بمیرد.
ولی وقتی که فوگردی آماده مرگ بود ، چشمانش را باز کرد و گروه نجات را دید. "من چشمانم را باز کردم و آنها را دیدم، من خیلی خوشحال بودم.” پلیس می گوید او اندکی در توهم بوده است.
پدربزرگ می گوید جانسخت نبوده بلکه خوش شانس بوده است: من شنیده بودم که انسان ها پس از 3 روز بدون آب می میرند. من نمی دانم چرا 6 روز زنده ماندم. اما شاید برای پیدا کردن تفنگم به آنجا برگردم.