سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۹:۵۱

روایتی زنانه از مدافعان حرم

ریحانه ابوترابی، شاعر انقلابی می‌گوید: با خود خیلی فکر کردم یک زن، اگر بخواهد مانند حماسه زمان جنگ، همسر یا فرزند خود را به جبهه بفرستد، در حال حاضر چطور می‌تواند این کار را انجام دهد و او را برای دفاع بفرستد.
کد خبر : ۲۸۶۷۴۲
صراط: تسنیم نوشت: ریحانه ابوترابی متولد سال 1370 و ساکن شهر مقدس قم است. او که فارغ التحصیل رشته الهیات است، اصالتا یزدی و نوه آیت الله میرزا حسن ابوترابی است. ایت الله یزدی از عالمان برجسته و مبارزان انقلابی بوده است که اوایل امسال، دار فانی را وداع گفت. او در خانواده‌ای انقلابی و مذهبی رشده کرده، در کنار فعالیت‌های فرهنگی همچون تصویرگری، شعر هم می‌سراید. شعرهایی که جنس آن‌ها دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است.

ابوترابی، درباره شعری که در ارتباط با مدافعان حرم سروده و ماه گذشته در کنگره اشراق از آن تقدیر شده بود، گفت: خیلی از جوانان نسل دهه 70 و یا حتی دهه60 تصویری از جنگ در خاطرشان ندارند و شاید فقط عکس پیکر شهدا یا استخوان‌های آن‌ها را دیده باشند. با خود خیلی فکر کردم یک زن، اگر بخواهد مانند حماسه زمان جنگ، همسر یا فرزند خود را به جبهه بفرستد، در حال حاضر چطور می‌تواند این کار را انجام دهد و او را برای دفاع بفرستد که در تصورات خودم، فکر کردم فرزندی دارم و این شعر را سرودم.

این شاعر جوان، گفت: والدین ما، فرزندانشان را با حب و عشق به اهل بیت و امام حسین(ع) بزرگ کرده‌اند. در ابتدا، نذر می‌کنند که فرزندشان به دنیا بیاید و زمانی که بچه به 6 ماهگی می‌رسد او را به حضرت علی اصغر(ع) نسبت می‌دهند و مادر او را با اشک و حزن، شیر می‌دهد. کودکی و نوجوانی بچه در هیئت می‌گذرد و وقتی به سن جوانی رسید، به یاد حضرت علی اکبر(ع) می‌افتند. طبق روند عاشورا بچه‌ها را بزرگ می‌کنیم و آن چیزی که می‌بینیم، این است که وقتی فرزند به سن جوانی می‌رسد، مادر یا همسر از او دل می‌کند و او را برای دفاع از حرم می‌فرستد که آن را از نظر عاطفی در این شعر نشان داده‌ام.

ابوترابی با بیان این که تنها چیزی که می‌خواستم را گرفتم و آن، این بود که این شعر، دخترهای هم سن و سال خودم را برانگیخته کرد، تصریح کرد: از این نظر که شعر یک عرصه عاطفی است، آن را برای پرورش همچین روحیه‌ای در زن‌ها و همچنین در مردهای جوان مناسب می‌دانم.

متن سروده ریحانه ابوترابی در ادامه می‌آید:

نذر کردم سایه سرت بشوم

شوق بر دیده ی ترت بشوم

نذر کردم که مادرت بشوم

نذرها کردم و شدی پسرم

تاکه چشمت به روی ما وا شد

سر بوسیدن تو دعوا شد

پدرت با غرور، بابا شد

خواستم تا به آسمان بپرم ...

وقت شش ماهگیت خندیدم

از گلویت ستاره می‌چیدم

تا علی اصغرم شدی دیدم ...

چقدر تیر می‌کشد جگرم

می‌شدی در گذار ثانیه‌ها

نوجوان پا به پای مرثیه‌ها

قاسم خوش صدای تعزیه‌ها

فکرها می‌دوید توی سرم...

آب زمزم تو را خوراندم تا

پای روضه تو را نشاندم تا

وان یکاد الذین خواندم تا ...

روزگاری ثمر دهد ثمرم

راه رفتی تو در برابر من ...

شانه‌ات می‌رسید تا سر من ...

قد کشیده علی اکبر من

خوب شد، می‌شوی دگر سپرم

تا که دیدم جوانی و شادی

رفته بودم به فکر دامادی

گفتم اما به خنده افتادی

از نگاهت نشد که بو ببرم...

باز گرم بگو بخند شدی

روی زانو کمی بلند شدی

با ظرافت گلایه مند شدی :

"مگر از نذرهات بی‌خبرم ؟"

لرزه بر استکان من افتاد

سوز بر استخوان من افتاد

خنده‌ها از دهان من افتاد

آمد انگار خم شود کمرم

فکر کردم چرا تو را دارم

یادم آمد که نذرها دارم

برو مادر..برو هوادارم ...

برو بین مدافعان حرم ...