صراط: مهر نوشت: محمدرضا توکلی صابری برای بسیاری از اهالی کتاب در ایران فرد ناشناختهای است. یک ایرانی علاقهمند به فرهنگ ایران و ساکن ایالات متحده آمریکا. اگر نبود جایزه ادبی جلال آلاحمد شاید امروز نیز یاد و نامی از او در میان خاطره جمعی ما وجود نداشت.
صابری اما با انجام سفری پر نشیب و فراز و مهمتر از آن نگارش تجریهها و دیدههایش از این سفر توانست یکی از مهمترین تولیدات ادبی سالهای اخیر را در قالب سفرنامه رقم بزند. او خود درباره این تجربه مینویسد؛ «در فروردین ۱۳۷۹ یعنی سه سال قبل از شروع سفر، هنگام خواندن دیوان ناصرخسرو دریافتم که درگذشت او در سال ۳۸۲ خوردشیدی است. با خودم گفتم که سه سال بعد هزارمین زادروز ناصرخسرو و چهل و چهار سال بعد هزارمین سال روز سفر او خواهد بود. چه میشود اگر به این مناسبت کسی مسیری که او پیمود بپیماید و ببنید در این هزار سال چه تغییراتی حاصل شده است؛ چه بر جای مانده و چه از بین رفته و چه چیزهای نوینی حاصل شده است.
توکلی صابری با چنین تصوری قدم در راه این سفر میگذارد. سفری که مسیرش آن روزها در میان ۱۰ کشور میگذرد که برخی در درون خود و برخی از آنها با همسایگان خود مشغول جنگ هستند و از میان آنها فلسطین سالهاست که در اشغال رژیم صهیونیستی قرار دارد و افغانستان نیز در زمان این سفر در اشغال طالبان بوده است.
صابری با این همه رنج سفر را به جان میخرد و برای طی طریق از مسیر سفر ناصرخسرو نخست به ایران آمده و پس از آن با سفر به ترکیه و سوریه و لبنان و عربستان و در ادامه فلسطین اشغالی مصر و ترکمنستان در مسیری که ناصرخسرو از آن راهی سفر حج شده بود گام مینهد.
روایت توکلی اما از چند جهت بسیار قابل توجه است. نخست از منظر طراحی مسیر و بکر بودن ایده و شجاعت نویسنده سفرنامه برای حضور در آن و دوم از منظر روایتی که او از سرزمینهایی ارائه کرده که سالهای زیادی است که ایرانیان به آن قدم نگذاشتهاند.
وی به دلیل تابعیت دوگانه خود در فرازی از سفر خود مسیر پیموده شده توسط ناصرخسرو در سرزمینهای اشغالی فلسطین را نیز طی میکند و در طول سفر از آنچه ناصرخسرو گزارش کرده سراغ میگیرد.
تطبیق دادن میان آنچه ناصر خسرو در سفرنامهاش آن را نقل کرده و امروز از آن باقی مانده یکی از جذابترین بخشهای این سفرنامه است.
در بخشی از این کتاب توکلی صابری شرحی جالب از حضور در مسجد الاقصی بیان کرده است: «من به سوی یکی از دروازههای غربی حرم که بابالقطانین نام دارد رفتم. جلوی در چند اسرائیلی مسلح با جلیقههای ضد گلوله ایستاده بودند و گفتند که بازدید تعطیل است. اما متوجه شدم بعضی افراد وارد حرم میشوند و بعضی نیز بیرون میآیند. به آنها اشاره کردم و پرسیدم پس اینها کی هستند؟ سرباز گفت اینها مسلمانند، برای نماز میروند. برای توریستها بازدید تعطیل است. مردد بودم بگویم من هم مسلمانم یا نه. پس از کمی درنگ به او گفتم: «من هم مسلمانم.»
نگاهی به سرتا پای من انداخت با شلوار و کت جین و کلاه بیس بال و یک دوربین فیلمبرداری و یک راهنمای سفر. با تعجیب پرسید مسلمانی؟ گفتم آری. پرسید: تو مسلمانی؟ نماز میخوانی؟ گفتم آری. پرسید: نماز چه جور میخوانی؟ کار داشت به جاهای باریک میکشید ولی از آنجایی که من جمعه پرواز داشتم و نمیتوانستم تا دوشنبه صبر کنم و میخواستم به هر ترتیب که شده به این مکان مقدس که این همه خون بر سر تصاحب آن ریخته شده بروم، شروع کردم به خواندن حمد و سوره برای سرباز. آن سرباز گفت: تو مسلمان نیستی. اینها را یادگرفتهای که وارد اینجا شوی.
بغضم گرفت، همانند فلسطینیها شده بودم که در کشور خود یک عنصر خارجی محسوب میشدند. در دل گفتم تو کیستی که مرا از رفتن به یک مسجد باز میداری؟ به یاد ناصرخسرو در بصره افتادم که هنگام بازگشت از سفر حج تهیدست بود و ژنده پوش و به گرماه راهش نمیدادند...»
صابری اما با انجام سفری پر نشیب و فراز و مهمتر از آن نگارش تجریهها و دیدههایش از این سفر توانست یکی از مهمترین تولیدات ادبی سالهای اخیر را در قالب سفرنامه رقم بزند. او خود درباره این تجربه مینویسد؛ «در فروردین ۱۳۷۹ یعنی سه سال قبل از شروع سفر، هنگام خواندن دیوان ناصرخسرو دریافتم که درگذشت او در سال ۳۸۲ خوردشیدی است. با خودم گفتم که سه سال بعد هزارمین زادروز ناصرخسرو و چهل و چهار سال بعد هزارمین سال روز سفر او خواهد بود. چه میشود اگر به این مناسبت کسی مسیری که او پیمود بپیماید و ببنید در این هزار سال چه تغییراتی حاصل شده است؛ چه بر جای مانده و چه از بین رفته و چه چیزهای نوینی حاصل شده است.
توکلی صابری با چنین تصوری قدم در راه این سفر میگذارد. سفری که مسیرش آن روزها در میان ۱۰ کشور میگذرد که برخی در درون خود و برخی از آنها با همسایگان خود مشغول جنگ هستند و از میان آنها فلسطین سالهاست که در اشغال رژیم صهیونیستی قرار دارد و افغانستان نیز در زمان این سفر در اشغال طالبان بوده است.
صابری با این همه رنج سفر را به جان میخرد و برای طی طریق از مسیر سفر ناصرخسرو نخست به ایران آمده و پس از آن با سفر به ترکیه و سوریه و لبنان و عربستان و در ادامه فلسطین اشغالی مصر و ترکمنستان در مسیری که ناصرخسرو از آن راهی سفر حج شده بود گام مینهد.
روایت توکلی اما از چند جهت بسیار قابل توجه است. نخست از منظر طراحی مسیر و بکر بودن ایده و شجاعت نویسنده سفرنامه برای حضور در آن و دوم از منظر روایتی که او از سرزمینهایی ارائه کرده که سالهای زیادی است که ایرانیان به آن قدم نگذاشتهاند.
وی به دلیل تابعیت دوگانه خود در فرازی از سفر خود مسیر پیموده شده توسط ناصرخسرو در سرزمینهای اشغالی فلسطین را نیز طی میکند و در طول سفر از آنچه ناصرخسرو گزارش کرده سراغ میگیرد.
تطبیق دادن میان آنچه ناصر خسرو در سفرنامهاش آن را نقل کرده و امروز از آن باقی مانده یکی از جذابترین بخشهای این سفرنامه است.
در بخشی از این کتاب توکلی صابری شرحی جالب از حضور در مسجد الاقصی بیان کرده است: «من به سوی یکی از دروازههای غربی حرم که بابالقطانین نام دارد رفتم. جلوی در چند اسرائیلی مسلح با جلیقههای ضد گلوله ایستاده بودند و گفتند که بازدید تعطیل است. اما متوجه شدم بعضی افراد وارد حرم میشوند و بعضی نیز بیرون میآیند. به آنها اشاره کردم و پرسیدم پس اینها کی هستند؟ سرباز گفت اینها مسلمانند، برای نماز میروند. برای توریستها بازدید تعطیل است. مردد بودم بگویم من هم مسلمانم یا نه. پس از کمی درنگ به او گفتم: «من هم مسلمانم.»
نگاهی به سرتا پای من انداخت با شلوار و کت جین و کلاه بیس بال و یک دوربین فیلمبرداری و یک راهنمای سفر. با تعجیب پرسید مسلمانی؟ گفتم آری. پرسید: تو مسلمانی؟ نماز میخوانی؟ گفتم آری. پرسید: نماز چه جور میخوانی؟ کار داشت به جاهای باریک میکشید ولی از آنجایی که من جمعه پرواز داشتم و نمیتوانستم تا دوشنبه صبر کنم و میخواستم به هر ترتیب که شده به این مکان مقدس که این همه خون بر سر تصاحب آن ریخته شده بروم، شروع کردم به خواندن حمد و سوره برای سرباز. آن سرباز گفت: تو مسلمان نیستی. اینها را یادگرفتهای که وارد اینجا شوی.
بغضم گرفت، همانند فلسطینیها شده بودم که در کشور خود یک عنصر خارجی محسوب میشدند. در دل گفتم تو کیستی که مرا از رفتن به یک مسجد باز میداری؟ به یاد ناصرخسرو در بصره افتادم که هنگام بازگشت از سفر حج تهیدست بود و ژنده پوش و به گرماه راهش نمیدادند...»