صراط: صفحه رسمی اینستاگرام موسسه نشر آثار شهید حسن باقری نوشت:
شاید یکی از زیباترین لحظات و دقایق زندگی جنگی همهی فرماندهان و رزمندگان کلیدی، دیدارهایی بود که بعد از پایان عملیاتها با حضرت امام داشتند. با دیدن آن پیر فرزانه، گویی خستگی عملیات از جانها میرفت و بر داغ یاران شهید، آبی به خنکای حضور آن رهبر بزرگ پاشیده میشد. از آن دیدارها چندتایی از بقیه برایم خاطرهانگیز تر است؛ از این جهت که درسهای بزرگی آموختم. در این دیدارها، شش دانگ حواسها به کوچکترین کنشهای آن مرد آسمانی بود که در هر کدام حکمتی نهفته بود که برایمان از خواندن دهها کتاب اخلاق و عرفان تاثیر بیشتری داشت.
در یکی از این دیدارها بود که تا امام آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظها که اشاره کرد فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکسها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای رضایی آمادهی ارائهی گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همهمان جالب بود که چرا هیچکس به این قضیه توجه نداشت و جالبتر آنکه چرا امام به کسی دستور نداد چراغها را خاموش کند و خودش شخصا بلند شد و کلید را زد.
شاید یکی از زیباترین لحظات و دقایق زندگی جنگی همهی فرماندهان و رزمندگان کلیدی، دیدارهایی بود که بعد از پایان عملیاتها با حضرت امام داشتند. با دیدن آن پیر فرزانه، گویی خستگی عملیات از جانها میرفت و بر داغ یاران شهید، آبی به خنکای حضور آن رهبر بزرگ پاشیده میشد. از آن دیدارها چندتایی از بقیه برایم خاطرهانگیز تر است؛ از این جهت که درسهای بزرگی آموختم. در این دیدارها، شش دانگ حواسها به کوچکترین کنشهای آن مرد آسمانی بود که در هر کدام حکمتی نهفته بود که برایمان از خواندن دهها کتاب اخلاق و عرفان تاثیر بیشتری داشت.
در یکی از این دیدارها بود که تا امام آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظها که اشاره کرد فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکسها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای رضایی آمادهی ارائهی گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همهمان جالب بود که چرا هیچکس به این قضیه توجه نداشت و جالبتر آنکه چرا امام به کسی دستور نداد چراغها را خاموش کند و خودش شخصا بلند شد و کلید را زد.