در زیر بخشهایی از گفتوگوی این فعال سیاسی اصلاحطلب با «خبرآنلاین» را میخوانید:
- چپ بودن طیف آقای احمدینژاد ابتکار عمل و مهندسی معکوس برای یکشبه میلیاردر شدن است. در آنی میتوان منابع بانکها را برداشت و جای دیگر هزینه کرد. میتوان برنامه و قانون را بوسید و کنار گذاشت و مانند دیوید کاپرفیلد از دیوار تمام کارشناسان و متخصصان عبور کرد. بله از این زاویه، آقای احمدینژاد چپ است. شاید هم فراتر، او یک آنارشیست است. یک انقلابی بدون پرنسیپ است.
- تا زمانی که کاندیداهای سال 96 توسط تندروها تهدید میشوند، ما اصلاحطلبها هیچکس دیگری غیر از آقای روحانی را به میدان نمیآوریم. یعنی تا زمانی که تهدید جلیلی و احمدینژاد یا امثال اینها وجود دارد، گزینه قطعی ما آقای روحانی است، اما اگر این تهدید برداشته شود، شرایط فرق میکند.
- از اصولگرایانی که در برابر خویشاوندسالاری و نوچهپروریهای تیم احمدینژاد سکوت پیشه کرده بودند ولی حالا در مقام مدافع بیتالمال یقه چاک میدهند و فیشهای حقوقی نجومی را برملا میسازند، تعجب میکنم. بعید میدانم انگیزههای خیرخواهانه پشت این ماجرا باشد. دم خروس دائماً بیرون میزند.
- در دوران پسا انقلاب و پساجنگ که ملت فداکاری کرده و خون زیادی از بدن جامعه رفته است انتظار از دولتها این است که منافع جمهور مردم را فارغ از طبقه و نژاد و قومیت در نظر بگیرند و رئیس دولت، رئیس «جمهور» مردم باشد و نه فقط رئیس «جمهوری» یا رییس یک سازمان اداری به نام ریاست جمهوری. گاهی ممکن است شخصی بقدرت برسد که بیعدالتی و نابرابری را امری ذاتی دین و خدادادی بداند. در جامعه ما روحانیون و اصولگرایانی وجود دارند که معتقد هستند نابرابری و اختلاف طبقاتی ذاتی اسلام است. این افراد از اول انقلاب هم بودهاند و معتقد هستند که اندیشههای برابریخواهانه، مارکسیستی است.
- دولت آقای احمدینژاد با وجود شعارهایی که در حمایت تودهها میداد دارای عملکردی تبعیضآمیز بود. گروههای خاصی از آن بهره بهمراتب بیشتری میبردند، تعداد پورشهسواران نشان میداد که یک طبقه نوکیسهای شکل گرفته که بیشترین استفاده را از رانتهای توزیع شده و امتیازات دولتی میبرند. از این رو، دولت آقای روحانی در معرض امتحانی سخت قرار گرفته است.
- روحانی همانطور که در دستیابی به برجام و توافق با گروه 1+5 شفاف و متبحرانه عمل کرد و افکار عمومی را پشتسر خودش کشاند و رضایت عمومی را جلب کرد، باید در مبارزه با انحرافات اقتصادی و فساد سیستماتیک هم شفاف عمل کند. فساد سیستماتیک از اینجا شروع میشود که دولت هنگ آسا دائماً بزرگ میشود و کسانی که وابسته به دولت هستند حق بیشتری برای خود از ثروت ملی قائل میشوند، از این رو دولت غول و عظیمالجثه میشود که درآمدهای خود را میبلعد.
- دولت آقای روحانی در ماجرای فیشهای حقوقی در ابتدا از رقیب رودست خورد ولی دارد کم کم واکنشهای خوبی نشان میدهد. مشکل دولت تنها حقوق مدیرانش نیست بلکه مشکل بخش پنهان شده اقتصاد است که حتی برای دولت هم قابل شناسایی نیست.
- آقای روحانی میدانست که بخش قابل توجهی از اقتصاد زیر زمین است و باید به روی زمین بیاید. اشاره من از اقتصاد زیرزمین، مثلا به گروههای زیادی است که مالیات نمیدهند. حاجی بازاری را میبینیم که حتی روی پیشانیاش پینه بسته اما دنبال این است که آشنایی در گمرک پیدا کند تا کالایش را بدون پرداخت حقوق گمرکی از مرز رد کند. فرار مالیاتی در کنار وجود اسکلههای قاچاق به رونق اقتصاد زیرزمینی دامن زده است. گردش مالی این اقتصاد پنهان چیزی حدود 25 میلیارد دلار است و این خیلی وحشتناک است.
- اهمیت فیشهای حقوقی به این دلیل است که تمامی آحاد جامعه و تکتک سلولهای اجتماع را درگیر میکند. چون تمامی خانوادهها این فیشها را با میزان درآمد خودشان مقایسه میکنند. خانوادههایی که درآمد اندکی دارد و اعضای آن به سمت چندشغله بودن میروند تا تراز خانواده را تنظیم کنند و ورودی و خروجی خانواده را به حالت متعادلی برساند، خودشان را مقایسه میکنند. گویی در این مدت دولت چیزی را پنهان کرده بوده؛ در حالی که اگر دولت یا حکومت معتقد است یک مدیر این شایستگی را دارد که چند برابر یک کارشناس حقوق بگیرد، باید بتواند این را در جامعه هم توجیه کند.
- آزادی دسترسی به اطلاعات در کشور ما قانون است اما متاسفانه یک قانون دیگر هم داریم که به هر نهادی اجازه میدهد که مصوبه خودش را محرمانه تلقی کند. بنابراین جلوی دسترسی به اطلاعات گرفته میشود.
- هنوز هم دیر نشده؛ همین فیشهای حقوقی بهانه خوبی است که استراتژی دولت برای شفافسازی و شیشهای شدن بخش اقتصادی حکومت فعال شود. البته کل حکومت باید شیشهای شود. نمیشود بگوییم وزارتخانهها و دستگاههای اجرایی شیشهای شود ولی دستگاه قضا، پارلمان یا شهرداریها مصون باشند. همین الان تاجیکستان پروندهای را علیه کمیته امداد اعلام کرده است؛ خب کمیته امداد باید ماجرا را شفاف کند که در آنجا چهکار میکند؟
- وقتی در سال 1367 به مجلس رفتیم جنگ بود و بعد از آن تا برآمدن دولت آقای هاشمی رفسنجانی، دولت مهندس موسوی سرکار بود که نگاهش کاملا دفاع از طبقات محروم بود. وقتی دولت آقای هاشمی مستقر شد، سیاستهای اقتصادی دولت بهگونهای شد که از نظر ما آثار تضعیفکنندهای را بر طبقات پایین جامعه میگذاشت. همان زمان هم بحثی در مجلس سوم با موضوع اشرافیت مدیران مطرح شد و ما به عنوان جریان چپ این اشرافیت را نقد میکردیم. میگفتیم اگر دولت میخواهد خصوصی سازی کند یا استقراض خارجی انجام دهد باید روشن کند که دارایی های دولتی به چه گروه و نیرویی منتقل میگردد و محل مصرف اینها چگونه تعیین میشود و چه گروههایی از آن بهره میبرند.
- هاشمی به لحاظ شخصی حامی آقای خاتمی بود. یعنی آقای خاتمی را برای ریاست جمهوری قبول داشت اما معتقد بود رشد اقتصادی مقدم بر نوسازی سیاسی است، ولی حامی خاتمی بود.
- آقای جلیلی در انتخابات 92 از یک تریبون ملی استفاده کرد و حرفهای خودش را زد و حتی نیروهای رادیکال و تندرو از او حمایت کردند و در نهایت 4 میلیون رأی آورد. آقای احمدینژاد به لحاظ تاثیرگذاری در جامعه موفقتر است، بالاخره او هشت سال رئیسجمهور بوده و در مسأله یارانهها یا عملکردهایی که در سفرهای استانی داشته مورد شناخت اکثریت جامعه است، پس قطعا این دو با هم فرق دارند؛ ولی هر دو یک نوع تهدید برای کشور تلقی میشوند.
- ما سیستم حزبی نداریم ولی پارلمان داریم، کاملا این خلاء مشهود است که مجلس کارآمد نیست. ناکارآمدی آن هم همین که الان یک ماه از عمر آن میگذرد و حوادث بسیار مهمی بیرون و داخل کشور رخ داده، مشخص شده است چراکه ما میبینیم که در مجلس تحرک لازم وجود ندارد. اول مطبوعات و کف خیابان و جاهای دیگر مباحثی مطرح میشود و بعد مجلس به دنبال آن میدود. این نشان میدهد که ضعفی وجود دارد. تصمیمگیری، فوریت و ابتکار عمل در هر مجلسی نشان میدهد که پارلمان چقدر زیرساختهای حزبی دارد. تنها کشوری که در دنیا پارلمان دارد ولی حزب ندارد ایران است.
- به هر حال اصلاحات در خلاء که شکل نگرفته، تاریخ دارد و این تاریخ و عملکرد باعث شده شخصیتی مثل خاتمی تبدیل به لیدر اصلاحات شود و موقعیت ممتازی را به دست بیاورد که وقتی تکرار میکنم را میگوید، تکرارش مثل پسلرزههایی تا منتهیالیه جامعه پیش میرود. به نظر میرسد این موقعیت ممتاز آقای خاتمی، آقای هاشمی رفسنجانی یا حتی آقای روحانی یا خود آقای ناطق نوری - این افراد را به این دلیل میگویم که هر کدام محصول یک واقعه تاریخی با پیشزمینه روشن هستند- آقای روحانی و آقای هاشمی به نظر میرسد از یک پایه اجتماعی مشخصی برخوردارند.
- آقای خاتمی چهرهای است که تقریبا تمام جریانات اصلاحطلب و نوگرا را پوشش میدهد. ما الان کمتر نقدی در جبهه اصلاحات نسبت به آقای خاتمی میبینیم. بنابراین در هرم اصلاحات تمام این افراد خودشان را باید جا بدهند. برای ما وجود آقای عارف در مجلس ذی قیمت است به خصوص اگر فراکسیون امید قادر به تاثیرگذاری باشد و بتواند نقش خوبی را در مجلس داشته باشد که هم به بازسازی چهره خود آقای عارف کمک میکند هم به بازسازی چهره اصلاحطلبها. ولی فعلا اصلاح طلبان عمود خیمه سیاسی شان تفکر، اندیشه و منشی است که خود آقای خاتمی داشته.
- وضعیتی که به آن رسیدیم، وضعیتی است که شورای نگهبان برای ما ایجاد کرد و سه هزار اصلاحطلب را رد صلاحیت کرد و اجازه رقابت به ما ندادند. ما با دستان بسته در صحنه آمدیم و اتفاقی که اکنون افتاده را قدر میدانیم. ما در ذهن و فکر اصلاحطلب باقی میمانیم در عمل پراگماتیسم هستیم. فرق ما با پراگماتیسم هاشمی رفسنجانی این است که آقای هاشمی رفسنجانی برای حفظ وضع موجود اصلاحات را میخواهد، ما برای تغییر آن. اصلاحات اصلاً یعنی تغییر.