شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۴

سرانجام قاتل شیخ فضل‌الله نوری

یپرم که خود را مجاهد و به رهبری آن افتخار می‌کرد، در ماجرای پارک اتابک به مجاهدین حقیقی آذربایجان به سرپرستی ستارخان و باقرخان حمله و پارک را محاصره کرد و به آتش کشید.
کد خبر : ۳۱۴۴۴۳
یپرم که خود را مجاهد و به رهبری آن افتخار می‌کرد، در ماجرای پارک اتابک به مجاهدین حقیقی آذربایجان به سرپرستی ستارخان و باقرخان حمله و پارک را محاصره کرد و به آتش کشید.

به گزارش فارس، عموم محققین و مورخین، حتی اسمعیل رائین که سعی داشته‌ است از یپرم خان ارمنی و اقدامات او قهرمانی افسانه‌ای بسازد، نامی از پدر یپرم نبرده‌اند و همگی زادگاه او را در نزدیکی‌های گنجه از مادری بی‌نام و نشان ذکر کرده‌اند. خود یپرم نیز در نامه‌هایش هرگز اسمی از پدر نبرده است.

رائین می‌گوید: «در طفولیت به سبب طبع سرکش و روح عصیانگر خیلی زود درس و مدرسه را رها کرد و برای مبارزه با دولت عثمانی و تقویت ارامنه تابع آن دولت رهسپار ترکیه شد، ولی [به] وسیله دولت روس دستگیر و محاکمه و محکوم به 24 سال زندان در دوردست‌ترین منطقه سیبری شد، اما پس از چندی توانست از زندان فرار و دست تقدیر او را به ایران کشانید. ابتدا در منطقه شمال به کار راه‌سازی مشغول شد، ولی بعد از به توپ بستن مجلس [به] وسیله محمدعلی‌شاه، در جرگه آزادی‌خواهان درآمد».


اولین اقدام او تسخیر شهر رشت بود که با عده معدودی به دستیاری معزالسطان، با یک یورش غافلگیرانه، سردار افخم حاکم رشت و مجتهد خمامی را کشت و تمام اموال دارالحکومه را تصرف کرد.

او با نیرنگ ناصرخان پسر غیاث نظام رشتی را که طرفدار دولت بود، در یوزباشی چای با اطرافیانش کشت و به نام اعانه به زور بیش از صد و پنجاه هزار تومان از مردم رشت پول گرفت !و قوای خود را تقویت کرد و عازم تهران شد. در قریه «نگی» قزوین به قوای دولتی حمله کرد و بنا به اعتراف خودش ، عده‌ای زن و کودک و دهقان بی‌گناه را به‌طور عمدی به قتل رساند! بعد از تصرف قزوین به دستور او شیخ‌الاسلام قزوینی و قاسم‌آقا میرپنج (سرتیپ) و عده‌ای از سرشناسان قزوین را به‌طرز فجیع و وحشیانه‌ای به قتل رسانیدند و عمارت ارک و چهلستون این شهر را به آتش کشیدند و از مردم به زور مقدار زیادی اعانه دریافت و غارت و بین افراد خود تقسیم کردند. از قزوین عازم زنجان شدند.

در آنجا آیت الله العظمی آخوند ملاقربانعلی زنجانی مجتهد عالی‌قدر را که طرفداران زیادی داشت دستگیر کردند، ولی از تهران دستور اکید آمد که این مجتهد نود و پنج ساله و محبوب عامه را نباید کشت و یپرم علی‌رغم میل خود، دستور تبعید او را به تهران و از آنجا به عراق صادر کرد، ولی عده‌ای از اطرافیان این مجتهد را تیرباران کرد. از آنجا به «سرآب» و «اهر» و «قرچه‌داغ» حمله کردند. بعد از تصرف آنها خانه و اثاث سران و سرشناسان آن سامان با بی‌رحمی به غارت رفت و نصیب قشون ظفرنمون آزادی! شد.

در تهران او را به سمت ریاست پلیس منصوب کردند، اما او بارها قانون را زیر پا گذاشت و خودسرانه اقداماتی برخلاف قانون اساسی و دستورات دولت و مقررات می‌کرد. او اداره تحقیقات و چند اداره دیگر را خودسرانه بست و کارمندان آن سازمان‌ها را با لگد و پس‌گردنی بیرون کرد. این مشروطه‌طلب آزادی‌خواه! در جمادی‌الثانی 1329 عده‌ای پلیس فرستاد و عدلیه (دادگستری) را به زور بست، وقتی قضات فرمان دولت را مطالبه کردند، یپرم دستور داد آنها را در برابر این گستاخی توقیف کنند!

دو روزنامه «بهلول» و «چنته» یپرم را در مورد اخراج کارمندان پلیس و توقیف قضات سخت نکوهیدند، ولی پس از اینکه این دو روزنامه به دست یپرم رسید و از انتقاد آنها آگاه شد، چند نفر پلیس و مجاهد فرستاد تا روزنامه‌ها را توقیف و دفتر آنها‌ را غارت و میرزامحمود مدیر روزنامه چنته را بازداشت کردند.

وقتی میرزااحمدخان مفتش مالیه به‌موجب حکم وزیر مالیه (دارایی) مأمور رسیدگی به حساب صندوق پلیس شد، یپرم‌ فرمان او را پاره کرد و با سر و دست شکسته از نظمیه بیرونش انداخت.

دستور بازداشت اقتدارالسلطنه که از وجوه وزارت جنگ اختلاس کرده بود، از طرف دولت و وزارت جنگ به نظمیه صادر شد، ولی یپرم به‌طور علنی او را در منزل خود برد و در پاسخ نامه نوشت: «این شخص در تهران نیست»!

یپرم که خود را مجاهد و به رهبری آن افتخار می‌کرد، در ماجرای پارک اتابک به مجاهدین حقیقی آذربایجان به سرپرستی ستارخان و باقرخان حمله و پارک را محاصره کرد و به آتش کشید و با گلوله توپ و تفنگ درحالی که آنها بیرق سفید صلح‌طلبی خود را نشان می‌دادند، به آنان پاسخ داد و بسیاری از این فرزندان دلیر و سلحشور را به خاک و خون کشید. او حتی به روحانیت مسیح اهانت می‌کرد، چنانچه پس از مرگش اسقف همدان او را ارمنی ندانست و از مراسم مذهبی خودداری کرد، ولی دوستان ارمنی او اسقف را به تیر بستند و کشتند.

اگر با نظری خوش‌بینانه‌ یپرم را در قتل آقای سیدعبدالله بهبهانی شریک ندانیم، از آنجا که این هفتجوش با روحانیت حتی روحانیت مسیحی عداوت داشت و طرفدار این‌گونه ترورها بود، قاتلین او را پناه داد و برخلاف میل و خواست اکثریت مردم از خاص و عام مانع از محاکمه آنها شد.
 
عاقبت یپرم

یپرم نه مسلمان بود و نه ایرانی ،ازاین روی نمی‌توانست هیچ‌گونه احساسی نسبت به مشروطه و استبداد ایران داشته باشد، به‌خصوص که مشروطه‌خواهان ایران نماینده نیروی ملی نبودند، که از اقلیت‌های کوچکی تشکیل شده بودند که بیشترشان تحریک شده و کمترشان احساس آزادی‌خواهی داشتند و سیاست خارجی نیز زیر بال آنان را گرفته بود، اما اگر باز هم با عینک خوش‌بینی بر ماهیت یپرم نظر افکنیم و او را عامل خارجی ندانیم، قدر مسلم این است که او کوره سوادی بیش نداشت و تقریبا همه او را عامی دانسته‌اند.

نداشتن مربی صالح و احساسات تندو ماجراجویانه، او را به سوی یک زندگی ناراحت سوق داده و چون بی‌باک و قسی‌القلب بود، در این راه موفقیت‌هایی نیز به دست آورد. خودسری‌ها و قانون‌شکنی‌های او موجب شد که ازسوی دولت وبرای دورداشتن وی ازمرکز،برای خاموش کردن فتنه سالارالدوله به غرب کشور مأموریت یابد. یپرم در کرمانشاه عده‌ای از رجال و روحانیون را به جرم ارتباط با سالارالدوله کشت و چون به قلعه «شورجه» از قراء «چاردولی» تابع «قروه»- که قبلاً محل برخورد قوای دولتی و سالارالدوله بود- رسید، از قوای مهاجم در آن قلعه کسی باقی نمانده بود و ساکنین قلعه عبارت بودند از: عبدالباقی‌خان چاردولی و محمدخان چناری از خان‌زادگان محل با جمعی از دهقانان و کشاورزان.

«اجل» یپرم را وادار به تخریب قلعه و تار و مار ساکنین قلعه کرد، لذا دستور داد توپ‌ها را رویِ تپه برابر قلعه نصب کنند و با خمپاره و توپ به قلعه حمله کنند.وقتی صدای غرش توپ و ریزش دیوارها بلند شد، به‌ناچار از درون قلعه به این تجاوز پاسخ دادند. با اینکه اکثریت سکنه قلعه در این یورش کشته شدند، از سنگرهای بالای قلعه چند نفر به تیراندازی برای دفاع مشغول بودند.

مجاهدین بر آن شدند که با یورش بعدی قلعه را خراب و تصرف و مدافعین را نابود کنند، در این هجوم چند تن از مجاهدین هدف گلوله‌ تیرافکن‌های قلعه قرار گرفتند و در خاک و خون غلتیدند، یکی از آنها دکتر سهراب‌خان معاون نظمیه و طبیب اردوی مجاهدین بود. مرگ او یپرم را که در پشت تپه استراحت می‌کرد عصبانی ساخت و برخاست و پیشاپیش مجاهدین شخصاً به‌سوی قلعه هجوم برد، یکی از مجاهدین دلسوزانه مانع رفتن او به‌سوی مرگ شد، اما یپرم کشیده‌ای به گوش او زد و با حس شدید انتقام‌جویی پیش رفت، هنوز به قلعه نرسیده بود که گلوله‌ای به پشت گوش او اصابت کرد و از گونه راستش بیرون آمد !و همان‌جا به زندگی پرماجرایش خاتمه داد.

در پی این حادثه، مجاهدین ارمنی آشفته شدند و شیون‌کنان خود را به کنار دیوارهای قلعه رساندند و با وجود شدت آتش و رگبار گلوله‌ها با کمک یارمحمدخان کرمانشاهی قلعه را تصرف کردند و تمام اهالی بازمانده در قلعه را از زن و بچه و پیر و جوان به استثنای 14 نفر مرد مسلح که برای محاکمه و یافتن قاتل یپرم زنده گذاشتند و دستگیر کردند، قتل‌عام کردند و در همان‌جا از اسیران شروع به تحقیقات کردند.

در میان آنان جوانی بود بالابلند، چهارشانه، خوش‌قیافه و رشید که ارباب قلعه محسوب می‌شد. نام او عبدالباقی‌خان بود و بیش از 24 سال نداشت، چهره مردانه و اندام برازنده او توجه حاضران را جلب کرد، پس از تحقیقات بسیار معلوم شد که قاتل یپرم شخص عبدالباقی‌خان است. او با رشادت تمام به فرمانفرما گفت: «من یپرم را کشته‌ام، ولی قاتل نیستم! اگر کسی خانه شما را هدف توپ و خمپاره قرار بدهد و افراد بی‌گناه شما را به خاک و خون بکشد و شما در مقام دفاع برآیید، قاتلید؟» فرمانفرما تأملی کرد و به رشادت این جوان پاک‌نهاد می‌اندیشید، عبدالباقی‌خان به کلام خود ادامه داد و گفت: «مرا بفرستید تهران، اگر خواستند مرا آنجا مجازات کنند».

فرمانفرما با این پیشنهاد موافقت کرد و دستور داد تا مقدمات اعزامش را به تهران فراهم کنند، اما وقتی که از پیش فرمانفرما برمی‌گشت «ابرام ارمنی» یکی از یاران یپرم او را از پشت سر هدف گلوله قرار داد و کشت.

یپرم همیشه به یاران خود می‌گفت:‌ «باید ایران را از وجود کسانی مثل سپهدار و صمصام‌السلطنه و نظیر این گروه از رجال پاک کرد!!» شاید هم تصور می‌کرد بتواند با توسعه تروریسم در ایران به زمامداری مطلق برسد!بی شک اگر او اگر به دست عبدالباقی‌خان کشته نمی‌شد ،در این کشور منشأ فتنه‌های بسیار می‌شد و نقشه‌های خطرناکی را به زیان استقلال و ملیت ایرانی اجرا می‌کرد. گویی در «چاردولی» به این نکته پی برده بودند که از عبدالباقی‌خان به عنوان یک قهرمان ملی یاد می‌کردند و برای جوانی و برازندگی و دلیری او ترانه‌های محلی ساختند که هنوز ورد زبان‌هاست .آنان تاهم اینک نیز دلاوری‌های این جوان اصیل ایرانی را می‌ستایند و بر زندگی کوتاه او اشک می‌ریزند.