شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۱:۴۵

صحبت‌های پسری که جان مادرش را گرفت

می خواستم جلوی دوستانم و فامیل کم نیاورم و به آنها بفهمانم که من بزرگ شده ام و دیگر آن پسر کتک خور نیستم و قدرتم را به آنها نشان بدهم یک روز به خودم گفتم که بهتر است قدرتم را به داریوش هم نشان بدهم .
کد خبر : ۳۱۸۹۳۵
صراط: می خواستم جلوی دوستانم و فامیل کم نیاورم و به آنها بفهمانم که من بزرگ شده ام و دیگر آن پسر کتک خور نیستم و قدرتم را به آنها نشان بدهم یک روز به خودم گفتم که بهتر است قدرتم را به داریوش هم نشان بدهم .

به گزارش باشگاه خبرنگاران، درس خواندن برایم غیر قابل تحمل بود برای همین تصمیم گرفتم که دیگر به مدرسه نروم که با مخالفت شدید خانواده ام رو به رو شدم اما من تصمیم خود را گرفته بودم و حاضر به رفتن مدرسه نبودم.

وارد محیط کار شدم اما چون زود عصبانی می شدم با صاحب کارم دعوایم می شد و از آنجا بیرون می آمدم.

حال و هوای نوجوانی و آرزوهای بزرگ برای رسیدن به خواسته هایم مرا بیشتر عذاب می داد که حتما کاری کنم تا زودتر به خواسته هایم برسم.

پدرم و دایی ام هر دو معتاد بودند و من می دانستم که به خاطر ذره ای مواد چقدر پول می دهند.

با داریوش که دوست دایی ام بود آشنا شدم تا برایش مواد بفروشم با خودم می گفتم که با این کار در عرض چند سال می توانم ماشین و خانه بخرم.

حال و هوای مستقل شدن مرا به وجد آورده بود کارم را با داریوش شروع کردم توانسته بودم در عرض دو هفته پول خوبی بدست بیاورم که با یک ماه حقوق کارهای قبلی ام برابر بود برای همین اراده ام را قوی تر کردم تا کارم را با جدیت بیشتری دنبال کنم.

تا اینكه خانواده ام کارهای مرا فهمیدند با من برخورد شدیدی کردند حتی آنها گفتند که اگر بخواهم می توانند مرا در مدرسه دیگری ثبت نام کنند یا هر وقت پول خواستم به من بدهند تا به سمت چنین کاری نروم.

اما گوش من بدهکارنبود و فقط به فکر آرزوهایم بودم، زمانی که داریوش فهمید که خانواداده ام با کارهای من به شدت مخالفت کرده اند به من گفت این چه خانواده ای است که تو داری که مانع پیشرفت تو می شوند من اگر جای تو بودم آنها را می کشتم.

یک روز سر فروختن مواد با خریدار دعوایم شد و همدیگر را مورد ضرب و شتم قرار دادیم من از صحنه جرم فرار کردم .

آنها حکم جلب مرا گرفته بودند برای همین مدتی را متواری شدم اما بالاخره از فرار خسته شدم و خودم را به دادگاه معرفی کردم چند روزی را در زندان بودم تا با وثیقه آزاد شدم، به خانواده ام تعهد دادم که دیگر سمت فروش مواد نروم.

چند روزی گذشت و من دوباره وسوسه شدم وبا داریوش تماس گرفتم ،یک روزاواسلحه شکاری به من دادوگفت:که این مال خودت باشداین یک هدیه است.

من هم با آغوش باز پذیرفتم و می خواستم جلوی دوستانم و فامیل کم نیاورم و به آنها بفهمانم که من بزرگ شده ام و دیگر آن پسر کتک خور نیستم و قدرتم را به آنها نشان بدهم یک روز به خودم گفتم که بهتر است قدرتم را به داریوش هم نشان بدهم .

چون اوبه من اعتمادداشت مواد زیادی برای فروش به من می داد برای همین زمانی که هروئین ها را گرفتم و فروختم ،دیگر سراغ او نرفتم زمانی که او متوجه شده بود من وخانواده ام راتهدیدبه مرگ کرد.

به او گفتم که مواد دست پلیس ها افتاده من فرار کردم او می دانست که دروغ می گویم برای همین مرا مورد ضرب وشتم فراوان قرار داد و باز مرا تهدید کرد.

پول ها را خرج کرده بودم و هیچ پس اندازی نداشتم چون همه را خرج دوست و رفقایم می کردم.
می دانستم که مادرم پس انداز دارد برای همین به او گفتم که مبلغ پنج میلون تومان به من بده تا بتوانم قرض هایم را بدهم اما مادرم که از تمام ماجرا خبر داشت از این کار امتناع کرد.

چند روزی را با مادرم در تنش بودم که خواسته مرا اجابت کند اما او به من توجهی نمی کرد.

پدرم هم به مسافرت رفته بود و هر چه به او هم می گفتم او هم مانند مادرم توجهی به من نمی کرد.

یک شب با مادرم دعوای سختی کردم صبح که از خواب بیدار شدم هنوز از دست او ناراحت بودم، مادرم،خواهرم را به مدرسه برد و تا نزدیکی های ظهرنیامد وقتی که به خانه آمده از وسایلی که دستش بود فهمیدم که به بازار هم رفته.

خواسته ام را باز با مادرم در میان گذاشتم اما او به من توجهی نکرد خیلی عصبانی بودم و اصلا روی رفتارم کنترل نداشتم به سمت اسلحه رفتم و آن را به سمت مادرم نشانه گرفتم یک تیر به پهلوی مادرم زدم تا به سمت من برگشت بی اختیار دستم بر روی ماشه رفت و یک تیر هم به سرش زدم.

زمانی که به خودم آمدم دیدم مادرم با چشمانی باز که دارد به من نگاه می کند از دنیا رفته است.

خیلی پریشان بودم و خواستم که خودم را بکشم اما جرات نداشتم که به خودم آسیب بزنم.

اسلحه را از خانه بیرون بردم و جایی آن را مخفی کردم خودم به پلیس تماس گرفتم و گفتم وقتی به خانه آمدم مادرم را اینگونه دیدم .

یک هفته از این ماجرا گذشت اما عذاب وجدان مرا رها نمی کرد مخصوصا زمانی که چشمان مادرم بیادم می آمد.

می دانستم که پلیس دیر یا زود ماجرا را خواهد فهمید برای همین خودم را به پلیس معرفی کردم.
نمی دانم که خانواده ام مرا می بخشند یا خواستار قصاص من می شوند، حتی اگر مرا ببخشند هم زندگی خوبی نخواهم داشت.

توصیه های پیشگیرانه كارشناس پلیس:

1-نوجوانی مرحله ای است که فردبه دنبال کسب هویت است ،اگردراین مرحله حضورجدی والدین نباشد،نوجوان درمسیرالگوبرداری غلط قرارمیگیرد، شیوه های تربیتی والدین وهمچنین شرایط وامکانات مختلف اقتصادی وفرهنگی و....تمام ویژگیهای دوران نوجوانی راتحت الشعاع قرارمیدهد.
بایدتوجه داشت که شیوه های سازگاری نوجوانان متفاوت است ووالدین باید راه مناسب برخورد با نوجوان رادراین دوران فرابگیرند.

نوجوان دراین سن دربحران هایی قرارمیگیرد که نمیداندحق باکیست وچه راهی درست ویاغلط است.

والدین باید توجه کنندکه دیگرنوجوان کودک نیست ونبایدمثل قبل بااورفتارکرداگردرخانواده ای به نوجوان احترام گذاشته شودوبازبانی صحبت شودکه درشان نوجوان باشدخلائی درنوجوان احساس نمی شودکه به سمت دوستان وکارهای خلاف برود.

کارشناسان معتقدند که اختلافات خانوادگی،سرخوردگیهای اجتماعی،تحقیر،محیط نامناسب وغیرصمیمی مدرسه،عدم اعتمادبه نفس وتوجه نکردن به نیازهای عاطفی ازجمله مواردی است که سبب دورشدن نوجوان ازخانواده وپناه بردن به افرادناباب که درنقش دلسوزبرای نوجوان ظاهرشده اند می شود.

2-باتوجه به محیط زندگی فردوکمبودامکانات رفاهی،تفریحی،بالاخص ورزشی سبب میشود که نوجوانان وجوانان به تفریحات وسرگرمی های کاذب روی بیاورند.

3-بایددرمدارس مشاوران فعال وجودداشته باشندتادرخصوص افرادترک تحصیل کرده وبازگرداندن آنهابه تحصیل وکمک به آنها اقداماتی صورت بدهند.

4- آموزشهای همگانی می بایست ازسوی سازمانهای مربوطه ازجمله دانشگاه ها، آموزش وپرورش،مشاوران کلانتری ها،ادارات ارشاد و... بیش از پیش صورت پذیرد.