جمعه ۰۹ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۴

ناگفته‌های فرمانده همافران تاریخ‌ساز پس از ۳۸سال

فرمانده همافرانی که در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ با امام خمینی (ره) بیعت کردند و تاریخ‌ساز شدند، بعد از ۳۸ سال خاطرات آن روزها را مرور کرده است.
کد خبر : ۳۴۸۳۲۳
صراط: فرمانده همافرانی که در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ با امام خمینی (ره) بیعت کردند و تاریخ‌ساز شدند، بعد از ۳۸ سال خاطرات آن روزها را مرور کرده است.

به گزارش روزنامه «خراسان، متولد یکی از روستاهای خطه خراسان است، سرهنگ «احمد فرخنده‌زاد». به ۷۱ سالگی رسیده و سپیدی موهایش به چشم می‌آید، اما محکم، با ابهت و سرزنده سخن می‌گوید و صلابت ارتشی‌بودنش خودنمایی می‌کند، هر چند که در بین گفت‌وگویمان گاه قطره‌های اشک و صدای بغض‌آلودش است که تماشایی می‌شود.

۲۱ سال از بازنشستگی‌اش سپری شده و مدت‌هاست لباس نظامی را به تن نمی‌کند، اما وقتی از آن روزها سخن می‌گوید، دوباره شور و حال نظامی در چشم‌هایش دیده می‌شود. به‌ویژه وقتی برایم خاطره نوزدهم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ را بازگو می‌کند، روز حضور جمعی از همافران در مدرسه رفاه و دیدار با امام خمینی(ره). سرهنگ فرخنده‌زاد آن روز از جلوداران بود، فرمانده رژه همافران در محضر رهبر کبیر انقلاب اسلامی، رژه‌ای که از قبل برای آن برنامه‌ریزی نشده بود اما زمینه آن فراهم می‌شود و ... حالا ۳۸ سال از آن روز گذشته است اما روایت سرهنگ فرخنده‌زاد از آن روز تاریخی، اتفاقات نوزدهم بهمن ۱۳۵۷ را زنده می‌کند. مردی که طی این ۳۸ سال کسی پای صحبت‌هایش ننشسته است و این خاطرات را اولین‌بار است که در گفت‌وگو با یک خبرنگار روایت می‌کند:

دوره نظامی در انگلیس، انتصاب به عنوان مسئول آمادگاه موشک‌ها

دیپلم را که گرفتم، برای کار راهی تهران شدم. بعد از این که خدمت سپاه دانش را در تهران انجام دادم، در نیروی هوایی استخدام شدم. از روزی که وارد نیروی هوایی شدم، مسئول آمادگاه موشک‌ها بودم. دوره آموزشی موشک‌های زمین به هوا را در انگلیس دیده بودم و وقتی به ایران برگشتم چون جزو اولین نفراتی بودم که این دوره آموزشی را گذرانده بودم، سرپرست آمادگاه موشک‌ها شدم. موشک هاگ، راپیل، سی‌کت، تایگرکت و توپ‌های ضد هوایی اورلیکن. نگهداری از این موشک‌ها با آمادگاه بود و من سرپرستی آن را بر عهده داشتم. البته قبل از آن، وظایف دیگری را هم بر عهده داشتم از جمله ارشد گروهان، گردان، هنگ و ... . به همین خاطر تعداد زیادی از بچه‌های نیروی هوایی من را می‌شناختند و محبت زیادی داشتند، به حرفی که می‌زدم اعتماد می‌کردند. یکی از بخش‌های آمادگاه ما، شعبه بزرگ موشک‌های راپیل بود که حدود ۷۰-۸۰ نفر آنجا خدمت می‌کردند. آنجا برای ما فضایی بود که فعالیت‌های انقلاب را در آن دنبال می‌کردیم. سه در بزرگ داشت که برای رفت و آمد خودرو بود. در طبقه بالا هم بالکنی داشتیم که محل ناهارخوری بچه‌ها بود. همیشه یک نگهبان روی راه‌پله ناهارخوری کشیک می‌داد تا اگر کسی از واحدهای امنیتی به مقر ما نزدیک شد، به سرعت شاسی زنگ را فشار دهد تا ما از درهای مختلف متفرق شویم و گیر نیفتیم. همبستگی بسیار خوبی داشتیم، پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها که خیلی‌ها به تفریح و گردش می‌رفتند، بچه‌های ما ماموریت مخفیانه داشتند و فعالیت‌های انقلاب را دنبال می‌کردند. در تهران ما از آیت‌الله نوری همدانی دستور می‌گرفتیم و اولین جرقه‌های انقلاب برای ما پای منبرهای ایشان در خیابان فرح‌آباد و میدان ژاله زده شد. من و همکارانم از پیشتازان و نفرات اولی بودیم که قبل از انقلاب هر فرمانی که امام(ره) از عراق و فرانسه صادر می‌کردند، مو به مو اجرا می‌کردیم، فعالیت‌های ما به طور مخفیانه و دور از چشم گارد رژیم ادامه داشت.

حضور همافران در مراسم استقبال از امام(ره)

روز دوازدهم بهمن که حضرت امام(ره) تشریف‌فرما شدند، ما هم تا بهشت زهرا(س) همراهشان بودیم. آن روز به عده زیادی از همافران که محل کارشان فرودگاه مهرآباد بود گفته بودیم همه با لباس نظامی به مهرآباد بروند و در مراسم استقبال با لباس حضور داشته باشند. رفتن همافران خدمت امام از ۱۷ بهمن شروع شد. آن روز خودم هم با لباس راهی مدرسه رفاه شدم. صبح هفدهم بهمن‌ماه، کمی دیرتر از معمول از خانه بیرون آمدم، حدود ساعت ۸ بود. به سمت پادگان رفتم اما قبل از آن با خودم گفتم چه بهتر که ابتدا برای دیدار با امام به مدرسه رفاه بروم و بعد راهی آمادگاه شوم. وارد مدرسه رفاه شدم، امام را زیارت کردم و راهی فرح‌آباد شدم. به میدان ژاله که رسیدم دیدم چهار نفر از دوستانم به این سمت می‌آیند. من را که دیدند پرسیدند «اینجا چه می‌کنی؟» گفتم از مدرسه رفاه می‌آیم. گفتند «تو چطور با لباس نظامی به آنجا رفتی؟» گفتم به راحتی رفتم و اگر شما هم می‌خواهید، بیایید، می‌توانیم یک‌بار دیگر با هم برویم. با خودم شدیم پنج نفر و دوباره سمت مدرسه رفاه آمدیم. بین راه هم دو نفر دیگر از همافران به ما اضافه شدند و شدیم هفت نفر و خدمت حضرت امام مشرف شدیم.

ناگفته‌های فرمانده همافران تاریخ‌ساز پس از ۳۸سال

۱۷ بهمن ۵۷ و چهار بار حضور در مدرسه رفاه

مردم راه را برای ما باز می‌کردند، همافران آنچنان در قلب مردم جا گرفته بودند که در همه‌جا، ما را روی شانه‌هایشان می‌گذاشتند. امام هم از این همبستگی همافران و مردم خرسند می‌شدند. خدمت امام رسیدم، با ایشان دست دادیم، دستشان را بوسیدیم و مجدد از مدرسه خارج شدیم. در طول مسیر خیلی از مردم با تعجب به ما نگاه می‌کردند. طرفداران انقلاب هرچند چیزی به زبان نمی‌آوردند اما با نگاه‌هایشان ما را تحسین می‌کردند. آن‌هایی هم که موافق این کار نبودند دندان‌هایشان را به هم می‌فشردند و چهره‌هایشان عصبانی و ناراحت بود. به پادگان که برگشتیم، ماجرا را برای بقیه همافران تعریف کردم و گفتم که از صبح تا الان دوبار خدمت حضرت امام(ره) رسیده‌ام. همه افسوس خوردند و گفتند که «ای بی‌انصاف، خب چرا ما را نبردی؟» گفتم اگه می‌خواهید همین الان حاضر شوید تا به آنجا برویم. حدود ساعت ۱۱ یا ۱۱:۳۰ بود. برای سومین‌بار حدود ۱۸ یا ۱۹ نفر راهی مدرسه رفاه شدیم. بعد از ظهر هم یک بار دیگر این اتفاق افتاد...

نوزدهم بهمن؛ حدود ساعت ۱۰ صبح

فردای آن روز یعنی ۱۸ بهمن ماه، من سر کار بودم و با همراهی دوستانم مقدماتی را فراهم کردیم که فردا تعداد بیشتری از همافران را به دیدار امام(ره) ببریم. روز نوزدهم حدود ساعت ۱۰ صبح بود که ۳۰۰ نفر از همافران با لباس نظامی در مدرسه رفاه حاضر شدیم. ما ۳۰۰ نفر همه جزو کادر ثابت نیروی هوایی بودیم و تعداد دانشجویان بین ما خیلی کم بود. همه در مدرسه جمع شدیم، فضای آنجا بسیار کوچک بود و به همین خاطر از قبل تصمیمی برای رژه رفتن نداشتیم. فقط می‌خواستیم با امام دیدار داشته باشیم و حضورمان با لباس نظامی، خار چشم دشمنان شود. اما وقتی دیدیم این همه همافر با لباس نظامی و مرتب و منظم در مدرسه حضور یافته‌اند، تصمیم گرفتیم یک رژه نظامی هم داشته باشیم و رژه انجام شد.

دستور رژه را صادر کردم

من طبق معمول دستورات رژه را صادر کردم: «ایست، خبردار، به رژه، نظر به راست، گروهان قدم رو...» . تعدادمان بیشتر از دو گروهان بود اما چون مدرسه رفاه فضای کافی نداشت، در قالب یک گروهان رژه رفتیم. بعد از این که رژه تمام شد به عکاس‌ها گفتیم از زاویه پشت، طوری که چهره هیچ‌یک از همافران در عکس دیده نشود، عکاسی و فیلم‌برداری کنند. امام سخنرانی کردند و از همافران تشکر کردند. آن روز بود که لبخند امام راحل را از نزدیک دیدیم و لذت آن را احساس کردیم. بعد از صحبت‌های امام، چون دیدیم حضور مردم بیشتر شده و فضا هم محدود است، دیگر آنجا نماندیم و از مدرسه رفاه خارج شدیم.

تمام مدت خدمتمان، از روز اول با مشکلاتی شروع شده بود. پرسنل نیروی هوایی از اول به سختی تحت فشار بودند. اول به عنوان مهندس استخدام شده بودیم و بعد درجه‌ای به نام همافر برایمان تعیین کردند. همافران معلوماتشان از همه بیشتر بود و از هر نظر گل سرسبد نظامی‌ها بودند، منتها فرمانبر برخی افراد بی‌سواد بودند. این خیلی برایمان مشکل بود و همافران نتوانستند چنین شرایطی را تحمل کنند. در روزهای انقلاب همافران یاری بهتر از امام نیافتند و از روز اول انقلاب گوش به فرمانشان بودند.

شب بیستم بهمن ۵۷، یعنی شب همان روزی که ما همافران در محضر امام حضور یافتیم، مشکلاتی برای ما ایجاد شد. گارد به پادگان‌های نیروی هوایی و به‌ویژه به مرکز آموزش ما که حدود دو هزار دانشجو آنجا بود حمله کرد. بچه‌ها تجربه چندانی نداشتند و گاهی بدون هماهنگی و برنامه اقدام می‌کردند. همان شب تانکی وارد مرکز آموزش شد. بچه‌ها به سمت تانک حمله می کنند و شعار «الله‌اکبر» سر می‌دهند. تانک شلیک هوایی می‌کند، افسر نگهبان درخواست می‌کند که تانک از مرکز بیرون برده شود، تا این‌که با پیگیری‌های متعدد بالاخره نیروهای گارد از مرکز خارج شدند. با وجود این، دانشجوها و هنرآموزها از این کار نیروهای گارد به خشم آمده بودند و برای گرفتن اسلحه به سمت اسلحه‌خانه‌ها حرکت کردند. متاسفانه در راه یک یا دو شهید هم دادیم. گارد اسلحه‌خانه را خالی کرده بود و فقط چند اسلحه شکسته آنجا باقی مانده بود. تا این‌که صبح فردا بچه‌ها به اسلحه‌خانه حمله کردند و به طور کامل مسلح شدند. شب بیست و یکم بهمن بود که تیراندازی‌ها زیاد شد و شهیدان زیادی دادیم.

روز بیست و یکم بهمن شد، صبح آن روز حضرت امام سخنرانی مبسوطی کردند و چنین مضمونی را بیان کردند که «اگر مویی از سر همافران کم شود، من می‌دانم با شما». این صحبت امام مقداری التهاب ایجاد شده بین گارد و نیروهای هوایی را کاهش داد. روز بیست و یکم بهمن در چهارراه بی‌سیم در محدوده پل سیدخندان، رادیویی طراحی کردیم که قبلا رادیوی ارتش بود. از آنجا اعلامیه‌های امام را پخش می‌کردیم. ساعت ۴ عصر آن روز دستور حکومت نظامی دادند اما امام فرمودند هیچ‌کس به خانه‌ها نرود و مردم به خیابان‌ها بیایند. حضور مردم مانع از اجرای حکومت نظامی شد، جام‌جم را از چنگ رژیم درآوردند و همان شب، پیروزی انقلاب اسلامی اعلام شد.