صراط: فارس نوشت: در مورد قطام در تاریخ نقلهای بسیار متفاوتی بیان شده است اما در کل میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد.
دسته اول گروهی که قائل به وجود قطام شدهاند که قضیه او را تقریبا به این شکل بیان کرده اند: قطام قبل از اینکه با عبدالرحمان مرادى (قاتل على«ع») آشنا شود با جوانى به نام سعید که ابتدا از هواخواهان عثمان و از دشمنان على (ع) بود آشنا شد و چون پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند سخت کینه على(ع) را در دل گرفته و در صدد قتل آن حضرت بود تا این که وقتى سعید را دید و زمینه را در او مساعد یافت به او گفت شرط ازدواج با من کشتن على بن ابى طالب است و در این مورد قرار دادى نوشتند و سعید آن را امضا کرد.
اما سعید به طرف مکه رفت و با وصیت جدش و کوشش پسر عمویش عبدالله از دشمنى با على دست کشید و از هواخاهان آن حضرت شد و وقتى به کوفه آمد سعى کرد که قطام را نیز از آن تصمیم خود منصرف کند اما قطام نیز از روى حیله و نیرنگ با او، به ظاهر کلام او را تصدیق کرد و گفت: من نیز از عقیده سابق خود برگشتم و الان از طرفداران على (ع) مىباشم و در این هنگام قطام از سعید شنید که سه نفر در مسجدالحرام و کنار خانه کعبه عهد بستند که در شب 17رمضان هر کدام یکى از این سه نفر حضرت على(ع) معاویه و عمروعاص را بکشند.
سپس سعید و عبدالله از قطام خداحافظى کردند و به طرف مصر رفتند تا بلکه بتوانند آن مردى را که مأموریت یافته حضرت على(ع) را در شب 17 رمضان به قتل برساند پیدا کنند و او را از تصمیم خود منصرف سازند و هر دو از قطام خداحافظى کردند به وعده دیدار دوباره و قطام نیز شخصى در مصر نزد عمروعاص فرستاد و گزارش به او داد که این دو نفر مىآیند ... او در صدد بود تا به هر طریقى شده عبدالرحمان را پیدا کند تا این که بالاخره در کوفه عبدالرحمان را پیدا کرد و وقتى که از او خواستگارى کرد گفت شرط ازدواج با من کشتن على (ع) است و او هم قبول کرد.
تا شب موعود فرا رسید و سعید نیزچون به فسطاط رسید عبدالله از طرف عمرو دستگیر شد و سعید دانست که آن شخصى که کمر قتل على را بسته بود شخصى به نام عبدالرحمان است و روز گذشته به طرف کوفه رفته است و در این جا با سفارش خوله - که دخترى ازطرفداران علی(ع) بود - به طرف کوفه حرکت کرد تا این که بتواند او را از تصمیمش منصرف کند یا موضوع را به على(ع) گزارش دهد.
اما قطام چون مىخواست این راز فاش نشود تصمیم گرفت که از رفتن سعید به خانه حضرت على(ع) جلوگیرى کند. بدین جهت غلام خود ریحان را در بیرون دروازه کوفه به استقبال سعید فرستاد تا او را به خانه قطام دعوت نماید و قطام نیز او را سرگرم کند. اما سعید چون دید وقت بسیار تنگ است و شاید فرصت از دست برود تصمیم گرفت یکسره به خانه حضرت على(ع) برود و قطام نیز عهدنام هاى را که با سعید در ابتدا امضا کرده بودند به خانه حضرت فرستاد.
وقتى سعید به در خانه رفت قنبر غلام حضرت او را شناخت و به عنوان شخصى متهم و مجرم زندانى کرد تا انتقام حضرت على (ع) را از او بگیرد. اما قطام نیز همان روز صبح به همراه کنیز و غلامش از کوفه خارج شده و یکسره به مصر به سوى عمروعاص رفتند.
اما در آن جا نیز براى عمرو ثابت شد که قطام از موضوع توطئه قتل عمرو اطلاع داشته و عمدا جریان را براى او گزارش نکرده و در این جا تصمیم گرفت که شب آنها را زندانى کند تا فردا تصمیم نهایى را بگیرد. اما قطام شبانه با همکارى غلامش ریحان در زندان را شکسته و فرار کردند و عمرو نیز نتوانست به آنها دسترسى پیدا کند.
عبدالله نیز به دست عمرو گرفتار شده بود. اما چون توطئه قتل عمرو را به او گفته بود و عمرو از کشته شدن نجات پیدا کرد مورد عفو قرار گرفت. بلال و سعید در هنگام بازگشت از دمشق، شبى در کنار دریاچهاى استراحت مىکردند که دیدند قطام و غلامش ریحان نیز در کنار دریاچه به استراحت مشغول هستند و بلال وقت را غنیمت شمرد و موقعى که ریحان براى تهیه آذوقه از چادر دور شد رفت و سر قطام را برید و نزد سعید برد و سعیدآهى کشید و گفت من تا زنده بودم آرزو داشتم دستم به او برسد ولى تقدیر این چنین بود که بعد از مرگش بدن او را لمس کنم، (نقل از فاجعه رمضان، جرجى زیدان، و بحار، ج 42، ص 298).
دسته دوم گروهی که قائل به نفی وجود شخصی به نام قطام شده اند که مهمترین آنها دکتر شهیدی است مرحوم سید جعفر شهیدی اصلا قضیه قطام را افسانه ای بیش نمیداند و به کلی آن را انکار می کند و با دلایل محکم اثبات میکند که این قضیه ساخته و پرداخته نویسندگان متاخر است.
شهیدی در کتابش می نویسد: ... شگفتتر از اصل داستان پیدا شدن ناگهانى زنى به نام قطام است که ابن ملجم چون او را دید یک دل نه صد دل عاشق وى شد. و شگفتتر از داستان قطام، خود قطام است، در حالى که طبرى او را زنى قدیسه مىشناساند و مىگوید: «در مسجد اعظم معتکف بود که ابن ملجم و دو تن دیگر به نزد وى به مسجد آمدند و گفتند: ما بر کشتن على متحد شده ایم.» ابن اعثم، او را زنى بوالهوس و نیمه روسپى معرفى مىکند.... (زندگانی امیرالمومنین علی(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ 17، ص 160) . ایشان در ادامه می گوید: اصل به وجود آمدن قضیه قطام بیشتر از زبان ابن اعثم گفته شده و در منابع دست اول از آن نامی برده نشده است.
دسته اول گروهی که قائل به وجود قطام شدهاند که قضیه او را تقریبا به این شکل بیان کرده اند: قطام قبل از اینکه با عبدالرحمان مرادى (قاتل على«ع») آشنا شود با جوانى به نام سعید که ابتدا از هواخواهان عثمان و از دشمنان على (ع) بود آشنا شد و چون پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند سخت کینه على(ع) را در دل گرفته و در صدد قتل آن حضرت بود تا این که وقتى سعید را دید و زمینه را در او مساعد یافت به او گفت شرط ازدواج با من کشتن على بن ابى طالب است و در این مورد قرار دادى نوشتند و سعید آن را امضا کرد.
اما سعید به طرف مکه رفت و با وصیت جدش و کوشش پسر عمویش عبدالله از دشمنى با على دست کشید و از هواخاهان آن حضرت شد و وقتى به کوفه آمد سعى کرد که قطام را نیز از آن تصمیم خود منصرف کند اما قطام نیز از روى حیله و نیرنگ با او، به ظاهر کلام او را تصدیق کرد و گفت: من نیز از عقیده سابق خود برگشتم و الان از طرفداران على (ع) مىباشم و در این هنگام قطام از سعید شنید که سه نفر در مسجدالحرام و کنار خانه کعبه عهد بستند که در شب 17رمضان هر کدام یکى از این سه نفر حضرت على(ع) معاویه و عمروعاص را بکشند.
سپس سعید و عبدالله از قطام خداحافظى کردند و به طرف مصر رفتند تا بلکه بتوانند آن مردى را که مأموریت یافته حضرت على(ع) را در شب 17 رمضان به قتل برساند پیدا کنند و او را از تصمیم خود منصرف سازند و هر دو از قطام خداحافظى کردند به وعده دیدار دوباره و قطام نیز شخصى در مصر نزد عمروعاص فرستاد و گزارش به او داد که این دو نفر مىآیند ... او در صدد بود تا به هر طریقى شده عبدالرحمان را پیدا کند تا این که بالاخره در کوفه عبدالرحمان را پیدا کرد و وقتى که از او خواستگارى کرد گفت شرط ازدواج با من کشتن على (ع) است و او هم قبول کرد.
تا شب موعود فرا رسید و سعید نیزچون به فسطاط رسید عبدالله از طرف عمرو دستگیر شد و سعید دانست که آن شخصى که کمر قتل على را بسته بود شخصى به نام عبدالرحمان است و روز گذشته به طرف کوفه رفته است و در این جا با سفارش خوله - که دخترى ازطرفداران علی(ع) بود - به طرف کوفه حرکت کرد تا این که بتواند او را از تصمیمش منصرف کند یا موضوع را به على(ع) گزارش دهد.
اما قطام چون مىخواست این راز فاش نشود تصمیم گرفت که از رفتن سعید به خانه حضرت على(ع) جلوگیرى کند. بدین جهت غلام خود ریحان را در بیرون دروازه کوفه به استقبال سعید فرستاد تا او را به خانه قطام دعوت نماید و قطام نیز او را سرگرم کند. اما سعید چون دید وقت بسیار تنگ است و شاید فرصت از دست برود تصمیم گرفت یکسره به خانه حضرت على(ع) برود و قطام نیز عهدنام هاى را که با سعید در ابتدا امضا کرده بودند به خانه حضرت فرستاد.
وقتى سعید به در خانه رفت قنبر غلام حضرت او را شناخت و به عنوان شخصى متهم و مجرم زندانى کرد تا انتقام حضرت على (ع) را از او بگیرد. اما قطام نیز همان روز صبح به همراه کنیز و غلامش از کوفه خارج شده و یکسره به مصر به سوى عمروعاص رفتند.
اما در آن جا نیز براى عمرو ثابت شد که قطام از موضوع توطئه قتل عمرو اطلاع داشته و عمدا جریان را براى او گزارش نکرده و در این جا تصمیم گرفت که شب آنها را زندانى کند تا فردا تصمیم نهایى را بگیرد. اما قطام شبانه با همکارى غلامش ریحان در زندان را شکسته و فرار کردند و عمرو نیز نتوانست به آنها دسترسى پیدا کند.
عبدالله نیز به دست عمرو گرفتار شده بود. اما چون توطئه قتل عمرو را به او گفته بود و عمرو از کشته شدن نجات پیدا کرد مورد عفو قرار گرفت. بلال و سعید در هنگام بازگشت از دمشق، شبى در کنار دریاچهاى استراحت مىکردند که دیدند قطام و غلامش ریحان نیز در کنار دریاچه به استراحت مشغول هستند و بلال وقت را غنیمت شمرد و موقعى که ریحان براى تهیه آذوقه از چادر دور شد رفت و سر قطام را برید و نزد سعید برد و سعیدآهى کشید و گفت من تا زنده بودم آرزو داشتم دستم به او برسد ولى تقدیر این چنین بود که بعد از مرگش بدن او را لمس کنم، (نقل از فاجعه رمضان، جرجى زیدان، و بحار، ج 42، ص 298).
دسته دوم گروهی که قائل به نفی وجود شخصی به نام قطام شده اند که مهمترین آنها دکتر شهیدی است مرحوم سید جعفر شهیدی اصلا قضیه قطام را افسانه ای بیش نمیداند و به کلی آن را انکار می کند و با دلایل محکم اثبات میکند که این قضیه ساخته و پرداخته نویسندگان متاخر است.
شهیدی در کتابش می نویسد: ... شگفتتر از اصل داستان پیدا شدن ناگهانى زنى به نام قطام است که ابن ملجم چون او را دید یک دل نه صد دل عاشق وى شد. و شگفتتر از داستان قطام، خود قطام است، در حالى که طبرى او را زنى قدیسه مىشناساند و مىگوید: «در مسجد اعظم معتکف بود که ابن ملجم و دو تن دیگر به نزد وى به مسجد آمدند و گفتند: ما بر کشتن على متحد شده ایم.» ابن اعثم، او را زنى بوالهوس و نیمه روسپى معرفى مىکند.... (زندگانی امیرالمومنین علی(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ 17، ص 160) . ایشان در ادامه می گوید: اصل به وجود آمدن قضیه قطام بیشتر از زبان ابن اعثم گفته شده و در منابع دست اول از آن نامی برده نشده است.