شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۳۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۲
حسن عربی:

بلوچستان را تنگه اُحد نظام می‌دانستیم/ اهل سنت کنارمان بودند

کد خبر : ۳۷۶۹۱۶
صراط: مسئول جهاد سازندگی گفته بود هرکه نظام را دوست دارد به بلوچستان بیاید چون اینجا تنگه احد نظام است. حسن عربی به بلوچستان می‌رود و در جهاد مشغول می‌شود. او می‌گوید که همه کارها با حضور و حمایت اهل سنت انجام شده است.

حسن عربی از بچه‌های جهادسازندگی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه جمعی از جهادگران تهرانی داوطلبانه به سیستان و بلوچستان می‌روند تا به مردم محروم این منطقه خدمت کنند. حضور او در میان مردم بلوچستان و مردم نیکشهر بیش از پنج سال طول می‌کشد و او از آن‌ سال‌ها و تعامل با مردم آن‌جا خاطرات شنیدنی دارد. تعاملاتی که با گذشت حدود سی‌سال از پایان خدمتش، هنوز هم ادامه دارد و روابط صمیمانه‌ای که با مردم آنجا برقرار کرده، هنوز هم با همان طراوت و  شیرینی برقرار است.

متن گفت‌وگوی تفصیلی تسنیم با حسن عربی در ادامه منتشر می‌شود.

چطور شد که شما به سیستان و بلوچستان رفتید و در نیکشهر مشغول به خدمت شدید؟

سال 61 ما در جهاد تهران مشغول بودیم. روزی مرحوم حاج جواد خیابانی عضو شورای مرکزی جهاد استان سیستان و بلوچستان به تهران آمدند و برای بچه‌های جهاد صحبت کردند. ایشان گفتند: «بلوچستان به منزلۀ تنگۀ احد است. اگر نظام‌مان را دوست داریم باید آن‌جا را حفظ کنیم.» ما در قلب پایتخت داشتیم کار می‌کردیم. هم آب و هوا خوب بود و هم‌ دسترسی به خانواده داشتیم. ایشان این بحث را که مطرح کردند تعدادی از بچه‌ها عاشقانه پذیرفتیم که به بلوچستان برویم.

مسئول جهادسازندگی گفت هرکه نظام را دوست دارد به بلوچستان بیاید

با پرواز به زاهدان رفتیم و خدمت آقای خیابانی رسیدیم. داخل اتاق ایشان نقشۀ بزرگی از سیستان و بلوچستان نصب بود و روی آن پرده کشیده بود. حاج‌آقا خیابانی اول برای ما از موقعیت بلوچستان گفتند. از محرومیت، نیاز و ظلمی گفتند که به اینجا شده بود. گفتند شما می‌روید و روستاهایی را می‌بینید که آب و نان شب ندارند. دسترسی به شهر و پزشک ندارند. در فقر و سختی کامل زندگی می‌کنند. سپس پردۀ روی نقشه را کنار کشیدند و شهرهای مختلف استان را معرفی کردند و درباره مشکلات هر شهر توضیح دادند. ما به صورت جمعی انتخاب کردیم که به نیک‌شهر برویم. آن‌جا یکی از محروم‌ترین نقاط استان بود.

اولین برخورد شما با مردم بلوچستان و مشاهده محرومیت آن‌ها چگونه بود؟

ما از زاهدان که می‌خواستیم به نیک‌شهر برویم، با مسئول جهاد قصرقند آقای حاج حسینی از بچه‌های قم همراه شدیم.  یک تویتای وانت جهاد دستش بود و برای اولین بار خانم جوانش را آورده بود که باهم به قصرقند بروند. او و خانمش جلو نشستند و ما همراه چهار نفر از بچه‌هایی هم که از جهاد تهران آمده بودیم، عقب تویتا سوار شدیم و حرکت کردیم.

آب آشامیدنی مردم برکه‌ای پر از قورباغه و جانوران دریایی بود

ناهار را ظهر در خاش خوردیم. چون جاده‌ها ناامن بود باید تا قبل از غروب به نیک‌شهر می‌رسیدیم سریع حرکت کردیم. حدود سی کیلومتر که از خاش خارج شدیم، وسط بیابان، ماشین جوش آورد و خاموش شد. وسط گرما و آفتاب، خانم حاج‌حسینی از شدت گرما بسیار تشنه بود. آب هم همراه خود نداشتیم. در دوردست سیاه‌چادری دیدیم. با یکی از بچه‌ها به سمت سیاه‌چادر رفتیم تا آب بیاوریم. وقتی رسیدیم گفتیم که آب می‌خواهیم؛ پیرمرد سیاه چرده‌ای که زبانش را هم نمی‌فهمیدیم با اشاره دست گفت که پشت چادر آب هست. آن‌ها گفتند پشت چادر آب هست. رفتیم و دیدیم آب نیست. گفتیم آب نیست. خودش آمد و چاله‌ای را نشانمان داد که داخلش آب بود. ما دیدیم یک برکه مانندی است و داخلش هم پر از جانورهای آبی مثل بچه قورباغه بود. سگ هم داشت از داخل برکه آب می‌خورد. گفتند آب آشامیدنی ما همین است. ما مقداری آب از داخل آن برداشتیم و داخل پلاستیکی ریختیم. با دست‌مان جانورها و آشغال‌های داخل آب را بیرون ریختیم. جدا کردیم و ما مقداری آب از داخل آن برداشتیم و داخل پلاستیکی ریختیم. گفتیم آن خانم این‌ها را ببیند ابدا از این آب نمی‌خورد. مردم آن‌جا تا این حد محروم بودند. تازه اینجا هنوز نزدیک شهر خاش بود. در روستاهای دورافتاده که وضع بدتر بود.

وظیفه شما در نیکشهر چه بود؟

من در نیکشهر مسئول تبلیغات جهاد بودم. بخشی از کار فرهنگی که در آن‌جا انجام می‌دادیم، توجیه و آموزش مردم دربارۀ کارهای عمرانی جهاد بود که در روستا‌ها انجام میشد. مثلاً می‌خواستیم در روستایی مدرسه بسازیم، اول مردم روستا را جمع می‌کردیم و می‌گفتیم که باید بچه‌های شما درس بخوانند. بچه‌های شما مدرسه لازم دارند و در این کپرها جایز نیست که درس بخوانند. بالاخره می‌پذیرفتند و مدرسه‌ای ساخته می‌شد.

اوایل وقتی روستایی‌ها ما را می‌دیدند فرار می‌کردند!

در کنار آن ما لازم بود انقلاب را به آن‌ها معرفی کنیم. کسانی که اصلاً انقلاب را ندیده بودند و به ما می‌گفتند قَجَر. بلوچ‌ها به بچه‌های فارس می‌گفتند قَجَر. مردم روستاها اوایل که ما را می‌دیدند فرار می‌کردند. انگار آدم بیگانه‌ای بودیم که به حوزۀ خانوادگی‌شان وارد می‌شدیم. ما این رسالت بر دوشمان بود که انقلاب را معرفی کنیم. انقلاب را با فیلم‌های آپارات برای آن‌ها معرفی می‌کردیم.

یکی از کارهای ما این بود که به روستاها می‌رفتیم و دم غروب مردم را جمع می‌کردیم و برای‌شان فیلم پخش می‌کردیم. برای پخش این فیلم‌ها هم ما کلی مشکل داشتیم. با فرهنگ این‌ها نمی‌خواند که اجازه بدهند که دخترانشان بیایند و بنشینند فیلم ببینند. می‌گفتند این‌ها آمده‌اند ابتذال را ترویج بدهند.

با توجه به اینکه در ابتدا مردم آن‌جا از شما فراری بودند، با هدف و فعالیت‌ شما هم آشنایی نداشتند، برای برقراری ارتباط با آن‌ها از چه روش‌هایی استفاده می‌کردید؟

ما با ارتباطی که توانستیم با بزرگان و علمای آن‌ها بگیریم، موفق شدیم اعتماد آن‌ها را جلب کنیم. ما هیچ‌گاه به صورت خودسر وارد روستا نمی‌شدیم. اول می‌رفتیم کدخدای روستا را می‌دیدیم و ملای ده را می‌دیدیم و تایید آن‌ها را می‌گرفتیم. این کار نیاز بود چون اگر بی‌احترامی به آن‌ها می‌شد، مردم هم تابع آن‌ها بودند. بعضی از دوستان این کار را نمی‌کردند. می‌گفتند ما کار خودمان را می‌کنیم و کاری به بزرگ روستا نداریم. این باعث می‌شد که موفقیت آنچنانی کسب نکنند.

هیچوقت کارهای جهاد را بدون همراهی اهل سنت انجام ندادیم

صددرصد مردم نیکشهر اهل‌سنت بودند. ما بچه‌های شیعه هیچ موقع برای انجام کارها به تنهایی نمی‌رفتیم که بخواهند در مقابل ما جبهه بگیرند. در کنارمان بچه‌های اهل‌سنت بلوچ بودند که به ما خیلی کمک می‌کردند. ما وقتی وارد روستا می‌شدیم، زبان آن‌ها را بلد نبودیم. تحویل‌مان نمی‌گرفتند. وقتی با آن‌ها می‌رفتیم، پیشرفت کارمان چندین برابر بود.

این را هم من بگویم، اهل‌سنت بلوچستان، بسیار مردمان عاطفی هستند و اگر مهربانی ببینند، با شما همراه می‌شوند. برخوردهای عاطفی و انسانی در مردم بلوچستان خیلی تاثیرگذار است. انسان‌های بسیار مهربانی هستند. بنابراین تعامل با اهل‌سنت بلوچستان خیلی آسان است.

تجربه خود شما از این روابط عاطفی و انسانی که می‌گویید چه بوده و آیا هنوز هم این روابط و تعامل‌ها ادامه دارد؟

در نیک‌شهر ساعت 12 ظهر موتور برق شهر روشن می‌شد تا موقع ناهار و استراحت وسیله سرمایشی داشته باشیم و بعد خاموش می‌شد تا شب. ما در آن‌جا در چنین شرایطی زندگی می‌کردیم. خیلی‌ها حاضر نمی‌شدند که به آن‌جا بیایند اما بچه‌های جهادی که آن‌جا بودند عاشق کارشان بودند. وقتی مردم این عشق به خدمت بچه‌ها را می‌دیدند، به آن‌ها اعتماد می‌کردند و بین بچه‌ها و مردم صمیمیت ایجاد می‌شد.

دو سه سال قبل بعد از مدت‌ها از پایان خدمتم در نیک‌شهر به روستای مِتسنگِ نیک‌شهر رفته بودم و بنا بود بعد از آن به چابهار بروم. مولوی وحیدی‌فر امام جمعه نیک‌شهر از حضورم در آن منطقه مطلع شده بود و با من تماس گرفت و از من خواست که به نیک‌شهر بروم. من گفتم که باید به چابهار بروم و او اصرار کرد که باید به نیک‌شهر بیایی. مولوی وحیدی‌فر گفت که پس من در مسیر می‌ایستم تا شما را ببینم. وقتی به محل قرار رسیدم دیدم که مولوی وحیدی‌فر به همراه چهار نفر مولوی دیگر از معتمدین نیک‌شهر در مسیر راه ایستاده‌اند. بعد از سلام و دیده‌بوسی، ما را به اصرار به حوزه علمیه اهل سنت نیک‌شهر بردند.

دو سال قبل به نیک‌شهر رفتم، امام جمعه اهل سنت نیک‌شهر همراه با 4 مولوی دیگر به استقبال آمدند

مولوی وحیدی‌فر گفت: «حسن‌جان! بیا و ببین که ما اینجا حوزه علمیه برای برادران و خواهران درست کرده‌ایم.» وقتی که ما در نیک‌شهر بودیم، آنجا هیچ حوزه علمیه‌ای نداشت و ایشان بعد از ما این حوزه را تاسیس کرده بودند و دوست داشت کارهای جدید را به ما نشان دهد. ما از حوزه علمیه دیدن کردیم و بعد به دفتر ایشان رفتیم و مهمان‌شان شدیم.

می‌خواهم بگویم که این تعاملات چقدر تاثیرگذار است که امام جمعه شهر به همراه چهار مولوی دیگر بر سر راه من می‌ایستد، منی را که سی سال قبل بلوچستان بودم ببیند. ارتباطات آنقدر تنگاتنگ است که هنوز بعد از سی سال برقرار است. این ناشی از همان عطوفت و مهربانی است.

این روابط نزدیک مردم آن‌جا فقط با شما ادامه دارد یا سایر دوستان شما که در نیک‌شهر بوده‌اند، همین ارتباط صمیمانه را با مردم و علمای نیک‌شهر دارند؟

نه، صرفاً من نیستم. همه بچه‌ها هم تلفنی و هم به صورت رفت‌وآمد با مردم نیک‌شهر ارتباط صمیمانه دارند. برای مثال بچه‌هایی که در بلوچستان بودیم، پانزدهم رمضان هر سال نشستی داریم و افطار دور هم جمع می‌شویم. حاج آقای توکلی که قبلا رئیس جهاد نیک‌شهر بود و بعد عضو شورای مرکزی و بعد رئیس جهاد استان شد، از علمای اهل سنت بلوچستان برای این مراسم دعوت می‌کند. این افراد از بلوچستان کلی هزینۀ وقتی و مالی می‌کنند می‌آیند در یک مراسم افطار شرکت می‌کنتد و فردایش برمی‌گردند. خیلی این برخوردها ارزشمند است.

شما به عنوان بچه‌های شیعه که در جمع مردم اهل‌سنت وارد شده بودید چه الزاماتی را باید رعایت می‌کردید؟

ما به نماز جمعه اهل‌سنت می‌رفتیم. امام حکم کرده بود که در نماز جمعه اهل‌سنت شرکت کنید. ما وقتی می‌رفتیم،  با خودمان مهر می‌بردیم. خب این زشت بود و به آن‌ها برمی‌خورد.کار وجهۀ خوبی نداشت و ممکن بود مردم آن‌جا این کار ما را بی‌احترامی برداشت کنند. بعضی وقت ها سهل انگاری کردیم و اشتباه کردیم. بعد از این هم که به ساختمان جهاد می‌آمدیم، آن نمازی را که خوانده بودیم، سیاسی حساب می‌کردیم و نماز را اعاده می‌کردیم. خدا آیت‌الله همدانی را بیامرزد، نماینده ولی‌فقیه در جهاد و عضو جامعه روحانیت مبارز تهران بود. ایشان به آن‌جا آمده بود. ما به اتفاق ایشان به نماز جمعه رفتیم. همان‌جا گفت: «هیچ کس نباید مهر با خودش بیاورد، ما باید این‌جا منادی وحدت باشیم. حصیر و سنگ هست، با همان نماز می‌خوانیم».

نماینده ولی‌فقیه وقتی فهمید نمازمان پشت اهل سنت را اعاده می‌کنیم گفت:«شما خلاف رویه امام عمل می‌کنید؛ این رفتار منافقانه است»

ما این حرف‌ها را گوش کردیم اما وقتی به ساختمان جهاد برگشتیم شروع کردیم به نماز خواندن. حاج‌آقای همدانی به شدت عصبانی شد و به ما بچه‌های جهاد تشر زد. گفت: «شما خلاف رویه امام (ره) عمل می‌کنید! چه کسی گفته است که شما نماز را اعاده کنید؟ مگر در این جهاد و همراه شما بچه‌های اهل سنت نیستند؟ این‌ها می‌بینند که شما منافقانه رفتار می‌کنید. امام همه ما را به یکدلی، وحدت و صداقت فراخوانده و این کار شما با آنچه امام از ما خواسته است، تفاوت دارد» این عین جمله ایشان است: «شما دم از وحدت می‌زنید؛ ولی در خلوت کار دیگر می‌کنید.»

این‌ از ضعف‌های ما بود. امام حکم کرده بود و ما از امام که دیگر ولایی‌تر نبودیم. سرباز و مقلد ایشان بودیم و می‌بایست گوش به فرمان ایشان عمل می‌کردیم. یعنی همان‌طور که حضرت امام (ره) در کلام و عمل منادی وحدت بودند، عمل ما هم باید وحدت‌آفرین می‌بود. ما البته این موضوع کمی هم به ناپختگی ما برمی‌گشت. بچه‌های ناپخته‌ای بودیم. موقعی که من به سیستان‌وبلوچستان رفتم 21 سالم بود. با تمام ناپختگی‌های ما آن عاطفه و محبتی که عرض کردم در تعاملات برتری داشت. یعنی اگر شما با آن‌ها خوش‌خلق بودی و با آن‌ها خوب برخورد می‌کردی، بسیار با محبت با شما برخورد می‌کردند.

برچسب ها: صراط تنگه احد