صراط: مردم انقلابی ایران اسلامی طی 8 سال دفاع جانانهای از خاک سرزمین خود کردند، به گونهای که پس از آن دفاع دیگر هیچ متجاوزی جرات نداشت پا از گلیم خود فراتر بگذارد و به سرزمین ایران با وجود مردم انقلابی و مردان ولایتمدار ایران کوچکترین تعرضی کند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، اما در 8 سال دفاع مقدس اسرار ناگفته بسیاری وجود دارد که بسیاری از آن هنوز هم جایی مطرح نشده است و نسل جوان و نوجوان ما با بسیاری از اسرار دفاع مقدس بیگانهاند، در این میان کسانی که در زمان دفاع مقدس به صورت مستقیم و غیر مستقیم حضور داشتند وظیفه دارند گفتهها، دیدهها و شنیدههای خود را به هر طریقی که میتوانند بازگو کرده و به گوش همه مردم برسانند و بدون شک این گفتهها تاثیر بسیار عمیقی در شناخت افراد به ویژه نسل جدید از دفاع مقدس، اهداف و نتایج آن دارد.
خاطرههای تلخ اما شنیدنی
مظاهر کریمی نویسنده کتاب " چه کسی جای من دفن شد" می گوید: سال 1343 در محله کرافشان شهر پیربکران به دنیا آمدم و 18 سالگی به جبهه رفتم، نخستین عملیاتی که شرکت کردم، عملیات فتحالمبین در فرودین 61 بود، عملیاتی که بعثیها اول حمله کردند، ما آمده شده بودیم برای عملیات فتحالمبین که شب قبل از عملیات بعثیها حمله کردند، درگیری سخت و نفسگیری بود، بعد از یک روز و یکشب، عملیات اصلی فتحالمبین آغاز شد و ما به عنوان خطشکن در این عملیات بودیم.
وی افزود: بعد از پایان عملیات خبر دادند که پدرم که در جبهه هستند و مجروح شدند، مردادماه 61 دوباره پس از مدتی که برای کارهای پدرم از جبهه دور بودم، برگشتم و در عملیات رمضان شرکت کردم؛ مدتی در پاسگاه زید بودم و بعد که گردان ضربت تشکیل شد، در آن شرکت کردم و حدود 2 ماه، آموزشهای تخصصی و مختلف در گردانی که همه آرپیچیزن بودند را گذراندم، مهرماه 61 در دهلران بودم که در این زمان عملیات محرم شروع شد.
کریمی بیان کرد: در مرحله اول عملیات شرکت کردم، پیشروی کردیم و خط شکسته شد، 2 شب بعد از آن عملیاتی ایذایی انجام دادیم که ساعت پنج و نیم صبح زخمی شدیم. بسیاری از رزمندهها برگشتند و تعدادی مجروح و شهید شدند و ما در محاصره قرار گرفتیم، بعثیها فکر میکردند که تعداد زیادی از نیرویهای ایرانی را محاصره کردهاند.
نحوه اسارت نویسنده "چه کسی جای من دفن شد"
کریمی در مورد نحوه اسارتش به خبرنگار تسنیم گفت: در عملیات محرم سخت مجروح شدم و بچههای رزمنده من را در گودالی گذاشتند که اگر خمپارهای کنار من از اصابت شود، آسیبی نبینم، نزدیک صبح بود که دیدم عراقیها از سمت چپ و راست میآیند که ما را در محاصره قرار دهند، اکثر بچهها رفتند و ما بودیم، سعی کردم مخفی شوم که اگر رزمندگان شب عملیات کردند، بتوانم از این محاصره بیرون بروم، تا اینکه یک عراقی مرا دید و گفت دستت را بالا بیاور و کنار من را گلولهباران کرد، زمانی که دید من مجروحم جلوی من زانو زد و پرسید، تو مسلمان هستی؟ زمانی که گفتم بله، من را در آغوش گرفت.
وی افزود: سعی کرد من را بلند کند، زمانی که نتوانست چندتایی از بعثیها را صدا کرد و من را به اردوگاهشان بردند و اسارت من آغاز شد، بیش از 2 ماه در بیمارستانهای عراق بستری بودم. تیر به ستون فقراتم اصابت کرد و 2 تا از دندههایم را شکسته بود و یک تیر به دست چپم خورد.
شنیدن خبر شهادت مردی که زنده بود
نویسنده کتاب "چه کسی جای من دفن شد" با بیان اینکه در زمان اسارتش خبر شهادتش به خانواده رسیده بود، گفت: زمانی که اسیر شدم نزدیکترین کسی که در جبهه با ما بود یکی از بچهها محله ما بود که فکر میکرد من در این عملیات شهید شدهام و خبر شهادت من را به خانواده داده بود، خانواده هم متوجه شهادت من شده بودند زیرا من بعد از هر عملیاتی به خانه میرفتم یا نامه میفرستادم، اما بعد از آن عملیات که نه نامه داده بودم و نه به خانه رفته بودم، خانواده مطمئن شده بودند که من به شهادت رسیدهام.
وی افزود: برادرم به منطقه آمد و از حال من جویا شد که بچههای رزمنده به او گفتند: من به شهادت رسیدهام. آنها به برادرم گفتند تعدادی از شهدا که مجهولالهویه هستند را به سردخانه اندیمشک بردهاند، به آنجا بروید، ببینید میتوانید شناسایی کنید. برادرم و یکی از همرزمانم به سرخانه مراجعه کردند و یک شهیدی که از قفسه سینه به بالا فقط اسکلتش پیدا بود را دیدند.
کریمی ادامه داد: یک نشان بارز که در صورتم داشتم، دندان جلویم در آموزشی جنگ شکسته بود، برادرم میبیند که در این اسکله فقط جای یکدندان خالی است، مقداری شک میکند، با مادرم صحبت میکند که این شهید نشان دندانشکسته دارد و نمیشود فقط با همین نشانه تایید کنیم که این شهید ماست.
وی اظهار داشت: در بچگی یک سنگ به انگشت شصت پام اصابت میکند و شصت پای راستم ناخن نداشت و غیرطبیعی شده بود، مادرم قضیه انگشت پا من را به برادرم میگوید و ایشان دوباره برای شناسایی و تایید به سرخانه اندیمشک که به معراج شهدا معروف است، مراجعه میکند. وقتی بالای سر شهید حاضر میشوند و میبینند که شصت پای راست این شهید هم ناخن ندارد و غیرطبیعی است و تایید میکنند که این شهید، من هستم، شهید بعد از 10 روز، به مبارکه میآید و تشییع میشود.
40 روز پس از شهادت خبر اسارت آمد
کریمی میگوید: 40 روز پس از خاکسپاری از هلالاحمر خبر میدهند که یک مظاهر کریمی از اصفهان جزو اسراست، به ما یک کاغذ آبیرنگی میدادند که فقط آدرس نوشته و امضا شود تا این نامه به دست خانواده برسد و بفهمند که شما اسیر هستید. این نامه به دست خانوادهام میرسد و فقط برادرم تایید میکند که این امضا، امضای من است اما همه میگویند، این بعید است. حدود یک سال بعد یک نامه همراه با عکس به دست خانواده میرسد و همه متوجه میشوند که من زنده و اسیر هستم.
وی افزود: پدرم در وصیتنامهاش نوشته بود که من را کنار این شهید گمنام دفن کنید و مادرم تا آنجایی که توانست برای این شهید مادری کرد.
شهیدی که جای من دفن شد، هنوز هم گمنام است
کریمی می گوید: برای شناسایی شهیدی که جای من دفن شد خیلی پیگیری کردم که چنین شهیدی با فلان خصوصیاتی اینجا دفن شده اما به نتیجه نرسیدم و این شهید بزرگوار همچنان در گمنامی به سر میبرد.
نوشتن کتاب در مورد وقایع دفاع مقدس به دستور مقام معظم رهبری
مظاهر کریمی میگوید: یکی از مهمترین دلایلی که شروع به نوشتن کتاب کردم، تأکیدات رهبر معظم انقلاب برای حفظ آثار 8 سال دفاع مقدس بود، جوانان سؤالات زیادی از من و دیگر رزمندگان میپرسند و ما نمیتوانیم به تمام آن سؤالات پاسخ دهیم، یکی از دلایل من برای نوشتن کتاب نیز این بود. این کتاب بهصورت مکتوب وجود دارد که سؤال برای کسی پیش نیاید و تصور نکند که خرمشهر بدون سختی فتح شد.
دشمن به مقصد نمیرسد، دفاع مقدس را به جوانان انتقال دهیم
کریمی گفت: قصد دشمن این است که در جامعه ما مسائل 8 سال دفاع مقدس به حاشیه رانده شود و جنگ را برعکس معرفی کنند و رزمندگان را منفور جلوه دهند. رزمندگان زیادی هستند که میتوانند جنگ را همانطور که بوده برای دیگران تعریف کنند به همین دلیل باید به صورت مکتوب بنویسند تا بعد از خودشان نیز این دیدهها و شنیدهها بماند و تمام نسلها دفاع مقدس را بشناسند و دشمن به نقشه شوم خود نرسد.
وی افزود: تا این زمان نیز بسیار ضرر کردهایم، افرادی بودند که سینه آنها پر از اسرار جنگ بود و اینها رفتند و اسرار جنگ را با خود بردند. آنهایی که میتوانند خودشان دستبهقلم شوند و آنهایی که نمیتوانند به افرادی که این خاطرات را ثبت میکنند مراجعه کنند، تا این خاطرات ثبت و ماندگار شود.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، اما در 8 سال دفاع مقدس اسرار ناگفته بسیاری وجود دارد که بسیاری از آن هنوز هم جایی مطرح نشده است و نسل جوان و نوجوان ما با بسیاری از اسرار دفاع مقدس بیگانهاند، در این میان کسانی که در زمان دفاع مقدس به صورت مستقیم و غیر مستقیم حضور داشتند وظیفه دارند گفتهها، دیدهها و شنیدههای خود را به هر طریقی که میتوانند بازگو کرده و به گوش همه مردم برسانند و بدون شک این گفتهها تاثیر بسیار عمیقی در شناخت افراد به ویژه نسل جدید از دفاع مقدس، اهداف و نتایج آن دارد.
خاطرههای تلخ اما شنیدنی
مظاهر کریمی نویسنده کتاب " چه کسی جای من دفن شد" می گوید: سال 1343 در محله کرافشان شهر پیربکران به دنیا آمدم و 18 سالگی به جبهه رفتم، نخستین عملیاتی که شرکت کردم، عملیات فتحالمبین در فرودین 61 بود، عملیاتی که بعثیها اول حمله کردند، ما آمده شده بودیم برای عملیات فتحالمبین که شب قبل از عملیات بعثیها حمله کردند، درگیری سخت و نفسگیری بود، بعد از یک روز و یکشب، عملیات اصلی فتحالمبین آغاز شد و ما به عنوان خطشکن در این عملیات بودیم.
وی افزود: بعد از پایان عملیات خبر دادند که پدرم که در جبهه هستند و مجروح شدند، مردادماه 61 دوباره پس از مدتی که برای کارهای پدرم از جبهه دور بودم، برگشتم و در عملیات رمضان شرکت کردم؛ مدتی در پاسگاه زید بودم و بعد که گردان ضربت تشکیل شد، در آن شرکت کردم و حدود 2 ماه، آموزشهای تخصصی و مختلف در گردانی که همه آرپیچیزن بودند را گذراندم، مهرماه 61 در دهلران بودم که در این زمان عملیات محرم شروع شد.
کریمی بیان کرد: در مرحله اول عملیات شرکت کردم، پیشروی کردیم و خط شکسته شد، 2 شب بعد از آن عملیاتی ایذایی انجام دادیم که ساعت پنج و نیم صبح زخمی شدیم. بسیاری از رزمندهها برگشتند و تعدادی مجروح و شهید شدند و ما در محاصره قرار گرفتیم، بعثیها فکر میکردند که تعداد زیادی از نیرویهای ایرانی را محاصره کردهاند.
نحوه اسارت نویسنده "چه کسی جای من دفن شد"
کریمی در مورد نحوه اسارتش به خبرنگار تسنیم گفت: در عملیات محرم سخت مجروح شدم و بچههای رزمنده من را در گودالی گذاشتند که اگر خمپارهای کنار من از اصابت شود، آسیبی نبینم، نزدیک صبح بود که دیدم عراقیها از سمت چپ و راست میآیند که ما را در محاصره قرار دهند، اکثر بچهها رفتند و ما بودیم، سعی کردم مخفی شوم که اگر رزمندگان شب عملیات کردند، بتوانم از این محاصره بیرون بروم، تا اینکه یک عراقی مرا دید و گفت دستت را بالا بیاور و کنار من را گلولهباران کرد، زمانی که دید من مجروحم جلوی من زانو زد و پرسید، تو مسلمان هستی؟ زمانی که گفتم بله، من را در آغوش گرفت.
وی افزود: سعی کرد من را بلند کند، زمانی که نتوانست چندتایی از بعثیها را صدا کرد و من را به اردوگاهشان بردند و اسارت من آغاز شد، بیش از 2 ماه در بیمارستانهای عراق بستری بودم. تیر به ستون فقراتم اصابت کرد و 2 تا از دندههایم را شکسته بود و یک تیر به دست چپم خورد.
شنیدن خبر شهادت مردی که زنده بود
نویسنده کتاب "چه کسی جای من دفن شد" با بیان اینکه در زمان اسارتش خبر شهادتش به خانواده رسیده بود، گفت: زمانی که اسیر شدم نزدیکترین کسی که در جبهه با ما بود یکی از بچهها محله ما بود که فکر میکرد من در این عملیات شهید شدهام و خبر شهادت من را به خانواده داده بود، خانواده هم متوجه شهادت من شده بودند زیرا من بعد از هر عملیاتی به خانه میرفتم یا نامه میفرستادم، اما بعد از آن عملیات که نه نامه داده بودم و نه به خانه رفته بودم، خانواده مطمئن شده بودند که من به شهادت رسیدهام.
وی افزود: برادرم به منطقه آمد و از حال من جویا شد که بچههای رزمنده به او گفتند: من به شهادت رسیدهام. آنها به برادرم گفتند تعدادی از شهدا که مجهولالهویه هستند را به سردخانه اندیمشک بردهاند، به آنجا بروید، ببینید میتوانید شناسایی کنید. برادرم و یکی از همرزمانم به سرخانه مراجعه کردند و یک شهیدی که از قفسه سینه به بالا فقط اسکلتش پیدا بود را دیدند.
کریمی ادامه داد: یک نشان بارز که در صورتم داشتم، دندان جلویم در آموزشی جنگ شکسته بود، برادرم میبیند که در این اسکله فقط جای یکدندان خالی است، مقداری شک میکند، با مادرم صحبت میکند که این شهید نشان دندانشکسته دارد و نمیشود فقط با همین نشانه تایید کنیم که این شهید ماست.
وی اظهار داشت: در بچگی یک سنگ به انگشت شصت پام اصابت میکند و شصت پای راستم ناخن نداشت و غیرطبیعی شده بود، مادرم قضیه انگشت پا من را به برادرم میگوید و ایشان دوباره برای شناسایی و تایید به سرخانه اندیمشک که به معراج شهدا معروف است، مراجعه میکند. وقتی بالای سر شهید حاضر میشوند و میبینند که شصت پای راست این شهید هم ناخن ندارد و غیرطبیعی است و تایید میکنند که این شهید، من هستم، شهید بعد از 10 روز، به مبارکه میآید و تشییع میشود.
40 روز پس از شهادت خبر اسارت آمد
کریمی میگوید: 40 روز پس از خاکسپاری از هلالاحمر خبر میدهند که یک مظاهر کریمی از اصفهان جزو اسراست، به ما یک کاغذ آبیرنگی میدادند که فقط آدرس نوشته و امضا شود تا این نامه به دست خانواده برسد و بفهمند که شما اسیر هستید. این نامه به دست خانوادهام میرسد و فقط برادرم تایید میکند که این امضا، امضای من است اما همه میگویند، این بعید است. حدود یک سال بعد یک نامه همراه با عکس به دست خانواده میرسد و همه متوجه میشوند که من زنده و اسیر هستم.
وی افزود: پدرم در وصیتنامهاش نوشته بود که من را کنار این شهید گمنام دفن کنید و مادرم تا آنجایی که توانست برای این شهید مادری کرد.
شهیدی که جای من دفن شد، هنوز هم گمنام است
کریمی می گوید: برای شناسایی شهیدی که جای من دفن شد خیلی پیگیری کردم که چنین شهیدی با فلان خصوصیاتی اینجا دفن شده اما به نتیجه نرسیدم و این شهید بزرگوار همچنان در گمنامی به سر میبرد.
نوشتن کتاب در مورد وقایع دفاع مقدس به دستور مقام معظم رهبری
مظاهر کریمی میگوید: یکی از مهمترین دلایلی که شروع به نوشتن کتاب کردم، تأکیدات رهبر معظم انقلاب برای حفظ آثار 8 سال دفاع مقدس بود، جوانان سؤالات زیادی از من و دیگر رزمندگان میپرسند و ما نمیتوانیم به تمام آن سؤالات پاسخ دهیم، یکی از دلایل من برای نوشتن کتاب نیز این بود. این کتاب بهصورت مکتوب وجود دارد که سؤال برای کسی پیش نیاید و تصور نکند که خرمشهر بدون سختی فتح شد.
دشمن به مقصد نمیرسد، دفاع مقدس را به جوانان انتقال دهیم
کریمی گفت: قصد دشمن این است که در جامعه ما مسائل 8 سال دفاع مقدس به حاشیه رانده شود و جنگ را برعکس معرفی کنند و رزمندگان را منفور جلوه دهند. رزمندگان زیادی هستند که میتوانند جنگ را همانطور که بوده برای دیگران تعریف کنند به همین دلیل باید به صورت مکتوب بنویسند تا بعد از خودشان نیز این دیدهها و شنیدهها بماند و تمام نسلها دفاع مقدس را بشناسند و دشمن به نقشه شوم خود نرسد.
وی افزود: تا این زمان نیز بسیار ضرر کردهایم، افرادی بودند که سینه آنها پر از اسرار جنگ بود و اینها رفتند و اسرار جنگ را با خود بردند. آنهایی که میتوانند خودشان دستبهقلم شوند و آنهایی که نمیتوانند به افرادی که این خاطرات را ثبت میکنند مراجعه کنند، تا این خاطرات ثبت و ماندگار شود.