صراط: عباس عبدی کارشناس مسائل سیاسی و فعال سیاسی اصلاحطلب در یاداشتی در هفته نامه صدا نوشت:
اصلاحطلبی در چه وضعیتی است؟ آینده آن چیست؟ در صورت ادامه وضع موجود چه خواهد شد؟ آیا نیازمند خطمشی و راهبرد جدیدی است؟ آیا تشکیلات جدیدی نیاز دارد؟ آیا احزاب و گروههای جدیدی میتوانند موفق شوند؟ و آیا ضرورتی بر شکلگیری این نوع تشکیلات و احزاب هست؟
پرسشهایی از این دست پاسخ بستهبندیشدهای ندارد. اصولا پاسخهایی اینچنینی بیش از آنکه محصول ذهن و هوش و ذکاوت یک نفر باشد، از خلال گفتوگوهای آزاد و همهجانبه میان افراد ذیربط به دست میآید. بنابراین هر اظهارنظری از جانب هر فرد از جمله بنده، فقط در حد یک نظر است و نه بیشتر. البته گفتوگو میتواند و ترجیح دارد که در عرصه عمومی انجام شود و رسانههای جمعی بهترین محمل برای انجام این گفتوگو هستند و پیشنهاد میشود که «صدا» به صورت جدیتری با طرح پرسشهای اساسی، افراد و کنشگران اصلاحطلب را درباره این پرسشها به چالش بکشد.
واقعیت این است که نهتنها اصولگرایان، بلکه اصلاحطلبان نیز در وضعیت نامتعادل سیاسی هستند. وجود برخی از تناقضات در راهبردهای آنان و نیز ناهماهنگی میان راهبردها و تاکتیکهای آنان، بهعلاوه اقتضایی بودن خطمشیهای اجرایی آنان جملگی سبب میشود که درک روشنی از رفتارهای آنان شکل نگیرد. با این مقدمه کوتاه میکوشم که به چند نکته مقدماتی و پرسش اساسی در خصوص اصلاحطلبان اشاره کنم.
آیا اصلاحطلبان نیازمند احزاب و سازمانهای جدید هستند؟ آیا احزاب جدید توانایی برداشتن این بار را دارند؟ هر حزبی متشکل از دو وجه محتوایی و شکلی است. هر حزب جدید باید حداقل در یکی از این دو وجه تغییر کرده باشد، تا به عنوان یک پدیده جدید شناسایی شود. در غیر این صورت تغییر افراد و یا اسم به تنهایی نمیتواند آن پدیده را جدید کند. از سوی دیگر هر پدیده جدیدی لزوما بر پدیده قدیم ارجحیت ندارد. برای اثبات ارجحیت و برتری یا مفیدتر بودن خود باید دلیل بیاورد. منطق تغییرات محتوایی و شکلی خود را باید توضیح دهد.
اگر از این زاویه نگاه کنیم احزاب جدید اصلاحطلب فاقد هرگونه نوآوری هستند. آنان در اندیشه و تحلیل و راهبرد خود تغییر قابل توجهی را بیان نکردهاند و نگفتهاند که احزاب پیش از آنان چگونه فکر میکردهاند و اکنون این گروه چگونه میاندیشند و چرا اندیشه و تحلیل آنان با توجه به شرایط بر قبلیها ترجیح دارد. همچنین ساختار تشکیلاتی و حتی عضوگیری آنان با پیشینیان نیز تفاوت قابل توجهی که مشاهده شود ندارد. و از این دو جالبتر اینکه اکثریت افراد آنان نیز همان نیروهای قبلی هستند. فقط اسم تشکیلات آنان فرق کرده است. البته این تغییرات ایرادی ندارد و منطق موقعیت آن را توضیح میدهد و یک گام مثبت تلقی میشود ولی این پرسش بیپاسخ مانده که چرا فعالیت احزاب قبلی با بنبست مواجه شد تا مجبور شوند شبیه آن را در قالب جدید بازسازی کنند؟ اگر راهبرد قبلیها درست بوده است و همان را ادامه خواهند داد، بنابراین دیر یا زود سرنوشت احزاب جدید هم مثل قبلیها خواهد شد و اگر آن راهبرد اشکال داشته و به واسطه آن اشکال کار به اینجا رسیده است، پس آن اشکال چه بوده و اشکال مذکور را اکنون چگونه برطرف کردهاند؟
متاسفانه دوستان و احزاب اصلاحطلب تاکنون به این پرسش ریشهای نپرداختهاند که اگر راهبرد قبلی آنان ایراد نداشته است، پس چرا با این وضع مواجه شدهاند؟ اگر این وضع را مطلوب و گریزناپذیر میدانند، تا کی میتوانند به تکرار آن ادامه دهند؟ چگونه میتوان یک راهبرد و حتی تاکتیک به نسبت ثابتی داشت که هم برای دوران 76 تا 84 کارآمد باشد و هم با دوران 88 و پس از آن کنار آید و هم با 92 به بعد همسو گردد؟ چنین راهبردی یا آنقدر کلی است که نقش راهنماییکننده ندارد و یا اگر این نقش را دارد، حتما برای برخی از این مقاطع پاسخهای آن نادرست خواهد داد.
نکته دیگری که در خصوص اصلاحطلبان نباید نادیده گرفت، اظهارنظر مواضع فردی آنان است. البته به طور قطع نمیتوان مانع از اظهارنظر کسی شد و نباید هم شد، ولی هنگامی که برخی افراد چسبندگی زیادی به هویت اصلاحطلبی دارند و اظهاراتی متفاوت از میانگین اصلاحات بیان میدارند، هزینههای آن اظهارات به کل اصلاح طلبان بار خواهد شد. این مسئله متاثر از فقدان گفتوگو و نیز فقدان یک راهبرد قابل قبول نزد اصلاحطلبان است. این حد از تنوع و پراکندگی هزینههایی را بر اصلاحطلبان بار میکند که مانع از پیشبرد اهداف آنان میگردد.
اصلاحطلبی در چه وضعیتی است؟ آینده آن چیست؟ در صورت ادامه وضع موجود چه خواهد شد؟ آیا نیازمند خطمشی و راهبرد جدیدی است؟ آیا تشکیلات جدیدی نیاز دارد؟ آیا احزاب و گروههای جدیدی میتوانند موفق شوند؟ و آیا ضرورتی بر شکلگیری این نوع تشکیلات و احزاب هست؟
پرسشهایی از این دست پاسخ بستهبندیشدهای ندارد. اصولا پاسخهایی اینچنینی بیش از آنکه محصول ذهن و هوش و ذکاوت یک نفر باشد، از خلال گفتوگوهای آزاد و همهجانبه میان افراد ذیربط به دست میآید. بنابراین هر اظهارنظری از جانب هر فرد از جمله بنده، فقط در حد یک نظر است و نه بیشتر. البته گفتوگو میتواند و ترجیح دارد که در عرصه عمومی انجام شود و رسانههای جمعی بهترین محمل برای انجام این گفتوگو هستند و پیشنهاد میشود که «صدا» به صورت جدیتری با طرح پرسشهای اساسی، افراد و کنشگران اصلاحطلب را درباره این پرسشها به چالش بکشد.
واقعیت این است که نهتنها اصولگرایان، بلکه اصلاحطلبان نیز در وضعیت نامتعادل سیاسی هستند. وجود برخی از تناقضات در راهبردهای آنان و نیز ناهماهنگی میان راهبردها و تاکتیکهای آنان، بهعلاوه اقتضایی بودن خطمشیهای اجرایی آنان جملگی سبب میشود که درک روشنی از رفتارهای آنان شکل نگیرد. با این مقدمه کوتاه میکوشم که به چند نکته مقدماتی و پرسش اساسی در خصوص اصلاحطلبان اشاره کنم.
آیا اصلاحطلبان نیازمند احزاب و سازمانهای جدید هستند؟ آیا احزاب جدید توانایی برداشتن این بار را دارند؟ هر حزبی متشکل از دو وجه محتوایی و شکلی است. هر حزب جدید باید حداقل در یکی از این دو وجه تغییر کرده باشد، تا به عنوان یک پدیده جدید شناسایی شود. در غیر این صورت تغییر افراد و یا اسم به تنهایی نمیتواند آن پدیده را جدید کند. از سوی دیگر هر پدیده جدیدی لزوما بر پدیده قدیم ارجحیت ندارد. برای اثبات ارجحیت و برتری یا مفیدتر بودن خود باید دلیل بیاورد. منطق تغییرات محتوایی و شکلی خود را باید توضیح دهد.
اگر از این زاویه نگاه کنیم احزاب جدید اصلاحطلب فاقد هرگونه نوآوری هستند. آنان در اندیشه و تحلیل و راهبرد خود تغییر قابل توجهی را بیان نکردهاند و نگفتهاند که احزاب پیش از آنان چگونه فکر میکردهاند و اکنون این گروه چگونه میاندیشند و چرا اندیشه و تحلیل آنان با توجه به شرایط بر قبلیها ترجیح دارد. همچنین ساختار تشکیلاتی و حتی عضوگیری آنان با پیشینیان نیز تفاوت قابل توجهی که مشاهده شود ندارد. و از این دو جالبتر اینکه اکثریت افراد آنان نیز همان نیروهای قبلی هستند. فقط اسم تشکیلات آنان فرق کرده است. البته این تغییرات ایرادی ندارد و منطق موقعیت آن را توضیح میدهد و یک گام مثبت تلقی میشود ولی این پرسش بیپاسخ مانده که چرا فعالیت احزاب قبلی با بنبست مواجه شد تا مجبور شوند شبیه آن را در قالب جدید بازسازی کنند؟ اگر راهبرد قبلیها درست بوده است و همان را ادامه خواهند داد، بنابراین دیر یا زود سرنوشت احزاب جدید هم مثل قبلیها خواهد شد و اگر آن راهبرد اشکال داشته و به واسطه آن اشکال کار به اینجا رسیده است، پس آن اشکال چه بوده و اشکال مذکور را اکنون چگونه برطرف کردهاند؟
متاسفانه دوستان و احزاب اصلاحطلب تاکنون به این پرسش ریشهای نپرداختهاند که اگر راهبرد قبلی آنان ایراد نداشته است، پس چرا با این وضع مواجه شدهاند؟ اگر این وضع را مطلوب و گریزناپذیر میدانند، تا کی میتوانند به تکرار آن ادامه دهند؟ چگونه میتوان یک راهبرد و حتی تاکتیک به نسبت ثابتی داشت که هم برای دوران 76 تا 84 کارآمد باشد و هم با دوران 88 و پس از آن کنار آید و هم با 92 به بعد همسو گردد؟ چنین راهبردی یا آنقدر کلی است که نقش راهنماییکننده ندارد و یا اگر این نقش را دارد، حتما برای برخی از این مقاطع پاسخهای آن نادرست خواهد داد.
نکته دیگری که در خصوص اصلاحطلبان نباید نادیده گرفت، اظهارنظر مواضع فردی آنان است. البته به طور قطع نمیتوان مانع از اظهارنظر کسی شد و نباید هم شد، ولی هنگامی که برخی افراد چسبندگی زیادی به هویت اصلاحطلبی دارند و اظهاراتی متفاوت از میانگین اصلاحات بیان میدارند، هزینههای آن اظهارات به کل اصلاح طلبان بار خواهد شد. این مسئله متاثر از فقدان گفتوگو و نیز فقدان یک راهبرد قابل قبول نزد اصلاحطلبان است. این حد از تنوع و پراکندگی هزینههایی را بر اصلاحطلبان بار میکند که مانع از پیشبرد اهداف آنان میگردد.
بحث
دیگر زنان و جوانان و دیگر گروههای نادیده گرفته شده از جمله اهل سنت
است. پذیرش و ارتقای این گروهها در احزاب با هیچ مانعی دولتی مواجه نیست،
ولی قرار هم نیست که حضور آنان صوری باشد. در واقع دادن سهمیه و یا حضور
صوری اگر در دولت و نهادهای رسمی و به طور موقت قابل باشد شاید دفاع باشد،
ولی چنین کاری در احزاب قابل دفاع نیست. بلکه باید ساختار آنان به
گونهای باشد که نیروهای مزبور به صورت خودکار و بر اساس شایستگی انتخاب
شوند و ارتقا یابند، نه آنکه با کوششها و لابیهای پشت صحنه کوشید که
تعدادی از بانوان و جوانان در ویترین حزب و گروه دیده شوند، و پس از انتخاب
همچنان حاشیهنشین باشند.
هنگامی که بدنه تشکیلاتی برخی احزاب طی دو یا سه دهه فعالیت، تغییر اساسی
نمیکند و افراد جدید نیز در برابر حضور قبلیها همچنان حاشیهنشین و
ویترینی هستند، حتما یکجای کار ایراد دارد. چنین احزابی نمیتوانند نسبت
به نهادهای رسمی از حیث بیتوجهی به حضور این گروهها معترض باشند.