گروه اجتماعی صراط: استاد کرمانشاه شناس زیر سنگنگاره «آنوبانینی» میکروفن به دست گرفته و برای جمعیت از تمدن ایران میگوید.
«آنوبانینی» در کنار مدرسهای دخترانه است، دختربچهها از کلاسهای مدرسه شادمانه سرک میکشند و هیجانزدهاند. کسی با غرور از شهر سخن میگوید. آیا امید به شهر ویرانشده بازگشته؟
استاد کرمانشاه شناس میگوید: کرمانشاه تنها سرزمین در ایرانزمین است که دارای پهنه گستردهای از آثار باستانی است. میگوید: «آنوبانینی» پادشاه توانا لولوبیها نقش خود و نقش الهه ایشتار را در کوه باتیر رسم کرده است. گفته شده آنکس که این نقوش و این لوح را محو کند، به نفرین و لعنت آنو، آنوتروم، بعل، بلیت، رامان، ایشتار، سین و شمش گرفتار و با دو نسل او بر باد رود.
سنگ نگاره آنچنان در اثر گذشت هزاره ها کم اثر شده است که تشخیص نشان ها سخت است اما همچنان نگین افتخارآمیز شهر است.
استاد با غرور به سنگ نگاره اشاره می کند: این نشان از قدرت بی مانند کرمانشاه است این سرزمین از دیرباز مرکز تخاصم ها و جنگ ها بوده اما هزاران سال است با هویت و اصالتش ریشه های ما را حفظ کرده است.
رد دست استاد را میگیرم ، آنطرف بلوار روبروی مدرسه، در پارکی پهلوبهپهلو چادر و کانکس زلزلهزدهها برپاست.
زنی بالباس کردی زیبایی در آفتاب صبحگاهی می درخشد، زن به همهمه و هیاهوهای کنار سنگنگاره خیره شده است و لبخند محوی گوشه لبانش نقش بسته است به سمتش می روم و نامش را می پرسم می گوید نامم زهراست.
زهرا با پسر و شوهرش که کارگر ساختمانی است خانه ویرانشدهشان را رها کردهاند و به پارک آمدهاند تا بتواند از تسهیلاتی که مسئولان قول آن را دادهاند استفاده کنند و دَم عید سقفی بسازند.
میگوید غرورم اجازه نمیداد در خانه خواهر تهران نشینم بمانم، چشمانش برق امید و زندگی دارد، با دست به سمت یکی از کانکس ها اشاره می کند: شکر خدا کانکسی جور شده است. ( کانکس اهدایی را در کنار چادر چهار متری قرار دادهاند، چادر جای آشپزخانه را گرفته و کانکس تنها اتاقشان است.)
به گرمی دعوت میکند به داخل کانکسش برویم؛ چیزی از وسایل زندگیاش باقی نمانده، شوهرش عبدالله سعی کرده است با تجربیات فنیاش گوشه از چادر برای اینکه کمتر برای شستوشوی سراغ شیرهای تعبیهشده حوالی پارک بروند یک ظرفشویی جمعوجور راه بیندازد، اثری از یخچال نیست و ارزاق روزانه را با دفترچهای که میان زلزلهزدهها تقسیم کردهاند،تهیه میکنند. برای بچهها یک تلویزیون توی کانکس راه انداختند و با گاز پیکنیکی غذا میپزد.
در این شرایط غافل از مهمانداری نیست، چایدارچینی توی فلاکس را باعجله تعارفمان میکند از گوشه چادر یک قندان و چند بیسکوییت میآورد.
زنی با دسته سبزیخوردن تازه به سراغش میآید و به زبان کردی شروع به احوالپرسی میکند، (همزمان بساط پاک کردن سبزی باز میشود).
زن میگوید شما از تهران آمدی؟ چهکارهای؟ میگویم بله تهرانی هستیم و خبرنگار! خندهاش میگیرد و رو به زهرا میگوید چرا هرکسی از تهران میآید اینجا خبرنگار است!
در جریان گپ و گفتها متوجه میشوم که زن همسایه الآن در منزلش ساکن است و از دوستان قدیمی زهرا است و میآید به او سر میزند و پسرش همبازی آرشام پسر زهرا و عبدالله است.
زن همسایه میگوید: به لطف خدا از زلزله خانهام خسارت آنچنانی ندیده، فقط چند ترک برداشته است، اما سه نفر از بستگانم را از دستدادهام.
زن همسایه سنی مذهب است و کنجکاوم که بدانم آیا از تبعیضهایی که گفته میشود در دادن امکانات به زلزلهزدههای شیعه و سنی گفته میشود چیزی دیده است؟ میگوید از رو نخست امکانات یکسان تقسیم شد.
زهرا اصرار دارد که ناهار در کنارشان باشیم، با عذرخواهی و شرمندگی از این همه مهمانوازی ادامه تهیه گزارش را بهانه می کنم و از کانکس خارج میشوم.
به سمت سرویسهای بهداشتی پارک میروم، 4 سرویس بهداشتی و سه روشویی که یکیشان هم خرابشده است این تعداد سرویس بهداشتی برای حدود 100 خانوار در حوالی رودخانه در نظر گرفتهشده است. تصور می کنم اگر تهران زلزله می آمد ما با اینهمه توقع چه می کردیم؟اینجا مردم آرام ترند.
برخلاف محل اسکان زلزلهزدهها در ورودی شهر اینجا هرچه چشم میچرخانم خبری از حمام نیست و امکانات به توازن تقسیمنشده است.
از زنی که دختربچه دو ساله اش را به سرعت به سرویس بهداشتی می رساند می پرسم، حمام را چه می کنید؟ می گوید گاهی به منزل اقوام و دوستان می رویم و گاهی از حمام های صحرایی استفاده می کنیم، کلافه همانطور که با دختر بچه سرو کله می زند می گوید به مسئولان بگو دیگر سرویس بهداشتی حق اولیه ما است.
چادرها با سیلی که چند روز پیشآمده نمور و بد بو شده است.
آقای نوروزی از چادرش سرک میکشد و با کنجکاوی نگاهم میکند میگوید: از تهران آمدی؟ خبرگاری؟ برو بنویس ممنون مردم هستیم، خدا ا نشالله به همه مردم خیر دهد،اما هست و نیستمان را ازدستدادهایم، بیاید ببینید چادرهایمان هم از بد روزگار باسیلی که آمد نمزده است.
اصرار میکند زنش را که براثر ریزش آور ناراحتی گردن پیداکرده است از نزدیک ببینیم، گردن همسر آقای نوروزی با اثر شدت ضربه کج مانده است و آنطور که به نظر میآید نیاز به فیزیوتراپی بلندمدت دارد.
آقای نوروزی از بیماری خاص دخترش هم میگوید و به سرعت نسخه های دکتر را نشانم می دهد. نسخه های چند صد هزارتومانی از توانش خارج است.
هر چند در روزهای عادی اوضاع خوبی داشته و کارواش دار بوده اما الان مجبور است خرج چند خانوار را از کارواش در بیاورد و دیگر پولی برای داروها نمیماند.
به یاد مادرش میافتد، پیرزنی را نشانم میدهد که کمی آنطرف تر روبری چادری نشسته است. میگوید نتوانستیم برای مادرم کانکس بگیریم.
از مادر میپرسیم چرا کانکس نگرفتی؟ فارسی نمیداند و رو به پسرش میکند. آقای نوروزی میگوید: چون پارتی نداریم!
تعداد دیگری از زنان را در اطراف رودخانه نشانمان میدهد میگوید اینها سرپرست خانوارند اما در چادر زندگی میکنند؛ چرا میگویند بهتمامی زنان سرپرست خانوار کانکس دادهاند؟
اصرار میکند این را بنویس که مردم برایمان کم نگذاشتند و دست تکتکشان را میبوسم. مادر هم گویا متوجه صحبتهای پسرش شده دستانش را بالا میبرد و به کردی دعا میخواند.
انگار تعداد مردان چادرنشین هم کم نیست سروکلهشان پیدا میشود. آقای عبدالهی یکی دیگر از زلزلهزدهها از وضعیت روحی بد خانوادهاش میگوید و امیدش این است که زودتر تسهیلات برسد و سر و سامان بگیرند.
تنها هدیه ای که می توانم به او بدهم وعده مسئولان است، می گویم: آنطور که فرماندار گفته است روستاییان تا نیمه نخست سال و شهر نشینها تا پایان سال صاحب خانه میشود. می گوید به امید خدا.
چیزی تا بهار نمانده؛ زهرا خانم می گوید: امسال عید خواهرم راهی سفر ترکیه است و من اما اینجا ساکنم، لیلا دختر آقای نوروزی هنوز از شوک زلزله خارج نشده و با لکنت حرف می زند. آقای نوروزی دستش به کار نمیرود تا زمین کشاورزی پر از سنگ و کلوخش را دوباره آباد کند. زهرا نگران عید و بیکاری شوهرش است و زنی در کنار چادرش از نبود امکانات اولیه برای ادامه زندگی مینالد.
بیش 100 روز گذشته است اما هنوز در پسکوچههای ویران و از میان چادرها و کانکسها فاضلاب مثل یک جوی میگذرد، بوی فاضلاب توان بیشتر ماندن در آن شرایط را نمیدهد به یاد حرفهای زنی که در کنار شیرهای تعبیهشده ظرف میشست از پارک دور میشوم، میگفت: از سیل و باران ننویس ما به سرما عادت داریم اما با نبود بهداشت تابستان اینجا جهنم است، خدا به دادمان برسد.
کمی جلوتر دیواری منقش به تصویر شهیدی است که از نام نشانش بعد از خسارات زلزله چیزی نمانده است.
پیش خودم حسابکتاب میکنم این شهر با زلزله فاجعه بارش در فاصله سی سال دو بار عزادار شده است، هنوز مادران زیادی در سوگ عزیزان شهیدشان بودند، که غم ویران شدن خانههایشان هم به دلشان نشست.
استاد کرمانشاه شناس همچنان در حلقه مشتاقان در حال توضیح و تفسیر سنگ نگاره هاست. می گوید اینجا سرزمین پایداری و پایمردی است، زنان و مردان مبارزی دارد.
یک بانوی کرمانشاهی با لباس زیبای محلی با ظرفی مملو از شیرینی محلی با نام «بژی» از حضار پذیرایی کرده و دعوت می کند امسال عید را در کنار مردم مهربان این سرزمین که به گفته برخی پژوهشگران «مهد تمدن بشری» است، بگذرانیم و کمک کنیم تا دوباره با غرور از جا بلند شود و فریاد بزند اینجا سرزمین استواری است که همواره دست دشمن از آن کوتاه بوده است.