سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۹ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۶:۱۴
عباس سلیمی نمین

پاسخ به سه تحریف بارز از تاریخ معاصر

باید باور کرد که می‌توان به کمک برخی ابزارها حتی آثار به ثبت رسیده قبلی خودمان را دستکاری، جعل و یا بکلی پاک کرد و از نو، خشت‌‏های خامی را روی هم گذاشت و بنایی پوشالی را جایگزین تجربیات و حافظه ملتی پرسابقه ساخت.
کد خبر : ۴۰۹۴۸۱

عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران یادداشتی پیرامون برخی به برخی حاشیه‌هایی اشاره کرده است که در سال 1396 بیش از سنوات گذشته توجه به مسئله فرهنگ را به طور اعم، به حاشیه راند. متن این یادداشت به شرح ذیل است:

هیاهوهای پرکشش حول رخدادهای سیاسی، اقتصادی و حتی اجتماعی در سال 1396 بیش از سنوات گذشته توجه به مسئله فرهنگ را به طور اعم، به حاشیه راند. در این میان به طور اخص تاریخ بیش از هر مقوله دیگری در حوزه فرهنگ مورد غفلت قرار گرفت. لذا در این بازه زمانی شاهد بیشترین اهتمام برای دخل و تصرف هدفمندانه در رخدادهای تاریخی بودیم. ظاهراً متولیان رسمی و غیر رسمی این حوزه، از تأثیر فوق العاده "تغییر یافته"‎های تاریخی بر افراد غافلند. شاید بتوان گفت که سریعترین چرخش‌های سیاسی در رویکردهای افراد سیاسی از طریق ایجاد تشکیک در مفروضات تاریخی حاصل می‏‌آید؛ دقیقاً به همین علت صاحبان قدرت برای بسط تسلط خود در چارچوب دیپلماسی عمومی بیشترین سرمایه‏‌گذاری را در حوزه فرهنگ و در رأس آن تاریخ می‌‏کنند.

*پاسخ به روایت‌هایی درمورد واقعه طبس 

در میان تحریف‏‌های سال گذشته آن‏ چه بیش از همه خودنمایی می‏‌کند روایتی در مورد واقعه طبس است که ظاهراً با ارجاع به اسناد ویکی‌لیکس عرضه شده است، اما در اولین گام برای بررسی این روایت در می‏‌یابیم که هرگز سندی با شماره و تاریخ ارائه شده (شماره 3674 مورخ17 آوریل1980)که این ادعای تاریخی را تأیید کند وجود خارجی ندارد.

گزارش ویکی‌لیکس از عملیات پنجه عقاب (Operation eagle claw) روی سایت آن قابل ملاحظه و مطالعه است، اما به‏‌ هیچ وجه این روایت تحریف شده از واقعه طبس در آن یافت نمی‌‏شود، بلکه به‌‏عکس گزارش ، 30 صفحه‏‌ای موجود، یافته‌‏های تاریخی ملت ایران را در این زمینه تأیید می‏‌کند. با این وجود  تحریف‌‏‏کنندگان تاریخ با ارجاع به سندی مجهول مدعی‏‌اند:" باند فرودگاه واقع در صحرای طبس برای چندین سال مورد بهره ‏برداری ارتش آمریکا قرار داشت که از طریق آن کمک‏‌های لجستیک خود را به مجاهدین افغان می‎رساند...پس از انقلاب به‏‌خاطر نبود حکومت مرکزی قوی و منسجم در ایران راه برای هواپیماهای روسی دوباره باز شد و کار به‎جایی رسید که میگ‏‌های روسی حتی تا نزدیکی شهر مشهد هم گشت‏‌زنی می‌‏کردند. 

این‏کار ادامه داشت تا این‏که آمریکایی‌ها تصمیم گرفتند که این‏ بار از باند صحرای طبس برای انجام عملیات پنجه عقاب استفاده کنند... روس‌ها که ... سال‎ها انتظار آن را می ‏کشیدند ضربه خود را به ناوگان هوایی آمریکا وارد کردند و در نیمه شب پنجم اردیبهشت 59 باند طبس را بمباران کردند که در همان بمباران اولیه دو بالگرد و یک هواپیما نابود شد و این‏گونه بود که ادامه عملیات لغو شد. جالب است‏ که روز بعد، یعنی ششم اردیبهشت، نیز هواپیماهای روسی دوباره وارد منطقه طبس شده و این بار در روشنایی روز دست به بمباران گسترده منطقه زدند و هر آن‎چه از شب قبل سالم به‏ جا مانده بود را نابود کردند و جالب‏تر این‌که سردمداران انقلاب نوپای ایران نیز این بمباران دومی را به نیروی هوایی ایران نسبت دادند که به دستور بنی صدر منطقه را بمباران کرده.."

این روایت جعلی، صرف نظر از بی‌ارتباط بودن با اسناد ویکی‌لیکس، با عقل و عقلانیت نیز کمترین تطابق و همخوانی را ندارد زیرا چگونه ممکن است که اتحاد جماهیر شوروی با اقدامی تهاجمی و ساقط کردن چندین فروند بالگرد و هواپیما، عملیاتی حیاتی برای آمریکا را به شکست بکشاند و یک افتضاح سیاسی برای ایالات متحده رقم زند، اما در آمریکا هیچکس جز کارتر متوجه این امر نشود و وی نیز آن را پنهان دارد؟! در آن زمان که اتحاد جماهیر شوروی در ضعیف‌ترین وضعیت خود به سر می‌‏برد و در آستانه فروپاشی کامل قرار داشت چگونه ممکن بود دست به چنین عملیاتی بزند که می‎توانست زمینه ساز جنگ جهانی دیگری باشد.

مسکو در این ایام همواره در موضع انفعال به سرمی‏برد و هیچ حرکت تهاجمی از آن در هیچ نقطه‏ای از جهان به ثبت نرسیده است. اگر چنین عملیاتی که آمریکایی‌ها ماه‏ها روی آن برنامه‏‌ریزی کرده بودند با تهاجم نظامی مسکو شکست خورده بود چرا باید واشنگتن آن را پنهان می‏‌ساخت؟ زیرا این امر از یک سو می‏توانست از رسوایی آمریکا بکاهد و از دیگر سو زمینه‌‏ساز فشار بیشتر برای رقیب را فراهم سازد تا فروپاشی آن را تسریع کند.

جاعلان این روایت هدف اصلی خود را در این عبارت به صراحت گنجانیده‌‏اند:" سردمداران انقلاب نوخاسته ایران نیز که متوجه شده بودند که بستر انقلاب بر روی پایه‌‏های خرافات و امداد غیبی مستحکم‏تر می‏شود... گفته های جیمی کارتر را تکرار کردند."(همان)

بنابراین زیر سؤال بردن محفوظات و تجربیات تاریخی ملت ایران مسئله اصلی تحریف کنندگان است. در تاریخ مبارزات این سرزمین علیه سلطه‌‏طلبی آمریکا به تجربه ثابت شده که این قدرت های نظامی در موقعیتی نبودند که هر آن‏چه را اراده کنند، محقق شود. به عبارت دیگر هیبت مرعوب‌کنندگان در رخدادهایی شکسته شد که تمامی توان خود را در آن به‌‏کار برده بودند.

آیا امروز عده‌‏ای قادر خواهند بود با استفاده از تعبیر قالبی روایت حکومتی، دستاوردهای تاریخی ملت را متزلزل سازند؟ حتی اگر سند ارائه شده برای چنین روایت ساختگی، مجهول الهویه نبود، اسناد فراوانی ثابت می‏کند که تلاش برای کاستن از ابعاد رسوایی آمریکا در طبس مسبوق به سابقه است. برای نمونه، توجیهات بنی‌صدر در مورد نابودی اسناد به جای مانده از آمریکایی‌‏ها در طبس بسیار قابل تأمل است، ضمن این که مهر بطلانی بر ادعاها در این روایت جعلی می‌زند: " موقعی که مسئله طبس پیش آمد[4 اردیبهشت ]در خوزستان بودم. رئیس ستاد ارتش سر لشکر شادمهر به من تلفن کرد و گفت که هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی آمدند به طبس. من [در مسیر مراجعت از خوزستان به تهران]به خلبان گفتم که برود بالای آن منطقه... خلبان به آن سو پرواز کرد و کمی هم ارتفاع را کم کرد. آن چه در آن وضعیت دیدم، چند هلی‏کوپتر و دو هواپیما روی زمین مانده بود... بعد که آمدم به تهران، رفتم در تلویزیون و قضیه را توضیح دادم.

همان شب سرلشکر شادمهر به من تلفن زد و گفت: اگر آمریکایی‏‌ها شبانه بیایند و این هلیکوپترها و هواپیماها را [که در طبس جا گذاشتند]ببرند، دیگر هیچ آبرویی برای ارتش باقی نمی‌‏ماند. این جا که آمدند ندیدیم. حالا اگر بیایند و ببرند خواهند گفت: پس توی کشور هیچ کس به هیچ کس نیست... بعد از این توضیحات، او گفت: پس اجازه بدهید که ما هواپیما بفرستیم و از بالا ملخ های هواپیما و هلیکوپتر های آمریکایی را بزنیم تا آن‏ها را نتوانند ببرند خب من که نظامی نبودم قاعدتاً باید سخن مسئولان نظامی را می‏پذیرفتم و گفتم همین کار را بکنید." (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنی صدر،اولین رئیس جمهور ایران، چاپ آلمان، سال 1380،صص3-292) بنابراین طبق اظهارات صریح رئیس جمهور وقت ایران_که بعدها و در زمان نگارش خاطراتش یعنی سال1380 انگیزه فراوانی داشت تا هر آن‏ چه احتمالاً به غلط به وی نسبت داده بودند را تکذیب کند_وی دستور دهنده زدن هواپیما و بالگرد‏های امریکایی جا مانده بوده است؛ لذا جمله " سردمداران انقلاب نوپای ایران نیز این بمباران دومی را به نیروی هوایی ایران نسبت دادند که به دستور بنی صدر منطقه را بمباران کرده"، ادعایی کاملاً واهی و بی اساس است که حتی فرد متهم، با آن همراهی ندارد.

از آن‏جا که آقای بنی‌صدر با چنین دستوری موجب شد که همه اسناد به جا مانده _که انتشار آن‏ها می‏‌توانست به شبکه نیروی انسانی مرتبط با آمریکایی‏ها در ایران لطمه چشمگیری وارد سازد و ابعاد رسوایی واشنگتن را ده چندان کند _نابود شود اگر راهی برای تبرئه شدن از چنین خدمتی به بیگانه و متجاوز داشت هرگز از آن چشم نمی‏پوشید. ضمن این که رسوایی آمریکا در طبس شاهدان عینی نیز داشت: سرنشینان اتوبوس مسافربری که نیمه شب از منطقه می‏گذشت و توسط متجاوزان آمریکایی به گروگان گرفته شدند، شاهدان زنده مستقیم طوفان شن و برخورد پرنده ‏های متجاوز با یکدیگر بوده‏ و مشاهدات خود را به ثبت رسانده‏‌اند. اما با وجود همه این دلایل و مستندات، چرا برخی سعی دارند با توسل به ابتدایی‌ترین روش‌‏های جعل، واقعیت‏های تاریخ معاصر را تحت این عنوان که روایت حکومتی‏اند به زیر سئوال برند، بحثی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

*نحوه تبدیل شدن رضاشاه از رضاخان سردار سپه به رضاشاه پهلوی

در سال 96 همچنین کتابی تحت عنوان " رضاشاه " با همان رویکرد مورد اشاره به نگارش در آمد که ظاهراً تا کنون منتشر نشده است، اما مؤلف مقدمه این کتاب را با صدای خویش در فضای مجازی منتشر ساخت. مروری هر چند گذرا بر آن چه در معرض قضاوت قرار گرفته خالی از لطف نخواهد بود: "...آشنایی با کتاب مرحوم دکتر قاسم غنی پیرامون چگونگی ظهور رضاخان در سپهر سیاسی ایران و نحوه تبدیل شدنش از رضاخان سردار سپه به رضاشاه پهلوی، تیر خلاص بر پیکر نیمه جان روایت حکومتی در ذهنم شلیک نمود.

این کتاب شامل اسناد رسمی وزارت‏ خارجه انگلستان می‎باشد؛ از مقطع یکی_ دو سال مانده به کودتای 1299 تا سال 1304 که رضاخان تاج گذاری نموده و سلسله پهلوی تأسیس می‏‌شود. کتاب مرحوم قاسم غنی بیش از آن‏که در برگیرنده تجزیه و تحلیل، برداشت و یا نظریه پردازی نویسنده باشد مبتنی بر اسناد رسمی دولت انگلستان است. این اسناد در برگیرنده مکاتبات میان سفارت انگلستان در تهران با وزارت‏ خارجه آن کشور در لندن پیرامون اوضاع و احوال ایران در مقطع زمانی که کودتای سوم اسفند 1299 اتفاق می‎افتد و رضاخان به‏ قدرت می‏رسد... مؤلف البته در طول کتاب ارزیابی و باورهای خودش را هم آورده، اما همان طور که گفتم اساس و بنیان کتاب را مکاتبات رسمی یا اسناد و مدارک رسمی میان سفارت انگلستان در تهران و وزارت‏خارجه در لندن تشکیل می‏دهد. اصل کتاب البته به زبان انگلیسی بوده که جناب حسن کامشاد هم آن را به فارسی ترجمه کرده‏اند که انصافاً هم ترجمه روان و قابل فهمی است.

البته از برخی آثار دیگر هم استفاده نموده‏ام،  اما اساس و شالوده کارم در کتاب " رضاشاه " بر روی مطالب قاسم غنی و یا در حقیقت اسناد رسمی وزارت‏خارجه انگلستان می‏باشد. واقع مطلب آن است که تفاوت میان اسناد رسمی انگلستان از یک سو با روایت حکومتی در ایران پیرامون چگونگی به قدرت رسیدن رضاشاه و عملکرد وی از سوی دیگر آن قدر عمیق و گسترده‏اند که عقلاً و منطقاً فقط یکی از آن دو می‏تواند واقعیت داشته باشد، به عبارت دیگر اگر روایت حکومتی در ایران، مقصود پیرامون رضاشاه و چگونگی به قدرت رسیدنش، درست باشد در آن صورت همه آن اسناد و مکاتبات یا گفت‏وگوهایی که میان مسئولان سفارت انگلستان در تهران با مقامات وزارت خارجه شان صورت می گرفته و در کتاب قاسم غنی آمده دروغ و جعلیاتی بیش نیستند.

اگر بر عکس، آن‏چه در اسناد آمده را حقیقت فرض کنیم در آن‏صورت روایت رسمی حکومتی در ایران پیرامون رضاشاه به مشتی توهمات و تئوری‏‌های توطئه تقلیل می‏یابد؛ به بیان ساده تر، میان آن‏چه در ایران درباره رضاشاه به عنوان تاریخ گفته می‏شود با آن‏چه در اسناد وزارت‏خارجه انگلستان  پیرامون رضاشاه و نحوه  به قدرت  رسیدنش آمده به‏ هیچ صورتی نمی‌‏توان تعادل یا نسبتی برقرار نمود. اساس و بنیان روایت حکومتی در ایران پیرامون رضاشاه همان طور که پیش‏تر گفتیم آن است که او عامل انگلستان می‏بوده. انگلیسی‏ها او را به قدرت می رسانند برای رسیدن به مقاصد و منافعشان. در حالی که حسب اسناد رسمی حتی روح مقامات انگلستان در لندن هم نه از به قدرت رسیدن وی علم و اطلاعی داشته و نه از اقدامات بعدی‌اش، چه رسد به این که آن اقدامات را طراحی و ساخته و پرداخته هم کرده بوده باشند، حسب آن چه که در جمهوری اسلامی ایران گفته می‎شود."

 در زمینه آن چه از پیش گفتار کتاب "رضاشاه"که با صدای نویسنده عرضه شده، نقل شد ابتدا به چند نکته می‏بایست اشاره کرد :

1-نویسنده کتاب " ایران ؛برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها " مرحوم قاسم غنی نیست بلکه سیروس غنی است. متأسفانه در چندین و چند جا تنها در پیش گفتار کتاب "رضاشاه" نام نویسنده اثری که "اساس و شالوده کتاب رضاشاه برآن نهاده شده" به اشتباه ذکر شده است. ضمن اینکه شایسته نیست فردی به ‏عنوان هیأت علمی دانشگاه اساس و شالوده کتاب خود را بر اثر دیگری بگذارد که خود در ارتباط با اسناد، گزینشی عمل کرده است.

2- درپیش گفتار کتاب " رضاشاه" آمده است:" دقیق تر گفته باشیم نویسنده یعنی مرحوم قاسم غنی مکاتبات میان سفارت و وزارت خارجه در لندن را حدوداً دو _سه سال مانده به کودتای 1299 تا به سلطنت رسیدن رضاشاه و تأسیس سلسله پهلوی گردآوری کرده. مؤلف البته در طول کتاب ارزیابی و باورهای خودش را هم آورده ." این در حالی است که آقای سیروس غنی در مدخل کتاب خود و در بخش قدرشناسی می‎نویسد: "دو سال اول به پژوهش و نسخه‏برداری پیام های تلگرافی در اداره اسناد عمومی لندن و آرشیو ایالات متحده در واشنگتن و مریلند گذشت." (مأخذ ذکر شود) آن چه موجب بروز چنین خطایی شده آن است که آقای سیروس غنی به دلیل سوگیری روشن خود که در جمع بندی هایش منعکس است ترجیح داده تا از اسناد آمریکا کمتر استفاده کند وگرنه خود نویسنده ادعا می‏کند برای همه‌جانبه‏‌نگری، دست کم اسناد دو کشور را دیده و از آن جا که اسناد وزارت خارجه آمریکا با فرضیه‌ای که نویسنده سعی در اثبات آن دارد همخوان نیست، بسیار قلیل به نقل آن‏ها پرداخته است.

3- آقای سیروس غنی به عنوان محققی که کتابش ابتدا به زبان انگلیسی و برای مخاطب بیرونی عرضه شده نمی‌توانسته بعضاً مغایرت اسناد انگلیسی ها با واقعیت را بیان ندارد؛ زیرا نه تنها منطبق بر عقل و منطق نبوده، بلکه با اسناد سایر کشورها همچون آمریکا نیز در تضاد کامل قرار داشته است. برای نمونه، در مورد پنهان‏کاری‌ها در اسناد انگلیس می‏‌نویسد:" یک هفته تمام طول کشید تا نرمن نخستین گزارش خود را درباره جزئیات کودتا به لندن فرستاد. حیرت آور است که کرزن که بی اغراق سرنوشت سیاسی خود را با عنوان کردن تغییر ساختار روابط انگلیس و ایران به خطر انداخته بود، حالا مبدل به ناظری بی تفاوت شده بود و هیچ علاقه ای به اصل و منشأ و پیامد کودتای نظامی بی سابقه در یکصد و سی سال گذشته ایران نداشت. احتمال زیاد می‏رود که پاره‏ای از مکاتبات و تلگرام های بودار را، دست کم فعلاً، از پرونده های جاری "اداره اسناد عمومی" بریتانیا برداشته باشند."(ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، ص212)

و یا در فرازی دیگر برخی اسناد را صرفاً ریا کاری و فریب عنوان می‏دارد: "رفتار هیگ در جلسه با نرمن و بعداً در اردوی قزاق ها در مهرآباد نیز ادا و اطوار بود و می‏خواست به نماینده‌‏های شاه و سپهدار بنمایاند که سفارت، مثل آن‏ها از کودتا بی اطلاع بوده است... قزاق ها روز 24 بهمن  از اردوی خود راه افتادند و از ما می‏خواهند باور کنیم هیچ کس تا 2 اسفند نفهمید که بین600 تا 1500 تن سرباز به سوی تهران در حرکت اند. گردش و راه پیمایی طولانی نرمن در روز 2 اسفند هم مشکوک است."(همان،ص213) بنابراین آقای سیروس غنی به دلیل وجود اسناد بسیار دیگری که خلاف واقع‏گویی اسناد انگلیسی‏ها را اثبات می‏‌کند نمی‏‌تواند آن چه لندن عرضه می دارد را وحی منزل بخواند، اما در مقدمه کتاب" رضاشاه "، خواننده به دو انتخاب محدود شده است؛ یا یافته های تاریخی خود را در این زمینه درست بداند یا اسناد انگلیسی‌‏ها را. خارج از این دو، انتخاب دیگری نخواهد داشت.

4-نویسنده کتاب " رضا شاه"  در حالی که تمامی محفوظات تاریخی جامعه ایران از کودتای 1299 و نقش انگلیسی ها در آن را با برچسب روایت حکومتی، غیرقابل اتکا و استناد می‌خواند و بر تمامی آنها مهر ابطال می‌زند، چنان اصالت و اعتباری برای روایت حکومتی انگلیسی‌ها از این واقعه قائل می‌شود که اگر در یافته‌های ملت ایران با اسناد تولیدی دیپلمات‏ها و نظامیان برجسته انگلیس تقابلی مشاهده شود، بدون تردید می‏بایست روایت انگلیسی ها را ارجح و حقیقت مطلق دانست! در حالی که جمع بندی اهل نظر در ایران آن است که از طریق تقاطع و مقابله همه داده‏ها از جمله اسناد وزارت خارجه انگلیس می‏توان به حقیقت رخدادهای تاریخی نزدیک شد؛ بنابراین به اسناد تولیدی دولت هایی که در دو کودتای تاریخ معاصر کشورمان نقش داشتند، صرفاً باید به عنوان یکی از منابع نگریست و نه بیشتر.

به عبارت دیگر میزان صحت و سقم آن‏ها را در مقابله با یکدیگر به نحو بهتری می‏توانیم تشخیص دهیم .کما این که حتی آقای سیروس غنی با وجود تلاش وافر برای تبرئه رضاخان در تاریخ، آن هم با اتکا به تفاسیر خود (که بعضاً با اسناد انگلیسی همخوانی ندارد) به این مطلب اذعان دارد. به همین دلیل وی از یک سو به نقل از نامه لورین به کرزن_ وزیر خارجه انگلیس_ می‏نویسد : "او [رضاخان] بهترین تضمین حراست از منافع مشروع ما می‏باشد."(همان،ص277) و از دیگر سو به نقل از لورین می نویسد: "او یگانه کسی است که می‏تواند امور کشورش را نظم و سر و سامان بخشد وآن را به سوی پیشرفت واقعی هدایت کند."(همان ،ص411 ) قطعاً با مقایسه اسناد و منابع مختلف می‏توان به دغدغه کودتاکننده نزدیک شد و دریافت که آیا منافع ملت ایران مد نظر بوده است یا چپاولگری بیشتر.

5- اسناد وزارت خارجه آمریکا در مورد کودتای 1299 و چگونگی برآمدن رضاخان تفاوت فاحشی با اسناد انگلیس دارد. برای نمونه آمریکایی‏ها به‏صراحت هدف از کودتا را کنترل ایران به قهر اعلام می‏دارند: "کالدول وزیر مختار آمریکا در ایران گزارشی به تاریخ 11 مارس 1921 (21 اسفند 1299 )درباره پیامدهای فوری کودتا نوشت:.. کاملاً پیداست که تمامی این حرکت [کودتا] ریشه و حمایت انگلیسی دارد و هدف پیشبرد مهار کشور به قهر است ... " (همان،ص205)

هرچند آقای سیروس غنی در این زمینه نیز اذعان دارد که هدف انگلیسی ها از کودتا شکستن مقاومت ملت ایران در برابر بسیاری از اقدامات و قراردادهای ضد منافع ملی همچون قرارداد 1919 بود که منافع نامشروع آنها را منتفی می‏ساخت:" کرزن نیروی نظامی را بخشی از دیپلماسی می‏شمرد... سلف او بالفور هم همین گونه فکر می‏کرد. حدود دوسال پیش نوشته بود: تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سر به راه نگه می‏دارد قدرت است."(همان ص85) ؛

بنابراین آمریکایی‌ها خیلی صریح تر هدف روی کار آمدن دیکتاتوری چون رضاخان را تابع ساختن ملت  ایران در برابر خواسته بیگانه عنوان می‏‌کنند. همچنین در مورد شخص رضاخان و ارتباط او با انگلیس اطلاعات دقیق تری عرضه می‏دارند:" رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاق ها را به دست گرفته است در میسیون انگلیس و ایران خدمت می‏کرد و عملاً جاسوس رئیس میسیون بود، و در ماه‏های گذشته با انگلیسی ها در قزوین همکاری نزدیک داشته است"(همان،ص207) آقای سیروس غنی در ادامه به نقل از این سند می‏نویسد:" کالدول گزارش خود را با این اشاره ضمنی به پایان می‏برد که وزارت خارجه [انگلستان] پشت کودتا بوده است و می‏‌گوید: کرزن  تأکید می‏ورزد که دوست واقعی ایران است.

پر واضح است که به نظر او آن‏چه به نفع هندوستان است برای ایران هم سودمند است. کرزن تصور می‏کند بریتانیای کبیر بزرگترین محبت را به ایران می‏کند چنان‏چه [این کشور] بار مسئولیت سفیدپوستان را به دوش گیرد... ولی ایرانی‏ها راضی نیستند در موقعیت هندی‏ها نهاده شوند."(همان) اما آقای سیروس غنی که می‏خواهد کودتا را به تصمیم یک فرد محدود کند تا نقش انگلیس را در این ماجرا و چگونگی رشد دادن رضاخان کمرنگ سازد در تفسیر خود می‏نویسد :" تقریباً شکی نمانده است که آیرن ساید پدرخوانده کودتا بود. او و اسمایس فهرست نامزدان رهبری کودتا را کمتر و کمتر کردند و در مورد رضاخان به توافق رسیدند... مطلب بلا جواب دیگر آن است که آیا وزارت‏خارجه [انگلستان] در لندن از کودتای آتی آگاه بود و آیا کرزن از این کار جسارت‏آمیز حمایت می‏کرد؟(همان،ص208) آقای غنی که نمی‏تواند نقش انگلیسی‏ها را در بالا کشیدن رضاخان نفی کند تلاش چشمگیری می‏نماید که این نقش را به "یک" انگلیسی محدود سازد که البته صرف‏نظر از مغایرت کامل با اسناد دیگر کشورها حتی با روح کلی اسناد انگلیس علی‏رغم همه پنهان‏کاری‏ها تطابق ندارد؛ البته کاملاً روشن است که چرا نویسنده از اسناد آمریکا بسیار محدود استفاده کرده است.

6-گاه این شبهه پیش می‏‌آید که آیا نویسنده اثر"رضاشاه" کتاب سیروس غنی را خوانده است یا خیر؟ زیرا صرف نظر از تفاسیر آقای غنی که چندان ارزش اسنادی ندارد همه اسناد حکایت از آن دارند که بیگانه در پرورش و بالا کشیدن رضاخان از یک قزاق تا پادشاهی وی نقش محوری داشته است. این که در مورد کشوری چون ایران و اهمیت حیاتی آن برای انگلیس به‏ویژه بعد از خروج همسایه شمالی از معادلات تهران (به دلیل فروپاشی روسیه تزاری) ادعا کنیم کودتا صرفاً محصول اراده و تصمیم یک ژنرال انگلیسی بوده است، نه با عقل سازگاری دارد، نه با اسناد، به‏ویژه اسناد آمریکایی‏ها.

بنابراین مگر روایت رایج در ایران در مورد رضاخان جز این است که وی برکشیده بیگانه و هدف از کودتای 1299 تأمین منافع انگلیسی‏ها به دست فرد منتخب آنان بوده است؟ این روایت که نویسنده کتاب "رضاشاه" آن را روایت حکومتی امروز می‏خواند مربوط به تشخیص بعد از انقلاب اسلامی نیست؛ کما این که مرحوم دکتر مصدق در دهه 40 جمع بندی ایرانیان را به درستی از سلسله پهلوی این‏گونه عرضه می‏دارد:" همه می‏دانند که سلسله پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است چون که تا سوم اسفند 1299 غیر از عده‏ای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند تلگرافی از او به شیراز رسید هر کس از دیگری سئوال می‏کرد و می‌‏پرسید این کی است، کجا بوده و حالا این‏طور تلگراف می‏کند.

بدیهی است شخصی که با وسایل غیر ملی وارد کار شود نمی‏تواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. به همین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هر کدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنان‎چه می خواستند با یک عده وطن‏پرست مدارا کنند، از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز می‏‌ماندند و چنان‏چه با این عده به سختی و خشونت عمل می‏کردند دیگر برای این سلسله حیثیتی باقی نمی‏ماند تا بتوانند به کار ادامه دهند."(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال 1365، ص344)

*جعل خاطرات امیرانتظام در یک برنامه‌‏ تبلیغاتی

اما تحریف بارز سوم تاریخ معاصر را باید در مصاحبه تصویری با امیرانتظام تحت عنوان " خشت خام" جست. آقای امیرانتظام که به دلیل داشتن ارتباطات غیرمتعارف با بیگانگان، ایامی را در حبس به سر برده است، در سال 81 خاطرات خود از اتهاماتش و چگونگی مواجهه مقامات ذی‏ربط با آنان را به انتشارات نشر نی سپرد و تمامی ادعاهای ایشان بی کم و کاست در دوران دولت اصلاحات به چاپ رسید. اما نزدیک به دو دهه بعد در برنامه‌‏ای کاملاً تبلیغاتی فرصت را مغتنم می‌‏شمرد تا حتی خاطرات مکتوب خود را جعل کند!

برای نمونه در مصاحبه جدید می‏‌گوید:" من هیچ موقع ارتباطم را به عنوان مرید با بازرگان قطع نکردم". حال آن‏که در خاطرات مکتوبش ملاقات خود را با بازرگان بعد از سالها کاملاً اتفاقی اعلام می‏دارد: "17 شهریور 1357- امروز صبح با اردشیر پسر 6 ساله ام در حالی که در پیاده روی غربی خیابان پهلوی (ولیعصر) حول و حوش محمودیه قدم می‏زدیم آقای مهندس مهدی بازرگان را دیدم... درباره سر و صدای شهر و تیر اندازی‏ها پرسیدم. گفت که دلیل آن را نمی‏داند. پرسیدم: چه باید کرد؟ پاسخ داد باید نزدیک رفت و از جریان آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت بله، البته به شرطی که کارهای بازرگانی ‏ات را کنار بگذاری. از 17 شهریور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان می‏روم"( آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، نشر نی، چاپ پنجم سال 1381، ص15) مرحوم بازرگان توقف فعالیت‏‏های بازرگانی امیرانتظام را شرط همکاری مجدد با وی اعلام می‏کند، نه به این دلیل که مخالف تأمین معاش ایشان بوده است بلکه همکاری امیرانتظام با برخی شرکت‏های مربوط به پسر اشرف و مسائلی از قبیل آن موجب مسأله‌دار شدن شدید نیروهای نهضت آزادی نسبت به وی شده بود و لذا هیچ‏گونه رابطه ای با وی نداشتند.

این که چگونه و با چه انگیزه ای امیرانتظام در اوج خیزش سراسری ملت ایران در سر راه آقای مهندس بازرگان قرار می‌‏گیرد خود بحث جداگانه‏ای است اما ابراز برائت اعضای موثر نهضت آزادی از فردی که دستکم خود آقای بازرگان در مورد فعالیتهای وی مسئله دار بوده، به‌صراحت در خاطرات آقای امیرانتظام آمده است:" روزنامه کیهان در یکی از شماره‏های خود در صفحه آخر، ستون دست راست، اطلاعیه‏ای را منتشر کرد که امیرانتظام عضو نهضت آزادی نیست ... در یک لحظه به ذهنم رسید که مهندس سحابی این اطلاعیه را منتشر کرده است؛ وقتی به ایشان رسیدم سؤال کردم که  چرا این کار را کردی؟ ایشان جواب داد: مگر تو عضو حزب بودی؟"(همان، ص30) یا در نقل دیگری می‏گوید:" بارها دکتر ابراهیم یزدی به من گفت که اگر او نخست وزیر بود، هرگز مرا برای همکاری در هیئت دولت موقت دعوت به‏کار نمی‏‏کرد. " (همان،ص39)

یا این که بعد از دستگیری آقای انتظام اعضای موثر نهضت آزادی از وی دفاع نمی‏‌کنند اما در مورد آقای ناصر میناچی کاملاً متفاوت عمل می‏شود:" امروز نامه های زیر را برای آقایان  صدر حاج{سید}جوادی(احمد) و مهندس بازرگان نوشتم: برادر ارجمند جناب آقای احمد صدر حاج سید جوادی – مقاله شما را در روزنامه کیهان پنج شنبه 18 بهمن خواندم و در مورد خودم فوق العاده ناراحت شدم که چه شد که آن برادر در مدت 24 ساعت نسبت به دکتر میناچی در جراید عکس‌العمل نشان داد ولی در مورد من پس از 50 روز هنوز سکوت کرده است: 1-ایشان را از من بهتر می شناسید. 2-نسبت به حرف‏ها و کارهای ایشان بیشتر از کارهای من اطمینان دارید. 3-..."(همان، ص113)

همان‌گونه که در این فراز به ‏صراحت آمده در مورد آقای میناچی اسنادی توسط دانشجویان خط امام منتشر شد که منجر به باز داشت وی گشت اما دفاع قوی نهضت آزادی و حتی نیروهای موثر حزب جمهوری اسلامی همچون شهید بهشتی از وی موجب شد که این بازداشت 24 ساعت بیشتر به طول نینجامید. اما بنا بر اعتراف آقای امیرانتظام این مسئله در مورد وی به گونه‏ای دیگر بود. در مورد ارتباطات غیر متعارف آقای امیرانتظام با مأموران سیا همچون ریچارد کاتم و ویلیام باتلر که حتی دکتر کریم سنجابی دبیر کل جبهه ملی بعد از مشاهده شمه‏ای از آن زبان به اعتراض می‏گشاید بحث فراوان است (رجوع شود به خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی،ص 315).

آقای امیرانتظام در این زمینه در نامه‏ای به نماینده دادستان کل می‏نویسد:" در سفری که نیکسون به ایران آمد کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی تصمیم گرفت نامه اعتراضیه‏ برای او بنویسد... برای رساندن این نامه به سفارت آمریکا، نهضت مقاومت به من مأموریت داد که آن را به سفارت تحویل دهم.

 در زمان تسلیم نامه، کسی که در سفارت آمریکا نامه را از من گرفت شخصی بود به نام "ریچارد کاتم" که خودش را عضو سیاسی سفارت معرفی کرد و گفت که او و عده زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند و نسبت به ملت ایران ابراز همدردی کرد. ضمناً پیشنهاد کرد چنان‏چه نهضت مقاومت بپذیرد هر چند وقت یک بار همدیگر را ببینیم.

پیشنهاد او را با کمیته مرکزی نهضت مقاومت طرح کردم . تصویب کردند که بر حسب ضرورت او را ببینم و به همین دلیل هروقت نهضت ، مطلبی را صلاح می‏دانست که به عنوان اعتراض بدهد، به کاتم داده می‏شد و به من مأموریت می‏دادند. جمعاً چندبار بنا به دستور نهضت مقاومت، ایشان را دیدم و مشکلات و مصائب ناشی از کودتا را به وی منعکس می‏کردم و او همیشه ابراز همدردی می‏کرد. بعد از چندی هم که از ایران رفت.

قبل از رفتن گفت که به عنوان اعتراض به سیاست دولت آمریکا از سفارت و امور خارجه امریکا استعفا خواهد داد."(آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، ص67) در این روایت، هم خلاف گویی‏های آقای کاتم و هم آقای امیرانتظام برای هر خواننده‏ای با هر سطح از سواد سیاسی کاملاً بیّن است. برای نمونه با وجود اذعان به ارائه پیشنهاد " هر چند وقت یک بار همدیگر را ببینیم" از طرف آقای کاتم، هرگز به ملاقات‏هایی که به دعوت وی صورت می‏گرفته است و موضوعات مورد بحث در آن اشاره‏ای نمی‏شود.

همچنین ادعا می‏‌شود "او و عده زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند " در حالی‏که براساس اسناد، کاتم یکی از عناصر مؤثر در کودتای 28 مرداد1332 و کودتایی که در سال 1357 برای سرکوب قیام سراسری ملت ایران در دستور کار آمریکائی ها قرار داشت بود.

قطعاً آقای امیرانتظام دستکم در زمان نگارش خاطرات خود از جایگاه کاتم بی‌‏اطلاع نبوده است. آقای یرواند آبراهامیان در مورد نقش کاتم در ایجاد اختلاف بین نیروهای فعال سیاسی جامعه به منظور مهیا کردن زمینه کودتا می‏نویسد :"سیا در تهران یک مأمور جوان به نام ریچارد کاتم نیز داشت...کاتم همچنین مقالاتی را برای چاپ در روزنامه های مزد بگیر  به رشته تحریر در می‏آورد. در یکی از این مقالات ادعا شده بود که فاطمی قبلاً محکوم به سوء استفاده از اموال شده، به همجنس بازی معروف است و دین خود را به مسیحیت و همچنین بهائیت تغییر داده است.

این اتهامات، فاطمی را در دید بنیادگراها دست‏کم به سه بار اعدام محکوم می‏نمود. جای تعجب نیست که فداییان اسلام سعی کردند وی را به قتل برسانند. سیا همچنین بی‏علاقه نبود که برای مصدق اصل و نسب یهودی دست و پا کند." (کودتای 28 مرداد 1332 در ایران ،نوشته پرواند آبراهامیان، ترجمه لطف‏الله میثمی ، مجله چشم انداز ایران، شماره 25، سال 1383)

اما در مورد نقش آقای امیرانتظام در به اصطلاح دعوت آقای شاپور بختیار به استعفا، مطالب خلاف واقع دیگری در برنامه "خشت خام" مطرح می‏شود. آن‏ چه تلاش برای جلوگیری از خونریزی بیشتر توسط رژیم پهلوی مطرح می‏شود فریبی بیش نبود. در واقع بر اساس طرح آقای لامبرایکس امریکایی (آن‏گونه که آقای صدر حاج سید جوادی می‏گوید) قرار می‏شود به گونه‏ای عمل شود تا بختیار مورد پذیرش رهبر انقلاب قرار گیرد و به عنوان نخست وزیر به رسمیت شناخته شود.

آخرین نخست وزیر شاه این طرح فریب را که آقای امیرانتظام در آن نقش اساسی داشته است این‏گونه روایت می‏کند :" با بازرگان مشورت کردم. جوابش این بود: فکر بسیار خوبی است، ولی ترتیبش را چطور بدهیم چون [آیت الله] خمینی خیال می‏کند با این‏کار برایش دامی گسترانیده‏ایم _کافی است مقدمات را درست بچینیم همان کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد. یعنی می‏گوید: اول امضا کنید بعد بیایید، یعنی قبل از این که درش را حتی نیمه باز کند استعفای شما را خواهد خواست_خود ما متن پیام را تهیه می‏کنیم، چون طبعاً من به شرایطی اینچنین تن نخواهم داد."(یکرنگی، خاطرات شاپور بختیار، ص 191)

مرحوم احمد صدر حاج سید جوادی نیز در مورد این طرح که آقای امیرانتظام مدعی است از روی مردم دوستی آن را دنبال می‏کرده است می‏گوید:"طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود . به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‏دهیم . قبول کرد، متن استعفا را برایش فرستادیم و پس از دستکاری به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم حاضر به امضا نشد.

این درست در روز پنج شنبه قبل از کشتار تهران بود." (مصاحبه مطبوعاتی وزیر کشور، آقای احمد صدر حاج سید جوادی، روزنامه کیهان، مورخ 13 اسفند 1357). در این دو فراز کاملاً روشن است که در چارچوب این طرح فریب، بختیار به هیچ وجه قصد استعفا قبل از دیدار با امام را نداشته است. بعد از دیدار نیز او حداقل به برخی اهداف برنامه آقای لامبر ایکس یعنی به رسمیت شناخته شدن توسط رهبری انقلاب می‏رسید.

به زعم طراحان این برنامه اگر در این ملاقات، امام تداوم نخست وزیری بختیار را تأیید می‏کردند همه اهداف تأمین شده بود و مسیر انقلاب عوض می‏شد؛ زیرا علاوه بر محفوظ ماندن شاکله ابزارهای قدرت آمریکا در ایران همچون ارتش، سیستم امنیتی و... مدیریت اجرایی مطالبات مردم نیز در چارچوب رژیم پهلوی استمرار می‏یافت. به این ترتیب در یک فرایند میان مدت، فرصت لازم برای در هم شکستن پایه‏های وحدت و انسجام بی‏نظیر مردم مشتاق پایان دادن به استبداد و سلطه بیگانه در کشور (که توفندگی یک نهضت سراسری تاریخی را موجب شده بود) به دست می‏آمد، اما در صورت عدم تأیید نخست وزیری بختیار در این ملاقات،  از یک سو همان گونه که آقای صدر با صداقت تمام ابراز می‏دارد متن دستخط استعفا _که به امانت نزد زعمای نهضت آزادی نگهداری می‏شد _بدون اطلاع کسی از محتوای آن عیناّ به جناب نخست وزیر محمدرضا پهلوی مسترد می‏گشت و از سوی دیگر انقلاب با مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی یک گام اساسی از موضعش عدول کرده بود. بنابراین در هر دو صورت، دستاورد چشمگیری نصیب بختیار و طراحان و مجریان این ترفند می‌شد. اما هوشمندی امام آن چه را در چارچوب یک اقدام چند جانبه صورت گرفته بود، خنثی ساخت.

همچنین در مورد طرح انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی در سال 58 نیز آقای امیرانتظام دقیقاً در چارچوب برنامه آمریکایی‏ها عمل کرد که به دلیل اجتناب از مطول شدن مطلب، پرداختن مستند به آن را به فرصتی دیگر موکول می‏کنیم.

اما در آخرین فراز از این مقال مناسب است به نقش همراهی‌‏کننده یا فرصت‌‏ساز مجری برنامه "خشت خام" در تحریف تاریخ نظری افکنیم. انتظار همه علاقه‏مندان به تاریخ آن بود که قبل از مصاحبه با آقای امیرانتظام دست‏کم خاطرات ایشان مطالعه شود و تناقضات آشکار میان اظهارات امروز وی و همسرشان با آن چه نزدیک به دو دهه قبل به جامعه عرضه شد، مورد بحث قرار گیرد.

متأسفانه مجری برنامه خشت خام به هیچ رو متعرض این مسأله نمی‌‏شود که برخی ادعاهای امروز در خاطرات پیشین نیامده و بلکه از اساس خلاف واقع است. برای نمونه، آقای امیرانتظام مدعی می‏‌شود که وی در خرمشهر و آقای نخست‌وزیر بعد از بازگشت به تهران، هدف ترور قرار می‏گیرند در حالی که چنین ادعایی در هیچ کجا ثبت و ضبط نشده است. یا در یک حرکت نمایشی دراماتیک سه جانبه‏ برای اثبات سختی‎های زندان مدعی می‏‌شوند که در زندان "پابرهنه"  بوده‏‌اند، یا ایشان را به "دم خر" می‏‌بسته‎اند. هرچند طرح این ادعاهای جدید دو دهه پس از انتشار خاطرات مکتوب هیچ ارزش استنادی ندارد و در حقیقت به مثابه تولیدات روز است که به تاریخ حقنه می‏شود، با این وجود برای روشن شدن چگونگی وضعیت ایشان در زندان فرازهایی از خاطرات مکتوب وی را مرور می‏کنیم: "امشب روزنامه کیهان و انقلاب اسلامی مقداری از متن مدافعات مرا چاپ کرده بودند... اطلاعات تمام."(آن سوی اتهام ،خاطرات عباس امیرانتظام ،ص112) و در فرازی دیگر می‏نویسد:"پنج شنبه 8/3/59 ... نزدیک ساعت 1 بعد ازظهر تعدادی خبرنگار و عکاس به اتفاق آقای کچویی به دیدنم آمدند. ابتدا نمی‏دانستم مقصود چیست ولی وقتی فهمیدم برای کسب خبر آمده‏اند مفصلاً درباره خدماتم و اشتباهی که در ارزیابی آن و اتهامی که به من زده‏اند صحبت کردم... چهارشنبه 14 خرداد؛ امروز صبح خبرنگار و عکاس روزنامه آزادگان به دیدنم آمدند که مصاحبه کنند.

مدت یک ساعت و20 دقیقه صحبت کردیم."(همان،صص9-128) و در فرازی دیگر می‏خوانیم: "دوشنبه 23 تیرماه 59؛ نامه مورخ 10 تیر ماه من درباره تکذیب اتهام " اقدام بر علیه جمهوری اسلامی ایران " در تاریخ پنج ‏شنبه 19 تیر 59 در روزنامه‏های اطلاعات و کیهان چاپ شد." (همان ،ص131) همچنین در مورد مصاحبه‏های دیگر ایشان می‏خوانیم:" پنج‏شنبه 27 شهریور 59؛ امروز کیهان مصاحبه‏ مرا به اختصار چاپ کرد و تحریفی در آن نبود... شنبه 29 شهریور 59؛ امروز انقلاب اسلامی مصاحبه مرا چاپ کرد، کمی مفصل‎تر از کیهان ولی تحریفی نداشت."(همان،ص138)

جالب این که علاوه بر مصاحبه‏‌های مطبوعاتی مکرر در زندان، آقای امیرانتظام با سازمان‌‏های بین المللی نیز به‏‌طور مداوم دیدار داشت و هرگز گلایه‌‏ای مبنی بر بدرفتاری با خود را مطرح نمی‎کند:"در بهار سال 1359 گروهی از صلیب سرخ جهانی از زندان اوین دیدن کردند. وقتی به سلول من رسیدند رئیس گروه صلیب سرخ به دیدنم آمد و مدت 2 ساعت بدون حضور پاسدار با من صحبت کرد و درباره خانواده‌‏ام و سرنوشت آن‏ها پرسید... وی پس از دو ماه بازگشت و باز هم در حدود 2 ساعت با من به گفت‌وگو نشست و نام‌ه‏ای را به من داد که در آن سازمان صلیب سرخ جهانی، سرپرستی خانواده‌‏ام را به عهده گرفته بود."(همان ،154)

به این ترتیب، در زندانی که در خاطرات مکتوب امیرانتظام با آن مواجه می‏شویم ایشان نه تنها همه رسانه‏‌های مکتوب کشور را روزانه دریافت می‏‌کند بلکه هر زمان اراده ‏کند با آنان مصاحبه اختصاصی یا مطبوعاتی نیز دارد و یا برای آن‏ها مقاله ارسال می‌‏نماید، آزادانه و بدون حضور نگهبانان دو ساعت با نمایندگان صلیب سرخ به گفت و گو می‏نشیند و حتی آنها سرپرستی خانواده‏ او را در خارج کشور با پرداخت مستمری به عهده می‏‌گیرند تا ایشان هیچ گونه دغدغه خاطری در محل استقرار خود در زندان نداشته باشد.

در هیچ جای این خاطرات نیامده است که من از وضعیت بد خود با مطبوعات سخن گفتم و آنان تحریف کردند، بلکه برعکس از رفتار زندانبانان به نیکی یاد می‏کند:" رفتار پاسداران بسیار انسانی است و امروز ساعت 3 بعد از ظهر تعویض شدند. ابتدا درِ سلول و حتی پنجره را بستند ولی بعداً چند نفر از آن‏ها آمدند و با هم صحبت کردیم. بسیار صمیمانه و رفتاری پر از ملاطفت و محبت داشتند. متن مدافعات خودم را در روزنامه اطلاعات دادم بخوانند، درباره اتهامات من صحبت کردند که برای آن‎ها توضیح دادم." (همان،ص116)

همانگونه که ملاحظه می‌شود تفاوت آنچه در خاطرات مکتوب آقای امیرانتظام در مورد شرایط دوران حبس وی می‏خوانیم با آنچه بعد از نزدیک دو دهه به کمک مجری"خشت خام" و احتمالاً دیگران تولید شده، آن‏چنان فاحش است که نشان می‏دهد به دلیل ولنگاری ها در حوزه فرهنگ نه تنها می‏توان دست اندازی به تاریخ داشت بلکه تاریخی از نو ساخت! این وضعیت، صاحب این قلم را به یاد نقلی از یکی از شیوخ امارات انداخت که وقتی از وی سؤال شد شما ابنیه تاریخی ندارید که اداره میراث فرهنگی تأسیس نموده‎اید! پاسخ داد: ابنیه تاریخی  را هم بعداً پول می‏دهیم تا برایمان بسازند!

 باورمان نبود که روزی این روایت شامل حال وضعیت تاریخ‌نگاری در کشور ما نیز بشود؛ به کمک یک کار نمایشی با حضور سه نفر، برای آقای امیرانتظام سابقه پابرهنگی در زندان جعل می‏شود، به کمک تحریفات وی زندانی سیاسی تلقی می‏گردد و نیز "دم خر"ی به میان می آید تا گواه بر مرارت‏های ایشان باشد ،ادعای آویزان خوابیدن به کمک یک طناب متصل به سقف و یک لنگ به میان می‏آید تا اشک هر بیننده ‏ای را درآورد(بی‏توجه به این که اصولا داشتن طناب در همه زندان‎های جهان ممنوع است) و...

آری، اگرچه سخت و رنج‌آور است اما ظاهراً باید باور کرد که می‌توان به کمک برخی ابزارها حتی آثار به ثبت رسیده قبلی خودمان را هم دستکاری، جعل و یا بکلی پاک کرد و از نو با هدف مخدوش نمودن همه محفوظات تاریخی ملت، خشت‏های خامی را روی هم گذاشت و بنایی پوشالی را جایگزین تجربیات و حافظه ملتی پرسابقه ساخت.