عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران یادداشتی پیرامون برخی به برخی حاشیههایی اشاره کرده است که در سال 1396 بیش از سنوات گذشته توجه به مسئله فرهنگ را به طور اعم، به حاشیه راند. متن این یادداشت به شرح ذیل است:
هیاهوهای پرکشش حول رخدادهای سیاسی، اقتصادی و حتی اجتماعی در سال 1396 بیش از سنوات گذشته توجه به مسئله فرهنگ را به طور اعم، به حاشیه راند. در این میان به طور اخص تاریخ بیش از هر مقوله دیگری در حوزه فرهنگ مورد غفلت قرار گرفت. لذا در این بازه زمانی شاهد بیشترین اهتمام برای دخل و تصرف هدفمندانه در رخدادهای تاریخی بودیم. ظاهراً متولیان رسمی و غیر رسمی این حوزه، از تأثیر فوق العاده "تغییر یافته"های تاریخی بر افراد غافلند. شاید بتوان گفت که سریعترین چرخشهای سیاسی در رویکردهای افراد سیاسی از طریق ایجاد تشکیک در مفروضات تاریخی حاصل میآید؛ دقیقاً به همین علت صاحبان قدرت برای بسط تسلط خود در چارچوب دیپلماسی عمومی بیشترین سرمایهگذاری را در حوزه فرهنگ و در رأس آن تاریخ میکنند.
*پاسخ به روایتهایی درمورد واقعه طبس
در میان تحریفهای سال گذشته آن چه بیش از همه خودنمایی میکند روایتی در مورد واقعه طبس است که ظاهراً با ارجاع به اسناد ویکیلیکس عرضه شده است، اما در اولین گام برای بررسی این روایت در مییابیم که هرگز سندی با شماره و تاریخ ارائه شده (شماره 3674 مورخ17 آوریل1980)که این ادعای تاریخی را تأیید کند وجود خارجی ندارد.
گزارش ویکیلیکس از عملیات پنجه عقاب (Operation eagle claw) روی سایت آن قابل ملاحظه و مطالعه است، اما به هیچ وجه این روایت تحریف شده از واقعه طبس در آن یافت نمیشود، بلکه بهعکس گزارش ، 30 صفحهای موجود، یافتههای تاریخی ملت ایران را در این زمینه تأیید میکند. با این وجود تحریفکنندگان تاریخ با ارجاع به سندی مجهول مدعیاند:" باند فرودگاه واقع در صحرای طبس برای چندین سال مورد بهره برداری ارتش آمریکا قرار داشت که از طریق آن کمکهای لجستیک خود را به مجاهدین افغان میرساند...پس از انقلاب بهخاطر نبود حکومت مرکزی قوی و منسجم در ایران راه برای هواپیماهای روسی دوباره باز شد و کار بهجایی رسید که میگهای روسی حتی تا نزدیکی شهر مشهد هم گشتزنی میکردند.
اینکار ادامه داشت تا اینکه آمریکاییها تصمیم گرفتند که این بار از باند صحرای طبس برای انجام عملیات پنجه عقاب استفاده کنند... روسها که ... سالها انتظار آن را می کشیدند ضربه خود را به ناوگان هوایی آمریکا وارد کردند و در نیمه شب پنجم اردیبهشت 59 باند طبس را بمباران کردند که در همان بمباران اولیه دو بالگرد و یک هواپیما نابود شد و اینگونه بود که ادامه عملیات لغو شد. جالب است که روز بعد، یعنی ششم اردیبهشت، نیز هواپیماهای روسی دوباره وارد منطقه طبس شده و این بار در روشنایی روز دست به بمباران گسترده منطقه زدند و هر آنچه از شب قبل سالم به جا مانده بود را نابود کردند و جالبتر اینکه سردمداران انقلاب نوپای ایران نیز این بمباران دومی را به نیروی هوایی ایران نسبت دادند که به دستور بنی صدر منطقه را بمباران کرده.."
این روایت جعلی، صرف نظر از بیارتباط بودن با اسناد ویکیلیکس، با عقل و عقلانیت نیز کمترین تطابق و همخوانی را ندارد زیرا چگونه ممکن است که اتحاد جماهیر شوروی با اقدامی تهاجمی و ساقط کردن چندین فروند بالگرد و هواپیما، عملیاتی حیاتی برای آمریکا را به شکست بکشاند و یک افتضاح سیاسی برای ایالات متحده رقم زند، اما در آمریکا هیچکس جز کارتر متوجه این امر نشود و وی نیز آن را پنهان دارد؟! در آن زمان که اتحاد جماهیر شوروی در ضعیفترین وضعیت خود به سر میبرد و در آستانه فروپاشی کامل قرار داشت چگونه ممکن بود دست به چنین عملیاتی بزند که میتوانست زمینه ساز جنگ جهانی دیگری باشد.
مسکو در این ایام همواره در موضع انفعال به سرمیبرد و هیچ حرکت تهاجمی از آن در هیچ نقطهای از جهان به ثبت نرسیده است. اگر چنین عملیاتی که آمریکاییها ماهها روی آن برنامهریزی کرده بودند با تهاجم نظامی مسکو شکست خورده بود چرا باید واشنگتن آن را پنهان میساخت؟ زیرا این امر از یک سو میتوانست از رسوایی آمریکا بکاهد و از دیگر سو زمینهساز فشار بیشتر برای رقیب را فراهم سازد تا فروپاشی آن را تسریع کند.
جاعلان این روایت هدف اصلی خود را در این عبارت به صراحت گنجانیدهاند:" سردمداران انقلاب نوخاسته ایران نیز که متوجه شده بودند که بستر انقلاب بر روی پایههای خرافات و امداد غیبی مستحکمتر میشود... گفته های جیمی کارتر را تکرار کردند."(همان)
بنابراین زیر سؤال بردن محفوظات و تجربیات تاریخی ملت ایران مسئله اصلی تحریف کنندگان است. در تاریخ مبارزات این سرزمین علیه سلطهطلبی آمریکا به تجربه ثابت شده که این قدرت های نظامی در موقعیتی نبودند که هر آنچه را اراده کنند، محقق شود. به عبارت دیگر هیبت مرعوبکنندگان در رخدادهایی شکسته شد که تمامی توان خود را در آن بهکار برده بودند.
آیا امروز عدهای قادر خواهند بود با استفاده از تعبیر قالبی روایت حکومتی، دستاوردهای تاریخی ملت را متزلزل سازند؟ حتی اگر سند ارائه شده برای چنین روایت ساختگی، مجهول الهویه نبود، اسناد فراوانی ثابت میکند که تلاش برای کاستن از ابعاد رسوایی آمریکا در طبس مسبوق به سابقه است. برای نمونه، توجیهات بنیصدر در مورد نابودی اسناد به جای مانده از آمریکاییها در طبس بسیار قابل تأمل است، ضمن این که مهر بطلانی بر ادعاها در این روایت جعلی میزند: " موقعی که مسئله طبس پیش آمد[4 اردیبهشت ]در خوزستان بودم. رئیس ستاد ارتش سر لشکر شادمهر به من تلفن کرد و گفت که هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی آمدند به طبس. من [در مسیر مراجعت از خوزستان به تهران]به خلبان گفتم که برود بالای آن منطقه... خلبان به آن سو پرواز کرد و کمی هم ارتفاع را کم کرد. آن چه در آن وضعیت دیدم، چند هلیکوپتر و دو هواپیما روی زمین مانده بود... بعد که آمدم به تهران، رفتم در تلویزیون و قضیه را توضیح دادم.
همان شب سرلشکر شادمهر به من تلفن زد و گفت: اگر آمریکاییها شبانه بیایند و این هلیکوپترها و هواپیماها را [که در طبس جا گذاشتند]ببرند، دیگر هیچ آبرویی برای ارتش باقی نمیماند. این جا که آمدند ندیدیم. حالا اگر بیایند و ببرند خواهند گفت: پس توی کشور هیچ کس به هیچ کس نیست... بعد از این توضیحات، او گفت: پس اجازه بدهید که ما هواپیما بفرستیم و از بالا ملخ های هواپیما و هلیکوپتر های آمریکایی را بزنیم تا آنها را نتوانند ببرند خب من که نظامی نبودم قاعدتاً باید سخن مسئولان نظامی را میپذیرفتم و گفتم همین کار را بکنید." (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنی صدر،اولین رئیس جمهور ایران، چاپ آلمان، سال 1380،صص3-292) بنابراین طبق اظهارات صریح رئیس جمهور وقت ایران_که بعدها و در زمان نگارش خاطراتش یعنی سال1380 انگیزه فراوانی داشت تا هر آن چه احتمالاً به غلط به وی نسبت داده بودند را تکذیب کند_وی دستور دهنده زدن هواپیما و بالگردهای امریکایی جا مانده بوده است؛ لذا جمله " سردمداران انقلاب نوپای ایران نیز این بمباران دومی را به نیروی هوایی ایران نسبت دادند که به دستور بنی صدر منطقه را بمباران کرده"، ادعایی کاملاً واهی و بی اساس است که حتی فرد متهم، با آن همراهی ندارد.
از آنجا که آقای بنیصدر با چنین دستوری موجب شد که همه اسناد به جا مانده _که انتشار آنها میتوانست به شبکه نیروی انسانی مرتبط با آمریکاییها در ایران لطمه چشمگیری وارد سازد و ابعاد رسوایی واشنگتن را ده چندان کند _نابود شود اگر راهی برای تبرئه شدن از چنین خدمتی به بیگانه و متجاوز داشت هرگز از آن چشم نمیپوشید. ضمن این که رسوایی آمریکا در طبس شاهدان عینی نیز داشت: سرنشینان اتوبوس مسافربری که نیمه شب از منطقه میگذشت و توسط متجاوزان آمریکایی به گروگان گرفته شدند، شاهدان زنده مستقیم طوفان شن و برخورد پرنده های متجاوز با یکدیگر بوده و مشاهدات خود را به ثبت رساندهاند. اما با وجود همه این دلایل و مستندات، چرا برخی سعی دارند با توسل به ابتداییترین روشهای جعل، واقعیتهای تاریخ معاصر را تحت این عنوان که روایت حکومتیاند به زیر سئوال برند، بحثی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
*نحوه تبدیل شدن رضاشاه از رضاخان سردار سپه به رضاشاه پهلوی
در سال 96 همچنین کتابی تحت عنوان " رضاشاه " با همان رویکرد مورد اشاره به نگارش در آمد که ظاهراً تا کنون منتشر نشده است، اما مؤلف مقدمه این کتاب را با صدای خویش در فضای مجازی منتشر ساخت. مروری هر چند گذرا بر آن چه در معرض قضاوت قرار گرفته خالی از لطف نخواهد بود: "...آشنایی با کتاب مرحوم دکتر قاسم غنی پیرامون چگونگی ظهور رضاخان در سپهر سیاسی ایران و نحوه تبدیل شدنش از رضاخان سردار سپه به رضاشاه پهلوی، تیر خلاص بر پیکر نیمه جان روایت حکومتی در ذهنم شلیک نمود.
این کتاب شامل اسناد رسمی وزارت خارجه انگلستان میباشد؛ از مقطع یکی_ دو سال مانده به کودتای 1299 تا سال 1304 که رضاخان تاج گذاری نموده و سلسله پهلوی تأسیس میشود. کتاب مرحوم قاسم غنی بیش از آنکه در برگیرنده تجزیه و تحلیل، برداشت و یا نظریه پردازی نویسنده باشد مبتنی بر اسناد رسمی دولت انگلستان است. این اسناد در برگیرنده مکاتبات میان سفارت انگلستان در تهران با وزارت خارجه آن کشور در لندن پیرامون اوضاع و احوال ایران در مقطع زمانی که کودتای سوم اسفند 1299 اتفاق میافتد و رضاخان به قدرت میرسد... مؤلف البته در طول کتاب ارزیابی و باورهای خودش را هم آورده، اما همان طور که گفتم اساس و بنیان کتاب را مکاتبات رسمی یا اسناد و مدارک رسمی میان سفارت انگلستان در تهران و وزارتخارجه در لندن تشکیل میدهد. اصل کتاب البته به زبان انگلیسی بوده که جناب حسن کامشاد هم آن را به فارسی ترجمه کردهاند که انصافاً هم ترجمه روان و قابل فهمی است.
البته از برخی آثار دیگر هم استفاده نمودهام، اما اساس و شالوده کارم در کتاب " رضاشاه " بر روی مطالب قاسم غنی و یا در حقیقت اسناد رسمی وزارتخارجه انگلستان میباشد. واقع مطلب آن است که تفاوت میان اسناد رسمی انگلستان از یک سو با روایت حکومتی در ایران پیرامون چگونگی به قدرت رسیدن رضاشاه و عملکرد وی از سوی دیگر آن قدر عمیق و گستردهاند که عقلاً و منطقاً فقط یکی از آن دو میتواند واقعیت داشته باشد، به عبارت دیگر اگر روایت حکومتی در ایران، مقصود پیرامون رضاشاه و چگونگی به قدرت رسیدنش، درست باشد در آن صورت همه آن اسناد و مکاتبات یا گفتوگوهایی که میان مسئولان سفارت انگلستان در تهران با مقامات وزارت خارجه شان صورت می گرفته و در کتاب قاسم غنی آمده دروغ و جعلیاتی بیش نیستند.
اگر بر عکس، آنچه در اسناد آمده را حقیقت فرض کنیم در آنصورت روایت رسمی حکومتی در ایران پیرامون رضاشاه به مشتی توهمات و تئوریهای توطئه تقلیل مییابد؛ به بیان ساده تر، میان آنچه در ایران درباره رضاشاه به عنوان تاریخ گفته میشود با آنچه در اسناد وزارتخارجه انگلستان پیرامون رضاشاه و نحوه به قدرت رسیدنش آمده به هیچ صورتی نمیتوان تعادل یا نسبتی برقرار نمود. اساس و بنیان روایت حکومتی در ایران پیرامون رضاشاه همان طور که پیشتر گفتیم آن است که او عامل انگلستان میبوده. انگلیسیها او را به قدرت می رسانند برای رسیدن به مقاصد و منافعشان. در حالی که حسب اسناد رسمی حتی روح مقامات انگلستان در لندن هم نه از به قدرت رسیدن وی علم و اطلاعی داشته و نه از اقدامات بعدیاش، چه رسد به این که آن اقدامات را طراحی و ساخته و پرداخته هم کرده بوده باشند، حسب آن چه که در جمهوری اسلامی ایران گفته میشود."
در زمینه آن چه از پیش گفتار کتاب "رضاشاه"که با صدای نویسنده عرضه شده، نقل شد ابتدا به چند نکته میبایست اشاره کرد :
1-نویسنده کتاب " ایران ؛برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها " مرحوم قاسم غنی نیست بلکه سیروس غنی است. متأسفانه در چندین و چند جا تنها در پیش گفتار کتاب "رضاشاه" نام نویسنده اثری که "اساس و شالوده کتاب رضاشاه برآن نهاده شده" به اشتباه ذکر شده است. ضمن اینکه شایسته نیست فردی به عنوان هیأت علمی دانشگاه اساس و شالوده کتاب خود را بر اثر دیگری بگذارد که خود در ارتباط با اسناد، گزینشی عمل کرده است.
2- درپیش گفتار کتاب " رضاشاه" آمده است:" دقیق تر گفته باشیم نویسنده یعنی مرحوم قاسم غنی مکاتبات میان سفارت و وزارت خارجه در لندن را حدوداً دو _سه سال مانده به کودتای 1299 تا به سلطنت رسیدن رضاشاه و تأسیس سلسله پهلوی گردآوری کرده. مؤلف البته در طول کتاب ارزیابی و باورهای خودش را هم آورده ." این در حالی است که آقای سیروس غنی در مدخل کتاب خود و در بخش قدرشناسی مینویسد: "دو سال اول به پژوهش و نسخهبرداری پیام های تلگرافی در اداره اسناد عمومی لندن و آرشیو ایالات متحده در واشنگتن و مریلند گذشت." (مأخذ ذکر شود) آن چه موجب بروز چنین خطایی شده آن است که آقای سیروس غنی به دلیل سوگیری روشن خود که در جمع بندی هایش منعکس است ترجیح داده تا از اسناد آمریکا کمتر استفاده کند وگرنه خود نویسنده ادعا میکند برای همهجانبهنگری، دست کم اسناد دو کشور را دیده و از آن جا که اسناد وزارت خارجه آمریکا با فرضیهای که نویسنده سعی در اثبات آن دارد همخوان نیست، بسیار قلیل به نقل آنها پرداخته است.
3- آقای سیروس غنی به عنوان محققی که کتابش ابتدا به زبان انگلیسی و برای مخاطب بیرونی عرضه شده نمیتوانسته بعضاً مغایرت اسناد انگلیسی ها با واقعیت را بیان ندارد؛ زیرا نه تنها منطبق بر عقل و منطق نبوده، بلکه با اسناد سایر کشورها همچون آمریکا نیز در تضاد کامل قرار داشته است. برای نمونه، در مورد پنهانکاریها در اسناد انگلیس مینویسد:" یک هفته تمام طول کشید تا نرمن نخستین گزارش خود را درباره جزئیات کودتا به لندن فرستاد. حیرت آور است که کرزن که بی اغراق سرنوشت سیاسی خود را با عنوان کردن تغییر ساختار روابط انگلیس و ایران به خطر انداخته بود، حالا مبدل به ناظری بی تفاوت شده بود و هیچ علاقه ای به اصل و منشأ و پیامد کودتای نظامی بی سابقه در یکصد و سی سال گذشته ایران نداشت. احتمال زیاد میرود که پارهای از مکاتبات و تلگرام های بودار را، دست کم فعلاً، از پرونده های جاری "اداره اسناد عمومی" بریتانیا برداشته باشند."(ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، ص212)
و یا در فرازی دیگر برخی اسناد را صرفاً ریا کاری و فریب عنوان میدارد: "رفتار هیگ در جلسه با نرمن و بعداً در اردوی قزاق ها در مهرآباد نیز ادا و اطوار بود و میخواست به نمایندههای شاه و سپهدار بنمایاند که سفارت، مثل آنها از کودتا بی اطلاع بوده است... قزاق ها روز 24 بهمن از اردوی خود راه افتادند و از ما میخواهند باور کنیم هیچ کس تا 2 اسفند نفهمید که بین600 تا 1500 تن سرباز به سوی تهران در حرکت اند. گردش و راه پیمایی طولانی نرمن در روز 2 اسفند هم مشکوک است."(همان،ص213) بنابراین آقای سیروس غنی به دلیل وجود اسناد بسیار دیگری که خلاف واقعگویی اسناد انگلیسیها را اثبات میکند نمیتواند آن چه لندن عرضه می دارد را وحی منزل بخواند، اما در مقدمه کتاب" رضاشاه "، خواننده به دو انتخاب محدود شده است؛ یا یافته های تاریخی خود را در این زمینه درست بداند یا اسناد انگلیسیها را. خارج از این دو، انتخاب دیگری نخواهد داشت.
4-نویسنده کتاب " رضا شاه" در حالی که تمامی محفوظات تاریخی جامعه ایران از کودتای 1299 و نقش انگلیسی ها در آن را با برچسب روایت حکومتی، غیرقابل اتکا و استناد میخواند و بر تمامی آنها مهر ابطال میزند، چنان اصالت و اعتباری برای روایت حکومتی انگلیسیها از این واقعه قائل میشود که اگر در یافتههای ملت ایران با اسناد تولیدی دیپلماتها و نظامیان برجسته انگلیس تقابلی مشاهده شود، بدون تردید میبایست روایت انگلیسی ها را ارجح و حقیقت مطلق دانست! در حالی که جمع بندی اهل نظر در ایران آن است که از طریق تقاطع و مقابله همه دادهها از جمله اسناد وزارت خارجه انگلیس میتوان به حقیقت رخدادهای تاریخی نزدیک شد؛ بنابراین به اسناد تولیدی دولت هایی که در دو کودتای تاریخ معاصر کشورمان نقش داشتند، صرفاً باید به عنوان یکی از منابع نگریست و نه بیشتر.
به عبارت دیگر میزان صحت و سقم آنها را در مقابله با یکدیگر به نحو بهتری میتوانیم تشخیص دهیم .کما این که حتی آقای سیروس غنی با وجود تلاش وافر برای تبرئه رضاخان در تاریخ، آن هم با اتکا به تفاسیر خود (که بعضاً با اسناد انگلیسی همخوانی ندارد) به این مطلب اذعان دارد. به همین دلیل وی از یک سو به نقل از نامه لورین به کرزن_ وزیر خارجه انگلیس_ مینویسد : "او [رضاخان] بهترین تضمین حراست از منافع مشروع ما میباشد."(همان،ص277) و از دیگر سو به نقل از لورین می نویسد: "او یگانه کسی است که میتواند امور کشورش را نظم و سر و سامان بخشد وآن را به سوی پیشرفت واقعی هدایت کند."(همان ،ص411 ) قطعاً با مقایسه اسناد و منابع مختلف میتوان به دغدغه کودتاکننده نزدیک شد و دریافت که آیا منافع ملت ایران مد نظر بوده است یا چپاولگری بیشتر.
5- اسناد وزارت خارجه آمریکا در مورد کودتای 1299 و چگونگی برآمدن رضاخان تفاوت فاحشی با اسناد انگلیس دارد. برای نمونه آمریکاییها بهصراحت هدف از کودتا را کنترل ایران به قهر اعلام میدارند: "کالدول وزیر مختار آمریکا در ایران گزارشی به تاریخ 11 مارس 1921 (21 اسفند 1299 )درباره پیامدهای فوری کودتا نوشت:.. کاملاً پیداست که تمامی این حرکت [کودتا] ریشه و حمایت انگلیسی دارد و هدف پیشبرد مهار کشور به قهر است ... " (همان،ص205)
هرچند آقای سیروس غنی در این زمینه نیز اذعان دارد که هدف انگلیسی ها از کودتا شکستن مقاومت ملت ایران در برابر بسیاری از اقدامات و قراردادهای ضد منافع ملی همچون قرارداد 1919 بود که منافع نامشروع آنها را منتفی میساخت:" کرزن نیروی نظامی را بخشی از دیپلماسی میشمرد... سلف او بالفور هم همین گونه فکر میکرد. حدود دوسال پیش نوشته بود: تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سر به راه نگه میدارد قدرت است."(همان ص85) ؛
بنابراین آمریکاییها خیلی صریح تر هدف روی کار آمدن دیکتاتوری چون رضاخان را تابع ساختن ملت ایران در برابر خواسته بیگانه عنوان میکنند. همچنین در مورد شخص رضاخان و ارتباط او با انگلیس اطلاعات دقیق تری عرضه میدارند:" رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاق ها را به دست گرفته است در میسیون انگلیس و ایران خدمت میکرد و عملاً جاسوس رئیس میسیون بود، و در ماههای گذشته با انگلیسی ها در قزوین همکاری نزدیک داشته است"(همان،ص207) آقای سیروس غنی در ادامه به نقل از این سند مینویسد:" کالدول گزارش خود را با این اشاره ضمنی به پایان میبرد که وزارت خارجه [انگلستان] پشت کودتا بوده است و میگوید: کرزن تأکید میورزد که دوست واقعی ایران است.
پر واضح است که به نظر او آنچه به نفع هندوستان است برای ایران هم سودمند است. کرزن تصور میکند بریتانیای کبیر بزرگترین محبت را به ایران میکند چنانچه [این کشور] بار مسئولیت سفیدپوستان را به دوش گیرد... ولی ایرانیها راضی نیستند در موقعیت هندیها نهاده شوند."(همان) اما آقای سیروس غنی که میخواهد کودتا را به تصمیم یک فرد محدود کند تا نقش انگلیس را در این ماجرا و چگونگی رشد دادن رضاخان کمرنگ سازد در تفسیر خود مینویسد :" تقریباً شکی نمانده است که آیرن ساید پدرخوانده کودتا بود. او و اسمایس فهرست نامزدان رهبری کودتا را کمتر و کمتر کردند و در مورد رضاخان به توافق رسیدند... مطلب بلا جواب دیگر آن است که آیا وزارتخارجه [انگلستان] در لندن از کودتای آتی آگاه بود و آیا کرزن از این کار جسارتآمیز حمایت میکرد؟(همان،ص208) آقای غنی که نمیتواند نقش انگلیسیها را در بالا کشیدن رضاخان نفی کند تلاش چشمگیری مینماید که این نقش را به "یک" انگلیسی محدود سازد که البته صرفنظر از مغایرت کامل با اسناد دیگر کشورها حتی با روح کلی اسناد انگلیس علیرغم همه پنهانکاریها تطابق ندارد؛ البته کاملاً روشن است که چرا نویسنده از اسناد آمریکا بسیار محدود استفاده کرده است.
6-گاه این شبهه پیش میآید که آیا نویسنده اثر"رضاشاه" کتاب سیروس غنی را خوانده است یا خیر؟ زیرا صرف نظر از تفاسیر آقای غنی که چندان ارزش اسنادی ندارد همه اسناد حکایت از آن دارند که بیگانه در پرورش و بالا کشیدن رضاخان از یک قزاق تا پادشاهی وی نقش محوری داشته است. این که در مورد کشوری چون ایران و اهمیت حیاتی آن برای انگلیس بهویژه بعد از خروج همسایه شمالی از معادلات تهران (به دلیل فروپاشی روسیه تزاری) ادعا کنیم کودتا صرفاً محصول اراده و تصمیم یک ژنرال انگلیسی بوده است، نه با عقل سازگاری دارد، نه با اسناد، بهویژه اسناد آمریکاییها.
بنابراین مگر روایت رایج در ایران در مورد رضاخان جز این است که وی برکشیده بیگانه و هدف از کودتای 1299 تأمین منافع انگلیسیها به دست فرد منتخب آنان بوده است؟ این روایت که نویسنده کتاب "رضاشاه" آن را روایت حکومتی امروز میخواند مربوط به تشخیص بعد از انقلاب اسلامی نیست؛ کما این که مرحوم دکتر مصدق در دهه 40 جمع بندی ایرانیان را به درستی از سلسله پهلوی اینگونه عرضه میدارد:" همه میدانند که سلسله پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است چون که تا سوم اسفند 1299 غیر از عدهای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند تلگرافی از او به شیراز رسید هر کس از دیگری سئوال میکرد و میپرسید این کی است، کجا بوده و حالا اینطور تلگراف میکند.
بدیهی است شخصی که با وسایل غیر ملی وارد کار شود نمیتواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. به همین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هر کدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنانچه می خواستند با یک عده وطنپرست مدارا کنند، از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز میماندند و چنانچه با این عده به سختی و خشونت عمل میکردند دیگر برای این سلسله حیثیتی باقی نمیماند تا بتوانند به کار ادامه دهند."(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال 1365، ص344)
*جعل خاطرات امیرانتظام در یک برنامه تبلیغاتی
اما تحریف بارز سوم تاریخ معاصر را باید در مصاحبه تصویری با امیرانتظام تحت عنوان " خشت خام" جست. آقای امیرانتظام که به دلیل داشتن ارتباطات غیرمتعارف با بیگانگان، ایامی را در حبس به سر برده است، در سال 81 خاطرات خود از اتهاماتش و چگونگی مواجهه مقامات ذیربط با آنان را به انتشارات نشر نی سپرد و تمامی ادعاهای ایشان بی کم و کاست در دوران دولت اصلاحات به چاپ رسید. اما نزدیک به دو دهه بعد در برنامهای کاملاً تبلیغاتی فرصت را مغتنم میشمرد تا حتی خاطرات مکتوب خود را جعل کند!
برای نمونه در مصاحبه جدید میگوید:" من هیچ موقع ارتباطم را به عنوان مرید با بازرگان قطع نکردم". حال آنکه در خاطرات مکتوبش ملاقات خود را با بازرگان بعد از سالها کاملاً اتفاقی اعلام میدارد: "17 شهریور 1357- امروز صبح با اردشیر پسر 6 ساله ام در حالی که در پیاده روی غربی خیابان پهلوی (ولیعصر) حول و حوش محمودیه قدم میزدیم آقای مهندس مهدی بازرگان را دیدم... درباره سر و صدای شهر و تیر اندازیها پرسیدم. گفت که دلیل آن را نمیداند. پرسیدم: چه باید کرد؟ پاسخ داد باید نزدیک رفت و از جریان آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت بله، البته به شرطی که کارهای بازرگانی ات را کنار بگذاری. از 17 شهریور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان میروم"( آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، نشر نی، چاپ پنجم سال 1381، ص15) مرحوم بازرگان توقف فعالیتهای بازرگانی امیرانتظام را شرط همکاری مجدد با وی اعلام میکند، نه به این دلیل که مخالف تأمین معاش ایشان بوده است بلکه همکاری امیرانتظام با برخی شرکتهای مربوط به پسر اشرف و مسائلی از قبیل آن موجب مسألهدار شدن شدید نیروهای نهضت آزادی نسبت به وی شده بود و لذا هیچگونه رابطه ای با وی نداشتند.
این که چگونه و با چه انگیزه ای امیرانتظام در اوج خیزش سراسری ملت ایران در سر راه آقای مهندس بازرگان قرار میگیرد خود بحث جداگانهای است اما ابراز برائت اعضای موثر نهضت آزادی از فردی که دستکم خود آقای بازرگان در مورد فعالیتهای وی مسئله دار بوده، بهصراحت در خاطرات آقای امیرانتظام آمده است:" روزنامه کیهان در یکی از شمارههای خود در صفحه آخر، ستون دست راست، اطلاعیهای را منتشر کرد که امیرانتظام عضو نهضت آزادی نیست ... در یک لحظه به ذهنم رسید که مهندس سحابی این اطلاعیه را منتشر کرده است؛ وقتی به ایشان رسیدم سؤال کردم که چرا این کار را کردی؟ ایشان جواب داد: مگر تو عضو حزب بودی؟"(همان، ص30) یا در نقل دیگری میگوید:" بارها دکتر ابراهیم یزدی به من گفت که اگر او نخست وزیر بود، هرگز مرا برای همکاری در هیئت دولت موقت دعوت بهکار نمیکرد. " (همان،ص39)
یا این که بعد از دستگیری آقای انتظام اعضای موثر نهضت آزادی از وی دفاع نمیکنند اما در مورد آقای ناصر میناچی کاملاً متفاوت عمل میشود:" امروز نامه های زیر را برای آقایان صدر حاج{سید}جوادی(احمد) و مهندس بازرگان نوشتم: برادر ارجمند جناب آقای احمد صدر حاج سید جوادی – مقاله شما را در روزنامه کیهان پنج شنبه 18 بهمن خواندم و در مورد خودم فوق العاده ناراحت شدم که چه شد که آن برادر در مدت 24 ساعت نسبت به دکتر میناچی در جراید عکسالعمل نشان داد ولی در مورد من پس از 50 روز هنوز سکوت کرده است: 1-ایشان را از من بهتر می شناسید. 2-نسبت به حرفها و کارهای ایشان بیشتر از کارهای من اطمینان دارید. 3-..."(همان، ص113)
همانگونه که در این فراز به صراحت آمده در مورد آقای میناچی اسنادی توسط دانشجویان خط امام منتشر شد که منجر به باز داشت وی گشت اما دفاع قوی نهضت آزادی و حتی نیروهای موثر حزب جمهوری اسلامی همچون شهید بهشتی از وی موجب شد که این بازداشت 24 ساعت بیشتر به طول نینجامید. اما بنا بر اعتراف آقای امیرانتظام این مسئله در مورد وی به گونهای دیگر بود. در مورد ارتباطات غیر متعارف آقای امیرانتظام با مأموران سیا همچون ریچارد کاتم و ویلیام باتلر که حتی دکتر کریم سنجابی دبیر کل جبهه ملی بعد از مشاهده شمهای از آن زبان به اعتراض میگشاید بحث فراوان است (رجوع شود به خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی،ص 315).
آقای امیرانتظام در این زمینه در نامهای به نماینده دادستان کل مینویسد:" در سفری که نیکسون به ایران آمد کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی تصمیم گرفت نامه اعتراضیه برای او بنویسد... برای رساندن این نامه به سفارت آمریکا، نهضت مقاومت به من مأموریت داد که آن را به سفارت تحویل دهم.
در زمان تسلیم نامه، کسی که در سفارت آمریکا نامه را از من گرفت شخصی بود به نام "ریچارد کاتم" که خودش را عضو سیاسی سفارت معرفی کرد و گفت که او و عده زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند و نسبت به ملت ایران ابراز همدردی کرد. ضمناً پیشنهاد کرد چنانچه نهضت مقاومت بپذیرد هر چند وقت یک بار همدیگر را ببینیم.
پیشنهاد او را با کمیته مرکزی نهضت مقاومت طرح کردم . تصویب کردند که بر حسب ضرورت او را ببینم و به همین دلیل هروقت نهضت ، مطلبی را صلاح میدانست که به عنوان اعتراض بدهد، به کاتم داده میشد و به من مأموریت میدادند. جمعاً چندبار بنا به دستور نهضت مقاومت، ایشان را دیدم و مشکلات و مصائب ناشی از کودتا را به وی منعکس میکردم و او همیشه ابراز همدردی میکرد. بعد از چندی هم که از ایران رفت.
قبل از رفتن گفت که به عنوان اعتراض به سیاست دولت آمریکا از سفارت و امور خارجه امریکا استعفا خواهد داد."(آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، ص67) در این روایت، هم خلاف گوییهای آقای کاتم و هم آقای امیرانتظام برای هر خوانندهای با هر سطح از سواد سیاسی کاملاً بیّن است. برای نمونه با وجود اذعان به ارائه پیشنهاد " هر چند وقت یک بار همدیگر را ببینیم" از طرف آقای کاتم، هرگز به ملاقاتهایی که به دعوت وی صورت میگرفته است و موضوعات مورد بحث در آن اشارهای نمیشود.
همچنین ادعا میشود "او و عده زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند " در حالیکه براساس اسناد، کاتم یکی از عناصر مؤثر در کودتای 28 مرداد1332 و کودتایی که در سال 1357 برای سرکوب قیام سراسری ملت ایران در دستور کار آمریکائی ها قرار داشت بود.
قطعاً آقای امیرانتظام دستکم در زمان نگارش خاطرات خود از جایگاه کاتم بیاطلاع نبوده است. آقای یرواند آبراهامیان در مورد نقش کاتم در ایجاد اختلاف بین نیروهای فعال سیاسی جامعه به منظور مهیا کردن زمینه کودتا مینویسد :"سیا در تهران یک مأمور جوان به نام ریچارد کاتم نیز داشت...کاتم همچنین مقالاتی را برای چاپ در روزنامه های مزد بگیر به رشته تحریر در میآورد. در یکی از این مقالات ادعا شده بود که فاطمی قبلاً محکوم به سوء استفاده از اموال شده، به همجنس بازی معروف است و دین خود را به مسیحیت و همچنین بهائیت تغییر داده است.
این اتهامات، فاطمی را در دید بنیادگراها دستکم به سه بار اعدام محکوم مینمود. جای تعجب نیست که فداییان اسلام سعی کردند وی را به قتل برسانند. سیا همچنین بیعلاقه نبود که برای مصدق اصل و نسب یهودی دست و پا کند." (کودتای 28 مرداد 1332 در ایران ،نوشته پرواند آبراهامیان، ترجمه لطفالله میثمی ، مجله چشم انداز ایران، شماره 25، سال 1383)
اما در مورد نقش آقای امیرانتظام در به اصطلاح دعوت آقای شاپور بختیار به استعفا، مطالب خلاف واقع دیگری در برنامه "خشت خام" مطرح میشود. آن چه تلاش برای جلوگیری از خونریزی بیشتر توسط رژیم پهلوی مطرح میشود فریبی بیش نبود. در واقع بر اساس طرح آقای لامبرایکس امریکایی (آنگونه که آقای صدر حاج سید جوادی میگوید) قرار میشود به گونهای عمل شود تا بختیار مورد پذیرش رهبر انقلاب قرار گیرد و به عنوان نخست وزیر به رسمیت شناخته شود.
آخرین نخست وزیر شاه این طرح فریب را که آقای امیرانتظام در آن نقش اساسی داشته است اینگونه روایت میکند :" با بازرگان مشورت کردم. جوابش این بود: فکر بسیار خوبی است، ولی ترتیبش را چطور بدهیم چون [آیت الله] خمینی خیال میکند با اینکار برایش دامی گسترانیدهایم _کافی است مقدمات را درست بچینیم همان کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد. یعنی میگوید: اول امضا کنید بعد بیایید، یعنی قبل از این که درش را حتی نیمه باز کند استعفای شما را خواهد خواست_خود ما متن پیام را تهیه میکنیم، چون طبعاً من به شرایطی اینچنین تن نخواهم داد."(یکرنگی، خاطرات شاپور بختیار، ص 191)
مرحوم احمد صدر حاج سید جوادی نیز در مورد این طرح که آقای امیرانتظام مدعی است از روی مردم دوستی آن را دنبال میکرده است میگوید:"طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود . به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس میدهیم . قبول کرد، متن استعفا را برایش فرستادیم و پس از دستکاری به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم حاضر به امضا نشد.
این درست در روز پنج شنبه قبل از کشتار تهران بود." (مصاحبه مطبوعاتی وزیر کشور، آقای احمد صدر حاج سید جوادی، روزنامه کیهان، مورخ 13 اسفند 1357). در این دو فراز کاملاً روشن است که در چارچوب این طرح فریب، بختیار به هیچ وجه قصد استعفا قبل از دیدار با امام را نداشته است. بعد از دیدار نیز او حداقل به برخی اهداف برنامه آقای لامبر ایکس یعنی به رسمیت شناخته شدن توسط رهبری انقلاب میرسید.
به زعم طراحان این برنامه اگر در این ملاقات، امام تداوم نخست وزیری بختیار را تأیید میکردند همه اهداف تأمین شده بود و مسیر انقلاب عوض میشد؛ زیرا علاوه بر محفوظ ماندن شاکله ابزارهای قدرت آمریکا در ایران همچون ارتش، سیستم امنیتی و... مدیریت اجرایی مطالبات مردم نیز در چارچوب رژیم پهلوی استمرار مییافت. به این ترتیب در یک فرایند میان مدت، فرصت لازم برای در هم شکستن پایههای وحدت و انسجام بینظیر مردم مشتاق پایان دادن به استبداد و سلطه بیگانه در کشور (که توفندگی یک نهضت سراسری تاریخی را موجب شده بود) به دست میآمد، اما در صورت عدم تأیید نخست وزیری بختیار در این ملاقات، از یک سو همان گونه که آقای صدر با صداقت تمام ابراز میدارد متن دستخط استعفا _که به امانت نزد زعمای نهضت آزادی نگهداری میشد _بدون اطلاع کسی از محتوای آن عیناّ به جناب نخست وزیر محمدرضا پهلوی مسترد میگشت و از سوی دیگر انقلاب با مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی یک گام اساسی از موضعش عدول کرده بود. بنابراین در هر دو صورت، دستاورد چشمگیری نصیب بختیار و طراحان و مجریان این ترفند میشد. اما هوشمندی امام آن چه را در چارچوب یک اقدام چند جانبه صورت گرفته بود، خنثی ساخت.
همچنین در مورد طرح انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی در سال 58 نیز آقای امیرانتظام دقیقاً در چارچوب برنامه آمریکاییها عمل کرد که به دلیل اجتناب از مطول شدن مطلب، پرداختن مستند به آن را به فرصتی دیگر موکول میکنیم.
اما در آخرین فراز از این مقال مناسب است به نقش همراهیکننده یا فرصتساز مجری برنامه "خشت خام" در تحریف تاریخ نظری افکنیم. انتظار همه علاقهمندان به تاریخ آن بود که قبل از مصاحبه با آقای امیرانتظام دستکم خاطرات ایشان مطالعه شود و تناقضات آشکار میان اظهارات امروز وی و همسرشان با آن چه نزدیک به دو دهه قبل به جامعه عرضه شد، مورد بحث قرار گیرد.
متأسفانه مجری برنامه خشت خام به هیچ رو متعرض این مسأله نمیشود که برخی ادعاهای امروز در خاطرات پیشین نیامده و بلکه از اساس خلاف واقع است. برای نمونه، آقای امیرانتظام مدعی میشود که وی در خرمشهر و آقای نخستوزیر بعد از بازگشت به تهران، هدف ترور قرار میگیرند در حالی که چنین ادعایی در هیچ کجا ثبت و ضبط نشده است. یا در یک حرکت نمایشی دراماتیک سه جانبه برای اثبات سختیهای زندان مدعی میشوند که در زندان "پابرهنه" بودهاند، یا ایشان را به "دم خر" میبستهاند. هرچند طرح این ادعاهای جدید دو دهه پس از انتشار خاطرات مکتوب هیچ ارزش استنادی ندارد و در حقیقت به مثابه تولیدات روز است که به تاریخ حقنه میشود، با این وجود برای روشن شدن چگونگی وضعیت ایشان در زندان فرازهایی از خاطرات مکتوب وی را مرور میکنیم: "امشب روزنامه کیهان و انقلاب اسلامی مقداری از متن مدافعات مرا چاپ کرده بودند... اطلاعات تمام."(آن سوی اتهام ،خاطرات عباس امیرانتظام ،ص112) و در فرازی دیگر مینویسد:"پنج شنبه 8/3/59 ... نزدیک ساعت 1 بعد ازظهر تعدادی خبرنگار و عکاس به اتفاق آقای کچویی به دیدنم آمدند. ابتدا نمیدانستم مقصود چیست ولی وقتی فهمیدم برای کسب خبر آمدهاند مفصلاً درباره خدماتم و اشتباهی که در ارزیابی آن و اتهامی که به من زدهاند صحبت کردم... چهارشنبه 14 خرداد؛ امروز صبح خبرنگار و عکاس روزنامه آزادگان به دیدنم آمدند که مصاحبه کنند.
مدت یک ساعت و20 دقیقه صحبت کردیم."(همان،صص9-128) و در فرازی دیگر میخوانیم: "دوشنبه 23 تیرماه 59؛ نامه مورخ 10 تیر ماه من درباره تکذیب اتهام " اقدام بر علیه جمهوری اسلامی ایران " در تاریخ پنج شنبه 19 تیر 59 در روزنامههای اطلاعات و کیهان چاپ شد." (همان ،ص131) همچنین در مورد مصاحبههای دیگر ایشان میخوانیم:" پنجشنبه 27 شهریور 59؛ امروز کیهان مصاحبه مرا به اختصار چاپ کرد و تحریفی در آن نبود... شنبه 29 شهریور 59؛ امروز انقلاب اسلامی مصاحبه مرا چاپ کرد، کمی مفصلتر از کیهان ولی تحریفی نداشت."(همان،ص138)
جالب این که علاوه بر مصاحبههای مطبوعاتی مکرر در زندان، آقای امیرانتظام با سازمانهای بین المللی نیز بهطور مداوم دیدار داشت و هرگز گلایهای مبنی بر بدرفتاری با خود را مطرح نمیکند:"در بهار سال 1359 گروهی از صلیب سرخ جهانی از زندان اوین دیدن کردند. وقتی به سلول من رسیدند رئیس گروه صلیب سرخ به دیدنم آمد و مدت 2 ساعت بدون حضور پاسدار با من صحبت کرد و درباره خانوادهام و سرنوشت آنها پرسید... وی پس از دو ماه بازگشت و باز هم در حدود 2 ساعت با من به گفتوگو نشست و نامهای را به من داد که در آن سازمان صلیب سرخ جهانی، سرپرستی خانوادهام را به عهده گرفته بود."(همان ،154)
به این ترتیب، در زندانی که در خاطرات مکتوب امیرانتظام با آن مواجه میشویم ایشان نه تنها همه رسانههای مکتوب کشور را روزانه دریافت میکند بلکه هر زمان اراده کند با آنان مصاحبه اختصاصی یا مطبوعاتی نیز دارد و یا برای آنها مقاله ارسال مینماید، آزادانه و بدون حضور نگهبانان دو ساعت با نمایندگان صلیب سرخ به گفت و گو مینشیند و حتی آنها سرپرستی خانواده او را در خارج کشور با پرداخت مستمری به عهده میگیرند تا ایشان هیچ گونه دغدغه خاطری در محل استقرار خود در زندان نداشته باشد.
در هیچ جای این خاطرات نیامده است که من از وضعیت بد خود با مطبوعات سخن گفتم و آنان تحریف کردند، بلکه برعکس از رفتار زندانبانان به نیکی یاد میکند:" رفتار پاسداران بسیار انسانی است و امروز ساعت 3 بعد از ظهر تعویض شدند. ابتدا درِ سلول و حتی پنجره را بستند ولی بعداً چند نفر از آنها آمدند و با هم صحبت کردیم. بسیار صمیمانه و رفتاری پر از ملاطفت و محبت داشتند. متن مدافعات خودم را در روزنامه اطلاعات دادم بخوانند، درباره اتهامات من صحبت کردند که برای آنها توضیح دادم." (همان،ص116)
همانگونه که ملاحظه میشود تفاوت آنچه در خاطرات مکتوب آقای امیرانتظام در مورد شرایط دوران حبس وی میخوانیم با آنچه بعد از نزدیک دو دهه به کمک مجری"خشت خام" و احتمالاً دیگران تولید شده، آنچنان فاحش است که نشان میدهد به دلیل ولنگاری ها در حوزه فرهنگ نه تنها میتوان دست اندازی به تاریخ داشت بلکه تاریخی از نو ساخت! این وضعیت، صاحب این قلم را به یاد نقلی از یکی از شیوخ امارات انداخت که وقتی از وی سؤال شد شما ابنیه تاریخی ندارید که اداره میراث فرهنگی تأسیس نمودهاید! پاسخ داد: ابنیه تاریخی را هم بعداً پول میدهیم تا برایمان بسازند!
باورمان نبود که روزی این روایت شامل حال وضعیت تاریخنگاری در کشور ما نیز بشود؛ به کمک یک کار نمایشی با حضور سه نفر، برای آقای امیرانتظام سابقه پابرهنگی در زندان جعل میشود، به کمک تحریفات وی زندانی سیاسی تلقی میگردد و نیز "دم خر"ی به میان می آید تا گواه بر مرارتهای ایشان باشد ،ادعای آویزان خوابیدن به کمک یک طناب متصل به سقف و یک لنگ به میان میآید تا اشک هر بیننده ای را درآورد(بیتوجه به این که اصولا داشتن طناب در همه زندانهای جهان ممنوع است) و...
آری، اگرچه سخت و رنجآور است اما ظاهراً باید باور کرد که میتوان به کمک برخی ابزارها حتی آثار به ثبت رسیده قبلی خودمان را هم دستکاری، جعل و یا بکلی پاک کرد و از نو با هدف مخدوش نمودن همه محفوظات تاریخی ملت، خشتهای خامی را روی هم گذاشت و بنایی پوشالی را جایگزین تجربیات و حافظه ملتی پرسابقه ساخت.