دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۶ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۰

بیت مشهوری که مصرع دومش متعلق به امام علی(ع) است

بیت مشهوری که مصرع دومش متعلق به امام علی(ع) است
مفسر، محقق و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم با بیان داستانی با عنوان «طلبه‌ای که به لوستر‌های حرم امیرالمرمنین (ع) اعتراض داشت»، به تک بیتی اشاره کرد که مصرع اولش را شاعر هندی و مصرع دومش را حضرت علی (ع) گفته است.
کد خبر : ۴۲۵۵۶۱

استاد حسین انصاریان در یکی از سخنرانی‌های خود به بیان خاطره‌ای از سفر به ترکیه و دیدار با مفتی استانبول اشاره کرد و گفت: در این ملاقات با استفاده از منابع خودشان اثبات ولایت امیرالمؤمنین (ع) و حقانیت شیعه را انجام دادم.

*مفتی استانبول و اثبات حقانیت شیعه

به گزارش فارس مفسر، مترجم و پژوهشگر قرآن و نهج البلاغه تعریف می‌کند: در استانبول با مفتی اعظم ترکیه ملاقاتی داشتم که یک ساعت طول کشید و خیلی ملاقات خوبی بود.

به مفتی اعظم استانبول گفتم: دوست دارم علت شیعه بودن ما را از ما بپرسید.

گفت: خودتان بفرمایید.

جلد اول تفسیر فخر رازی (از عالمان سنی مذهب) را آوردم و باز کردم. در بحث بسم الله که فخر رازی می‌گوید: چند مکتب در بسم‌الله فتوا و حکم داده‌اند.

رفتم دنبال نماز حضرت علی بن ابی‌طالب (ع) که همراه با پیغمبر اکرم (ص) بوده است تا ببینیم ایشان در نماز با بسم‌الله چه‌کار می‌کرده، دیدم علی بن ابی‌طالب (ع)، بسم‌الله را در تمام نمازهایش می‌خوانده و بلند هم می‌خوانده، من به همان سیره علی نماز می‌خوانم.

فخر رازی بعد این جمله را نوشته که «من اتخذ علیاً امامه فی دینه و دنیاه فقد استمسک بالعروة الوثقی».

گفتم آقای مفتی! ببینید شما به ما مدرک واقعی دادید که هر که علی (ع) را در دین و دنیایش امام خود قرار دهد به ریسمان محکم چنگ زده است، مفتی اعظم ترکیه واقعاً مبهوت ماند که چه پاسخی بدهد.

استاد انصاریان در ادامه سخنان خود به حکایت شیرین دیگری با محوریت مولا علی بن ابیطالب اشاره کرد و حکایت را اینگونه نقل کرد:

*طلبه‌ای که به لوستر‌های حرم امیرالمؤمنین (ع) اعتراض داشت

یکى از طلبه‌هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیرقابل تحملى بود. روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین (ع) عرضه مى‌دارد: شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل‌هاى بى‌بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده‌اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟!

شب امیرالمؤمنین (ع) را در خواب مى‌بیند که آن حضرت به او مى‌فرماید: اگر مى‌خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى مى‌خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون حلقه به در زدى و صاحب‌خانه در را باز کرد به او بگو‌: به آسمان رود و کار آفتاب کند.

پس از این خواب، دوباره به حرم مطهر مشرف مى‌شود و عرضه مى‌دارد: زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى‌دهید؟! بار دیگر حضرت را خواب مى‌بیند که مى‌فرماید: سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع مى‌توانى استقامت‌ورزى اقامت کن، اگر نمى‌توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: به آسمان رود و کار آفتاب کند.

پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب‌ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى‌رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى‌کنند تا خود را به هندوستان مى‌رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى‌گیرد. مردم از اینکه طلبه‌اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب مى‌کنند.

وقتى به در خانه آن راجه مى‌رسد در مى‌زند، چون در را باز مى‌کنند، مى‌بیند شخصى از پله‌هاى عمارت به زیر آمد، طلبه وقتى با او روبرو مى‌شود، مى‌گوید: به آسمان رود و کار آفتاب کند. فوراً راجه پیشخدمت‌هایش را صدا مى‌زند و مى‌گوید: این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى‌اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس‌هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید. مراسم به صورتى نیکو انجام مى‌گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى‌شود.

فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف، چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند. از شخصى که کنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است. هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد. همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست.

او نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى‌شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم و همه مى‌دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است؛ یکى از آن‌ها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى‌بندم و شما اى عالمان دین، هم‌اکنون صیغه عقد را جارى کنید.

چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟

راجه گفت: من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (ع) شعرى بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم. به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم. مصراع گفته شده آن‌ها هم چندان مطلوب نبود. به شعراى ایران مراجعه کردم. مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى‌زد. پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (ع) قرار نگرفته است؛ لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى‌ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او درآورم.

شما آمدید و مصراع دوم را گفتید. دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم: به ذره، گر نظر لطف، بوتراب کند، طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (ع) است. راجه سجده شکر کرد و خواند: به ذره گر نظر لطف بوتراب کند/ به آسمان رود و کار آفتاب کند.

وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندى را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق، در حق عبد، چه خواهد کرد؟