دیروز بعد از نماز صبح جلسه ای داشتیم دوست ارزشمندی به نام دکتر حسن کریمی کنارم نشسته بود. او جانباز 50 درصد ، وکیل دادگستری و مدرس دانشگاه است که سالیان سال در این شلوغی تهران برای همین جلسه با موتورسیکلت رفت و آمد می کند.
بعد جلسه در بخش گپ و گفت و درد و دل خودمانی سرگذشتی را تعریف کردند که به نظرم نکته ظریف و تکان دهنده ای (و البته برای مدیران و مسئولان عبرت انگیز) است.
او گفت: فلانی ! در راهپیمایی 22 بهمن ماه پارسال در خیابان آزادی میرفتم که بانویی مرا به اسم صدا زد ، پسری حدودا 35 ساله در کنارش بود که به نظر فرزندش بود ...
وقتی سرم را به سمتشان برگرداندم این بانو رو به سوی فرزندش نمود و گفت:
پسرم! این همان مردی است که در طول این 35 سال گذشته حتی یک بار هم به ما سرنزده ، همان حاج حسن کریمی است که 35 سال پیش آمد خانه ما و پدرت را برد جبهه و پدرت شهید شد !
دکتر کریمی می گفت : من وقتی این حرف را شنیدم رنگم پرید ، اولش فکر کردم ، وای نکند این خانواده از شهادت پدر ناراحتند، دیدم به مسلک و ظاهرشان نمی خورد، حسابی عرق کردم و شروع کردم به عذرخواهی و بهانه جویی از بابت اینکه به این خانواده سر نزدم ...
این بانوی بزرگوار وقتی مرا در این حالت دید، لبخندی زد و گفت:
آقای کریمی! من منظوری نداشتم ، قبل از دیدن شما صحبت از استحاله مدیران و رواج اشرافیت و لیبرال مسلکی آنان بود یک دفعه شما را دیدم و به فرزندم نشان دادم تا بگویم ببین پسرم استحاله و اشرافیت یک قاعده عام نیست؛ «حسن کریمی» هم هست که 35 سال در تهران با موتورش تردد میکند، خواستم بگویم ما دائماً مسئولان را رصد می کنیم...!
اما مخلص کلام؛ نگارنده قصد نتیجهگیری و نتیجهنویسی از این یادداشت ندارم اما بر خودم میگویم که وقتی مسئولان در همین دنیا اینگونه توسط خانوادههای شهدا رصد میشوند ببین در روز قیامت خود شهدا برای ما چه پروندهای را رو خواهند کرد! آری چه دقیق فرمود آن امام عزیز، خانوادههای شهدا چشم و چراغ ملت هستند.
فاعتبروا یا اولی الابصار