سیاهی شب سایه انداخته روی اتوبان. اتوبان، در اوج ساعت ترافیک، شلوغ است؛ پرهیاهو. هیاهویش بادی شده پیچیده روی پلها، خیابانها؛ چنان غلغلهای که تمام شهر را درنوردیده است. برگهای پاییزی در امتداد جدولهای خیابان میخزند. از خیابان امام به خیابان ۳۰ تیر میروم. نور و صدا راه خود را از دل جمعیت پیدا میکند، از مرکز شلوغی دورتر میرود و در تمام خیابان ۳۰ تیر تا نزدیکی تقاطع خیابان جمهوری میپیچد. ساعت حدود ۱۱شب پنجشنبه است، در کنار سنگفرش، ماشینها پارک کردهاند و صدای سحر انگیزی بلند شده است. جوانی کنار پیادهرو نشسته و با لباسهایی شبیه به دانشجویان هنر، از راه فلوتی کوچک موسیقیای مینوازد که شب را زنده میکند و هیچ رهگذری نمیتواند بیتفاوت از او عبور کند.
به گزارش آرمان در سالهای گذشته خیابان۳۰ تیر تهران تبدیل به یکی از جاذبههای گردشگری شبانه این شهر شده است. عرضه غذاهای خیابانی یا به اصطلاح (street food) رونق ویژهای به این محدوه داده است. ۳۵ غرفه سیار غذایی در این محل فعال هستند و هر شب به حدود پنج هزار نفر سرویس میدهند. منطقه۱۲ تهران از قدیم تا به امروز مرکز گردشگری تهران بهشمار میآمده و ۶۰درصد آثار ثبت شده پایتخت در این منطقه قرار گرفته است.
30تیر و استریتفود
کمی جلوتر از او، غرفههای مختلف غذا با شمایل سنتی و مدرن، کنار هم قرار گرفتهاند. چند جوان با چهرههای شمالی، غذاهای سنتی گیلانی میپزند و زوج جوانی هم روی موتور سه چرخهای که شبیه به یک کافه سیار طراحی کردهاند؛ چای و دمنوشهای مختلف میفروشند. یکی از فروشندگان که با ساندویچهای جذاب غرفهاش صفی از مشتریان را جذب کرده است، میگوید: از ۱۲ظهر تا ۱۲شب اینجا هستیم، اما کار اصلیمان از ۹شب به بعد تازه شروع میشود و هرچقدر هم نزدیک ساعت۱۲میشویم، اینجا شلوغتر میشود. انگار مردم در شب بیرون آمدن را بیشتر دوست دارند. ما هم تا پیش از اینکه اینجا مشغول شویم، راستش بیکار بودیم. مریم، دانشجوی هنر است، همراه دوستانش به اینجا آمده و میگوید: بیشتر از خوشگذرانی، آمدهام تا مردم را تماشا کنم. به نظرم این شلوغی و استقبال، نشان میدهد که تهران چقدر تشنه چنین فضاهایی است.
زندگی شبانه از قیطریه تا تجریش
در بخشی از شمال شهر نیز، مردم در پارک قیطریه فرصت زندگی شهری در شب را پیدا کردهاند. پارک قیطریه گوشهای از زندگی یک جامعه را در محدودهای نسبتا کوچک به نمایش میگذارد و این جریان زندگی هرچه هوا تاریکتر میشود، پررنگتر و روانتر ادامه مسیر میدهد؛ انگار اینجا در پایتخت در شب هم مانند روز زندگی و اقتصاد جریان دارد و حتی برای خیلیها شبها پررونقتر. شمال و شرق تهران نیز از این قافله عقب نمانده است. ساعت از ۱۰ شب که میگذرد، در گوشههای مختلف خیابان لواسانی دود از منقلهای جگرکی بلند شده و به هوا میرود. یکی دو ون سواری نیز در کنار خیابان، درهایشان را باز میکنند و چای و قهوه میفروشند. بساط دستفروشها با لباسهای مختلف نیز همیشه به راه است. هرچند شب نشینی آنها نیز نرسیده به ساعت یک شب تمام میشود. در فضاهای محدود که برای زندگی شبانه و اقتصادِ شب در تهران وجود دارد، خوراکی حرف اول را میزند.
شبِ آزاد جایگزین شبِ ممنوع
استاد برجستهای که در دانشگاه تهران واحدهای مختلفی در حوزه فرهنگ و انسانشناسی شهری تدریس میکند، میگوید: ما تقریبا کلانشهری در جهان نمیبینیم که شهر شب نداشته باشد. ما شهر شب در تهران داریم، اما کنترلنشده است، اما اگر شهر شب آزاد و به رسمیت شناخته شده را جایگزین شهر شب ممنوع کنیم میتوانیم امنیت و کیفیت را در شهر شب داشته باشیم. چون به هر حال، ما نمیتوانیم اصل زندگی شبانه را تعطیل کنیم. سخنان ناصر فکوهی درحالی است که در کشورهایی که جمعیت آن بالا میرود، چه پایتخت باشند و چه کلانشهر باشند و چه نباشند بهدلیل اینکه نیازهای هویتی در آنها افزایش پیدا میکند، باید زندگی شبانه هم داشته باشند. وقتی جمعیت شهر از یک جمعیتی بالاتر میرود، باید زندگی شبانه در آن ایجاد شود. نمیتوانیم یک شهر چند میلیون نفری داشته باشیم که روشنایی گسترده نداشته باشد، نمیتوانیم شهری با بیش از ۱۰ میلیون جمعیت داشته باشیم، اما در بعضی نقاط آن به صورت ۲۴ ساعته زندگی وجود نداشته باشد. تجربههای جهانی لایف نایت در دنیا روی زندگی شبانه و اثرات اقتصادی آن، مطالعات آماری زیادی هم انجام شده است. مطالعه اداره تحلیل اقتصادی شهر سان فرانسیسکو نشان میدهد که در سال ۲۰۱۵، در «صنعت زندگی شبانه» این شهر، بیش از ۶۰ هزار نفر اشتغال داشتند. ۵۲ هزار نفر در رستورانها کار میکنند و بیش از دو هزار نفر نیز توسط شرکتهای اجرای زنده تئاتر استخدام شده بودند. ۲۷۷نفر نیز در گالریهای هنری شبانه کار میکردند. ۸۰ درصد از درآمد این صنعت به رستورانها رسیده و چهار میلیارد و ۷۷۸هزار میلیون دلار در سال ۲۰۱۵ فروش داشتهاند. چهار درصد برابر با ۲۶۳ هزار دلار به گالریهای هنری اختصاص یافته و ۳۳۹هزار دلار نیز برابر با 6درصد، مربوط به اجراهای هنری بوده است.به تجریش میروم. بازار تاریخی تجریش را که بیرون میآیی، هارمونی از رنگها چشمانت را به خود میخواند. پایانهای پر از اتوبوسهای رنگارنگ. تجریش سراسر ناله است. پیرمردی به زائران امامزاده گندم میفروشد. زنی رمال، فال میگیرد و ناله میکند: «فالِ توُ بگیرُم عاموُ» و عابرانی که با شتاب، بیتفاوت از کنار این همهمه میگذرند. از میدان تجریش سوار اتوبوسهای خط هفت؛ تجریش-راهآهن میشوم. کمر اتوبوس خم میشود. میدان تجریش را دور میزند و وارد خیابان ولیعصر میشود. خیابان ولیعصر چنارستانی باشکوه که ضخامت و سنوسال درختانش، روایتگر ژرفای تاریخ این خیابان است. درختانی که دهه های زیادی را به خود دیده و سر کهنسالی فرود آوردهاند و شاخههای آنها هنوز برای دیدن آینده سرک میکشند.
ولیعصرِ همیشه بیدار
ایستگاه باغ فردوس پیاده میشوم. دو نهر آب در هر دو طرف در ترنماند و دو ردیف درخت چنار که چروک روزگار بر تن پیرشان پیداست، از ابتدا تا انتها، آن را از دیگر خیابانهای تهران متمایز کردهاند. آبان97 است. پیادهروی در خنکای انتهای دره دربند در شبی پاییزی روحنواز است. قدمزدن در لابهلای درختان، توده آدمها، اتومبیلها، اتوبوسها و ساختمانها لذتبخش است. کنجکاوانه به خریدارانی که در مغازهها و در پیادهروها بر سر قیمت با فروشندگان چانه میزنند، نگاه میکنم. جلو مغازهها و پاساژها «پرسهزنان» سرشان را میچرخانند و خودشان را در شیشه ویترینها نگاه میکنند. چشمهای عابری برچسب قیمتها را ورانداز میکند. شبهای ولیعصر شلوغ و ونکافهها در گوشه گوشه آن زندگی شبانه به تصویر میکشند. از تجریش تا پارکوی درختان مسیر با فاصله اندک، دستنخورده باقی مانده و فضایی شکوهمند به خیابان بخشیدهاند. پارکوی سوار اتوبوس میشوم. لحظهای که دو اتوبوس از کنار هم میگذرند، در توقفی کوتاه تو گویی زمان میایستد. نگاه مسافران دو اتوبوس در چهره همدیگر قفل میشود. با اینکه پاسی از شب گذشته است، اما ولیعصر همچنان شلوغ است. بعید است، در تهران زندگی کنی و مسیرت به خیابان ولیعصر نیفتد. خیابانی که یکی از ستونهای ارتباطی در مسیرهای شبانهروزی تهران است. ستونی که سقف پرحجمترین مسیر ارتباطی روزانه و شبانه مردم تهران را به تنهایی نگهداشته است و نقشی استثنایی در جابهجایی نیروی کار دارد. آن هم در زمانی که اهمیت توسعه وسایل حملونقل عمومی به ویژه این روزها که ترافیک و آلودگی هوا همه ابعاد زندگی مردم را در سیطره خود گرفته بیش از هر زمانی نمایان است. خیابان ولیعصر نوعی جهتگیری و حس تعین مکان در کل شهر به آدم میدهد. این خیابان ستون فقرات تن تهران است. خیابانی که روز و شب ندارد.
پارک ساعی و شبهایش
پارک ساعی از اتوبوس پیاده میشوم و زمانی از مسیر را میهمان پاهایم، به صرف لحظهها میپردازم. در همهمه جمعیت پیادهروها یک زندگیجمعی نهفته است، وقتی در انبوه جمعیت شبانه غوطهور میشوی. هرچند در میان این سرور همگانی در پیادهروها، رفتگری خسته تکیه داده به درختی، نگران به عابران، نمیداند چگونه در میان جمعیت تنها باشد. خیابان فاطمی را رد میکنم. لنگه کفشی سوخته، بازمانده در لای نردههای پنجرهای زنگزده، روی دیوار قدیمی و نقاشیشده منتهی به پیادهرو، خود حکایتی است، به درازای تاریخ منازعات رفته بر این خیابان. تغییر نام چندباره آن نشان میدهد که ساحتی برای وقایع تاریخی- سیاسی بوده است. حوالی چهار صبح به چهارراه ولیعصر میرسم. پیادهروهایش؛ چه گامهای بیشماری اثر خود را بر آنها نهادهاند. کفشهای چرمی و ورنی یک تکنوکرات، چکمههای کارگران شهرداری، پوتینهای گلگشاد یک نوجوان، دمپاییهای مینیاتوری، شمشیر دراز ستوانها روی سنگفرش آن. چه روزگارانی و چه آدمهایی را جابهجا کرده است.
شبهای چهارراه ولیعصر
چهارراه ولیعصر پر از غریبههای همیشه در شتاب است. چیزی آنها را مجبور به عجله و شتاب برای رفتن میکند. زندگی آنها را به این طرف و آن طرف هل میدهد. چهارراه ولیعصر در عین اینکه مردمان را با هم رودررو میکند، اما در همان حال آنها را با چنان نیرویی از کنار هم عبور میدهد که هرکس به سختی میتواند، دیگری را دقیق بنگرد. پیش از آنکه بتوانی نگاه خود را به کسی معطوفسازی دیگر از آن شبح خبری نیست. شتاب چنان شدید و حاد میشود که سطوح تصاویر شبحوار درهم میشکند. چهارراهی سراسر روندگی، دوندگی و پویندگی است. آدمی در چهارراه ولیعصر 50 درصد بیشتر از جاهای دیگر تنه میخورد. وجود تئاتر شهر، پارک دانشجو، کتابفروشیها، دارالترجمهها، انتشارات، دانشگاه تهران، تالار وحدت و پلیتکنیک و کافی شاپها در حوالی چهارراه؛ این مکان را به مرکز فعالیتهای مدنی و فضای عمومی شاخص تهران تبدیل کرده است. میتوان گفت نبض شهر و زون فرهنگی-اجتماعی تهران است. علاوهبر فضای عمومی داینامیک، آنچه سبب حضور افراد در این خیابان میشود، میل به خاطرهبازی و خاطرهسازی است. وجود این مکانها، شبهای چهارراه ولیعصر شلوغ کرده است.
راه آهن زندگی شبانه ندارد
از پیادهرو کناری تئاترشهر راهی میدان راهآهن میشوم. از تجریش در شمال، وقتی به راهآهن در جنوب حرکت میکنم، انگار از یک کشور توسعهیافته به کشوری حاشیهنشین میروی. این مسیر روایتی آشکار از مرکز-پیرامون است. ویترینی برای وضعیت اجتماعی- اقتصادی تهران است. پیادهروهای پهن و تروتمیز، خیابانهای زیبا، خودروهای لوکس، مغازههای چندمیلیارد تومانی، پاساژها و هایپرمارکتهای زنجیرهیی، آپارتمانهای شیک و آسمانخراشهای سر به فلک ساییده و فرورفته در شکم آسمان. در مقابل هر چه به جنوب خیابان ولیعصر نزدیک میشوی، مناطق و مردم ساده تر و این قصه برعکس میشود. پیادهروهای جمهوری-راهآهن مملو از هجوم موتورسوارها، غوغای دستفروشها، بوق ماشینها، دود، کابل و سیم، کلیدهای ON وOFF، بوی ساندویچهای خوشمزه اما کثیف و تابلوهای ازدواج و طلاق که عینیت زندگی مشوش هر روزه آن را به تصویر میکشند. کفگیر، ضبطصوتهای قدیمی، گوشوارههای دخترانه، یک پریز برق کارکرده، پیچگوشی زرد رنگ و انبردست قرمز، ماشین ریشتراش، قاشق چایخوری، فیشهای رنگارنگ تلویزیون، شمع، یک جفت کفش چروکیده براق! اینها همه محتوای غمانگیز بساط پهن شده یک خردهفروش در پیادهروهای محله است. تمام چیزهایی که آدم در یک زیست روزمره به آن نیاز پیدا کند، در بساطشان یافت میشود. این خود نشانی از این است که راه آهن زندگی شبانه ندارد. پیش از سپیدهدم، حوالی طلوع خورشید، زندگی رفتهرفته بیدار میشود. در گوشه میدان راهآهن خردهفروشان دور آتشی درون حلبی روغن گرد آمدهاند. مغازهداران کرکرهها را بالا میزنند و بارها را خالی میکنند. شاگرد مغازهها با شروع روز، آسفالت پیادهرو جلو فروشگاهها را آب و جارو میکنند. بهتدریج پیادهروها پر میشوند از کارمندانی که به سوی شرکتها و دفاتر میروند. همچنان که روز روشن میشود، میدان راهآهن از انبوه جمعیت و ماشینها متورم میشود. جریان حیات نیرو و شتاب بیشتری میگیرد و صدای اذان، زمان را تغییر میدهد و شبانگاهان به انتها رسیده و روز آغاز میشود.