علی ربیعی در روزنامه اعتماد نوشت: حاشیهنشینی، تنها نوعی انحراف در گسترش شهر نیست بلکه نشان از فقر، نابرابری و بیعدالتی نیز دارد. نوعی شیوه متفاوت از زندگی است که در آن آدمها با متدی متفاوت از نُرم جامعه زیست میکنند. علاوه بر آن در دهههای اخیر، حاشیهنشینی سبب به وجود آمدن پدیده تجمع انواع آسیبهای اجتماعی در درون خود شده است و فقر، بیکاری، اعتیاد، ترک تحصیل، بیسوادی، کودکان کار و مواد فروشی را در هم عجین کرده است.
من حاشیهنشینی به خصوص در تهران را در 3 نسل تبیین میکنم: حاشیهنشینی ناشی از صنعتی شدن اولیه در تهران که این نوع حاشیهنشینی بیشتر نمایانگر طبقه اقتصادی ضعیفتر است. این نوع حاشیهنشینی، کارگران فصلی و کارگران صنایع جدید را در برمیگیرد که سبب مهاجرت برخی روستاییان به شکل همان زندگی روستایی به حاشیه شهر شده است. تعدادی از مساجد و حسینیهها با نام روستاها و شهرهای مختلف حکایت از چنین زیستی دارد. در دهه ۵۰ به بعد با گسترش مهاجرین و در ادامه در دهه ۶۰ با وقوع جنگهای منطقهای در اطراف ایران، مهاجرین خارجی شکل جدیدی به حاشیهنشینی دادند که من آن را حاشیهنشینی نسل دوم مینامم. پدیده زمین ارزان و گاهی مجانی این نوع حاشیهنشینی را تشدید کرده بود.
به اعتقاد من در 10 سال اخیر در دهه ۹۰ با مشکلات زیستمحیطی و کمبود آب، حاشیهنشینی نسل سوم پدید آمد که تبدیل شدن روستاهای نزدیک به شهرها به مناطق حاشیهنشین را رقم زده است. در مجموع امروزه، حاشیهنشینی تبدیل به زیستگاههایی متفاوت و در برگیرنده طردشدگان اجتماعی و گونههایی از ناهنجاری و آسیبهای متعدد در درون خود شده است. نقض چرخه رسیدگی حمایتی باعث ناکارآمد شدن برنامهها شده است. فقدان نهادهای انتظامی به شکل مناسب، کمبود مراکز حمایت اجتماعی مانند بهزیستی و خانههای بهداشت، عدم گسترش آموزش و پرورش، عدم وجود مجموعههای فرهنگی دولتی مانند سینما و تئاتر و ورزشگاه در مناطق حاشیهنشین کاملا عیان است.
حاشیهنشینی از وجهی دیگر نیز قابل تامل است. به تعبیر فوکو، بخشی از علل اعتراضات اجتماعی و سیاسی با جنگ حاشیه علیه متن قابل تبیین است. حتی برخی از اندیشمندان سعی در تحلیل انقلابهای اجتماعی با این دیدگاه دارند. آلن تورن، جامعهشناس برجسته فرانسوی از جمله این متفکران است. بنابراین در شرایط خاص اجتماعی، حاشیهنشینی و ثبات اجتماعی نیز به عنوان یک موضوع جدی مطرح میشود. از دیگر سو، من معتقدم فقرای حاشیهنشین، فقر بیرحمانهتری حتی نسبت به روستاییان کمدرآمد تجربه میکنند.
مقایسه روزمره تضادهای متعدد بین جوانان در خانوارهای با بُعد ۳.۵ به بالا پایههای این تحلیل را میسازند. به نظر میرسد برای ساماندهی این امر نیاز به یک سیاستگذاری و برنامهریزی کوتاهمدت و بلندمدت داریم. چرخهها در مناطق حاشیهنشین به درستی شکل نمیگیرند. افراد به نوعی رها شده هستند. برنامهریزی برای این مناطق نیاز به هماهنگی جامع دارد. فارغ از وظایف دستگاهی، خود حاشیهنشینی به عنوان یک مساله، نیاز به یک متولی و مسوول دارد. در این مناطق علاوه بر اینکه جان تعدادی از انسانها در معرض خطر قرار گرفته، تهدید گسترش آسیب به سایر نقاط شهر هم وجود دارد.
من فکر میکنم نهادهای مدنی که به خیر جمعی مشغولند، میتوانند در این مناطق با تکیه بر خانوادههای سالم موجب تحول به سمت زندگی مناسبتر در این محلهها شوند. حضور نیروی انتظامی، هر چند پرهزینه و پرخطر، بسیار ضروری است. همچنین رسیدگی به بهداشت و مسائل آموزشی و پرورشی از اولویتها محسوب میشود. به جای انتظار برای انجام کاری بزرگ، کودکان این مناطق را دریابیم.