«محمد»، یکی از دستفروشهایی که در شببازار کرج کار میکند، میگوید: «دستفروشا مثل هم نیستن. اینا که میبینین بعضیاشون جنس خودشونو میفروشن، کارگاهی چیزی دارن، جنسشونو به قیمتی که میخواستن برنداشتن، حالا میان یه غرفه میگیرن یا تو خیابون بساط میکنن و پولی به شهرداری میدن. تیشرتی که قرار بوده مغازهدار ازشون ده تومن برداره و ۲۵ تومن بفروشه رو دونهای ۱۵ تومن میفروشن. اینجوری هم خریدار راضیه، هم اون کسی که تولید کرده دو زار بیشتر کاسب میشه. فرقش فقط اینه که اگه جنس رو یکجا بفروشن، پولش نقدی دستشون رو میگیره اما اگه این طوری بساط کنن باید چند هفته یه لنگه پا بمونن گوشه خیابون، تو سرما و بارون با مشتری چونه بزنن. اما از اون طرف هم الان دیگه کسی نقدی کار نمیکنه و همه چکی میخرن. چک این طرف سال هم که کسی نداره. اگه بخوان به مغازه بدن هم پولش همون سال دیگه دستشون میرسه. تازه هزار تا گرفتاری هم داره. برای همین میصرفه که یا خودشون بیان بساط کنن یا اینکه یه نفرو بگیرن روزی صد تومن دویست تومن بدن که براشون بساط کنه.»
او ادامه میدهد: «یه سری دیگه از اینایی که تو خیابون بساط میکنن، جنس دیگرانو میفروشن. مثلا طرف رفته شارژر موبایل و جوراب و لباس زیر و ... آورده از بانه یا از بندر یا هر جای دیگه، حالا اینا رو تو بازار به قیمت نمیبرن، واسه همین میره چهار نفرو میگیره، به هر کدوم یه چیزی میده، اینا هر روز میرن یه سهمی از جنس رو از اون میگیرن میارن بساط میکنن. خیلی وقتا اگه غرفهای باشن، پول غرفه رو هم خود کسی که صاحب جنسه میده و اینا فقط واسه اون کار میکنن. روزی یا هفتگی یا ماهی، پول خودشونو میگیرن و باقی رو حساب پس میدن.»
«محمد» اضافه میکند: «یه سری دیگه هم هستن که جلوی مغازهها بساط میکنن. اینا بیشترشون جنسای همون مغازهها رو میفروشن. شریک مغازهدارن یا صاحب جنسن. میرن جلوی مغازه بساط میکنن، پنج تومن زیر قیمت میدن و بازار هم دارن. اینجوری هم واسه مغازهدار میصرفه هم واسه کسی که میخره.»
شببازارها، بازارهای فصلی یا جمعهبازارهایی که اجناس مصرفی در آنها فروخته میشود، بیشتر مشتریها و فروشندههایی شبیه هم دارند اما همه دستفروشیها مثل هم نیستند. مثلا خیابان انقلاب از آن جاهایی است که در آن دستفروشهای متفاوتی پیدا میشوند؛ آدمهایی که کتابهای کتابخانه شخصیشان را حراج میکنند، کسانی که شب تا صبح مشغول دانلود فیلم هستند و غروب کنار خیابان بساط میکنند یا حتی بچههای درویشمسلکی که کنار خیابان کاردستی درست میکنند و همان جا هم مشتریشان را پیدا میکنند.
«آمنه» یکی از کسانی است که از فروش دستبندهای بافته خودش کنار خیابان پول مختصری درمیآرود. دانشجوست اما دوست ندارد بگوید دانشجوی کجاست و چه درسی میخواند: «اول فقط واسه خودم دستبند میبافتم. از این طرف اون طرف یه چیزایی یاد گرفته بودم و با گشتن توی اینترنت مدلای جدید دیگهای هم پیدا کردم. بعد فکر کردم اگر بشه از این راه یه پولی هم در آورد، چه بهتر.»
شبها در خیابانهایی که محل قدمزدن است، بازار دستفروشهایی که چیزی غیر از جوراب و وسایل خردهریز موبایل میفروشند داغ است. حاشیه پارک لاله، پیادهروهای اطراف پارک هنرمندان و خیابان کریمخان، اطراف میدان تجریش و پارک دانشجو از جاهایی است که دستفروشهای خوشذوق بیشتر در آنها کاسبی میکنند. به غیر از تیشرت و روسری و ظرف، جورابهای دستبافت پشمی مناسب فصل، وسایل کوچک تزئینی، نقاشیهای کوچک، فرشینه و عروسکهای بافتنی بخشی از چیزهایی است که میشود کنار خیابان از دستفروشها خرید. علاوه بر اینها، زنانی هم هستند که با دیگهای آش و غذا و ساندویچ بستهبندیشده، بخشی از بازار دستفروشی را در اختیار دارند.
«سمیه»، خانم چهل پنجاه سالهای که این روزها در بازار فصلی شب یلدا در خیابان کارگر جنوبی انواع آش به مردم میفروشد، میگوید: «صبح به صبح سه چهار تا دیگ بار میکنم، سبزی رو پاکشده میخرم، نخود و لوبیا رو هم از قبل میپزم که غذا زودتر آماده بشه. خیلی از خانمایی که از اینجا رد میشن وقتی مزه آشو امتحان میکنن دستور پخت هم میپرسن. در هر خونهای رو که باز کنین، یه آشپزی هست که تمام عمر کار کرده و شکم همه رو سیر کرده، کسی هم یه دستت درد نکنه بهش نگفته. اینه که هر کسی از اینجا رد میشه میگه کاش منم یه چیزی درست کنم بفروشم که درآمدی واسه خودم داشته باشم.»
اینکه چیزهایی که مردم «روی دست» میفروشند از کجا میآید، یکی از داستانهای دستفروشی است. یکی دیگر از داستانها، دعوای همیشگی شهروندان است بر سر اینکه آیا دیگران حق دارند بخشی از پیادهرو، ایستگاههای مترو و اتوبوس و حتی پارکها را اشغال کنند و از آنها به عنوان ملک تجاری استفاده کنند یا نه؛ داستانی که بحث و دعوا بر سرش همچنان ادامه دارد. یکی دیگر از داستانهای دستفروشی هم این است که «آخرش چی؟» خیلیها تمایل دارند وقتی دستفروشی را میبینند از دیدگان آب روان کنند و بابت فقری که مردم را ناچار به دستفروشی میکند شکایت کنند اما به نظر میرسد آخر همه داستانهای دستفروشها مثل هم نیست.
«حسین» سی و چند ساله که این روزها در یکی از محلههای تهران مغازه فروش شال و روسری دارد، پایان یکی از آن داستانهای متفاوت دستفروشی است که کاسبیاش را در نوجوانی، با دستفروشی شال و روسری در عبدلآباد تهران شروع کرده: «درسو ول کردم که کار کنم ولی کسی واسه یه بچه سرشکسته شرّ دعوایی کاری نداشت. سوادی هم نداشتم، کاری هم بلد نبودم. هر جا میرفتم دست خالی برمیگشتم تا اینکه یه جا دیدم «دادزن» میخوان. رفتم اولش چند ماهی واسه مغازه شال و روسری داد میزدم که مشتری جمع کنم. بعدم صاحب مغازه چندتایی از شالهای ارزونشو میداد دستم، یه گونی پهن میکردم دو متر جلوتر از در مغازه، جنس مغازه رو دو تومن ارزونتر میدادم. اینطوری کاسبی یاد گرفتم. آخر وقت هم همه پولو میدادم به صابکارم، خودش هر چی میخواست میشمرد میذاشت کف دستم. این پول روی هم یه رقمی که شد رفتم بازار، از همون شالی که تا دیروز توی مغازه میفروختم چند جین خریدم گوشه خیابون بساط خودمو پهن کردم. خدا رو شکر گرفت. چند سالی کارم همین بود. از تجریش تا عبدلآباد هر جا که فکرش رو بکنی بساط کردم. با پول همون بساطکردن، زن گرفتم، بچهدار شدم، زندگیم چرخید. جلوتر که رفتم، باز دو زار پساندازمو انداختم توی کار، مغازه اجاره کردم، جنس بیشتر آوردم، شدم فروشنده. الان سفارش میدم از بانه جنس خودمو واسم میارن. هر چی میشه رو تو مغازه میفروشم، چند تایی هم دستفروش هستن که میان ازم جنس میبرن. بعضیاشون میخرن، واسه خودشون میفروشن، بعضیاشونم مال منو چوب میزنن میفروشن. خدا رو شکر، هم خودم سر کارم، هم دست چهار نفر دیگه رو بند کردم.»
این روزها، «دستها» قهرمانان اصلی معیشت مردمند؛ دستهایی که کمک میکنند، دستهایی که میسازند و دستهایی که میخرند و میفروشند. فارغ از خوب و بدِ «دستفروشی»، شاید لازم است با پذیرش این پدیده واقعی و به رسمیت شناختن آن به عنوان یک «شغل»، لااقل در این روزگار که بخشی از مردم، انتخابشان خرید از فروشگاهها و مغازهها و پاساژهای لاکچری و نیمهلاکچری نیست و از قیمت اجناس روی دست و کنار خیابان راضیترند، دولت و شهرداری هم کمک کنند که با ساماندهی دستفروشها، هم کسانی بتوانند چرخ زندگیشان را راحتتر بچرخانند و هم مردم بتوانند آنچه را میخواهند ارزانتر بخرند. به همین سادگی.
ایسنا