به گزارش فارس مریم شریفی: میگوید از وقتی عکسش در فضای مجازی منتشر شد، از گوشهوکنار ایران که سهل است، حتی از ایتالیا، آلمان و اسپانیا هم پیام تبریک داشته و همه او را بهعنوان خانم معلمی که خود را حتی نسبت به فضای فیزیکی تحصیل دانشآموزانش متعهد میداند و از مهارتهای فنیاش برای بهسازی فضای مدرسه مایه میگذارد، تحسین و تشویق کردهاند. از «آرزو زمینی» میگویم؛ معلم همهفنحریف لاهیجانی که از وزنهبرداری گرفته تا کوهنوردی، غارنوردی، آبشارنوردی و درهنوردی، همهجور مهارت در کارنامه دارد. او وقتی با دیدن وضعیت نابسامان شیروانی مدرسه، برای پاکسازی آن داوطلب شد، فکرش را هم نمیکرد کار دلیاش برای رفاه و امنیت دانشآموزان تا این حد در فضای مجازی بازتاب داشتهباشد. اما این فقط بخش کوچکی از توانمندیهای خانم معلم شجاع و کاربلد قصه ماست. با روایتهای جذاب او از مسیر پرفرازونشیب زندگیاش - از پیوند قلب تا فتح بلندترین قلهها - همراه باشید.
دست خالی مدرسه و همت بلند خانم معلم
«وقتی از حیاط مدرسه، وضعیت نابسامان شیروانی را دیدم و یادم افتاد هواشناسی برای آخر هفته، بارش برف پیشبینی کرده، نگران شدم. یکدفعه فکری در ذهنم جرقه زد و به اتاق آقای مدیر رفتم.»
خانم معلم بلندپرواز مدرسه «صائب» روستای «کوشال» در لاهیجان مکثی میکند و برای تشریح وضعیتی که مجابش کرد آستینها را بالا بزند، اینطور میگوید: «در این فصل در شهرهای شمالی، تمام همّوغمّ اهالی این است که قبل از بارش برف، اوضاع شیروانی خانهها و مدارس و... را ساماندهی کنند. ماجرا این است که گرد و غباری که طی یکی دو سال در اثر وزش باد روی شیروانی جمع میشود، با بارش باران تبدیل به گلولای شده و دانههای گیاهانی که همراه باد به آنجا رسیده هم، آن بالا سبز میشود. اگر این گلولای تمیز نشود و برف روی آن بنشیند، ممکن است سنگینی کرده و باعث ریزش سقف شود. اینطور است که پاکسازی شیروانی در این حوالی، تبدیل به یک شغل شده است و هر نوبت پاکسازی، حداقل ۲۰۰ هزار تومان هزینه خواهد داشت. آن روز با خودم گفتم: آموزشوپرورش که بودجهای برای این کار ندارد. مدرسه ما هم که در روستاست و اصلاً درآمدی ندارد؛ بنابراین تصمیم گرفتم خودم دستبهکار شوم. به مدیر مدرسه پیشنهاد کردم اجازه دهد خودم کار پاکسازی شیروانی مدرسه را انجام دهم.» میپرسم: «آقای مدیر، تعجب و مخالفت نکرد؟ نگفت این کار، مردانه است؟» «آرزو زمینی» لبخندبرلب در جواب میگوید: «نه، ازآنجاکه آقای مدیر با فعالیتهای من در زمینه کوهنوردی و غارنوردی آشنا بود، میدانست این کار را بلدم و با ابزار تخصصی و رعایت ایمنی کامل، کار را انجام خواهم داد.»
یک ساعت و ۱۰ دقیقه عملیات، روی شیروانی
«شیب شیروانیها بسیار تند است و کار کردن روی آن حسابی خطرناک. من با علم به این شرایط، همه ابزار تخصصیام را به مدرسه آوردم و همانطور که برای صعودها و فرودهایم در فعالیتهای غارنوردی، کارگاه میزنم، روی شیروانی مدرسه هم کارگاه تخصصی زدم و با دستکش و کلاه ایمنی شروع به کار کردم. خوب است بدانید چنین کارگاهی، در هر فرود میتواند بیش از ۱۲۰۰ کیلو بار را تحمل کند.
بعضیها که عکسم را دیدهبودند، میگفتند: هِدلایت دیگر برای چه بود؟ توضیح دادم: با توجه به اینکه فضای شیروانی تاریک بود، لازم بود از هدلایت استفاده کنم تا محیط کار روشن شود و بهخوبی بتوانم همه نقاط شیروانی را تمیز کنم.»
خانم معلم درمقابل نگاه متعجب ما درست مثل یک استادکار باتجربه از یک عملیات فنی میگوید که صفر تا صد آن را خودش طراحی و اجرا کرده است: «۲ سال بود شیروانی مدرسه پاکسازی نشده بود و ۱۶ سانتیمتر گلولای انباشتهشده روی آن میتوانست حسابی دردسرساز شود. کارگاه را که به پایههای فلزی شیروانی وصل کردم، با استفاده از طناب مخصوص غارنوردی با امنیت کامل و بهراحتی مشغول پاکسازی شدم. طول شیروانی، ۲۰ متر بود و تمیز کردن آن، یک ساعت و ۱۰ دقیقه طول کشید. البته فقط این نبود و چند روز بعد هم شیروانی ساختمان پیشدبستانی را پاکسازی کردم.»
آموزش مهارتهای فنی به بچهها؛ یک تیر و چند نشان
جالبترین بخش این ماجرا، واکنشهای دانشآموزان به هنرنمایی غافلگیرکننده معلمشان بود: «من معلم بچههای پنجم و ششم هستم. تعدادی از دانشآموزانم که در آن ساعت، ورزش داشتند و در حیاط بودند، به تماشای فعالیت من روی شیروانی مدرسه ایستادند و با تشویقهایشان به من روحیه میدادند. فریاد میزدند و میگفتند: «آفرین خانم زمینی!... خانم! آن طرف شیروانی هم مانده... خانم! حالا چهجوری میخواهید پایین بیایید؟ و...» وقتی با تکنیکهای غارنوردی، فرود کردم، بچهها خیلی سرِ ذوق آمدند و حسابی تشویقم کردند. بعد هم دورم را گرفتند و درحالیکه از دیدن ابزاری که فقط در فیلمها دیدهبودند حسابی هیجانزده شدهبودند، شروع به بازی با ابزار کارم کردند؛ کلاهم را سرشان میگذاشتند و... آن عکس را هم یکی از شاگردانم با گوشی خودم گرفت و همین که برای دوستان نزدیکم فرستادم، بهسرعت در فضای مجازی منتشر شد.»
تا میپرسم: بچهها در این مدت که از فعالیتهای شما باخبر شدهاند، مشتاق نشدهاند این مهارتها را از شما یاد بگیرند؟ آرزو زمینی فوری میگوید: «خیلی زیاد. هم بچهها دوست دارند این مهارتها را یاد بگیرند و هم من دلم میخواهد به آنها آموزش دهم. اما آموزشوپرورش بهدلیل نگرانی بابت امنیت بچهها این اجازه را نمیدهد. حتی والدین چند نفر از بچهها خودشان رضایت دادند و ابراز تمایل کردند که در خارج از فضای مدرسه هم که شده، بچههایشان این مهارتها را آموزش ببینند، اما باز هم مخالفت شد. من معتقدم با این آموزشهای اصولی و با استفاده از ابزار تخصصی، بچهها هم میتوانند بهدرستی و با امنیت کامل انرژیشان را تخلیه کنند و هم میتوانند با مهارتهای فنی که یاد میگیرند، کمکحال خانوادههایشان باشند.
فکر کنید اگر پسر یک خانواده با یادگیری اصولی کار، بتواند با ایمنی کامل شیروانی خانهشان را پاکسازی کند، دیگر نیازی نخواهد بود هزینه سنگینی بابت این کار بپردازند و در این شرایط اقتصادی، کمک خوبی به خانواده خواهد کرد. حتی این مهارت میتواند برایشان ایجاد درآمد کند. برخلاف افرادی که در حال حاضر بدون امکانات و در شرایط ناایمن، این کار را انجام میدهند و جان خود را به خطر میاندازند و متاسفانه کارشان مواردی از سقوط و جرح و فوت را هم به دنبال داشتهاست، بچهها پس از آموزش میتوانند با ابزار تخصصی و با ایمنی کامل این کار را انجام دهند و کسب درآمد کنند.»
تا ۳۳ سالگی، ورزش کردن برایم ممنوع بود!
باور نخواهید کرد؛ درست مثل خود ما. برایتان عجیب خواهد بود وقتی بدانید فاتح تمام قلههای ایران، تنها زن غارنورد استان گیلان و اولین زن صعودکننده به بلندترین آبشار کشور، تا ۳۳ سالگی از هرگونه فعالیت بدنی محروم بود: «دچار بیماری قلبی مادرزادی بودم؛ قلبم ۶ مورد مشکل داشت و نارساییهایش بهمرور تشدید میشد. در ۱۰ سالگی، عمل باز قلب انجام دادم و پیوند قلب شدم، اما با این عمل، فقط ۲ سوراخ قلبم پیوند شد و ۲ تای دیگر به همان صورت باقی ماند. دریچه میترال قلبم هم همچنان سر ناسازگاری داشت. در این شرایط، بزرگتر که شدم، باز هم در نوبت تعویض قلب و تعویض دریچه میترال قرار گرفتم. اینطور بود که اجازه و درواقع، توان هیچ فعالیتی نداشتم؛ در ۱۰ دقیقه پیادهروی باید ۱۰ بار مینشستم. نفسم به شماره میافتاد و لبهایم کبود میشد. همیشه حسرت ورزش کردن داشتم. وقتی دوستان، اقوام و همکلاسیهایم که میدویدند، ورزش میکردند و بدمینتون بازی میکردند، من فقط با حسرت تماشایشان میکردم.».
اما خدا میخواست ورق برای آرزو برگردد و روی دیگر زندگی را هم ببیند؛ روی امیدبخش و شادابش را: «سال ۱۳۸۴ برای شرکت در یک مراسم عروسی با قطار به زنجان میرفتیم که با آقایان دکتر ملکی و دکتر حکمتپور، همسفر شدیم. در طول مسیر، دکتر ملکی که آن زمان عضو هیئت ژوری وزنهبرداری کشور بود، از مادرم پرسید: چرا دختران اینقدر غمگین است؟ مادرم گفت: بیماری قلبی دارد. دکتر تا این را شنید، گفت: «بیماری قلبی یعنی چه؟! این حرفها را بگذار کنار! بیا با ما ورزش کن. قول میدهم حالت خوب میشود.» هیچکس ازجمله خود من باور نمیکردم، اما معجزه اتفاق افتاد.»
آرزو هستم؛ اولین بانوی قهرمان وزنهبرداری کشور!
«ورزش را با تمرینات وزنهبرداری شروع و روزبهروز پیشرفت کردم. تمرینات مستمر باعث شد بهمرور عضلات قلبم تقویت شود و بتوانم فعالیتهای بدنی سنگینتری انجام دهم. من اولین بانوی وزنهبرداری کشور بودم و آنقدر تلاش کردم که توانستم مدال طلای مسابقات کشوری را کسب کنم و برای مسابقات جهانی یونان انتخاب شوم. حتی در آن ۳، ۴ سال، ۲۶ نفر از پسران دانشآموزم را هم با خودم به تمرینات وزنهبرداری در آکادمی المپیک بردم و این اتفاق باعث شد یک نسل جدید از وزنهبرداران در آن سالها تربیت شد و از آن میان، چند نفر به سطح قهرمانی کشور رسیدند.
دیگر در آسمانها سیر میکردم؛ میدان ورزش که به رویم باز شد، همه آنچه حسرتش را داشتم، تجربه کردم؛ از دویدن، شنا و بدمینتون گرفته تا وزنهبرداری و فوتبال. هرچه بیشتر ورزش میکردم، بدنی که تا همین چند وقت قبل، ضعیف و ناتوان بود، بیشتر شگفتزدهام میکرد. شاید باور نکنید؛ موقع بازی بدمینتون، به دستانم وزنههای نیمکیلویی و به پاهایم وزنههای یک کیلویی میبستم تا عضلاتم قویتر شود و هربار بیشتر تعجب میکردم وقتی میدیدم بدنم قویتر از آن است که فکرش را میکردم.»
قلهها تمام شد، غارنورد شدم!
مرور خاطرات آن تولد دوباره، بعد از ۱۴ سال، هنوز هم کام خانم معلم را شیرین میکند. اما برای او، این تازه اول ماجرا بود: «همزمان با وزنهبرداری، کوهنوردی را هم از سال ۱۳۸۵ شروع کردم و ظرف ۵ سال، تمام قلههای مرتفع کشور را فتح کردم. اما راستش بعد از مدتی دیگر کوهنوردی راضیام نمیکرد و برایم هیجان نداشت! در فیلمها دیدهبودم بعضی افراد در زمینه غارنوردی فعالیت میکنند. وقتی همان سال از برج آزادی، با ابزار تخصصی فرود کردم، حسابی به من مزه داد و تصمیم گرفتم مهارتهای تکمیلی این حوزه را بهصورت اصولی یاد بگیرم. اینطور بود که عضو گروه کوهنوردان استان گیلان شدم و صعود و فرود قدرتی و سرعتی را بهصورت اصولی و تکنیکی یاد گرفتم. همزمان هم در دورههای تخصصی غارنوردی، درهنوردی و آبشارنوردی شرکت کردم. مجهز شدن به تکنیکها و مهارتهای این رشتهها به من کمک کرد بتوانم با خطر کمتر و ایمنی بیشتر فعالیت کنم. بهاینترتیب، بهعنوان تنها زن غارنورد استان گیلان معروف شدم و در ادامه، بهعنوان نخستین زن ایرانی توانستم از آبشار ۱۰۸ متری «لاتون»، بلندترین آبشار کشور، صعود کنم.»
آهای دنیا! قلب من دیگه نیاز به تعویض نداره...
حالا برای خانم ورزشکار داستان ما، بدترین اتفاقی که میتوانست رقم بخورد، خداحافظی با ورزش بود، اتفاقی که رخ داد و بهطور موقت زمان را برای آرزو زمینی متوقف کرد: «تا سال ۱۳۹۰ تقریباً هیچ قله مرتفعی نماند که فتح نکردهباشم. آخرین عملیات صعود را که در قله «سَماموس»، بلندترین قله استان گیلان انجام دادم، یک اتفاق تلخ، همه رشتههایم را پنبه کرد؛ دریچه آئورت قلبم سوراخ شد! کارم به بیمارستان کشید و پزشکان از من تعهد گرفتند که تا ۵ سال به ارتفاع بالاتر از ۲ هزار متر نروم. گرچه به قولم پایبند بودم، اما گهگاه هم به قول معروف، زیرآبی میرفتم!
جالب است بدانید تا آن مقطع که این اتفاق افتاد و حالم بد شد، مادرم خبر نداشت کارم تا فتح قله هم رسیده. وقتی فهمید، خیلی ترسید. کار به جایی رسید که روی دیوار خانهمان کارگاه زدم و جلوی چشمش با ابزار تخصصی و وسایل ایمنی، راحت و ایمن صعود و فرود کردم تا ترسش بریزد و خیالش راحت شود. بعد از آن هر وقت میخواستم برای عملیاتی بروم، میگفت: «هرکجای دنیا که میروی، برو. فقط زنده برگرد! (با خنده)»
۵ سال دوری از ورزشهای سنگین، برای خانم معلم قهرمان داستان ما مثل ۵ سال گذشت، اما هیچکس نمیدانست در پسِ این اتفاق ناخوشایند، یک بازگشت باشکوه نهفته است: «از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۲ در ۲ نوبت آنژیوگرافی شدم. پزشکان از نتیجه کار بسیار راضی بودند و میگفتند: «ورزش مستمر باعث شده عضلات قلبت آنقدر قوی شود که بطن و دهلیز چپ قلبت که سوراخ شدهبود و نیاز به تعویض داشت، پوشاندهشده و دیگر نیاز به عمل ندارد.» نمیدانید وقتی این حرفها را از پزشکان شنیدم، چه حالی داشتم. انگار تمام دنیا را به من دادهبودند. میخواستم همه را خبر کنم که دیگر نیاز به تعویض قلب و تعویض دریچه میترال ندارم. در خیابان میدویدم و داد میزدم: خدایا شکرت. من خوب شدم. من دیگه نیاز به تعویض قلب ندارم...»
دکتر گفت: باید تا ۱۴ هزار متر ارتفاع بروی، گفتم: کوه به این بلندی نداریم!
«مدتی قبل که برای چکاپ تخصصی قلب رفتهبودم، دکتر با تأیید شرایط قلبم گفت: تا ۱۴ هزار متر ارتفاع را میتوانی بروی. خندیدم و گفتم: کوه به این بلندی در جهان نداریم. بلندترینش اورست است که ۸۸۴۸ متر ارتفاع دارد. گفت: میتوانی و باید بروی! گفت: بلندترین قله ایران کجاست؟ گفتم: دماوند با ارتفاع حدود ۵۶۷۱ متر. گفت: باید بروی. گفتم: ۲ بار به دماوند صعود کردهام. گفت: باز هم باید بروی! گفت: تا عمق ۱۴ هزار متری زمین را هم میتوانی و باید بروی!»
آرزو زمینی مکثی میکند و با مرور توضیحات تکمیلی دکتر، پاسخ کنجکاوی ما را میدهد: «دکتر گفت: باید به این ورزشهای سنگین ادامه بدهی، چون اگر متوقف شود، قلبت از حرکت میایستد... دکتر راست میگفت: من اگر یک هفته ورزش نکنم، قلبم واکنش نشان میدهد؛ انگار میگوید حواست باشد، آن هیجان و آدرنالین موردنیاز را به من نرساندهای! واقعیت هم همین است. وقتی فعالیت بدنی کافی انجام نشود، قلب بهدرستی کار نمیکند و اکسیژنرسانی به اعضای بدن بهخوبی انجام نمیشود.»
خانم معلم ورزشکار که چند سالی است طعم واقعی زندگی را چشیده، به همه توصیه میکند با هر شرایطی که دارند، از ورزش غافل نشوند: «از ورزشهای ساده شروع کنید. همه که لازم نیست قهرمان باشند. از قدمزدن و حرکتها و نرمشهای ساده شروع کنید و مطمئن باشید خوشتان خواهد آمد. شاید اولش سخت باشد، اما مطمئن باشید باتوجه به اینکه اکسیژنرسانی بیشتری در بدنتان انجام میشود، قلبتان در ادامه، فعالیت بیشتری میطلبد و شرایط برای بهتر و بیشتر ورزش کردنتان فراهم میشود و به شادابی بیشتری میرسید.»
ایران را گشتم، حالا آرزو دارم تمام دنیا را ببینم
آرزو زمینی، کارشناس مطالعات اجتماعی با سابقه ۲۷ سال تدریس، این روزها در کنار بچههای مدرسه یک روستا در شمال کشور، روزگار خوشی دارد: «متولد لاهیجان و بزرگشده تهران هستم. از سال ۱۳۷۰ معلم شدم و در تهران شروع به تدریس کردم. سال ۱۳۸۸ بهدلیل آلودگی هوا و دلایل دیگر انتقالی گرفتم و به زادگاهم برگشتم و فرصت پیدا کردم کنار پدر و مادرم باشم. حالا ساکن «لاهیجان» هستم و در مدرسه «صائب» در روستای «کوشال» لاهیجان تدریس میکنم. جالب است بدانید منزل ما تا مدرسه، ۳ روستا فاصله دارد و من هر روز مسیر خانه تا مدرسه را نیم ساعته با پیادهروی تند طی میکنم. البته طی این فاصله برای افراد عادی، حدود یک ساعت و ۴۰ دقیقه زمان میبرد!»
خانم معلم قهرمان و همهفنحریف داستان ما حالا آرزوهای بلند و البته دستیافتنی دارد که مطمئن است بهزودی به همه آنها میرسد: «از خدای مهربان سپاسگزارم که دکتر ملکی و دکتر حکمتپور را سر راه من قرار داد و کمک کرد با ورزش به توانمندی و موفقیت برسم و بتوانم از پسِ کارهای خودم بربیایم. حالا در ۴۷ سالگی آرزوهای بزرگی دارم؛ دلم میخواهد به غارهای بزرگ و عمیق ایران مثل غار «غَلا» در کرمانشاه - با ۵۶۷ متر عمق که هنوز هم کسی به انتهایش نرسیده – بروم. از طرف دیگر، عاشق سفرم و به همهجای ایران جز یک شهر سفر کردهام. باز هم دوست دارم سفر کنم و تمام دنیا را ببینم.»