سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۰:۰۱
گم گشته ای فطرت نام

سینمایی که مال نیست.....

بخشی از سینمای ما انگار این‌ها را یادش است. انگار یادش است که پس از طی قرون، دفاع مقدس 8 ساله‌مان تنها جنگی بود که در آن بخشی از کشورمان را از دست ندادیم...
کد خبر : ۴۵۲۱۴
به گزارش سرویس وبلاگ صراط حق‌جو در وبلاگ گم گشته ای فطرت نام نوشت:
 
بسم الله الرحمن الرحیم

نه این‌که همه‌اش را می‌گویم، نه؛ همه‌اش را نمی‌گویم. بخشی از آن انگار مال ما است. مال خودمان! انگار در همین مملکت زاده شده، همین‌جا و با همین فرهنگ رشد کرده و انگار با نمایش خود، واقعا ما را با فرهنگ خودمان به دنیا معرفی می‌کند. همان فرهنگ عزت نفس‌مدار حق‌پذیر، همان که مردمش حتی اگر پیشینه‌ی مجللی از تمدن را هم داشتند، عموما در برابر حق تسلیم بودند، آن‌قدر حق‌پذیر که در برابر دینی تسلیم شدند که اعراب بادیه‌نشینی برایشان به ارمغان آورده‌بودندش که تا پیش از آن بی‌فرهنگ می‌پنداشتندشان، ولی به محتوای سرشار از حقیقت دین ارائه‌شده و برتری آن نسبت به فرهنگ پیشینشان با قلبی صاف نگریستند و نگفتند در برابر حق، که ما تابع سنت پدران خود هستیم حتی اگر عاقلانه نباشد و شما پابرهنگان نیز نمی‌توانید حق را به ما معرفی کنیدو..، و آن‌گاه چنان مستقل و باعظمت به این حقیقت، به این دین خدمت نمودند که نامشان در تاریخ خادمان دین جاودانه و باعظمت باقی ماند و مسلمین، مدیون زحماتشان شدند، و در عین حال چنان با عزت نفس با فرهنگ بیگانه برخورد ‌نمودند که هرچند در برابر قدرت نظامی مغول یارای مقابله‌شان نبود، قادر بودند با قدرت فرهنگ خود هلاکوخان مغولی را محمد خدابنده‌ای کنند...

بخشی از سینمای ما انگار این‌ها را یادش است. انگار یادش است که پس از طی قرون، دفاع مقدس 8 ساله‌مان تنها جنگی بود که در آن بخشی از کشورمان را از دست ندادیم، آن هم با دست خالی، نه دست‎هایی سرشار از ثروت و قدرت نظامی و چه و چه و نه در حالی که برخلاف گذشته امپراطوری داشته‌باشیم و منم منم، که نطفه‌ی تازه‌تولدیافته‌ای بود که اگر قرار بود مثل انقلاب‌های دیگر باشد باید در آن نسل‌کشی‌ها رخ می‌داد تا سرپا شود که نه تنها رخ نداد، بلکه نه در برابر عراق که در برابر دنیایی نه به اذعان دشمنان با نیروی نظامی، که با قدرت ایمان ایستادگی کرد و خودی نشان داد. و البته سینمای ما کم‌تر یادش است انقلابی را که شاید بتوان گفت تنها انقلاب به معنای واقعی مردمی در میان انقلاب‌ها بود و در برابرش نظریه‌پردازانی تسلیم شدند که کم پرمدعا نبودند. تدا اسکاچپول، نظریه‌پرداز انقلاب، چاره‌ای ندید جز این که اعتراف کند نظریه‌ی انقلابش قادر به تبیین انقلاب اسلامی مردم ایران نیست و نظریه‌ای که سراسر جبرگرایانه بود و مدعی علل ساختاری برای وقوع انقلاب و نقش کم‌رنگ رهبران در وقوع انقلاب‌ها، در برابر خواست و اختیار عظیم مسلمین ایران و قدرت‌نمایی ایمان رهبرشان سر تعظیم و تسلیم فروآورد. ولی این‌ها را تنها بخشی از سینمای ما یادش است که تازه برای بخشی از همین بخشی هم، باید سفارشی یادآوری شود و تازه بین بسیاری از سینماگران هم برچسب ننگین سفارشی‌بودن را بخورد و خلاصه از کلاس فیلم کاسته‌شود. تنها بخش اندکی از سینماگران ما قدرت‌نمایی ملت ایران را در حوزه‌های مختلف یادشان مانده، ملتی که تا پیش از این متهم بود که حتی نمی‌تواند یک لوله هنگ بسازد، ملتی که در برابر تمام فشارها و تنها و با دست خالی در برابر قدرت مستکبرین عالم ایستادگی کرد، مستکبرینی که استفاده از نان و آبشان و تبعیت از فرهنگ عقب‌مانده‌شان برای بعضی سینماگران ما یا افتخار است یا آرزو؛ نان و آبی که بخش عظیمش با مکیدن خون مستضعفین عالم در طی قرون و هم‌اکنون روی هم انباشته‌شده و اسباب رفاه و راحتی سرمایه‌دارانشان را فراهم نموده‌است.

نمی‌گویم همه‌ی سینمای کشورمان که بخشی از آن که بخش کمی هم نیست، انگار جسمش این‌جاست ولی روح خودش و کارگردانش و بازیگرش و فیلمنامه‌نویسش در غرب عالم متولد شده و همان‌جا رشد یافته و با همان فرهنگ خو گرفته‌است. فیلمنامه‌اش ابتکاری ندارد و مولد نیست. بازیگرش حس می‌کند در قفس است. دوست دارد با آن‌چه که نامش را آزادی می‌نهد پرواز کند و هم‌چون بازیگران مدینه‌ی فاضله‌اش تا می‌تواند به نمایش تن خود بپردازد، انگار که وجودش چیزی بیش از یک بدن نیست که باید در زیبا نشان‌دادنش به همه‌ی عالم با دیگران رقابت کند. همین می‌شود که پر می‌کشد برای آن که هم‌چون هنرپیشگان حاضر در جشنواره‌ی اسکار بادی به غبغب بیندازد و با تبختر در برابر دوربین‌های عکاسی و فیلمبرداری رژه برود و شب جشنواره‌ی حرفه‌اش بشود شبی که بیش‌ترین تلاش را برای نمایش جسمش به‌کار می‌برد و این اسیر در قفس چقدر تلاش می‌کند مثلا جشن دنیای تصویر سینمایش با همه‌ی قید و بندها و محدودیت‌های برای او خسته‌کننده و تاسف‌بارش شبیه جشنواره‌ی اسکار باشد. آن یکی هم که کم‌تر دغدغه‌ی جسم دارد دوست دارد راحت بتواند با هرکس می‌خواهد بخندد، احیانا برقصد و خلاصه دوست دارد هرچه می‌تواند آن‌جایی‌تر(غربی‌تر) باشد. روسری برای بعضی بازیگرانش انگار آینه‌ی دق است و بماند که همین روسری سفارشی هم مثل فیلم سفارشی‌اش حتی اگر با اعتقاد میزبانش همراه نباشد همین‌قدر هم خوب است که مثلا هنرپیشه‌ای از مصر الگوپذیری کند و بگوید محجبه شدم چون با دیدن زنان هنرپیشه‌ی ایرانی فهمیدم می‌توان با حجاب هم بازی کرد.

پای فیلمش هم که می‌نشینی همین وضع است از جنبه‌های مختلف. منبع تعریف حدود حقوقی و اخلاقیش غرب است، انگار نمی‌داند در همان غرب چه خود درگیری‌ای در زمینه‌ی این مسائل وجود دارد و بین متفکرینش چه‌قدر اختلاف نظر و دعوا پدید آمده و لاینحل باقی مانده‌است و منبع مشخصی برای تعیین تکلیف در این زمینه‌ها وجود ندارد. پای کمدی‌اش که می‌نشینی به عنوان یک دختر در سالن سینما احساس ناامنی روانی می‌کنی. انگار نه انگار که این‌جا ایران و کشور مسلمانانی است که سینمایشان را اخلاق‌مدار می‌خواهند، با الگوگیری از سینمای غرب آزادانه شوخی جنسی می‌کند و تازه با ارجاع به آن سینما این شوخی را حق خود هم می‌داند. و تو در سال سینما، در کنار خود و در نزدیکی‌ات  صدای قهقهه‌های مردانه‌ای را در رفرنس‌های اروتیک و جنسی فیلم می‌شنوی که حالت را به هم می‌زند. فکر می‌کنی چه ظلمی است به زنان وقتی حتی حریم خصوصی‌ زنانه‌شان را نیز در چنین فیلم‌هایی می‌درند، مخصوصا برای زنانی که با حجابی در اجتماع ظاهر می‌شوند که کم‌ترین ارجاعات جنسی ذهنی را برای اطرافیانشان به ارمغان آورد و می‎‌خواهند با نگاه انسانی‌تری با آن‌ها برخورد شود، و چه توهینی است به زنان که حتی در درون خود فیلم هم مردان در بخش‌های این‌چنینی فیلم، می‌ایستند و به ریش زنان می‌خندند و زنان فیلم باید به رسم شرم و حیا رسما از صحنه‌ی مذکور در بروند. بعضی فیلم‌ها و هنرپیشه‌هایش هم که انگار خود نمی‌دانند چه می‌خواهند و رگه‌های بحران هویت در فیلم‌هایشان و سبک زندگیشان نمایان است. دین را می‌خواهند و نمی‌خواهند. اخلاق را می‌خواهند و نمی‌خواهند. معلوم نیست منبع تعریف حدود اخلاقی‌شان هم چیست دقیقا. در فیلمشان اگر شخصیتی رابطه‌ی جنسی با جنس مخالفش نداشت، شخصیت مثبت و اخلاقی است، حتی اگر ظاهرش و تعاملش هرطور که می‌خواهد باشد، فقط کارش نباید به جاهای باریک کشیده‌شود. انگار اصلا زنای چشم و ذهن و دست و زبان وجود ندارد، انگار کاملا بی‌اهمیت است چون چیز دیگری نیست، انگار به واسطه‌ی این اعضا و سایر حواس بدن امکان انحراف وجود ندارد. دین و قرآن، نماز و روزه‌اش خوب است، امر به معروف و نهی از منکرش بد، انگار اصلا خدا چنین حکمی نداشته‌است. دین‌داری مدرن، سکولاریته، دین کوتوله‌ای که فقط زندگی شخصی و خصوصی تو را شامل می‌شود، همین و بس. دینش مثل آجیل است، پسته و بادامش خوش‌مزه است و فندق و کشمشش چندان به دل نمی‌نشیند، سلیقه‌ی ما هم که از خدا بهتر است، پسته و بادام را جدا می‌کنیم و تا می‌توانیم علیه فندق و کشمش تبلیغ می‌کنیم، مخصوصا که بادامی هندی هم آمده که چون خارجی است و سلیقه‌ی خارجی‌ها هم از ما و خدا با هم بهتر است، جای‌گزین خوبی برای فندق و کشمش مذکور است!!

خلاصه این‌که هرچند می‌بوسم دست آن بخش از سینماگرانمان را که حقیقت‌طلب بوده و عزت نفس‌مدار پیش می‌روند و بر اساس فرهنگ حق بومی عمل می‌کنند، بخش دیگری از سینمای کشورمان را هم می‌بینم که قدرت فنی هالیوودی، عزت نفس فرهنگیشان را هم تسخیر کرده‌است و اگر محمد خدابنده‌ای هم در این فضا وجود داشته‌باشد، به مرور زمان تبدیل به اومانیستی نفس‌بنده می‌شود...  

 

برچسب ها: سینما ایران