دختر 17 ساله ای که عضو یک باند خطرناک زورگیری و سرقت بود زندگی خود را برای کارشناس کلانتری شهید باهنر مشهد توضیح داد.
به گزارش روزنامه خراسان وی گفت: پدرم با آن که کارگر ساده ای بود و هزینه های زندگی را به سختی تامین می کرد اما زن دیگری را نیز به عقد خودش درآورده بود و بیشتر اوقاتش را در منزل هووی مادرم سپری می کرد به همین دلیل من کمتر پدرم را در خانه می دیدم و نوازش های پدرانه اش را احساس نمی کردم.
از سوی دیگر مادرم نیز به مواد مخدر سنتی معتاد بود و همواره پای بساط شیره و تریاک روزگارش را می گذراند و درگیر مشکلات خودش بود به ویژه از زمانی که پدرم زن دیگری گرفت او هم با ناامیدی و یاس به آینده نگاه می کرد و به مسائل خانوادگی و عاطفی بی توجه بود.
در این وضعیت آشفته خیلی احساس تنهایی می کردم و مدام با گوشی تلفن هوشمندی که مادرم برایم خریده بود سرگرم بودم و در شبکه های اجتماعی سیر می کردم تا این که روزی در شبکه تلگرام با پسری به نام «افشین» آشنا شدم.
او جوانی 28 ساله بود و اشعار و جملات ادبی عاشقانه برایم ارسال می کرد. من هم که وارد پانزدهمین بهار زندگی ام شده بودم بیشتر دوست داشتم تا ارتباط با جنس مخالف را تجربه کنم ، این در حالی بود که هیچ کس مرا راهنمایی نمی کرد و از عواقب وحشتناک این گونه ارتباط های مجازی و خیابانی اطلاعی نداشتم و فقط براساس هیجانات و غریزه های دوران نوجوانی تصمیم می گرفتم.
افشین هم که به این نقطه ضعف من پی برده بود با جملات احساسی و عاطفی بیشتر مرا به خودش وابسته می کرد تا این که اولین بار با او در یک پارک نزدیک منزلمان قرار گذاشتم. بعد از این دیدار بود که با افشین به مکان های خلوت و منزل یکی از دوستانش می رفتم.
هنوز مدت زیادی از این ارتباط خیابانی نمی گذشت که افشین از من خواست برای اثبات عشق و علاقه ام به او شب را در کنارش بمانم. من هم به امید آن که مدتی بعد با او ازدواج می کنم آن شب را در منزل دوستش خوابیدم و ...
از آن به بعد هر روز به آن خانه سیاه می رفتم و با تشویق و ترغیب افشین شیشه و کریستال مصرف می کردم چرا که دوست افشین به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت و افشین نیز مشروبات الکلی می نوشید تا این که در یکی از همین روزها پلیس آن منزل را به محاصره درآورد و من باز هم به خاطر اثبات عشقم به افشین نزد مقام قضایی اعتراف کردم که مواد کشف شده در آن منزل متعلق به من است و آن ها فقط به من پناه داده اند.
خلاصه به دلیل سن کم برای مدتی روانه کانون اصلاح و تربیت شدم اما باز هم اصلاح نشدم و پس از آزادی دوباره نزد افشین بازگشتم و این بار آن ها مرا عضو باند سرقت خودشان کردند به طوری که با اشاره افشین سوار خودروهای لوکس می شدم و سپس افشین و دوستش خودرو را متوقف می کردند و اموال با ارزش راننده را به سرقت می بردند. آن ها حتی به مادر من نیز رحم نکردند و زمانی که به یک بهانه واهی مرا بیرون از خانه کشانده بودند به اموال ما نیز دستبرد زدند.
این درحالی بود که دیگر به دره گناه و بدبختی سقوط کرده بودم و همواره از سوی مادرم سرزنش می شدم. چند بار با تصمیم های احمقانه قصد خودکشی داشتم که موفق نشدم...