سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۲ تير ۱۳۹۸ - ۲۱:۳۳

روایتی متفاوت و خواندنی از کرامات حضرت معصومه (س)/ ماجرای پنبه شفابخش چه بود؟

روایتی متفاوت و خواندنی از کرامات حضرت معصومه (س)/ ماجرای پنبه شفابخش چه بود؟
یکی از خدام حرم مطهر حضرت معصومه (س) با معجزه آن حضرت به طور شگفت انگیزی شفا پیدا کرد.
کد خبر : ۴۶۷۳۳۷

الطاف خداوند متعال آنقدر زیاد و بستر آن گسترده است که نعمات و برگزیدگانی را برای آسایش و آرامش بندگانش به ارمغان فرستاده است. در تمام سختی و مشکلات پیش روی زندگی و در لحظه‌ای که تمام روزنه‌های امید به روی بندگان پروردگار عالمیان بسته شده، خالق هستی برگزیدگانش را به یاری آن‌ها می‌فرستد و گره از کار‌ها می‌گشاید و خواسته‌های آن‌ها را بر آورده می‌کند. حضرت معصومه (س) دختر امام موسی کاظم (ع) و خواهر گرامی امام رضا (ع) یکی از برگزیدگانی است که با معجزات خود شیعیان را یاری می‌کند؛ در اینجا به ماجرایی جالب از معجزات حضرت معصومه (س) می‌پردازیم.

حکایت پنبه شفابخش و خدام حرم مطهر حضرت معصومه (س)

میرزا اسدالله یکی از خدام حرم مطهر حضرت معصومه (س) می گوید که زمانی به دلیل ابتلا به بیماری یکی از پاهایش سیاه شده بود و با تشخیص پزشکان برای اینکه این بیماری به بالاتر نرسد، به او گفتند باید پایش را قطع کند. در واقع از معالجه او قطع امید کرده بودند.

میرزا اسدالله به خانواده و بستگانش گفت: مرا قبل از اینکه جراحی کنم، به حرم مطهر حضرت معصومه (س) ببرید. او را به حرم بردند و هنگام شب خدام در حرم را بستند و او پای ضریح از درد پا می‌نالید تا نزدیک صبح. ناگهان خدام صدای میرزا را شنیدند که می‌گوید: در حرم را باز کنید، حضرت (س) مرا شفا داده. در را باز کردند  و دیدند او خوشحال و خندان است.

میرزا اسدالله درباره این اتفاق گفت: من در عالم خواب دیدم که خانمی مجلله آمد به نزد من و گفت چه می‌شود تو را؟ عرض کردم که این مرض مرا عاجز کرده و از خدا شفای دردم یا مرگ را می‌خواهم. آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روی پای من کشید و فرمود: شفا دادیم تو را. عرض کردم شما کیستید؟ فرمودند: مرا نمی‌شناسی؟! و حال آنکه نوکری مرا می‌کنی؛ من فاطمه (س) دختر موسی بن جعفر (ع) هستم.

بعد از بیدارشدن میرزا از خواب دیدند که قدری پنبه در آنجاست؛ آن را برداشته و به هرمریضی ذره‌ای از آن را می‌دادند؛ وقتی به محل درد می‌کشید، شفا پیدا می‌کرد. میرزا اسدالله می‌گوید: آن پنبه در خانه ما بود تا زمانی که سیلابی آمد و خانه را خراب کرد. آن پنبه از بین رفت و دیگر پیدا نشد.