شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۷ مهر ۱۳۹۸ - ۲۱:۰۸

درباره‌ی ممانعت از رفتن ظریف به عیادت تخت‌روانچی

ممانعت پلیس آمریکا از رفتن ظریف به عیادت تخت‌روانچی صحنه‌ بسیار دردناکی است که می‌تواند به یک سمبل تبدیل شود؛ این تصویر در عین حال که ذات‌ بی‌نهایت غیرانسانی حاکمیت آمریکا را نشان می‌دهد، گواهی بر انسداد یک استراتژی غلط در سیاست خارجی هم هست.
کد خبر : ۴۷۶۶۳۵

جولای سال گذشته میلادی(2018) نشریه مشهور تایم در جلد خود تصویری از دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا و یک کودک حدوداً دوساله‌ی مکزیکی به نمایش گذاشت که بسیار تاثیرگذار بود. این تصویر در عمل به یک «سمبل» و «نماد» از موضع لیبرالیسم و نولیبرالیسم آمریکایی و به طور کلی سرمایه‌داری غربی در برابر «انسان» تبدیل شد.

در این قاب، ترامپ رئیس‌جمهور بزرگترین اقتصاد جهان (آمریکا) در برابر و به معنای واقعی کلمه علیه فردی قرار گرفته  که همه‌ی ویژگی‌های یک انسان بیچاره را دارد: او در وهله‌ی اوّل یک انسان پناهجوست، یعنی شرایط زندگی در کشورش به نحوی برایش تنگ آمده که مجبور بوده همه چیزش را رها کند و به کشور همسایه برود؛ او یک دختر است که نسبت به جنس دیگر به صورت طبیعی توان فیزیکی کمتری برای دفاع از خود دارد؛ او یک کودک است و به همین سبب بسیار ضعیف‌تر از یک انسان بالغ است و نهایتاً او را از مادرش جدا کرده‌اند و گریان و بالاتر از آن «حیران» است که چه باید بکند؟تصویر مقابله‌ی بالاترین مقام بزرگترین اقتصاد سرمایه‌داری در جهان با این کودک گریان و نالان و پریشان و حیران به زبان سمبلیک فریاد می‌زند که این سرمایه‌داری تا چه حد نسبت به انسان، آنهم انسان در چنین وضعیتی، بی‌تفاوت که نه، بلکه ظالم و سرکوبگر است و همه‌چیز، حتی کمترین عاطفه‌ی انسانی هم تحت‌الشعاع سرمایه قرار می‌گیرد و این سرمایه‌ است که بر همه چیز حاکم است.

درباره‌ی ممانعت از رفتن ظریف به عیادت تخت‌روانچی

البته تایم برای ارائه‌ی این تصویر «سمبلیک» و هنرمندانه مجبور بود دو عکس را در یکدیگر ادغام کند؛ به نحوی که تصویر ترامپ متعلق به یک صحنه و عکس آن کودک مربوط به صحنه‌ی دیگری بود که حالا کنار هم قرار گرفته و مفهوم بسیار گویایی را به نمایش می‌گذاشتند؛ امّا این روزها فیلم و تصاویری از آقای ظریف در نیویورک منتشر شده که برای تبدیل شدن به یک سمبل ماندگار در تاریخ حتی نیازی به این اقدامات گرافیکی هم ندارد. این تصویر دومی همه چیزش یک جا کامل است و می‌تواند به یک «نماد» ماندگار و البته ناراحـت‌کننده تبدیل شود. تصویر مورد اشاره صحنه‌ای است که آقای ظریف قصد دارد برای عیادت از جناب تخت‌روانچی نماینده ایران در سازمان ملل که اینک به دلیل بیماری سرطان بستری است، به بیمارستان برود؛ اما به ناگاه با ممانعت پلیس آمریکا روبرو می‌شود که به او تذکر می‌دهد شما طبق دستور دولت ایالات متحده حق خروج از یک محدوده‌ی معیّن کوچک را ندارید! شوکه شدن جناب ظریف در این تصویر بسیار تلخ و دردناک،کاملاً آشکار است.

این تصویر هم مانند آن جلد تایم آینه‌ای از مناسبات انسانی در سرمایه‌داری است؛ از اینجهت که اجازه‌ی ملاقات یک انسان در بستر بیماری را هم به وزیرخارجه ایران نمی‌دهد، حال آنکه هیچ یک از ایندو جرمی یا گناهی مرتکب نشده‌اند. امّا جنبه‌ی نمادین و سمبلیک آن محدود به همین  معنا نیست. این تصویر ظرفیت آن را دارد که بتواند به یک نماد مهم تاریخی از سرنوشت یک استراتژی در عرصه سیاست خارجی تبدیل شود. چه آنکه بعضاً نمادها و سمبلها می‌توانند معنایی را متبادر کنند که ده‌ها و حتی صدها متن و مقاله از انتقال آن عاجز است.

سوال اینجاست که چرا وزیرخارجه ایران که دوستان و هوادارانش او را دیپلماتی بسیار کارکشته و موفق می‌دانند به جایی می‌رسد که تمام داشته‌ها و کاشته‌های دیپلماتیکش به او جواز حضور در یک بیمارستان و ملاقات از نماینده ایران در سازمان ملل را هم نمی‌دهد و نهایتاً مجبور است «به لطف تکنولوژی» و  از طریق تلفن همراه با آقای تخت‌روانچی احوالپرسی و عیادت اینترنتی کند؟

مسئله فراتر از یک فرد و قابلیت‌های فردی و مربوط به عاقبت و سرنوشت یک استراتژی است. سالهاست که میان دو ایده‌ و نگاه متفاوت در ایران کشمکشی نظری و جدلی برقرار است. یک گروه معتقد است که «دیپلماسی» و «تنش‌زدایی»، «دال‌مرکزی» آن استراتژی است که باید پیگیری شود تا از آن طریق، هم سایه‌ی جنگ دور شود و هم منفعت‌های کلان اقتصادی نصیب ایران شود. این دسته می‌گفتند (و بعضاً می‌گویند) گمشده‌ی جمهوری اسلامی در مقاطع مختلفی از سی‌واندی سال گذشته دیپلماسی و تنش‌زدایی بوده است به همین دلیل مشکلاتی برای کشور ایجاد شده بود. امّا گروه دیگری معتقد بودند و هستند که آنچه باید در مرکز و به عبارت دقیق‌تر در جایگاه دال‌مرکزی قرار گیرد نه دیپلماسی و تنش زدایی، که «استقلال» به معنای «آزادی» در مقیاس یک ملت و «مقاومت» است.

مناقشه گروه دوم با دسته‌ی اول بر سر این نیست که باید دیپلماسی و تنش‌زدایی را کنار گذارده و به جنگ و خصومت و بیگدار به آب زدن پناه ببریم؛ بلکه مقصود آن است که دیپلماسی و تنش‌زدایی، به ترتیب یک «ابزار» و یک «دستاورد» است، نه یک راهبرد. به بیان دیگر، اگر استراتژی مقاومت در برابر دشمنان در پیش گرفته شود، هم از ابزار دیپلماسی استفاده‌ی بهینه خواهد شد و هم نتیجتاً تنش‌زدایی را از طریق تقویت «بازدارندگی» به ارمغان خواهد آورد.  حال آنکه اگر «دیپلماسی» دال مرکزی باشد، به این معنا که همه‌چیز، حتّی مولفه‌های قدرت و امنیت ملی، تابع آن باشد، نه تنها قدرت و امنیت ملی را به مخاطره می‌اندازد، بلکه خود دیپلماسی به معنای واقعی‌اش را هم به بن‌بست می‌کشاند.

ماجراهای 6 سال گذشته تجربه‌ی ذی‌قیمتی در این زمینه است؛ دولت محترم تصور می‌کرد که امضای وزیر خارجه آمریکا «تضمین» و امتیازدادن به آنها بازگشاینده مسیرهای بهتر برای دیپلماسی و رفع‌‌کننده سایه‌ی جنگ است و برجام مهمترین نماد این تفکر است، اما تجربه نشان داد که نه تنها آورده اقتصادی قابل ذکری نصیب ایران نشد بلکه بزرگترین تحریم‌های تاریخ علیه ایران اعمال شد، شدیدترین تهدیدها به حمله نظامی شکل گرفت و مهمتر از آن مسیر دیپلماسی واقعی و مفید هم عملاً بسته شد. و این ماجرا تا بدانجا پیش رفت که از ملاقات وزیر خارجه ایران از نماینده‌ی کشورمان در سازمان ملل در بستر بیماری هم ممانعت شد!

و این درحالی است که در سوی دیگر کار، استراتژی مقاومت نه تنها از طریق بازدارندگی، گزینه‌ی جنگ را علناً و عملاً منتفی کرد، بلکه راه‌های خوبی برای ثبات نسبتی اقتصاد ایران گشود.