به گزارش فارس، نویسنده وبلاگ دستنوشته های یک دانشجو در یادداشتی نوشت:
1. از همان روزهایی که محمد نوری زاد، نویسنده سوپر انقلابی دیروز و چهره محبوب امروز ضدانقلاب، دست به قلم برد و هر آنچه خواست نوشت و از هیچ فحش و تهمتی به نظام و رهبری فروگذار نکرد، بسیاری به نشانه تعجب انگشت به دهان گزیدند که چه اتفاقی افتاده است؟ چه شده که نوری زاد تا این حد تغییر موضع داده است؟ آیا جای حق و باطل عوض شده یا اتفاقات دیگری در حال وقوع است که به علت پیچیدگی! های آن نمی توان در حال حاضر آنها را فهم کرد و باید منتظر گذر زمان بود و...
اما به نظر می رسد می توان همه چیز را از یک بعد دیگر هم دید، از همان بعدی که نوری زاد اولین نفری نیست که به همین راحتی رنگ عوض میکند و اگر او در دهه 80 به یکباره اینقدر تغییر کرد، روزهای دهه 70، حشمت طبرزدیها را هیچ گاه فراموش نخواهد کرد و دهه 60 محسن مخملبافها را.
جدای از آنکه تغییر در مواضع و رفتارهای افراد را باید با معیار حق سنجید تا به درستی یا ابطال آنها پی برد، "نوریزاد"ها و همه کسانی که امروز مثل او دچار چرخش در عقاید خود شده اند، تنها قربانی یک چیز هستند و آن هم اعتقادات هیجانی و تقلیدی خود در سالهای نه چندان دور.
2. زمستان 77 سعید حجاریان در یکی از مقالاتش همه تلاش خود را کرد تا با توسل به بعد دوم از مشروعیت سه گانه وبر و دیگر نظریه پردازان شهیر جامعه شناسی سیاسی و فلسفه غرب، شخصیت جامع الاطراف امام(ره) را در بعد "کاریزماتیک" آن خلاصه کند.
تحلیل آن روزهای حجاریان اگرچه رنگ و بوی تئوریک و نخبگانی داشت و گذر زمان نیز ابطال آن را ثابت کرد که امام(ره) "فقط" یک کاریزما نبود؛ اما روایتی از یک واقعه تاسف آور در بخشی از نسل اول انقلاب بود؛ پذیرش ولایت فقیه و رهبری شخص امام(ره)، فقط بهخاطر کاریزمای امام(ره).
اتفاقی که بعد از فوت بنیانگذار انقلاب خیلی زود اثر خود را میان برخی از سوپر انقلابی های دهه 60 نشان داد. جدای از آنهایی که در زمان حیات ایشان نیز به علت نفاق پیچیده خود، نه اعتقادی به ولایت فقیه داشتند و نه رهبری ایشان، بسیاری از آنهایی که صادقانه اما تنها بر مبنای احساسات و عواطف، امام و تئوری ولایت فقیه ایشان را پذیرفته بودند، در صف ریزش های فکری- عقیدتی انقلاب قرار گرفتند، زیرا در زمان حیات امام هیچ گاه به دنبال فهم و تدقیق در مبانی ولایت فقیه نبودند و برای این طیف، مهجور ترین مفهوم؛ کلام تاریخی امیرالمومنین علیه السلام بود که: "إنَّ الحَقَّ لا یُعرَفُ بِالرِّجالِ إعرِفِ الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ"
3. نگارنده چندی قبل با علی شکوری راد عضو حزب منحله مشارکت در مورد مسایل سیاسی مختلف بحث می کردم. طبق معمول نتیجه بحث به ولایت فقیه، آیت الله خامنه ای، امام خمینی (ره)، مبانی نظری جمهوری اسلامی و... رسید اما آنچه جای تامل داشت، سخن صادقانه وی در این باره بود:
"ما در دوران حیات امام هم جذب کاریزمای ایشان شدیم و در زمان پیروزی انقلاب، اصلاً فرصتی برای مطالعه و تحقیق پیرامون مبانی عقلی و نقلی ولایت فقیه نداشتیم. در نتیجه بعد از فوت ایشان، فضای سیاسی کشور نیز به تدریج عوض شد و ما متوجه شدیم در برخی عرصه ها باید تجدید نظر کنیم."
این، همهی آن چیزی است که راقم سطور درصدد است به مخاطب منتقل کند که اگر در هر برهه ای، اعتقادات یک انسان بر مبنای تعبد محض و به دور از حداقل تحقیق، شناخت و پرسش باشد، نتیجهی آن سالها بعد می تواند کاملاً غیرقابل پیش بینی باشد، همانگونه که شهید بهشتی نیز شکل جامع تری از این موضوع را البته برای مبانی اعتقادی یک مسلمان در حالت کلی توصیف می کند:
«یکی از وظایف هر دختر و پسر مسلمان در سن بلوغ این است که اسلام "اقلیمی" و "خانوادگی" را به اسلام "شناختی" و "انتخابی" تبدیل کند. این یکی از همان چیزهای به نظر جزئی است که از وقتی که در اسلام مورد بی مهری و کم توجهی قرار گرفت، جامعه ی مار را به عقب برد.»
حقیقت آن است که شرمنامه های امروز محمد نوری زاد را نیز باید در همین چارچوب جستجو کرد و اگر غیر از آن به موضوع نگاه کنیم، نتیجه ای در بر نخواهد داشت.
البته ماجرا در مورد محمد نوریزاد فقط هم به اعتقادهای "غیر انتخابی" و در اثر کاریزما باز نمیگردد، بلکه ماجراجویی و رانتخواریهای سنگین و میلیاردی از بیتالمال و شهرتطلبی نیز خورههایی است که با اعتقادات بیمار او همافزایی کرده و این هشداری است برای نسل سوم انقلاب که این روزها مثال های عینی این واقعه تلخ را مشاهده میکند.