حاج میرزا سلگی شهیدی از تبار انصارالحسین (ع) اینک به خیل شهدا پیوسته و پس از سالها مجاهدت در جوار رحمت الهی آرمیده است. مردم نهاوند او را به نام «حاجمیرزا» میشناسند که نامش با رشادت، ایثار، دلاورمردی، جهاد و جانبازی در راه انقلاب و اسلام گره خورده است.
برای آن شهید دفاع از انقلاب به آرمانی والا تبدیل شده بود چه در زمانی که با آغاز جنگ قدم در راه جهاد گذاشت و با پوشیدن لباس سبز پاسداری حضوری مدام را در جبههها رقم زد و چه هنگامی که در روزهای پایانی عمر خود به عنوان مسئول شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی مشغول سازماندهی انقلابیون برای حضور در مجلس بود همه هم و غم خود را صرف پاسداری از انقلاب کرد.
او با پیوستن به یاران شهیدش اگرچه غریبانه در نهاوند دفن شد، اما دلهای دوستان و یاران او محزون و عزادار از دست دادن فرماندهشان است.
خبر شهادت سردارسلگی بسیاری از دوستانش را در شوک فرو برده و هنوز باور ندارند فرماندهای که روزی با صلابت در جبههها دشمن را زمینگیر میکرد اینک در میان آنان نیست. برای مصاحبه با حاج طاهری یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس که او هم از جانبازان قطع نخاعی است و در جبههها همرزم حاج میرزا بوده تماس گرفتم فرزندش با پیامک اینگونه جوابم را داد «به خدا حاجی حالش خوب نیست و شوک زده اس خدا شاهده» لذا نمیتوانم با او مصاحبه کنم.
اگرچه شناخت آن شهید از زبان دوستان و همرزمانش مانند چشیدن جرعهای آب از دریای ایثار اوست، اما لطف این جرعه آب به قدر تشنگی است که باید چشیده شود.
امرالله سلیمپور یکی از دوستان و همرزمان آن شهید است که پس از به خاک سپردن جسم شهید خاطرات شنیدنی از او را که در دل زنده نگه داشته برای ما بازگو میکند، حالش چندان مساعد نبود، اما به اصرار ما و البته بیشتر به خاطر سردار حاضر به گفتگو شد.
وی عنوان کرد: حاجی از همان سال ۶۶ که دو پایش را از دست داده بود شهید شد، اما خواست خدا بر این بود که او بماند و به ما درسهای زیادی در رابطه با دفاع از انقلاب دهد.
در همین سال ما در یک گروه ویژه تحت فرماندهی حاج مهدی ظفری برای عملیات نصر ۴ به منطقه بانه اعزام شدیم مطابق معمول قبل از شروع عملیات ما به اتفاق حاج مهدی برای شناسایی منطقه و تشریح عملیات برای رزمندگان به نزدیک ماووت عراق رفتیم، در این هنگام حاج مهدی در جمع رزمندگان قرار گرفته و مشغول سخنرانی برای آنان بود که پس از چند لحظه پیکی از گردان وارد شد و نزدیکش رفت و در گوش او چیزی گفت که دیدم رنگ حاج مهدی سفید شد، اما عکسالعملی از خود نشان نداد بعد بیرون رفت، من هم که احساس کردم خبری شده است به دنبالش حرکت کردم و از او پرسیدم چه خبر شده است، او ابتدا به دلیل اینکه مبادا انتشار این خبر باعث تضعیف روحیه رزمندگان شود حاضر نبود چیزی بگوید، اما با اصرار من و قسم دادنش به خون شهدا گفت، خبر رسیده که حاج میرزا امروز همراه با سردار شادمانی آمده که محور را در منطقه زیر کوه بمو تحویل بگیرد که بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شدت مجروح شده است.
به اتفاق حاج مهدی به منطقه رفتیم که البته گفته شد حاج میرزا را به عقب بردهاند و آنگونه که گفته شد او در همانجا یک پایش را از دست داده بود و پای دیگرش نیز پس از اعزام او به بیمارستان به ناچار قطع شده بود.
روحیه جهادی حاج میرزا بسیار تحسینبرانگیز و کمنظیر بود، پس از چند ماه که ایشان برای مداوای پایش به آلمان رفته بود و دو پای مصنوعی برایش گذاشته بودند با تعجب، همه دیدند زمانی که انتظار میرود پشت جبهه بماند باز هم به مناطق جنگی بازگشته و در کسوت فرماندهی هدایت رزمندگان را تا روزهای پایان جنگ که در عملیات مرصاد بود برعهده داشت.
در روزهای پایانی جنگ که ایران قطعنامه را پذیرفته بود منافقان در منطقه غرب کشور دست به عملیات زده بودند و تا تنگه چهارزبر پیشروی داشتند، در این زمان ما قصد داشتیم به منطقه جنوب اعزام شویم، اما قبل از رفتن به خوزستان به چهار زبررفتیم، در آنجا دیدم حاج میرزا داخل سنگری نشسته و هنگامی که متوجه شد قصد اعزام به جنوب را داریم به ما گفت فرماندهی این محور با من است و حالا که شما میخواهید به جنوب بروید ما نیرو میخواهیم پس اینجا بمانید و سپس ما را به گردان همدان معرفی کرد.
پس از ۴۸ ساعت حاجی ما را خواست و گفت امشب باید حرکت کنید و به بالای یک تپه در اطراف چهار زبربروید، ما هم بعد از اقامه نماز صبح قبل از حرکت به سمت تپه، پیش حاجمیرزا رفتیم و گفتیم با ما کاری ندارید، او گفت مرا با خودتان به بالا ببرید که در این هنگام من به او گفت حاجی شما چطور با این وضعیت میخواهید از این تپه مرتفع بالا بروید، چون ما به جز اسلحه هیچ چیز دیگر را با خودمان نمیتوانیم ببریم شما بمانید و از همین پائین عملیات را هدایت کنید.
پس از مدتی که ما به بالای تپه رسیدیم با تعجب دیدم که حاج میرزا خودش را به بالای تپه رسانده تا عملیات را از نزدیک رهبری کند، در این منطقه شاید ما به دلیل شدت درگیری با منافقان بین ۲۴ تا ۴۸ ساعت بود که نتوانسته بودیم لب به آب و غذا بزنیم، اما با چنین شرایطی او در کنار رزمندگان بود و جسورانه منطقه را زیر نظر داشت به گونهای که حتی نگذاشت یک ماشین جنگی از منافقها از تنگه چهارزبر عبور کرده و به طرف دشت ماهیدشت حرکت کند.
به یاد دارم یک ماشین که قصد داشت زیر آتش شدید از چهارزبر عبور کند با دستور حاج میرزا با پدافند هوایی مورد اصابت قرار گرفت و منهدم شد، اینگونه بود که عملیات منافقان پس از مدتی در تنگه مرصاد به شکست انجامید و تعداد زیادی از آنان کشته و یا به اسارت ما درآمدند.
حاج میرزا واقعا یک دلاور بود که من کمتر کسی را مانند او دیدهام، به فرموده رهبر معظم انقلاب او یک «شهید زنده» بود که با وجود جانبازی ۷۰ درصد پس از جنگ نیز کارهای زیادی را برای کشور انجام داد و منشاء خدمات گسترده برای انقلاب شد.
شیرمحمد سلگی برادر حاجمیرزا سلگی نیز در گفتوگوی کوتاهی با فارس عنوان کرد: حاج میرزا فردی مخلص و مقید به فرایض دینی و عامل به احکام اسلامی بود، او در دوران حیات خود زحمات زیادی را برای انقلاب کشید و همیشه بر اطاعت از فرمان ولایت ثابت قدم ماند و امروز مظلومانه به شهادت رسید و غریبانه به خاک سپرده شد.
ایشان قبل از شهادت وصیت کرد که چنانچه من از دنیا رفتم سفارش میکنم که با توجه به شرایط فعلی هیچ مراسمی برای من برگزار نکنید چراکه ممکن است به واسطه تجمع مردمی کسی دچار آلودگی ناشی از ویروس کرونا شود و این مساله برای من خوشایند نیست بنابراین ما هم برای به جا آوردن وصیت آن شهید مراسم دفن او را در نهایت مظلومیت انجام دادیم و مجلس یادبودی برای وی برگزار نکردیم.
احمد کرمعلی یکی از همرزمان شهید سلگی به بیان خاطرهای از دوران دفاع پرداخته و میگوید: در طول هشت سال دفاع مقدس که ایشان فرمانده گردان ۱۵۲ حضرت ابوالفضل العباس (ع) بودند، بنده به عنوان یکی از فرماندهان گروه زیرمجموعه این گردان در خدمت سردار سلگی بودم و خاطرات زیادی از او دارم که همگی درسهایی از معرفت، ولایتمداری، ایثار، شهامت و ازخود ذشتگی و تقوا را به ما آموخته است.
در یکی از خاطراتی که با این شهید داشتم قبل از عملیات والفجر ۲ در منطقه دالاهو سرپل ذهاب ما در اردوگاه بودیم و همواره آموزشهایی را برای بالا بردن آمادگیمان کسب میکردیم همواره هدف ایشان بالا بردن توان رزمی و روحیه دادن به ما در برابر دشمن بود و در این راه تلاش فراوان میکرد و از رویارویی با دشمن و نبرد هیچگونه هراسی نداشت، چون هم نیروها آماده و هم خودشان آمادگی کامل نبرد را برای رویارویی با دشمن بعثی داشتند.
یک روز برای آمادگی نیروها به دشتی که در کنار اردوگاه بود رفتیم و پس از مسافت طولانی پیادهروی که منجر به خستگی نیروها شده بود به چشمه آبی برخورد کردیم، اما او اجازه نوشیدن آب را به ما نداد پس از گذشتن از مدتی من دلیل این کار را جویا شدم که مصلحت این کار در چیست که او گفت همان طور که از اسم گردان پیداست ما هم مانند یاران امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) که در صحرای کربلا با لبانی تشنه و خشکیده نبرد کردند و به شهادت رسیدند ما هم برای آمادگی در عملیاتها باید این توانایی را داشته باشیم که بتوانیم در صورت نیاز در برابر دشمن ایستادگی کرده و تن به ذلت ندهیم.
فارس