نیمه شب ۷ آذر سال گذشته، صدای شلیک گلوله در اطراف دره فرحزاد باعث وحشت اهالی محل شد و چند نفری خود را به دره فرحزاد رساندند که با بدن نیمه جان مرد جوانی مواجه شدند.
به گزارش ایران بلافاصله موضوع به مأموران کلانتری ۱۴۰ باغ فیض اعلام شد و با حضور اورژانس و مأموران پلیس، مرد جوان به بیمارستان منتقل شد. اما ساعتی بعد به علت شدت خونریزی تسلیم مرگ شد.
خرید و فروش هروئین
با گزارش مرگ مرد جوان به بازپرس کشیک قتل پایتخت، بلافاصله تحقیقات آغاز شد. با حضور تیم جنایی در صحنه آنها دریافتند که مقتول به نام سعید قاچاقچی مواد مخدر بوده است.
یکی از دوستان وی در تحقیقات به مأموران گفت: سعید قاچاقچی مواد مخدر بود و به او سلطان هروئین می گفتیم. اینجا را هم پاتوق خودش کرده بود. البته اینجا قبلاً پاتوق مرد جوانی به نام بهمن معروف به هفت خط بود. سر همین مسأله هم سعید و بهمن باهم اختلاف داشتند. شب حادثه بهمن و نوچه هایش به پاتوق آمدند و سعید را با شلیک گلوله کشتند و متواری شدند.
فرار مرد جنایتکار
با اطلاعاتی که نوچه مقتول در اختیار تیم تحقیق قرار داده بود و با بررسی های صورت گرفته مشخص شد که بهمن از متهمان سابقه دار در زمینه خرید و فروش مواد مخدر است که بازپرس دستور بازداشت او را صادر کرد، اما مأموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت دریافتند متهم از تهران خارج شده است.
بررسی ها برای یافتن او ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل، معلوم شد که بهمن به تهران برگشته است. بدین ترتیب در یکی از پاتوق هایش دستگیر شد.
نزاع خونین
متهم پس از دستگیری منکر جنایت بود و ادعا می کرد که قتل را شخص دیگری مرتکب شده است. اما مدارک و شواهد پلیسی باعث شد تا او پس از چند روز در نهایت به قتل اعتراف کند.
به دستور دشتبان بازپرس شعبه دهم دادسرای امور جنایی تهران، بهمن برای تحقیقات تکمیلی در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار داده شد.
- گفت و گو با متهم
مقتول را از کجا می شناختی؟
سعید از شهرستان آمده بود . نه کاری بلد بود و نه جایی برای زندگی داشت. من او را حمایت کردم و به او کار دادم. چون جوان زرنگی بود خیلی زود کار را یاد گرفت و از نوچه هایم شد.
پس اختلافتان سر چه بود؟
چند سال قبل پلیس دستگیرم کرد و به زندان افتادم. در مدتی که در زندان بودم سعید از فرصت استفاده کرد و به بهانه اینکه کمکم کند و تا زمانی که من از زندان آزاد می شوم، مشتری هایم را حفظ کند، برای خودش تیمی تشکیل داد و بعضی از نوچه های مرا جذب کرد. وقتی آزاد شدم ، به سراغ سعید رفتم. اما متوجه شدم او جای مرا گرفته و پاتوق مرا تصاحب کرده است. حتی به خودش لقب سلطان هروئین داده بود . هر کاری کردم تا پاتوقم را بدست آورم بی فایده بود.
به همین دلیل او را به قتل رساندی؟
نمی خواستم او را بکشم. قبل از قتل هم چند تا از نوچه هایم را فرستادم تا با او صحبت کنند اما سعید گوشش بدهکار نبود. برای من پیغام فرستاده بود که می توانم به عنوان نوچه برایش کار کنم. ازاین حرفش خیلی عصبانی شدم برای همین تصمیم گرفتم با زور پاتوقم را پس بگیرم. شب حادثه به سراغش رفتم و باهم درگیر شدیم. قصدم فقط ترساندن او بود که ناگهان تیر از اسلحه شلیک شد. بعد از آن هم فرار کردم و زندگی مخفیانه ام آغاز شد.
در این مدت کجا بودی؟
زمانی که فهمیدم سعید کشته شده، به شهرستان فرار کردم. اما بعد از سه چهار ماه برگشتم تا دوباره کارم را شروع کنم که دستگیر شدم.
گفتگوی دیگر با متهم
عامل این درگیری مسلحانه یک قاچاقچی حرفهای موادمخدر است که به تازگی از زندان آزاد شده بود. او میگوید مقتول زمانی از نوچههایش بوده و با تعلیمهای او تبدیل شده به سلطان هروئین و برای خودش تیم تشکیل داده بود اما از همان زمان با او دچار اختلاف شده و بین آنها کینهای بهوجود آمده بود که در نهایت با جنایت سر باز کرد. در ادامه گفتگوی او با خبرنگار همشهری را هم بخوانید:
کینهات از مقتول بر سر چه بود؟
خودتان تصور کنید پسری که سالها قبل از شهرستان به تهران آمده و زیر دستم بود و خودم همهچیز را به او یاد داده بودم، حالا برای من شاخ شده بود. برای من کری میخواند و دیگر قبولم نداشت. نمیتوانستم اینها را تحمل کنم و آتش کینه در دلم روشن شده بود. مدام در فکر انتقام بودم تا اینکه پایان این کینه به جنایت ختم شد.
چه شد که دست به جنایت زدی؟
قرار دعوا گذاشتیم و چون دوباره برایم کری خواند من هم با اسلحه او را نشانه گرفتم.
پس از قبل نقشه قتل او را در سر داشتی که با خودت اسلحه برده بودی؟
من همیشه اسلحه همراهم است. یک قاچاقچی باید همیشه اسلحه همراهش باشد.
کریخوانیهایتان بر سر چه بود؟
چند وقت قبل پلیس دستگیرم کرد و چون مواد همراهم بود به زندان افتادم. چند ماهی در حبس بودم و بعد از آزادی متوجه شدم که مقتول پاتوق مرا تصاحب کرده است؛ پاتوقی که سالها به نام من بود و این را همه خردهفروشهای درهفرحزاد میدانستند. آنجا جایی بود که همه مشتریانم میآمدند و از من مواد میخریدند. اما مقتول آنجا را تصاحب کرده بود و مواد میفروخت. علاوه بر این همه مشتریانم را از آن خودش کرده بود. برای خودش دم و دستگاهی تشکیل داده بود و نوچههایی هم داشت. این را که دیدم عصبانی شدم. همان فردی که با آموزشهای من تبدیل شده بود به سلطان هروئین، همان فردی که زمانی نوچه من بود، بدجوری برایم شاخ شده بود. وقتی شنیدم که پاتوق مرا اشغال کرده به سراغش رفتم اما او با من درگیر شد و گفت جای خودش است و حاضر نیست پاتوقش را ترک کند. میگفت تو به زندان افتادی و تصور میکرده قرار است اعدامم کنند، اما من زودتر از آنچه تصورش را میکردند آزاد شدم. میگفت که دوره من سررسیده و همین کریخواندنهایش باعث شد که قرار دعوا بگذاریم.
از روز حادثه بگو؟
من به همراه نوچههایم سر قرار حاضر شدم و او هم به همراه نوچههایش. دعوا شروع شد و اگر مقتول کوتاه میآمد هرگز دست به سلاح نمیبردم و ماشه را نمیکشیدم اما او حاضر نمیشد از موضع خودش پایین بیاید. ولی این اتفاق رخ نداد و من اسلحه کشیدم و شلیک کردم.
بعد از قتل کجا رفتی؟
از تهران خارج شدم و به خانه یکی از دوستانم رفتم اما درنهایت لورفتم و گیر افتادم.