کمند امیرسلیمانی که مهمان برنامه «باغ رمضان» بود، گفت: اولین بار که خیلی شناخته شده بودم سوم دبستان بودم. از اول دبستان بازی می کردم. سوم دبستان یک سریالی در گروه کودک پخش شد که خیلی پربیننده بود. خانمی بیرون من را دید و گفت وای تو کمندی. گفتم نه خیر! به پدرم گفتم این خانم چه صمیمیتی با من دارد که اسم کوچکم را صدا می زند. گفت این یعنی تو را دوست دارند، اگر خیلی برایت سخت است دیگر بازی نکن. 25 سال است من به خانه های مردم رفت و آمد دارم و نمی شود که نسبت به هم بی تفاوت باشیم.
بازیگر سریال پرخاطره « پدر سالار» با بیان اینکه برای ایام عید با آقای کشاورز تماس گرفتم. کسالت دارند ولی در مجموع حالشان بد نبود، اظهارداشت: هر چه که یاد گرفتم در زندگی و ارتباطات اجتماعی از پدرم بوده است. البته من انگشت کوچک پدرم هم نیستم. پدرم همیشه نظرش را می گفت و بعد می گفت این نظر من است. اگر می خواهی برو تجربه کن خودت می فهمی. جالب است ما عقیدههایمان هم خیلی شکل همدیگر است. ولی در کل تا به امروز در هیچ زمینه ای چه زندگی شخصی چه کاری پدرم نگفته کاری را بکن یا نکن. آزادی که پدرم به ما داد باعث شد هیچ وقت دنبال آزادی های الکی نرفتیم.
او افزود: امروز از ساعت 9 صبح سرکار بودم اما هم چنان پر انرژی هستم. به برنامه عمو پورنگ پیوستم خیلی برایم خوب بود. بعد از سالها نیاز داشتم به این فضا.دو سه روز پیش بود گفتم امروز احساس می کنم جزو این خانواده هستم. کار رادیو هم کرده ام. برای همین کارها به دنیا آمدهام.
کمند امیرسلیمانی اظهارداشت: اگر قرار باشد یک کوله پشتی بردارم برای قرن دیگر با یک تبلت و خوراکی برمی دارم. تبلت برای اینکه با افراد خانواده و دوستان در ارتباط باشم. البته من تبلت ندارم و احساس می کنم نیازی نیست. سرکار برخی دوستانم به من می گویند چقدر با گوشی کار میکنی. می گویم من اینجا چون وقت دارم با گوشی کار می کنم. در خانه اینطور نیست. احساس می کنم لازم نیست همه چیز را بدانیم و درباره اش اظهار نظر هم کنیم. من نهایتا در سه چهار شاخه می توانم خودم را قبول داشته باشم و صحبت کنم.
او درباره روزهای شیوع کرونا گفت: زمانی که کرونا شروع شد من تا 2 اسفند سرکار بودم و تعهد داشتم به سریالی. دوباره می خواستند 30 قسمت تولید کنند و من عدزخواهی کردم. با پدرم و مادرم در یک ساختمان هستیم احساس خطر کردم و بنابراین تا اول اردیبهشت در قرنطینه بودم. از اول اردیبهشت رفتم سرکار با رعایت مسائل بهداشتی.
امیرسلیمانی گفت: راستش را بخواهید من خیلی بدم نیامد از این اتفاق. جهان و مردم خیلی از هم دور شده بودند. زندگی ماشینی شده بود. آدم ها نسبت به هم پرخاشگر شده بودند. فقط یک اتفاق جهانی می توانست آدم ها را به این فکر بیاندازد که ممکن است دیگر نباشیم و باید قدر داشته ها را بدانیم. زمین هم در کنارش نفسی کشید. حیوانات هم اجازه زندگی دارند.
وی افزود: بیاحترامی آدمها به هم من را خیلی اذیت می کند. به نظرمن حتک حرمت، فحاشی و بی احترامی آدم ها نسبت به هم خیلی بد است.
کمند امیرسلیمانی گفت: تجربه زندگی در امارات برایم تجربه خوبی نبود. شاید باید چیزی را می فهمیدم و فهمیدم. من در فضای کارم قدری دلسرد شده بودم و خسته کننده و کسل کننده شده بود. فهمیدم فرار از مشکلات چیزی را حل نمی کند با هزار ایده و نقشه وبرنامه و دید مثبت رفتیم وبعد فهمیدم همیشه چیزی را که می خواهی آنطورکه می خواهی پیش نمی رود. اتفاقاتی افتاد ما به مشکلات زیادی در آن کشور برخورد کردیم. در ایران اولین بار 8 سالم بود که توسط مردم شناخته شدم. اما در آنجا می رفتم یک اداره دولتی و می گفتند نمی شود. می گفتم در تهران جایی بروم همه می گویند آذر پدر سالار است و کارهایم را انجام می دهند. زندگی در امارات برای من خوب نبود. من در ایران مترو و اتوبوس سوار میشوم. با مردم در ارتباط هستم. احساس غریبگی در این کشور اذیتم می کرد. مشکلات مالی و مشکلات حاشیه ای باعث شد این کشور به خصوص برای من مثل باتلاق باشد. خیلی ها هم البته در این کشور موفق بودند شاید راهش را بلد بودند.
وی در پایان گفت:من از نظر خودم در حرفه ام موفق هستم. ما در خانواده مان سوپراستار بودن و موفق بودن را یک چیزهای دیگری می دانیم. پدرم به من یاد می داد که باید خاکی باشی و با مردم باشی. اینکه بروم در غار تنهایی خودم، رد شدن از فرش قرمز دور از مردم را دوست ندارم. پدرم مردمی بودن را یادم داد.